عیون اخبارالرضا (علیه آلاف تحیه و ثنا) ( ج2، ص 156 ) شمارهی 1588
موضوعات
سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > دوران امين > تعامل امين و مامون
سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > دوران امين > سرانجام مامون
سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > ولايتعهدی > سبب واگذاری ولايتعهدی توسط مامون
سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > ولايتعهدی > تلاش مأمون برای ترور شخصيت حضرت > خواندن نماز عيد سعيد فطر به روش امام علی و پيامبر
سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > ولايتعهدی > تعامل مامون با امام (عليه السلام) > گرفتن بيعت برای امام رضا (عليه السلام)
سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > ولايتعهدی > تعامل مامون با امام (عليه السلام) > سبب بيعت گرفتن
سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > ولايتعهدی > تعامل مامون با امام (عليه السلام) > شايعه گرفتن بيعت با توصيه فضل بن سهل
سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > ولايتعهدی > تعامل مامون با امام (عليه السلام) > سبب درخواست مامون از امام برای قبول خلافت و امامت
سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > ولايتعهدی > تعامل مامون با امام (عليه السلام) > درخواست مامون از امام برای خواندن نماز عيد فطر
خلاصه
چون شب عيد (فطر) رسيد مأمون شخصی را فرستاد و از حضرت درخواست کرد که سوار شود و به نماز عيد رود، و خود حضرت با مردم روبرو شده و خطبه بخواند تا همه مطمئن گردند و آرامش دل يابند، و مقام فضل و دانش او را بشناسند، تا دل ها بر اين دولت مبارک قرار گيرد و از اضطراب بيرون آيد. حضرت در جواب کسی را فرستاد و به مأمون پيام داد که تو از جريانی که در شروط ميان من و تو گذشت باخبری و می دانی که من با چه قيد و قراری در اين امر داخل شدم. مأمون پاسخ داد که من نظرم اين است که دل های همه مردم از عامّه و لشکری و کشوری همه از اضطراب بيرون آيد و راسخ گردد، و به فضل و بزرگواری که خداوند به تو ارزانی داشته است اقرار کنند، و اين گفتگو همچنان ادامه داشت تا بالاخره امام ديد مأمون سخت پافشاری می کند گفت: ای امير اگر مرا از اين کار عفو کنی، البته بيشتر دوست دارم، لکن اگر نمی پذيری پس ناچارم که من مانند رسول خدا صلی الله عليه و آله و علیّ بن ابی طالب عليه السلام نماز را به جا بياورم. مأمون گفت: هر طور که مايل باشی مانعی نيست. سپس به سران سپاه و مأموران و مردم فرمان داد که بامداد در خانه علی بن موسی باشند. مردم همگی اطراف خانه آن حضرت را پر کردند، و کوچه ها و راه ها همه مملوّ از زن و مرد و کودک گرديده بود، و همه نشسته و انتظار حضرت را داشتند و مأموران انتظامی همه گرد خانه امام را گرفتند، و چون آفتاب طلوع کرد امام برخاسته غسل کرد و عمامه سفيد از پنبه بر سر بست سوی آن را به روی سينه اش آويخت و سوی ديگر را به پشت سر مبارکش رها کرد و ساق پاها را برهنه نمود و در صحن خانه رو به يارانش کرده فرمود: همگی مانند من کنيد! آنگاه عصائی به دست گرفته و از منزل بيرون آمد و ما در اطرافش بوديم و او پای برهنه بود و شلوار خود را تا نيم زانو بالا زده بود، و دامن لباسی را که در برداشت بالا زده بود، و چون در ميان ما آمد و ما در مقابلش حرکت می کرديم، ناگهان سر به سوی آسمان برده و فرمود: «الله اکبر» و آن را چهار بار تکرار کرد، به نحوی که ما پنداشتيم آسمان و در و ديوار همه با او هم صدا شده اند.از سويی مأموران سوار بر اسب بيرون درب آراسته و صف کشيده و مرتب ايستاده بودند، و همه سلاح نظامی در برداشتندو با اسلحه منظره بسيار جالبی تشکيل داده بودند، و چون ما با اين صورت و خصوصیّت پای برهنه از در بيرون آمديم، دامن به کمر زده و تحت الحنک آويخته، و حضرت ميان جمعيت ديده شد. اندکی در باب خانه مکث نموده سپس فرمود: «الله اکبر الله اکبر الله اکبر علی ما هدانا الله اکبر علی ما رزقنا من بهيمه الأنعام و الحمدلله علی ما أبلانا» (خدا بزرگ است خدا بزرگ است خدا بزرگ است بر آنچه ما را راهنمايی کرده خدای بزرگتر است بر آنچه به ما روزی کرده از چهار پايان بی زبان و ستايش مخصوص خداست بر اين آزمايش.)
