عیون اخبارالرضا (علیه آلاف تحیه و ثنا)  ( ج‏2، ص 144 ) شماره‌ی 1559

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره فردی ‌ عبادی > بی رغبتی به دنيا
سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > ولايتعهدی > تصميم مامون بر ولايتعهدی امام
سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > ولايتعهدی > قبول با اکراه
سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > ولايتعهدی > شروط ولايتعهدی توسط امام رضا (عليه السلام)
سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > ولايتعهدی > تعامل امام رضا (عليه السلام) با مامون > جواب امام رضا (عليه السلام) به درخواست مامون برای قبولی خلافت
سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > ولايتعهدی > تعامل مامون با امام (عليه السلام) > اقرار ظاهری به فضايل امام
سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > ولايتعهدی > تعامل مامون با امام (عليه السلام) > درخواست مامون از امام برای قبول خلافت و امامت !
معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > اعتقادات > نبوت > پيامبران و انبيای قبل از رسول خدا صلی الله > پيامبر گرامی اسلام (صلی الله عليه و آله) > پيشگوييها
معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > اعتقادات > امامت > امامان معصوم > امام رضا (عليه السلام) > پيشگويی‌های امام رضا (عليه السلام) > در مورد محل دفن
معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > اعتقادات > امامت > امامان معصوم > امام رضا (عليه السلام) > پيشگويی‌های امام رضا (عليه السلام) > کشته شدن با سم

