عیون اخبارالرضا (علیه آلاف تحیه و ثنا) ( ج2، ص 148 ) شمارهی 1567
موضوعات
سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > ولايتعهدی > اعلام ولايتعهدی امام رضا (عليه السلام) در سرزمين های اسلامی
سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > ولايتعهدی > مخالفت با ولايتعهدی امام رضا (عليه السلام)
خلاصه
در سال دويست و يکم هجری، اسحاق بن موسی بن عيسی بن موسی، امير حاجيان شد و با مردم به حجّ رفت و در خطبه اش مأمون را به خلافت و علی بن موسی الرضا عليهما السلام را به عنوان ولايتعهدی دعا کرد. از کسانی که پای خطبه او حاضر بودند، حمدويه بن علی بن عيسی بن ماهان به مخالفت برخاست، و اسحاق بن موسی لباس رسمی خود را که سياه بود طلبيد و آن را نيافت پس پرچم سياهی بر گرفت و به خود پيچيد، و خطاب به مردم گفت: ای مردم! آنچه من گفتم طبق مأموريتی بود که مأمور به آن بودم و خود من فقط اميرالمؤمنين مأمون، و فضل بن سهل را می شناسم، و از منبر پايين آمد
متن فارسی
حسين بن ابراهيم مکتب رحمه الله نقل کرد: يک روزی که علی بن موسی عليهما السلام از خدمت مأمون بيرون آمده و بر استری سوار بود، ابونواس حضرت را ديد و خدمتش رسيد و پس از سلام عرض کرد: ای فرزند رسول خدا! من درباره شما چند بيت شعر سروده ام؛ دوست داشتم آن را از من بشنوی . حضرت عليه السلام فرمود: «بگو!» ابونواس شروع کرده گفت:
خاندان پيغمبر عليهم السلام افرادی هستند که دامنشان از هر گناه و آلودگی پاک و مطهر است (اشاره به آيه تطهير ترجمه: خداوند فقط می خواهد پليدی و گناه را از شما اهل بيت دور کند و کاملاً شما را پاک سازد. سوره مبارکه احزاب، آيه 33)و هرگاه ذکرشان به ميان آيد، درود و سلام و صلوات بر ايشان لازم است (اشاره به آيه شريفه (ان الله و ملئکته يصلون علی النبی.....) ترجمه: خدا و فرشتگانش بر پيامبر درود می فرستد ای کسانی که ايمان آورده ايد، بر او درود فرستيد و سلام گوييد و کاملاً تسليم (فرمان او) باشيد. سوره مبارکه احزاب، آيه 56). و هر آن کس را که تبارش را ياد می کنی چنانچه علوی نباشد، در قديم الأيام برای او افتخاری نبوده است، خداوند عزيز هنگامی که بندگانش را آفريد با چنين اتقان و نظم و ويژگی از ميان همه مخلوقاتش شما خاندان آل محمد را برگزيد و در ميان همه، شما را انتخاب کرد، ای مردمان! شمائيد آن ملأ اعلی، و علم کتاب خدا(يعنی قرآن) و آنچه از سوره ها آمده است، نزد شماست. وقتی امام عليه السلام اين شعر را شنيد، فرمود: «ابياتی سرودی که تا کنون ديگران نياورده بودند.» آنگاه به غلامش فرمود: «آيا از مخارج ما چيزی همراه داری؟» غلام گفت: سيصد دينار، فرمود: «همه آن را به وی بده!» سپس فرمود: «شايد آن را اندک شمارد، ای غلام! آن استر را هم به او عطا کن.» در سال دويست و يکم هجری، اسحاق بن موسی بن عيسی بن موسی، امير حاجيان شد و با مردم به حجّ رفت و در خطبه اش مأمون را به خلافت و علی بن موسی الرضا عليهما السلام را به عنوان ولايتعهدی دعا کرد. از کسانی که پای خطبه او حاضر بودند، حمدويه بن علی بن عيسی بن ماهان به مخالفت برخاست، و اسحاق بن موسی لباس رسمی خود را که سياه بود طلبيد و آن را نيافت پس پرچم سياهی بر گرفت و به خود پيچيد، و خطاب به مردم گفت: ای مردم! آنچه من گفتم طبق مأموريتی بود که مأمور به آن بودم و خود من فقط اميرالمؤمنين مأمون، و فضل بن سهل را می شناسم، و از منبر پايين آمد.
عبدالله بن مطرّف روزی نزد مأمون آمد و علی بن موسی الرضا عليهما السلام هم در آنجا حضور داشت. مأمون از عبدالله پرسيد: نظر تو درباره اهل بيت چيست بگو؟ عبدالله گفت: من چه بگويم درباره طينتی که به آب رسالت و نبوت، خمير گشته و نهالی که به آب وحی کاشته شده است؟! آيا جز بوی مشک و عطر هدايت و عنبر تقوی و درستی از او به مشام می رسد؟! مأمون جعبه ای که در آن لؤلؤ (مرواريد) بود را طلبيد. آن را آوردند و دهان عبدالله را پر از لؤلؤ نمود.