و صدای خود را به آن بلند کرد، ما نيز صداهايمان را بلند کرديم و تکبيرات عيد را تکرار می کرديم. يکباره تمام شهر مرو به صدا و ناله در آمد و همه با گريه و فغان به گفتن تکبيرات، ناله بلند کردند، و حضرت تا سه بار اذکار را تکرار کرد. سواره ها وقتی ديدند که حضرت پابرهنه است، همگی از مرکبشان به زمين آمده و پابرهنه شدند. مرو يکپارچه ضجّه و فغان و ناله گشت، و مردم نتوانستند از گريه و ناله خودداری کنند، و حضرت ده قدم برمی داشت و می ايستاد و تکبيرات چهارگانه بالا را می خواند. گويا آسمان و زمين و در و ديوار همگی پاسخ او را می دادند. اين خبر به مأمون رسيد، فضل بن سهل – ذوالرّياستين – گفت: ای امير! اگر رضا با اين وضع به محلّ نماز برسد، تمامی مردم از تو بر می گردند و به فتنه می افتند، صلاح آن است که از او بخواهی بازگردد. مأمون مأموری را فرستاد و از حضرت خواهش کرد که باز گردد. امام کفش های خود را طلبيد و پوشيد و به منزل بازگشت.
متن فارسی
احمد بن زياد همدانی و حسين بن ابراهيم مکتب، و علی بن عبدالله ورّاق از علی بن ابراهيم روايت کردند که گفت: ياسر خادم پس از وفات حضرت رضا عليه السلام در طوس، هنگامی که از خراسان بازگشت همه اخبار و قضايايی که در اين مدت اتفاق افتاده بود را برايم نقل کرد، و باز علی بن ابراهيم گفت: ریّان بن صلت که از کارگزاران حسن بن سهل بود، و نيز پدرم از محمد بن عرفه راشدی و صالح بن سعيد راشدی که تمامی اينان اخبار ابی الحسن عليه السلام را برای ما شرح دادند، گفتند: وقتی امين از دنيا رفت و مأمون بر تخت خلافت نشست، به حضرت رضا عليه السلام نامه نوشت و او را به خراسان دعوت کرد، آنحضرت به عذرهای بسياری از پذيرفتن اين دعوت امتناع ورزيد، مأمون دست برنداشت و مکرّر با حضرت مکاتبه کرد به حدّی که امام فهميد وی دست بردار نيست، ناچار از مدينه خارج شد در حالی که فرزندش ابوجعفر عليه السلام هفتمين سال عمرش بود و مأمون به او نوشت که از راه کوفه و قم مسافرتت را قرار مده، پس حضرت را از طريق بصره و راه اهواز و فارس حرکت دادند تا به مرو رسيد. وقتی حضرت عليه السلام وارد مرو شد، مأمون منصب خلافت و امامت را بر او عرضه داشت، و امام عليه السلام نپذيرفت و درباره اين موضوع به مدت دو ماه، مأمون صحبت و اصرار می کرد و حضرت نمی پذيرفت و مرتب پيشنهادش را ردّ می کرد، و چون در اين امر، کلام به درازا کشيد، مأمون ولايتعهدی را پيشنهاد کرد، حضرت آن را ردّ نکرد، اما فرمود: با شروطی که می پرسم. مأمون گفت: هر چه می خواهی بپرس، گفتند: حضرت مرقوم داشت که من ولايت عهدی را می پذيرمبه شرط آن که به هيچ وجه در امور مملکتی دخالت نکنم، نه امر کنم و نه نهی و نه در قضا و داوری دخالت نمايم، و نه از اين نظام چيزی را تغيير دهم، و از تمامی اين امور معاف باشم. مأمون شروط را قبول کرد، و سران لشکر و قضات و کارمندان و چاکران و مأموران دولت و تمامی فرزندان عباس را به بيعت با آن حضرت به ولايت عهدی خواند. همه گرد هم آمدند، و به صاحب منصبان جوائزی عطا کرد و همگی خواه – ناخواه پذيرفتند، به جز سه تن از رؤسای لشکری (به نام های): عيسی جلودیّ، و علی بن عمران، و ابويونس (يا ابن مؤيس، يا ابن مونس)، و