خلاصه

حسين بن ابراهيم ناتانه رضی الله عنه از ابوالصّلت هروی روايت کرد که مأمون به حضرت رضا عليه السلام گفت: ای فرزند رسول خدا! من خيلی خوب از مقام علمی و فضل و بی اعتنائی شما به دنيا و پارسائی شما و ترس از خدا و ورع و عبادتتان شناخت دارم و شما را برای خلافت سزاوارتر از خويش تشخيص دادم. حضرت فرمود: «به بندگی پروردگار خود افتخار می کنم و با زهد و بی رغبتی به دنيا نجات و خلاصی خود از شرّ دنيا را خواهانم، و با ورع و دوری از محرّمات الهی، اميدوارم که به سعادت برسم و به بهره های خداوندی و درجات قرب به درگاه او نائل شوم. و با تواضع و فروتنی در اين دنيا آروزی مقام بلند را نزد پروردگار خود – عزوجلّ – دارم.» مأمون مأمون گفت: من در نظر دارم خود را از خلافت خلع کنم و اين مقام را به شما بسپارم و با شما بيعت کنم، حضرت در پاسخ او فرمود: «اگر اين خلافت از آن توست پس خدا برای تو قرار داده است، و جائز نيست که لباس و خلعتی را که خداوند به قامت تو پوشانيده از تن بيرون کنی، و بر غير خود بپوشانی، و به ديگری واگذار نمايی، و اگر اين مقام را به شما بسپارم و با شما بيعت کنم، حضرت در پاسخ او فرمود: «اگر اين خلافت از آن توست پس خدا برای تو قرار داده است، و جائز نيست که لباس و خلعتی را که خداوند به قامت تو پوشانيده از تن بيرون کنی، و بر غير خود بپوشانی، و به ديگری واگذار نمايی، و اگر اين مقام از آن تو نيست، پس حقّ اينکه چيزی را که از تو نيست به من واگذاری، نداری.» مأمون گفت: ای فرزند پيغمبر! ناچاری از اينکه اين پيشنهاد را بپذيری و اين فرمان را قبول کنی. حضرت عليه السلام فرمود: «اين امر را از روی ميل و رغبت هيچ گاه نمی پذيرم.» و پی در پی مأمون در اين موضوع تا چند روز اصرار می ورزيد و پافشاری می نمود تا بالأخره از آن نااميد گشت، ناچار به حضرت پيشنهاد کرد که: اکنون که آن را (خلافت را) نمی پذيری و حاضر نمی شوی که من به عنوان خلافت با تو بيعت کنم پس ناچار وليعهدی مرا بايد قبول کنی – تا خلافت پس از من از آن تو باشد – حضرت عليه السلام فرمود: «به خدا سوگند پدرم از نياکان گرامی اش از اميرالمؤمنين عليهم السلام از رسول خدا صلی الله عليه و آله برای من حديث کرد که من در زمان حيات تو مسموم می شوم و از دنيا می روم، و مظلوم کشته می شوم، در حالی که فرشتگان آسمان و زمين بر من گريه می کنند، و در سرزمين غربت کنار هارون الرّشيد مدفون می گردم. مأمون گريه افتاد سپس پرسيد: ای فرزند رسول خدا! چه کسی تو را می کشد؟ و تا من زنده هستم، چه کسی قدرت يا جرأت بدی کردن به تو را خواهد داشت؟! حضرت عليه السلام فرمود: «من اگر بخواهم قاتل خود را معرفی کنم، می کنم و می گويم که چه کسی مرا خواهد کشت.» مأمون گفت: ای فرزند رسول خدا! با اين گفتار می خواهی خود را آسوده کنی و ولايتعهدی مرا نپذيری تا مردمان بگويند علی بن موسی چقدر زاهد و بی رغبت به رياست دنيا است؟! حضرت عليه السلام فرمود: « به خدا سوگند از روزی که خدای عزوجل مرا آفريده تا کنون دروغ نگفته ام، و دنيا را برای رسيدن به دنيا نبوده که رها کرده و کنار گذاشته ام؛ و من خوب می دانم تو چه می خواهی.» مأمون پرسيد: چه می خواهم؟ امام عليه السلام فرمود: «اگر حقيقت را بگويم در امانم؟» مأمون گفت: تو در امانی، حضرت عليه السلام فرمود: «تو نظرت اين است که مردم بگويند: علی بن موسی به دنيا و رياست بی رغبت نيست، بلکه اين دنيا است که به او بی رغبت است، مگر نمی بينيد چگونه با حرض و طمع ولايتعهدی را پذيرفت تا به خلافت نائل آيد!» مأمون از اين سخن خشمگين شد و گفت: تو مرتب با من طوری رفتار می کنی که من از آن خوشم نمی آيد. و گويا از قدرت و شوکت من باک نداری و خود را ايمن می دانی.به خدا سوگند بايد ولايت عهدی را به اختيار خويش بپذيری و گرنه تو را به آن مجبور می کنم،پس اگر قبول کردی که چه بهتر، و اگر مخالفت نمودی گردنت را می زنم (تو را می کشم). حضرت فرمود: «خداوند مرا از اينکه خود را به هلاکت اندازم نهی فرموده، اگر امر بدين منوال است هر کار که به نظرت رسيده انجام ده، و من آن را می پذيرم به شرط آنکه در عزل و نصب احدی دخالت نکنم، و رسمی را تغيير ندهم و سنتی را نشکنم و از دور تو را راهنمايی کنم و ناظر باشم. پس مأمون اين شرايط را پذيرفت و امام عليه السلام را با اين وضع وليعهد خويش قرار داد. ولکن حضرت عليه السلام کاملاً از آن کراهت داشت.

متن فارسی

حسين بن ابراهيم ناتانه رضی الله عنه از ابوالصّلت هروی روايت کرد که مأمون به حضرت رضا عليه السلام گفت: ای فرزند رسول خدا! من خيلی خوب از مقام علمی و فضل و بی اعتنائی شما به دنيا و پارسائی شما و ترس از خدا و ورع و عبادتتان شناخت دارم و شما را برای خلافت سزاوارتر از خويش تشخيص دادم. حضرت فرمود: «به بندگی پروردگار خود افتخار می کنم و با زهد و بی رغبتی به دنيا نجات و خلاصی خود از شرّ دنيا را خواهانم، و با ورع و دوری از محرّمات الهی، اميدوارم که به سعادت برسم و به بهره های خداوندی و درجات قرب به درگاه او نائل شوم. و با تواضع و فروتنی در اين دنيا آروزی مقام بلند را نزد پروردگار خود – عزوجلّ – دارم.» مأمون مأمون گفت: من در نظر دارم خود را از خلافت خلع کنم و اين مقام را به شما بسپارم و با شما بيعت کنم، حضرت در پاسخ او فرمود: «اگر اين خلافت از آن توست پس خدا برای تو قرار داده است، و جائز نيست که لباس و خلعتی را که خداوند به قامت تو پوشانيده از تن بيرون کنی، و بر غير خود بپوشانی، و به ديگری واگذار نمايی، و اگر اين مقام را به شما بسپارم و با شما بيعت کنم، حضرت در پاسخ او فرمود: «اگر اين خلافت از آن توست پس خدا برای تو قرار داده است، و جائز نيست که لباس و خلعتی را که خداوند به قامت تو پوشانيده از تن بيرون کنی، و بر غير خود بپوشانی، و به ديگری واگذار نمايی، و اگر اين مقام از آن تو نيست، پس حقّ اينکه چيزی را که از تو نيست به من واگذاری، نداری.» مأمون گفت: ای فرزند پيغمبر! ناچاری از اينکه اين پيشنهاد را بپذيری و اين فرمان را قبول کنی. حضرت عليه السلام فرمود: «اين امر را از روی ميل و رغبت هيچ گاه نمی پذيرم.» و پی در پی مأمون در اين موضوع تا چند روز اصرار می ورزيد و پافشاری می نمود تا بالأخره از آن نااميد گشت، ناچار به حضرت پيشنهاد کرد که: اکنون که آن را (خلافت را) نمی پذيری و حاضر نمی شوی که من به عنوان خلافت با تو بيعت کنم پس ناچار وليعهدی مرا بايد قبول کنی – تا خلافت پس از من از آن تو باشد – حضرت عليه السلام فرمود: «به خدا سوگند پدرم از نياکان گرامی اش از اميرالمؤمنين عليهم السلام از رسول خدا صلی الله عليه و آله برای من حديث کرد که من در زمان حيات تو مسموم می شوم و از دنيا می روم، و مظلوم کشته می شوم، در حالی که فرشتگان آسمان و زمين بر من گريه می کنند، و در سرزمين غربت کنار هارون الرّشيد مدفون می گردم. مأمون گريه افتاد سپس پرسيد: ای فرزند رسول خدا! چه کسی تو را می کشد؟ و تا من زنده هستم، چه کسی قدرت يا جرأت بدی کردن به تو را خواهد داشت؟! حضرت عليه السلام فرمود: «من اگر بخواهم قاتل خود را معرفی کنم، می کنم و می گويم که چه کسی مرا خواهد کشت.» مأمون گفت: ای فرزند رسول خدا! با اين گفتار می خواهی خود را آسوده کنی و ولايتعهدی مرا نپذيری تا مردمان بگويند علی بن موسی چقدر زاهد و بی رغبت به رياست دنيا است؟! حضرت عليه السلام فرمود: « به خدا سوگند از روزی که خدای عزوجل مرا آفريده تا کنون دروغ نگفته ام، و دنيا را برای رسيدن به دنيا نبوده که رها کرده و کنار گذاشته ام؛ و من خوب می دانم تو چه می خواهی.» مأمون پرسيد: چه می خواهم؟ امام عليه السلام فرمود: «اگر حقيقت را بگويم در امانم؟» مأمون گفت: تو در امانی، حضرت عليه السلام فرمود: «تو نظرت اين است که مردم بگويند: علی بن موسی به دنيا و رياست بی رغبت نيست، بلکه اين دنيا است که به او بی رغبت است، مگر نمی بينيد چگونه با حرض و طمع ولايتعهدی را پذيرفت تا به خلافت نائل آيد!» مأمون از اين سخن خشمگين شد و گفت: تو مرتب با من طوری رفتار می کنی که من از آن خوشم نمی آيد. و گويا از قدرت و شوکت من باک نداری و خود را ايمن می دانی.به خدا سوگند بايد ولايت عهدی را به اختيار خويش بپذيری و گرنه تو را به آن مجبور می کنم،پس اگر قبول کردی که چه بهتر، و اگر مخالفت نمودی گردنت را می زنم (تو را می کشم). حضرت فرمود: «خداوند مرا از اينکه خود را به هلاکت اندازم نهی فرموده، اگر امر بدين منوال است هر کار که به نظرت رسيده انجام ده، و من آن را می پذيرم به شرط آنکه در عزل و نصب احدی دخالت نکنم، و رسمی را تغيير ندهم و سنتی را نشکنم و از دور تو را راهنمايی کنم و ناظر باشم. پس مأمون اين شرايط را پذيرفت و امام عليه السلام را با اين وضع وليعهد خويش قرار داد. ولکن حضرت عليه السلام کاملاً از آن کراهت داشت.

