عیون اخبارالرضا (علیه آلاف تحیه و ثنا)  ( ج2، ص60 ) شماره‌ی 1239

موضوعات

معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > اعتقادات > نبوت > پيامبران و انبيای قبل از رسول خدا صلی الله > يوسف (عليه السلام)
معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > قرآن > تفسير آيات و سُوَر > تفسير آيه 77 سوره يوسف

خلاصه

مظفر بن جعفر از اسماعيل بن همّام روايت کرد که امام هشتم عليه السلام راجع به آيه شريفه قالو ( برادران گفتند : « اگر او [ بنيامين ] دزدی کند، ( جای تعجب نيست ) برادرش ( يوسف ) نيز قبل از او دزدی کرد» يوسف ( سخت ناراحت شد، و) اين ( ناراحتی ) را در درون خود پنهان داشت، و برای آنها آشکار نکرد) ( سوره مبارکه يوسف، آيه 77.) امام عليه السلام فرمود: « اسحاق پيغمبر، کمربندی داشت که از پيغمبران بزرگ، به او ارث رسيده بود. اين کمربند نزد خواهر يعقوب بود و يوسف هم نزد او بود و به آن کودک سخت علاقه داشت. يعقوب به خواهرش پيام فرستاد تا يوسف را بفرستد، و فردا او را بازگرداند. عمّه يوسف به فرستاده گفت : بازگرد و بگو اجازه دهيد امشب يوسف نزد من بماند که فردا او را می‌فرستم. امام عليه السلام می‌فرمايد: « وقتی صبح فرا رسيد عمّه يوسف آن کمربند را زير لباس او ببست سپس پيراهن را به تن او کرد و وی را نزد پدرش فرستاد، و همگامی که يوسف از نزد او بيرون رفت، به ظاهر به دنبال آن کمربند گشت، و گفت : کمربند را دزديده اند. گشتند و آن را نزد يوسف پيدا کردند. در آن زمان رسم بر اين بود که اگر دزدی کسی ثابت می‌شد، خود آن شخص را به عنوان برده به صاحب مال می‌دادند.»

متن فارسی

مظفر بن جعفر از اسماعيل بن همّام روايت کرد که امام هشتم عليه السلام راجع به آيه شريفه قالو ( برادران گفتند : « اگر او [ بنيامين ] دزدی کند، ( جای تعجب نيست ) برادرش ( يوسف ) نيز قبل از او دزدی کرد» يوسف ( سخت ناراحت شد، و) اين ( ناراحتی ) را در درون خود پنهان داشت، و برای آنها آشکار نکرد) ( سوره مبارکه يوسف، آيه 77.) امام عليه السلام فرمود: « اسحاق پيغمبر، کمربندی داشت که از پيغمبران بزرگ، به او ارث رسيده بود. اين کمربند نزد خواهر يعقوب بود و يوسف هم نزد او بود و به آن کودک سخت علاقه داشت. يعقوب به خواهرش پيام فرستاد تا يوسف را بفرستد، و فردا او را بازگرداند. عمّه يوسف به فرستاده گفت : بازگرد و بگو اجازه دهيد امشب يوسف نزد من بماند که فردا او را می‌فرستم. امام عليه السلام می‌فرمايد: « وقتی صبح فرا رسيد عمّه يوسف آن کمربند را زير لباس او ببست سپس پيراهن را به تن او کرد و وی را نزد پدرش فرستاد، و همگامی که يوسف از نزد او بيرون رفت، به ظاهر به دنبال آن کمربند گشت، و گفت : کمربند را دزديده اند. گشتند و آن را نزد يوسف پيدا کردند. در آن زمان رسم بر اين بود که اگر دزدی کسی ثابت می‌شد، خود آن شخص را به عنوان برده به صاحب مال می‌دادند.»

متن عربی

حَدَّثَنَا الْمُظَفَّرُ بْنُ جَعْفَرِ بْنِ الْمُظَفَّرِ الْعَلَوِیُّ السَّمَرْقَنْدِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَسْعُودٍ عَنْ أَبِيهِ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْعَلَوِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ الْعَلَوِیُّ الْعَمْرِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی إِسْمَاعِيلُ بْنُ هَمَّامٍ قَالَ قَالَ الرِّضَا ع‏ فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ‏ قالُوا إِنْ یَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ فَأَسَرَّها یُوسُفُ فِی نَفْسِهِ وَ لَمْ یُبْدِها لَهُمْ‏ قَالَ کَانَتْ لِإِسْحَاقَ النَّبِیِّ ع مِنْطَقَةٌ یَتَوَارَثُهَا الْأَنْبِیَاءُ الْأَکَابِرُ وَ کَانَتْ عِنْدَ عَمَّةِ یُوسُفَ وَ کَانَ یُوسُفُ عِنْدَهَا وَ کَانَتْ تُحِبُّهُ فَبَعَثَ إِلَیْهَا أَبُوهُ وَ قَالَ ابْعَثِيهِ إِلَیَّ وَ أَرُدُّهُ إِلَیْکِ فَبَعَثَتْ إِلَیْهِ دَعْهُ عِنْدِیَ اللَّیْلَةَ أَشُمَّهُ ثُمَّ أُرْسِلُهُ إِلَیْکَ غُدْوَةً قَالَ فَلَمَّا أَصْبَحَتْ أَخَذَتِ الْمِنْطَقَةَ فَرَبَطَتْهَا فِی حِقْوِهِ وَ أَلْبَسَتْهُ قَمِيصاً وَ بَعَثَتْ بِهِ إِلَیْهِ فَلَمَّا خَرَجَ مِنْ عِنْدِهَا طَلَبَتِ الْمِنْطَقَةَ وَ قَالَتْ سُرِقَتِ الْمِنْطَقَةُ فَوَجَدَتْ عَلَیْهِ وَ کَانَ إِذَا سُرِقَ أَحَدٌ فِی ذَلِکَ الزَّمَنِ دُفِعَ إِلَی صَاحِبِ السَّرِقَةِ فَکَانَ عَبْدَهُ‏

مخاطب

جوان ، کارشناسان و صاحبنظران

قالب

کار گرافیکی ، سخنرانی ، کتاب معارفی