اينان حاضر نشدند که با حضرت رضا عليه السلام به عنوان ولايت عهدی بيعت کنند، لذا بازداشت و زندانی شدند، و با حضرت بيعت شد و اين مطلب را به سراسر ممالک اسلامی ابلاغ کردند، و دينار و درهم به نام آن حضرت سکّه زدند، و در منبرها خطبه را به نام وی (حضرت عليه السلام) خواندند، و مأمون در اين کار مال بسيار فراوانی خرج کرد. و چون شب عيد (فطر) رسيد مأمون شخصی را فرستاد و از حضرت درخواست کرد که سوار شود و به نماز عيد رود، و خود حضرت با مردم روبرو شده و خطبه بخواند تا همه مطمئن گردند و آرامش دل يابند، و مقام فضل و دانش او را بشناسند، تا دل ها بر اين دولت مبارک قرار گيرد و از اضطراب بيرون آيد. حضرت در جواب کسی را فرستاد و به مأمون پيام داد که تو از جريانی که در شروط ميان من و تو گذشت باخبری و می دانی که من با چه قيد و قراری در اين امر داخل شدم. مأمون پاسخ داد که من نظرم اين است که دل های همه مردم از عامّه و لشکری و کشوری همه از اضطراب بيرون آيد و راسخ گردد، و به فضل و بزرگواری که خداوند به تو ارزانی داشته است اقرار کنند، و اين گفتگو همچنان ادامه داشت تا بالاخره امام ديد مأمون سخت پافشاری می کند گفت: ای امير اگر مرا از اين کار عفو کنی، البته بيشتر دوست دارم، لکن اگر نمی پذيری پس ناچارم که من مانند رسول خدا صلی الله عليه و آله و علیّ بن ابی طالب عليه السلام نماز را به جا بياورم. مأمون گفت: هر طور که مايل باشی مانعی نيست. سپس به سران سپاه و مأموران و مردم فرمان داد که بامداد در خانه علی بن موسی باشند. مردم همگی اطراف خانه آن حضرت را پر کردند، و کوچه ها و راه ها همه مملوّ از زن و مرد و کودک گرديده بود، و همه نشسته و انتظار حضرت را داشتند و مأموران انتظامی همه گرد خانه امام را گرفتند، و چون آفتاب طلوع کرد امام برخاسته غسل کرد و عمامه سفيد از پنبه بر سر بست سوی آن را به روی سينه اش آويخت و سوی ديگر را به پشت سر مبارکش رها کرد و ساق پاها را برهنه نمود و در صحن خانه رو به يارانش کرده فرمود: همگی مانند من کنيد! آنگاه عصائی به دست گرفته و از منزل بيرون آمد و ما در اطرافش بوديم و او پای برهنه بود و شلوار خود را تا نيم زانو بالا زده بود، و دامن لباسی را که در برداشت بالا زده بود، و چون در ميان ما آمد و ما در مقابلش حرکت می کرديم، ناگهان سر به سوی آسمان برده و فرمود: «الله اکبر» و آن را چهار بار تکرار کرد، به نحوی که ما پنداشتيم آسمان و در و ديوار همه با او هم صدا شده اند.از سويی مأموران سوار بر اسب بيرون درب آراسته و صف کشيده و مرتب ايستاده بودند، و همه سلاح نظامی در برداشتندو با اسلحه منظره بسيار جالبی تشکيل داده بودند، و چون ما با اين صورت و خصوصیّت پای برهنه از در بيرون آمديم، دامن به کمر زده و تحت الحنک آويخته، و حضرت ميان جمعيت ديده شد. اندکی در باب خانه مکث نموده سپس فرمود: «الله اکبر الله اکبر الله اکبر علی ما هدانا الله اکبر علی ما رزقنا من بهيمه الأنعام و الحمدلله علی ما أبلانا» (خدا بزرگ است خدا بزرگ است خدا بزرگ است بر آنچه ما را راهنمايی کرده خدای بزرگتر است بر آنچه به ما روزی کرده از چهار پايان بی زبان و ستايش مخصوص خداست بر اين آزمايش.)
و صدای خود را به آن بلند کرد، ما نيز صداهايمان را بلند کرديم و تکبيرات عيد را تکرار می کرديم. يکباره تمام شهر مرو به صدا و ناله در آمد و همه با گريه و فغان به گفتن تکبيرات، ناله بلند کردند، و حضرت تا سه بار اذکار را تکرار کرد. سواره ها وقتی ديدند که حضرت پابرهنه است، همگی از مرکبشان به زمين آمده و پابرهنه شدند. مرو يکپارچه ضجّه و فغان و ناله گشت، و مردم نتوانستند از گريه و ناله خودداری کنند، و حضرت ده قدم برمی داشت و می ايستاد و تکبيرات چهارگانه بالا را می خواند. گويا آسمان و زمين و در و ديوار همگی پاسخ او را می دادند. اين خبر به مأمون رسيد، فضل بن سهل – ذوالرّياستين – گفت: ای امير! اگر رضا با اين وضع به محلّ نماز برسد، تمامی مردم از تو بر می گردند و به فتنه می افتند، صلاح آن است که از او بخواهی بازگردد. مأمون مأموری را فرستاد و از حضرت خواهش کرد که باز گردد. امام کفش های خود را طلبيد و پوشيد و به منزل بازگشت.
متن عربی
حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ زِیَادِ بْنِ جَعْفَرٍ الْهَمَدَانِیُّ وَ الْحُسَیْنُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ هِشَامٍ الْمُكَتِّبُ وَ عَلِیُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْوَرَّاقُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ قَالُوا حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ قَالَ حَدَّثَنِی یَاسِرٌ الْخَادِمُ لَمَّا رَجَعَ الْمَأْمُونُ مِنْ خُرَاسَانَ بَعْدَ وَفَاةِ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا ع بِطُوسَ بِأَخْبَارِهِ كُلِّهَا قَالَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ وَ حَدَّثَنِی الرَّیَّانُ بْنُ الصَّلْتِ وَ كَانَ مِنْ رِجَالِ الْحَسَنِ بْنِ سَهْلٍ وَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَرَفَةَ وَ صَالِحِ بْنِ سَعِيدٍ الْكَاتِبِ الرَّاشِدِیِّ كُلُّ هَؤُلَاءِ حَدَّثُوا بِأَخْبَارِ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا ع وَ قَالُوا لَمَّا انْقَضَی أَمْرُ الْمَخْلُوعِ وَ اسْتَوَی أَمْرُ الْمَأْمُونِ كَتَبَ إِلَی الرِّضَا ع یَسْتَقْدِمُهُ إِلَی خُرَاسَانَ فَاعْتَلَّ عَلَیْهِ الرِّضَا ع بِعِلَلٍ كَثِيرَةٍ فَمَا زَالَ الْمَأْمُونُ یُكَاتِبُهُ وَ یَسْأَلُهُ حَتَّی عَلِمَ الرِّضَا ع أَنَّهُ لَا یَكُفُّ عَنْهُ فَخَرَجَ وَ أَبُو جَعْفَرٍ ع لَهُ سَبْعُ سِنِينَ فَكَتَبَ إِلَیْهِ الْمَأْمُونُ لَا تَأْخُذْ عَلَی طَرِيقِ الْكُوفَةِ وَ قُمَّ فَحُمِلَ عَلَی طَرِيقِ الْبَصْرَةِ وَ الْأَهْوَازِ وَ فَارِسَ حَتَّی وَافَی مَرْوَ فَلَمَّا وَافَی مَرْوَ عَرَضَ عَلَیْهِ الْمَأْمُونُ یَتَقَلَّدُ الْإِمْرَةَ وَ الْخِلَافَةَ فَأَبَی الرِّضَا ع ذَلِكَ وَ جَرَتْ فِی هَذَا مُخَاطَبَاتٌ كَثِيرَةٌ وَ بَقُوا فِی ذَلِكَ نَحْواً مِنْ شَهْرَیْنِ كُلَّ ذَلِكَ یَأْبَی أَبُو الْحَسَنِ الرِّضَا ع أَنْ یَقْبَلَ مَا یَعْرِضُ عَلَیْهِ فَلَمَّا كَثُرَ الْكَلَامُ وَ الْخِطَابُ فِی هَذَا قَالَ الْمَأْمُونُ فَوِلَایَةُ الْعَهْدِ فَأَجَابَهُ إِلَی ذَلِكَ وَ قَالَ لَهُ عَلَی شُرُوطٍ أَسْأَلُهَا فَقَالَ الْمَأْمُونُ سَلْ مَا شِئْتَ قَالُوا فَكَتَبَ الرِّضَا ع إِنِّی أَدْخُلُ فِی وِلَایَةِ الْعَهْدِ عَلَی أَنْ لَا آمُرَ وَ لَا أَنْهَی وَ لَا أَقْضِیَ وَ لَا أُغَیِّرَ شَیْئاً مِمَّا هُوَ قَائِمٌ وَ تُعْفِیَنِی مِنْ ذَلِكَ كُلِّهِ فَأَجَابَهُ الْمَأْمُونُ إِلَی ذَلِكَ وَ قَبِلَهَا عَلَی هَذِهِ الشُّرُوطِ وَ دَعَا الْمَأْمُونُ الْوُلَاةَ وَ الْقُضَاةَ وَ الْقُوَّادَ وَ الشَّاكِرِیَّةَ وَ وُلْدَ الْعَبَّاسِ إِلَی ذَلِكَ فَاضْطَرَبُوا عَلَیْهِ فَأَخْرَجَ أَمْوَالًا كَثِيرَةً وَ أَعْطَی الْقُوَّادَ وَ أَرْضَاهُمْ إِلَّا ثَلَاثَةَ نَفَرٍ مِنْ قُوَّادِهِ أَبَوْا ذَلِكَ أَحَدُهُمْ عِيسَی الْجَلُودِیُّ وَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی عِمْرَانَ وَ أَبُو یُونُسَ فَإِنَّهُمْ أَبَوْا أَنْ یَدْخُلُوا فِی بَیْعَةِ الرِّضَا ع فَحَبَسَهُمْ وَ بُویِعَ الرِّضَا ع وَ كَتَبَ ذَلِكَ إِلَی الْبُلْدَانِ وَ ضُرِبَتِ الدَّنَانِيرُ وَ الدَّرَاهِمُ بِاسْمِهِ وَ خُطِبَ لَهُ عَلَی الْمَنَابِرِ وَ أَنْفَقَ الْمَأْمُونُ فِی ذَلِكَ أَمْوَالًا كَثِيرَةً فَلَمَّا حَضَرَ الْعِيدُ بَعَثَ الْمَأْمُونُ إِلَی الرِّضَا ع یَسْأَلُهُ أَنْ یَرْكَبَ وَ یَحْضُرَ الْعِيدَ وَ یَخْطُبَ لِیَطْمَئِنَّ قُلُوبُ النَّاسِ وَ یَعْرِفُوا فَضْلَهُ وَ تَقِرَّ قُلُوبُهُمْ عَلَی هَذِهِ الدَّوْلَةِ الْمُبَارَكَةِ فَبَعَثَ إِلَیْهِ الرِّضَا ع وَ قَالَ قَدْ عَلِمْتَ مَا كَانَ بَیْنِی وَ بَیْنَكَ مِنَ الشُّرُوطِ فِی دُخُولِی فِی هَذَا الْأَمْرِ فَقَالَ الْمَأْمُونُ إِنَّمَا أُرِيدُ بِهَذَا أَنْ یَرْسَخَ فِی قُلُوبِ الْعَامَّةِ وَ الْجُنْدِ وَ الشَّاكِرِیَّةِ هَذَا الْأَمْرُ فَتَطْمَئِنَّ قُلُوبُهُمْ وَ یُقِرُّوا بِمَا فَضَّلَكَ اللَّهُ بِهِ فَلَمْ یَزَلْ یَرُدُّهُ الْكَلَامَ فِی ذَلِكَ فَلَمَّا أَلَحَّ عَلَیْهِ قَالَ یَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنْ أَعْفَیْتَنِی مِنْ ذَلِكَ فَهُوَ أَحَبُّ إِلَیَّ وَ إِنْ لَمْ تُعْفِنِی خَرَجْتُ كَمَا كَانَ یَخْرُجُ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ كَمَا خَرَجَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع فَقَالَ الْمَأْمُونُ اخْرُجْ كَمَا تُحِبُّ وَ أَمَرَ الْمَأْمُونُ الْقُوَّادَ وَ النَّاسَ أَنْ یُبَكِّرُوا إِلَی