عیون اخبارالرضا (علیه آلاف تحیه و ثنا)  ( ج1. ص58 ) شماره‌ی 158

موضوعات

معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > اعتقادات > امامت > امامان معصوم > امام موسی کاظم (عليه السلام) > تاريخ زندگی امام کاظم (عليه السلام) > عصر هارون الرشيد > علت بردن موسی به جعفر (عليه السلام) به بغداد
معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > اعتقادات > امامت > امامان معصوم > امام موسی کاظم (عليه السلام) > تعامل بستگان امام با امام موسی کاظم (عليه السلام) > علی بن اسماعيل (برادرزاده امام)

خلاصه

نوفلی ادامه داد: علی بن حسن بن علی بن عمر بن علی از يکی از اساتيدش نقل کرد که در سفر حجی که هارون قبل از اين حج انجام داد، علی بن اسماعيل بن جعفر بن محمد (برادرزاده امام کاظم عليه السلاام) به من گفت: چه شده است که اين چننی خود را کنار کشيده ای؟ چرا نسبت به کارهای وزير، تدبيری نمی کنی؟ وزير، کسی را نزد من فرستاد، من نيز نزد او رفتم و نيازهای مادی خود را از او طلب کردم. (راوی می گويد) و علت اين موضوع اين بود که يحيی بن خالد به يحيی بن ابی مريم گفته بود: آيا می توانی کسی از آل ابی طالب را که طالب دنيا باشد به من معرفی کنی تا به زندگی او وسعت دهم؟ او گفت: بله. کسی را با اين اوصاف سراغ دارد و به تو معرفی م يکنم. او علی بن اسماعيل بن جعفر است. يحيی کسی را به دنبال او فرستاد و گفت: درباره اوضاع و واحوال عمويت و شيعيان او و اموالی که برای او می آورند برايم بگو. علی بن اسماعيل به او گفت: از او خبر دارم. و سپس درباره امام کاظم عليه السلام بدگويی کرد و گفت : يک نمونه از ثروت و کثرت اموال او، اين است که زمينی به نام «يسيره» به قيمت سی هزار دينار خريده است . وقتی پول را آماده کرد، فروشنده گفت: اين سکه ها را نمی خواهم، سکه های ديگری به من بده. او (امام کاظم) نيز دستور داد آن سکه ها را در خزانه اش ريختند و سی هزار سکه با همان وزن و نوعی که او خواسته بود، حاضر کردند.