متن عربی
حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ هِشَامٍ الْمُكَتِّبُ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِيهِ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْحَسَنِ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی الْفَارِسِیُّ قَالَ نَظَرَ أَبُو نُوَاسٍ إِلَی أَبِی الْحَسَنِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا ع ذَاتَ یَوْمٍ وَ قَدْ خَرَجَ مِنْ عِنْدِ الْمَأْمُونِ عَلَی بَغْلَةٍ لَهُ فَدَنَا مِنْهُ أَبُو نُوَاسٍ فَسَلَّمَ عَلَیْهِ وَ قَالَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ قَدْ قُلْتُ فِيكَ أَبْیَاتاً فَأُحِبُّ أَنْ تَسْمَعَهَا مِنِّی قَالَ هَاتِ فَأَنْشَأَ یَقُولُ مُطَهَّرُونَ نَقِیَّاتٌ ثِیَابُهُمْ / تَجْرِی الصَّلَاةُ عَلَیْهِمْ أَیْنَمَا ذُكِرُوا مَنْ لَمْ یَكُنْ عَلَوِیّاً حِينَ تَنْسُبُهُ / فَمَا لَهُ مِنْ قَدِيمِ الدَّهْرِ مُفْتَخَرٌ فَاللَّهُ لَمَّا بَرَا خَلْقاً فَأَتْقَنَهُ / صَفَاكُمْ وَ اصْطَفَاكُمْ أَیُّهَا الْبَشَرُ فَأَنْتُمُ الْمَلَأُ الْأَعْلَی وَ عِنْدَكُمْ / عِلْمُ الْكِتَابِ وَ مَا جَاءَتْ بِهِ السُّوَرُ / فَقَالَ الرِّضَا ع قَدْ جِئْتَنَا بِأَبْیَاتٍ مَا سَبَقَكَ إِلَیْهَا أَحَدٌ ثُمَّ قَالَ یَا غُلَامُ هَلْ مَعَكَ مِنْ نَفَقَتِنَا شَیْءٌ فَقَالَ ثَلَاثُمِائَةِ دِينَارٍ فَقَالَ أَعْطِهَا إِیَّاهُ ثُمَّ قَالَ ع لَعَلَّهُ اسْتَقَلَّهَا یَا غُلَامُ سُقْ إِلَیْهِ الْبَغْلَةَ وَ لَمَّا كَانَتْ سَنَةُ إِحْدَی وَ مِائَتَیْنِ حَجَّ بِالنَّاسِ إِسْحَاقُ بْنُ مُوسَی بْنِ عِيسَی بْنِ مُوسَی وَ دَعَا لِلْمَأْمُونِ وَ لِعَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا ع مِنْ بَعْدِهِ بِوَلَایَةِ الْعَهْدِ فَوَثَبَ إِلَیْهِ حَمْدَوَیْهِ بْنُ عَلِیِّ بْنِ عِيسَی بْنِ هَامَانَ فَدَعَا إِسْحَاقُ بِسَوَادِهِ فَلَمْ یَجِدْهُ فَأَخَذَ عَلَماً أَسْوَدَ فَالْتَحَفَ بِهِ وَ قَالَ أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی قَدْ أَبْلَغْتُكُمْ مَا أُمِرْتُ بِهِ وَ لَسْتُ أَعْرِفُ إِلَّا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ الْمَأْمُونَ وَ الْفَضْلَ بْنَ سَهْلٍ ثُمَّ نَزَلَ وَ دَخَلَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُطَرِّفِ بْنِ هَامَانَ عَلَی الْمَأْمُونِ یَوْماً وَ عِنْدَهُ عَلِیُّ بْنُ مُوسَی الرِّضَا ع فَقَالَ لَهُ الْمَأْمُونُ مَا تَقُولُ فِی أَهْلِ الْبَیْتِ فَقَالَ عَبْدُ اللَّهِ مَا قَوْلِی فِی طِينَةٍ عُجِنَتْ بِمَاءِ الرِّسَالَةِ وَ غُرِسَتْ بِمَاءِ الْوَحْیِ هَلْ یُنْفَخُ مِنْهُ إِلَّا مِسْكُ الْهُدَی وَ عَنْبَرُ التُّقَی قَالَ فَدَعَا الْمَأْمُونُ بِحُقَّةٍ فِيهَا لُؤْلُؤٌ فَحَشَا فَاهُ
مخاطب
کارشناسان و صاحبنظران
قالب
کارگاه آموزشی ، کتاب معارفی