بَابِ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا ع فَقَعَدَ النَّاسُ لِأَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا ع فِی الطُّرُقَاتِ وَ السُّطُوحِ مِنَ الرِّجَالِ وَ النِّسَاءِ وَ الصِّبْیَانِ وَ اجْتَمَعَ الْقُوَّادُ عَلَی بَابِ الرِّضَا ع فَلَمَّا طَلَعَتِ الشَّمْسُ قَامَ الرِّضَا ع فَاغْتَسَلَ وَ تَعَمَّمَ بِعِمَامَةٍ بَیْضَاءَ مِنْ قُطْنٍ وَ أَلْقَی طَرَفاً مِنْهَا عَلَی صَدْرِهِ وَ طَرَفاً بَیْنَ كَتِفِهِ وَ تَشَمَّرَ ثُمَّ قَالَ لِجَمِيعِ مَوَالِيهِ افْعَلُوا مِثْلَ مَا فَعَلْتُ ثُمَّ أَخَذَ بِیَدِهِ عُكَّازَةً وَ خَرَجَ وَ نَحْنُ بَیْنَ یَدَیْهِ وَ هُوَ حَافٍ قَدْ شَمَّرَ سَرَاوِيلَهُ إِلَی نِصْفِ السَّاقِ وَ عَلَیْهِ ثِیَابٌ مُشَمَّرَةٌ فَلَمَّا قَامَ وَ مَشَیْنَا بَیْنَ یَدَیْهِ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَی السَّمَاءِ وَ كَبَّرَ أَرْبَعَ تَكْبِيرَاتٍ فَخُیِّلَ إِلَیْنَا أَنَّ الْهَوَاءَ وَ الْحِيطَانَ تُجَاوِبُهُ وَ الْقُوَّادُ وَ النَّاسُ عَلَی الْبَابِ قَدْ تَزَیَّنُوا وَ لَبِسُوا السِّلَاحَ وَ تَهَیَّئُوا بِأَحْسَنِ هَیْئَةٍ فَلَمَّا طَلَعْنَا عَلَیْهِمْ بِهَذِهِ الصُّورَةِ حُفَاةً قَدْ تَشَمَّرْنَا وَ طَلَعَ الرِّضَا ع وَقَفَ وَقْفَةً عَلَی الْبَابِ قَالَ اللَّهُ أَكْبَرُ اللَّهُ أَكْبَرُ اللَّهُ أَكْبَرُ عَلَی مَا هَدَانَا اللَّهُ أَكْبَرُ عَلَی مَا رَزَقَنَا مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعَامِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَی مَا أَبْلَانَا وَ رَفَعَ بِذَلِكَ صَوْتَهُ وَ رَفَعْنَا أَصْوَاتَنَا فَتَزَعْزَعَتْ مَرْوُ مِنَ الْبُكَاءِ وَ الصِّیَاحِ فَقَالَهَا ثَلَاثَ مَرَّاتٍ فَسَقَطَ الْقُوَّادُ عَنْ دَوَابِّهِمْ وَ رَمَوْا بِخِفَافِهِمْ لَمَّا نَظَرُوا إِلَی أَبِی الْحَسَنِ ع وَ صَارَتْ مَرْوُ ضَجَّةً وَاحِدَةً وَ لَمْ یَتَمَالَكِ النَّاسُ مِنَ الْبُكَاءِ وَ الضَّجِيجِ وَ كَانَ أَبُو الْحَسَنِ ع یَمْشِی وَ یَقِفُ فِی كُلِّ عَشْرِ خُطُوَاتٍ وَقْفَةً فَكَبَّرَ اللَّهَ أَرْبَعَ مَرَّاتٍ فَتُخُیِّلَ إِلَیْنَا أَنَّ السَّمَاءَ وَ الْأَرْضَ وَ الْحِيطَانَ تُجَاوِبُهُ وَ بَلَغَ الْمَأْمُونَ ذَلِكَ فَقَالَ لَهُ الْفَضْلُ بْنُ سَهْلٍ ذُو الرِّئَاسَتَیْنِ یَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنْ بَلَغَ الرِّضَا الْمُصَلَّی عَلَی هَذَا السَّبِيلِ افْتَتَنَ بِهِ النَّاسُ فَالرَّأْیُ أَنْ تَسْأَلَهُ أَنْ یَرْجِعَ فَبَعَثَ إِلَیْهِ الْمَأْمُونُ فَسَأَلَهُ الرُّجُوعَ فَدَعَا أَبُو الْحَسَنِ ع بِخُفِّهِ فَلَبِسَهُ وَ رَجَعَ
مخاطب
جوان ، میانسال ، کارشناسان و صاحبنظران
قالب
سخنرانی ، کارگاه آموزشی ، کتاب داستان بلند و رمان ، کتاب معارفی