متن فارسی

علی بن محمد بن سليمان نوفلی از صالح بن علی بن عطيه چنين نقل می کند : علت بردن موسی بن جعفر به بغداد اين بود که : هارون الرشيد تصميم گرفت محمد امين پسر زبيده را جانشين خود کند. هارون چهارده پسر داشت که از ميان آنها سه تن را انتخاب کرد: محمد پسر زبيده که او را ولی عهد خود قرار داد، عبدالله مأمون که او را جانشين پسر زبيده قرار داد و قاسم موتمن که او را جانشين مأمون کرد. هارون تصميم گرفت اين مطلب را علنی کند. به گونه ای که همه کس بر آن اطلاع يابند تا به اين ترتيب محکم کاری کرده باشد. لذا در سال 179 عازم سفر حج شد و به تمام شهرها و اطراف و اکناف مملکت فرمان فرستاد که فقهاء علماء قاريان قرآن و امرای ارتش، در آن سال برای حج به مکه بيايند، هارون راهی مدينه شد. علی بمحمد نوفلی نقل می کند: پدرم برايم نقل کرد که علت بدگويی يحيی بن خالد به موسی بن جعفر عليهما السلام نزد هارون الرشيد اين بود که هارون فرزند خود، محمد امين، را برای تعليم و تربيت به جعفر بن محمد بن اشعث سپرده بود، و يحيی از اين موضوع ناراحت بود و با خود می گفت: بعد از مرگ هارون ، خلافت به امين می رسد و طبعا جعفر بن محمد بن اشعث و فرزندانش بر سر کار خواهند آمد و دوران قدرت من و فرزندانم تمام خواهد شد. لذا به فکر چاره برآمد. يحيی می دانست که جعفر شيعه است. بدين منظور باب دوستی و مراوده را با او باز کرد و چنين وانمود کرد که او نيز شيعه است. جعفر از اين موضوع خوشحال بود و همه کارهای خود را در اختيار يحيی بن خالد برمکی قرار می داد و عقيده خود را درباره موسی بن جعفر عليهما السلام نيز به اطلاع وی رساند. زمانی که يحيی کاملا از اوضاع و احوال جعفر مطلع شد، نزد هارون از او بدگويی کرد. اما هارون سوابق او و پدرش را در ياری دستگاه خلافت مراعات می کرد و در مورد اوبه عجله رفتار نکرده، بلکه مردد بود. و از طرفی يحيی از هيچ بدگويی در مورد جعفر کوتاهی نمی کرد تا اين که روزی جعفر به نزد هارون رفت و هارون او را احترام کرد و بين آن دو سخنانی د رمورد مزيت و قدر و ارزش جعفر به خاطر حرمت او پدرش رد و بدل شد. هارون در آن روز دستور داد که بيست هزار دينار به جعفر بدهند، يحيی نيز با ديدن اين اوضاع و احوال، از اين که چيزی درباره جعفر بگويد، خودداری کرد و تا شب چيزی نگفت. سپس به هارون چنين گفت: يا اميرالمومنين، پيش از اين درباره جعفر و عقايدش مطالبی به شما گفته بودم ولی شما از او دفاع می کرديد و حرف مرا نمی پذيرفتيد. ولی الان مسأله ای پيش آمده است که کار را يکسره می کند. هارون گفت: آن چه مسأله ای است؟ يحيی پاسخ داد : هر مالی که از جايی به جعفر برسد خمس آن را برای موسی بن جعفر می فرستد و شک ندارم که در مورد اين بيست هزار دينار که شما دستور داديد به او بدهند نيز همين کار را کرده است. هارون گفت: بله. اين موضوع می تواند موضوع را مشخص و کار را يکسره کند. و شبانه شخصی را به دنبال جعفر فرستاد. جعفر نيز از سعايت و بدگويی های يحيی با خبر شده بود و لذا دوستی آن دو به هم خورده، از يکديگر فاصله گرفته بودند و نسبت به يکديگر اظهار دشمنی می کردند. وقتی فرستاده هارون، شبانه نزد جعفر رفت، جعفر گمان کرد که هارون گفته های يحيی را در مورد او، پذيرفته است و او را فراخوانده، تا به قتلش برساند. و لذا بيمناک شد . مقداری آب بر تن خود ريخت . مشک و کافور خواست و آنها را به بدن خود ماليد و بّرده ای( برده، پارچه ای خط دار است که بر خود می پيجند و گاهی هم به عنوان کفن استفاده می کنند) بر روی لباس خود، بر تن کرد. آنگاه نزد هارون رفت. وقتی چشم هارون به او افتاد و او را با آن وضعيت ديد و بوی کافور را حس کرد، پرسيد: ای جعفر! اينها چيست؟ جفر گفت: يا اميرالمومنين می دانم که درباره من، نزد تو بدگويی کرده اند. وقتی فرستاده خليفه در اين ساعت نزد من آمد، گمان کردم که اين گفته ها در شما اثر کرده است و مرا فراخوانده ای که به قتل برسانی. هارون گفت: هرگز! ولی به من خبر رسيده است که هر آنچه به دست می آوری و هر پولی که به تو می رسد، خمس آن را برای موسی بن جعفر می فرستی و در مورد بيست هزار دينار هم همين کار را کرده ای. می خواهم که اين مطلب را بدانم. جعفر گفت: الله اکبر يا اميرالمومنين! يکی از خدمتکاران را بفرستيد تا آن را با همان صورت مهر شده بياورد. هارون به يکی از خدمه اش گفت: انگشتر جعفر را بگير ( تا خانواده اش مطئمن شوند که از طرف او نزدشان رفته ای) و به خانه او برو و آن پول ها را برايم بياور. جعفر نيز نام کنيزی که پول نزد او بود به آن خادم گفت. کنيز نيز کيسه های پول را، همان طور مهر شده، به او تحويل داد و خادم نيز آنها را نزد هارون برد. جعفر به هارون گفت: اين مورد، اولين موردی خواهد بود که به وسيله آن خواهی دانست که بدگويان من، به تو دروغ گفته اند. هارون گفت: حق با توست. راست می گويی، برگرد و به خانه برو، تو در امان هستی، من درباره تو سخن هيچ کس را قبول نخواهم کرد. راوی ميگويد: و يحيی دائما سعی می کرد جعفر را از چشم هارون بيندازد. نوفلی ادامه داد: علی بن حسن بن علی بن عمر بن علی از يکی از اساتيدش نقل کرد که در سفر حجی که هارون قبل از اين حج انجام داد، علی بن اسماعيل بن جعفر بن محمد (برادرزاده امام کاظم عليه السلاام) به من گفت: چه شده است که اين چننی خود را کنار کشيده ای؟ چرا نسبت به کارهای وزير، تدبيری نمی کنی؟ وزير، کسی را نزد من فرستاد، من نيز نزد او رفتم و نيازهای مادی خود را از او طلب کردم. (راوی می گويد) و علت اين موضوع اين بود که يحيی بن خالد به يحيی بن ابی مريم گفته بود: آيا می توانی کسی از آل ابی طالب را که طالب دنيا باشد به من معرفی کنی تا به زندگی او وسعت دهم؟ او گفت: بله. کسی را با اين اوصاف سراغ دارد و به تو معرفی م يکنم. او علی بن اسماعيل بن جعفر است. يحيی کسی را به دنبال او فرستاد و گفت: درباره اوضاع و واحوال عمويت و شيعيان او و اموالی که برای او می آورند برايم بگو. علی بن اسماعيل به او گفت: از او خبر دارم. و سپس درباره امام کاظم عليه السلام بدگويی کرد و گفت : يک نمونه از ثروت و کثرت اموال او، اين است که زمينی به نام «يسيره» به قيمت سی هزار دينار خريده است . وقتی پول را آماده کرد، فروشنده گفت: اين سکه ها را نمی خواهم، سکه های ديگری به من بده. او (امام کاظم) نيز دستور داد آن سکه ها را در خزانه اش ريختند و سی هزار سکه با همان وزن و نوعی که او خواسته بود، حاضر کردند. نوفلی از قول پدرش می گويد: موسی بن جعفر عليهما السلام علی بن اسماعيل را از کارگزاران خود قرار داده بود و به او اطمينان می کرد. حتی گاهی نامه هايی با خط علی بن اسماعيل به بعضی از شيعيان خود می نوشت، ولی کم کم از او کناره گرفت و زمانی که هارون خواست به عراق بازگردد. به حضرت عليه السلام خبر رسيد که برادر زاده ات می خواهد همراه سلطان به عراق برود. حضرت او را فراخواند و به او فرمود: چرا می خواهی همراه سلطان بروی؟ او گفت: چون بدهکار هستم. حضرت فرمود: من بدهی تو را می دهم. گفت: وضع زندگی خانواده ام چه می شود؟ حضرت فرمودند: من آنها را تأمين می کنم. ولی علی بن اسماعيل تصميم گرفته که همراه سلطان برود. پس امام کاظم عليه السلام توسط برادرش محمد بن اسماعيل بن جعفر ، سيصد دينار و چهار هزار درهم برای او فرستادند و به او گفتند: اين را در اثاث خود قرار بده و فرزندان مرا يتيم نکن.