متن عربی

حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ تَاتَانَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِيهِ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِی الصَّلْتِ الْهَرَوِیِّ قَالَ‏ إِنَّ الْمَأْمُونَ قَالَ لِلرِّضَا ع یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ قَدْ عَرَفْتُ عِلْمَکَ وَ فَضْلَکَ وَ زُهْدَکَ وَ وَرَعَکَ وَ عِبَادَتَکَ وَ أَرَاکَ أَحَقَّ بِالْخِلَافَةِ مِنِّی فَقَالَ الرِّضَا ع بِالْعُبُودِیَّةِ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَفْتَخِرُ وَ بِالزُّهْدِ فِی الدُّنْیَا أَرْجُو النَّجَاةَ مِنْ شَرِّ الدُّنْیَا وَ بِالْوَرَعِ عَنِ الْمَحَارِمِ أَرْجُو الْفَوْزَ بِالْمَغَانِمِ وَ بِالتَّوَاضُعِ فِی الدُّنْیَا أَرْجُو الرِّفْعَةَ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَ لَهُ الْمَأْمُونُ فَإِنِّی قَدْ رَأَیْتُ أَنْ أَعْزِلَ نَفْسِی عَنِ الْخِلَافَةِ وَ أَجْعَلَهَا لَکَ وَ أُبَایِعَکَ فَقَالَ لَهُ الرِّضَا ع إِنْ کَانَتْ هَذِهِ الْخِلَافَةُ لَکَ وَ اللَّهُ جَعَلَهَا لَکَ فَلَا یَجُوزُ لَکَ أَنْ تَخْلَعَ لِبَاساً أَلْبَسَکَ اللَّهُ وَ تَجْعَلَهُ لِغَیْرِکَ وَ إِنْ کَانَتِ الْخِلَافَةُ لَیْسَتْ لَکَ فَلَا یَجُوزُ لَکَ أَنْ تَجْعَلَ لِی مَا لَیْسَ لَکَ فَقَالَ لَهُ الْمَأْمُونُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَلَا بُدَّ لَکَ مِنْ قَبُولِ هَذَا الْأَمْرِ فَقَالَ لَسْتُ أَفْعَلُ ذَلِکَ طَائِعاً أَبَداً فَمَا زَالَ یَجْهَدُ بِهِ أَیَّاماً حَتَّی یَئِسَ مِنْ قَبُولِهِ فَقَالَ لَهُ فَإِنْ لَمْ تَقْبَلِ الْخِلَافَةَ وَ لَمْ تُجِبْ مُبَایَعَتِی لَکَ فَکُنْ وَلِیَّ عَهْدِی لِتَکُونَ لَکَ الْخِلَافَةُ بَعْدِی فَقَالَ الرِّضَا ع وَ اللَّهِ لَقَدْ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ آبَائِهِ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص أَنِّی أَخْرُجُ مِنَ الدُّنْیَا قَبْلَکَ مَسْمُوماً مَقْتُولًا بِالسَّمِّ مَظْلُوماً تَبْکِی عَلَیَّ مَلَائِکَةُ السَّمَاءِ وَ مَلَائِکَةُ الْأَرْضِ وَ أُدْفَنُ فِی أَرْضِ غُرْبَةٍ إِلَی جَنْبِ هَارُونَ الرَّشِيدِ فَبَکَی الْمَأْمُونُ ثُمَّ قَالَ لَهُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ مَنِ الَّذِی یَقْتُلُکَ أَوْ یَقْدِرُ عَلَی الْإِسَاءَةِ إِلَیْکَ وَ أَنَا حَیٌّ فَقَالَ الرِّضَا ع أَمَا إِنِّی لَوْ أَشَاءُ أَنْ أَقُولَ لَقُلْتُ مَنِ الَّذِی یَقْتُلُنِی فَقَالَ الْمَأْمُونُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنَّمَا تُرِيدُ بِقَوْلِکَ هَذَا التَّخْفِيفَ عَنْ نَفْسِکَ وَ دَفْعَ هَذَا الْأَمْرِ عَنْکَ لِیَقُولَ النَّاسُ إِنَّکَ زَاهِدٌ فِی الدُّنْیَا فَقَالَ الرِّضَا ع وَ اللَّهِ مَا کَذَبْتُ مُنْذُ خَلَقَنِی رَبِّی عَزَّ وَ جَلَّ وَ مَا زَهِدْتُ فِی الدُّنْیَا لِلدُّنْیَا وَ إِنِّی لَأَعْلَمُ مَا تُرِيدُ فَقَالَ الْمَأْمُونُ وَ مَا أُرِيدُ قَالَ الْأَمَانَ عَلَی الصِّدْقِ قَالَ لَکَ الْأَمَانُ قَالَ تُرِيدُ بِذَلِکَ أَنْ یَقُولَ النَّاسُ إِنَّ عَلِیَّ بْنَ مُوسَی الرِّضَا ع لَمْ یَزْهَدْ فِی الدُّنْیَا بَلْ زَهِدَتِ الدُّنْیَا فِيهِ أَ لَا تَرَوْنَ کَیْفَ قَبِلَ وِلَایَةَ الْعَهْدِ طَمَعاً فِی الْخِلَافَةِ فَغَضِبَ الْمَأْمُونُ ثُمَّ قَالَ إِنَّکَ تَتَلَقَّانِی أَبَداً بِمَا أَکْرَهُهُ وَ قَدْ أَمِنْتَ سَطْوَتِی فَبِاللَّهِ أُقْسِمُ لَئِنْ قَبِلْتَ وِلَایَةَ الْعَهْدِ وَ إِلَّا أَجْبَرْتُکَ عَلَی ذَلِکَ فَإِنْ فَعَلْتَ وَ إِلَّا ضَرَبْتُ عُنُقَکَ فَقَالَ الرِّضَا ع قَدْ نَهَانِیَ اللَّهُ تَعَالَی أَنْ أُلْقِیَ بِیَدِی التَّهْلُکَةَ فَإِنْ کَانَ الْأَمْرُ عَلَی هَذَا فَافْعَلْ مَا بَدَا لَکَ وَ أَنَا أَقْبَلُ ذَلِکَ عَلَی أَنِّی لَا أُوَلِّی أَحَداً وَ لَا أَعْزِلُ أَحَداً وَ لَا أَنْقُضُ رَسْماً وَ لَا سُنَّةً وَ أَکُونُ فِی الْأَمْرِ مِنْ بَعِيدٍ مُشِيراً فَرَضِیَ مِنْهُ بِذَلِکَ وَ جَعَلَهُ وَلِیَّ عَهْدِهِ عَلَی کَرَاهَةٍ مِنْهُ ع بِذَلِکَ‏

مخاطب

جوان ، میانسال ، کارشناسان و صاحبنظران

قالب

سخنرانی ، کارگاه آموزشی ، کتاب داستان كوتاه ، کتاب داستان بلند و رمان ، کتاب معارفی