متن عربی

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ الطَّالَقَانِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی الصَّوْلِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ أَحْمَدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَیْمَانَ النَّوْفَلِیِّ عَنْ صَالِحِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ عَطِیَّةَ قَالَ‏ کَانَ السَّبَبَ فِی وُقُوعِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ ع إِلَی بَغْدَادَ أَنَّ هَارُونَ الرَّشِيدَ أَرَادَ أَنْ یُقْعِدَ الْأَمْرَ لِابْنِهِ مُحَمَّدِ ابْنِ زُبَیْدَةَ وَ کَانَ لَهُ مِنَ الْبَنِينَ أَرْبَعَةَ عَشَرَ ابْناً فَاخْتَارَ مِنْهُمْ ثَلَاثَةً مُحَمَّدَ ابْنَ زُبَیْدَةَ وَ جَعَلَهُ وَلِیَّ عَهْدِهِ وَ عَبْدَ اللَّهِ الْمَأْمُونَ وَ جَعَلَ الْأَمْرَ لَهُ بَعْدَ ابْنِ زُبَیْدَةَ وَ الْقَاسِمَ الْمُؤْتَمَنَ وَ جَعَلَ لَهُ الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِ الْمَأْمُونِ فَأَرَادَ أَنْ یُحْکِمَ الْأَمْرَ فِی ذَلِکَ وَ یُشَهِّرَهُ شُهْرَةً یَقِفُ عَلَیْهَا الْخَاصُّ وَ الْعَامُ‏ فَحَجَّ فِی سَنَةِ تِسْعٍ وَ سَبْعِينَ وَ مِائَةٍ- وَ کَتَبَ إِلَی جَمِيعِ الْآفَاقِ یَأْمُرُ الْفُقَهَاءَ وَ الْعُلَمَاءَ وَ الْقُرَّاءَ وَ الْأُمَرَاءَ أَنْ یَحْضُرُوا مَکَّةَ أَیَّامَ الْمَوْسِمِ فَأَخَذَ هُوَ طَرِيقَ الْمَدِينَةِ قَالَ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ النَّوْفَلِیُّ فَحَدَّثَنِی أَبِی أَنَّهُ کَانَ سَبَبُ سِعَایَةِ یَحْیَی بْنِ خَالِدٍ بِمُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ ع وَضْعَ الرَّشِيدِ ابْنَهُ مُحَمَّدَ ابْنَ زُبَیْدَةَ فِی حَجْرِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْأَشْعَثِ فَسَاءَ ذَلِکَ یَحْیَی وَ قَالَ إِذَا مَاتَ الرَّشِيدُ وَ أَفْضَی الْأَمْرُ إِلَی مُحَمَّدٍ انْقَضَتْ دَوْلَتِی وَ دَوْلَةُ وُلْدِی وَ تَحَوَّلَ الْأَمْرُ إِلَی جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْأَشْعَثِ وَ وُلْدِهِ وَ کَانَ قَدْ عَرَفَ مَذْهَبَ جَعْفَرٍ فِی التَّشَیُّعِ فَأَظْهَرَ لَهُ أَنَّهُ عَلَی مَذْهَبِهِ فَسُرَّ بِهِ جَعْفَرٌ وَ أَفْضَی إِلَیْهِ بِجَمِيعِ أُمُورِهِ وَ ذَکَرَ لَهُ مَا هُوَ عَلَیْهِ فِی مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ ع فَلَمَّا وَقَفَ عَلَی مَذْهَبِهِ سَعَی بِهِ إِلَی الرَّشِيدِ وَ کَانَ الرَّشِيدُ یَرْعَی لَهُ مَوْضِعَهُ وَ مَوْضِعَ أَبِيهِ مِنْ نُصْرَةِ الْخِلَافَةِ فَکَانَ یُقَدِّمُ فِی أَمْرِهِ وَ یُؤَخِّرُ وَ یَحْیَی لَا یَأْلُو أَنْ یَخْطُبَ عَلَیْهِ إِلَی أَنْ دَخَلَ یَوْماً إِلَی الرَّشِيدِ فَأَظْهَرَ لَهُ إِکْرَاماً وَ جَرَی بَیْنَهُمَا کَلَامُ مَزِیَّةِ جَعْفَرٍ لِحُرْمَتِهِ وَ حُرْمَةِ أَبِيهِ فَأَمَرَ لَهُ الرَّشِيدُ فِی ذَلِکَ الْیَوْمِ بِعِشْرِينَ أَلْفَ دِينَارٍ فَأَمْسَکَ یَحْیَی عَنْ أَنْ یَقُولَ فِيهِ شَیْئاً حَتَّی أَمْسَی ثُمَّ قَالَ لِلرَّشِيدِ یَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ قَدْ کُنْتُ أَخْبَرْتُکَ عَنْ جَعْفَرٍ وَ مَذْهَبِهِ فَتُکَذِّبُ عَنْهُ وَ هَاهُنَا أَمْرٌ فِيهِ الْفَیْصَلُ قَالَ وَ مَا هُوَ قَالَ إِنَّهُ لَا یَصِلُ إِلَیْهِ مَالٌ مِنْ جِهَةٍ مِنَ الْجِهَاتِ إِلَّا أَخْرَجَ خُمُسَهُ فَوَجَّهَ بِهِ إِلَی مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ وَ لَسْتُ أَشُکُّ أَنَّهُ قَدْ فَعَلَ ذَلِکَ فِی الْعِشْرِينَ الْأَلْفَ دِينَارٍ الَّتِی أَمَرْتَ بِهَا لَهُ فَقَالَ هَارُونُ إِنَّ فِی هَذَا لَفَیْصَلًا فَأَرْسَلَ إِلَی جَعْفَرٍ لَیْلًا وَ قَدْ کَانَ عَرَفَ سِعَایَةَ یَحْیَی بِهِ فَتَبَایَنَا وَ أَظْهَرَ کُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا لِصَاحِبِهِ الْعَدَاوَةَ فَلَمَّا طَرَقَ جعفر [جَعْفَراً] رَسُولُ الرَّشِيدِ بِاللَّیْلِ خَشِیَ أَنْ یَکُونَ قَدْ سَمِعَ فِيهِ قَوْلَ یَحْیَی وَ أَنَّهُ إِنَّمَا دَعَاهُ لِیَقْتُلَهُ فَأَفَاضَ عَلَیْهِ مَاءً وَ دَعَا بِمِسْکٍ وَ کَافُورٍ فَتَحَنَّطَ بِهِمَا وَ لَبِسَ بُرْدَةً فَوْقَ ثِیَابِهِ وَ أَقْبَلَ إِلَی الرَّشِيدِ فَلَمَّا وَقَعَتْ عَلَیْهِ عَیْنُهُ وَ شَمَّ رَائِحَةَ الْکَافُورِ وَ رَأَی الْبُرْدَةَ عَلَیْهِ قَالَ یَا جَعْفَرُ مَا هَذَا فَقَالَ یَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ قَدْ عَلِمْتُ أَنَّهُ سُعِیَ بِی عِنْدَکَ فَلَمَّا جَاءَنِی رَسُولُکَ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ لَمْ آمَنْ أَنْ یَکُونَ قَدْ قَرَحَ فِی قَلْبِکَ مَا یَقُولُ عَلَیَّ فَأَرْسَلْتَ إِلَیَّ لِتَقْتُلَنِی قَالَ کَلَّا وَ لَکِنْ قَدْ خُبِّرْتُ أَنَّکَ تَبْعَثُ إِلَی مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ مِنْ کُلِّ مَا یَصِيرُ إِلَیْکَ بِخُمُسِهِ وَ أَنَّکَ قَدْ فَعَلْتَ بِذَلِکَ فِی الْعِشْرِينَ الْأَلْفَ دِينَارٍ فَأَحْبَبْتُ أَنْ أَعْلَمَ ذَلِکَ فَقَالَ جَعْفَرٌ اللَّهُ أَکْبَرُ یَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ تَأْمُرُ بَعْضَ خَدَمِکَ یَذْهَبُ فَیَأْتِيکَ بِهَا بِخَوَاتِيمِهَا فَقَالَ الرَّشِيدُ لِخَادِمٍ لَهُ خُذْ خَاتَمَ جَعْفَرٍ وَ انْطَلِقْ بِهِ حَتَّی تَأْتِیَنِی بِهَذَا الْمَالِ وَ سَمَّی لَهُ جَعْفَرٌ جَارِیَتَهُ الَّتِی عِنْدَهَا الْمَالُ فَدَفَعَتْ إِلَیْهِ الْبِدَرَ بِخَوَاتِيمِهَا فَأَتَی بِهَا الرَّشِيدَ فَقَالَ لَهُ جَعْفَرٌ هَذَا أَوَّلُ مَا تَعْرِفُ بِهِ کَذِبَ مَنْ سَعَی بِی إِلَیْکَ قَالَ صَدَقْتَ یَا جَعْفَرُ انْصَرِفْ آمِناً فَإِنِّی لَا أَقْبَلُ فِيکَ قَوْلَ أَحَدٍ قَالَ وَ جَعَلَ یَحْیَی یَحْتَالُ فِی إِسْقَاطِ جَعْفَرٍ قَالَ النَّوْفَلِیُّ فَحَدَّثَنِی عَلِیُّ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ عُمَرَ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ بَعْضِ مَشَایِخِهِ وَ ذَلِکَ فِی حِجَّةِ الرَّشِيدِ قَبْلَ هَذِهِ الْحِجَّةِ قَالَ لَقِیَنِی عَلِیُّ بْنُ إِسْمَاعِيلَ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ فَقَالَ لِی مَا لَکَ قَدْ أَخْمَلْتَ نَفْسَکَ مَا لَکَ لَا تُدَبِّرُ أُمُورَ الْوَزِيرِ فَقَدْ أَرْسَلَ إِلَیَّ فَعَادَلْتُهُ وَ طَلَبْتُ الْحَوَائِجَ إِلَیْهِ وَ کَانَ سَبَبَ ذَلِکَ أَنَّ یَحْیَی بْنَ خَالِدٍ قَالَ لِیَحْیَی‏ بْنِ أَبِی مَرْیَمَ أَ لَا تَدُلُّنِی عَلَی رَجُلٍ مِنْ آلِ أَبِی طَالِبٍ لَهُ رَغْبَةٌ فِی الدُّنْیَا فَأُوَسِّعُ لَهُ مِنْهَا قَالَ بَلَی أَدُلُّکَ عَلَی رَجُلٍ بِهَذِهِ الصِّفَةِ وَ هُوَ عَلِیُّ بْنُ إِسْمَاعِيلَ بْنِ جَعْفَرٍ فَأَرْسَلَ إِلَیْهِ یَحْیَی فَقَالَ أَخْبِرْنِی عَنْ عَمِّکَ وَ عَنْ شِيعَتِهِ وَ الْمَالِ الَّذِی یُحْمَلُ إِلَیْهِ فَقَالَ لَهُ عِنْدِی الْخَبَرُ وَ سَعَی بِعَمِّهِ فَکَانَ مِنْ سِعَایَتِهِ أَنْ قَالَ مِنْ کَثْرَةِ الْمَالِ عِنْدَهُ أَنَّهُ اشْتَرَی ضَیْعَةً تُسَمَّی الْبَشَرِیَّةَ بِثَلَاثِينَ أَلْفَ دِينَارٍ فَلَمَّا أَحْضَرَ الْمَالَ قَالَ الْبَائِعُ لَا أُرِيدُ هَذَا النَّقْدَ أُرِيدُ نَقْداً کَذَا وَ کَذَا فَأَمَرَ بِهَا فَصُبَّتْ فِی بَیْتِ مَالِهِ وَ أُخْرِجَ مِنْهُ ثَلَاثِينَ أَلْفَ دِينَارٍ مِنْ ذَلِکَ النَّقْدِ وَ وَزْنِهِ فِی ثَمَنِ الضَّیْعَةِ قَالَ النَّوْفَلِیُّ قَالَ أَبِی وَ کَانَ مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ ع یَأْمُرُ لِعَلِیِّ بْنِ إِسْمَاعِيلَ وَ یَثِقُ بِهِ حَتَّی رُبَّمَا خَرَجَ الْکِتَابُ مِنْهُ إِلَی بَعْضِ شِيعَتِهِ بِخَطِّ عَلِیِّ بْنِ إِسْمَاعِيلَ ثُمَّ اسْتَوْحَشَ مِنْهُ فَلَمَّا أَرَادَ الرَّشِيدُ الرِّحْلَةَ إِلَی الْعِرَاقِ بَلَغَ مُوسَی بْنَ جَعْفَرٍ أَنَّ عَلِیّاً ابْنَ أَخِيهِ یُرِيدُ الْخُرُوجَ مَعَ السُّلْطَانِ إِلَی الْعِرَاقِ فَأَرْسَلَ إِلَیْهِ مَا لَکَ وَ الْخُرُوجَ مَعَ السُّلْطَانِ قَالَ لِأَنَّ عَلَیَّ دَیْناً فَقَالَ دَیْنُکَ عَلَیَّ قَالَ فَتَدْبِيرُ عِیَالِی قَالَ أَنَا أَکْفِيهِمْ فَأَبَی إِلَّا الْخُرُوجَ فَأَرْسَلَ إِلَیْهِ مَعَ أَخِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ جَعْفَرٍ بِثَلَاثِمِائَةِ دِينَارٍ وَ أَرْبَعَةِ آلَافِ دِرْهَمٍ فَقَالَ لَهُ اجْعَلْ هَذَا فِی جَهَازِکَ وَ لَا تُوتِمْ وُلْدِی‏

مخاطب

جوان ، میانسال

قالب

سخنرانی ، کتاب داستان كوتاه ، کتاب داستان بلند و رمان