عیون اخبارالرضا (علیه آلاف تحیه و ثنا)  ( ج‏2، ص 187 ) شماره‌ی 1636

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره فردی ‌ عبادی > دعا ‌ اذکار > خواندن دعا توسط امام رضا (عليه السلام)
سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره علمی و فرهنگی امام > سيره فرهنگی امام رضا (عليه السلام) > برپايی مجالس علمی برای دفاع از اصول دين و مذهب
سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > دوران امامت امام > از نظر سياسی > دشمنان حضرت > اهانت محمد بن عمرو طوسی کارگزار مامون به امام
سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > دوران مأمون > دشمنی مامون با امام رضا (عليه السلام)
سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > دوران مأمون > نفرين امام رضا (عليه السلام)
سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > ولايتعهدی > تعامل مامون با امام (عليه السلام) > جلوگيری از تشکيل مجالس مذهبی از سوی امام
معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > اعتقادات > امامت > امامان معصوم > امام رضا (عليه السلام) > کرامات و معجزات امام رضا (عليه السلام) > در زمان حيات حضرت

خلاصه

صدوق رحمه الله از عبدالسلام هروی نقل کرده که گفت: به مأمون خبر رسيد که ابوالحسن علیّ بن موسی عليهما السلام مجالسی علمی مربوط به اصول دين و مذهب تشکيل می دهد و مردم، فريفته مقام علمی او شده اند. مأمون محمد بن عمرو طوسی محافظ و پرده دار خود را مأمور کرد که مردم را از شرکت در اين مجالس باز دارد، و آن حضرت را احضار کرد و وقتی چشمش به او افتاد، پرخاش نموده و بی احترامی کرد. امام عليه السلام از نزد مأمون با حالی آشفته و ناراحت بيرون آمد و لب های مبارکش را حرکت می داد و می گفت: سوگند به حقّ مصطفی و مرتضی و سيده النساء که او را نفرين می کنم به نحوی که ياری خداوند را از او بر می دارم تا جايی که سبب شود اراذل و سگ های اهل اين شهر او را بيرون کنند و او و طرفداران و درباريانش را خوار و کوچک کنند و مقام آنان را سبک بشمارند. حضرت عليه السلام به منزل بازگشت و برای وضو آب طلبيد، وضو گرفت و دو رکعت نماز به جای آورد و در قنوت رکعت دوم اين دعا را خواند: «بارالها! ای خدائی که قدرتت کامل و فراگير است، و ای دارای دريای رحمت بی کران، و ای صاحب نعمت های پياپی، و نيکوئی های هميشگی، و دارنده کرامات بی شمار، ای آنکه توصيف تو در مثال شايسته نيست، و مانند و نظير و شبيهی نداری و نيروهای مدد يافته، بر ساحت قدست دست نيافته اند.ای آنکه مخلوقات را آفريدی و به آنان روزی دادی و الهام کرده و گويا نموده، و راه را به آنان نماياندی، و برتری و والايی را به انسان دادی و نظامی بسيار نيکو و دقيق در اين عالم حاکم کردی، و نقشی استوار و محکم به همه چيز دادی، دليل کامل و رسا برای همه چيز اقامه کردی و به تمام و کمال کرامت فرموده ای و بسيار و فراوان ببخشيده ای. ای آنکه در کبريايی و بزرگی چنان اوج گرفته ای که از توان و حدّ بينش ها گذشته است، و در لطافت و بی رنگی چنان اوج گرفته ای که از درک انديشه ها فراتر آمده است، ای آنکه در سلطنتت يگانگی گرفته و در حوزه اقتدارت همتا و مانندی نيست، و در کبريائی ات يکتايی گزيده و حريف و جبهه گيری در برابر قدرت والايت در کار نيست، ای آنکه در بزرگی و عظمت ، انديشه انديشمندان متفکر، مبهوت و سرگردان مانده است، و ديده بينندگان پيش از ديدنش، بينش خود را از دست داده است. ای دانا بر خاطره ها که بر دل عارفان خطور می کند، و ای بينای نگريستن بينندگان، ای آنکه از هيبتش صورت ها بر زمين افتاده و همه سر به سجده سوده اند، و سرها در قبال شکوهش به زير آمده اند، و دلها از بيم عظمت و بزرگی اش در سينه تپيده اند، و رگ های گردن، از هول وحشتش به لرزش افتاده است. ای ايجاد کننده تام، و ای نوآورنده مدام، و ای توانای عزيز، و والامقام! درود فرست بر آن کس که نماز را به درود بر او شرف بخشيدی و از آن کس که بر من ستم روا داشته و مرا سبک ساخته و پيروان مرا از در خانه من رانده است، انتقام بگير! تلخی خواری، و خفت را به او بچشان همان گونه که او به من چشانيده است، و وی را از درگاه رحمت و کرمت دور ساز، آنچنان که چرک و پليدی و آلودگی، دور ريخته و زدوده می شود. ابوصلت، عبدالسلام بن صالح گويد: امام دعای خود را هنوز تمام نکرده بود که زلزله در شهر افتاد و شهر به هم خورد و فرياد و فغان اوج گرفت و نعره ها بلند شد، و گرد و غبار برخاست، و غوغای شديدی در شهر افتاد، ولی من از جای خود حرکت نکردم تا مولايم سلام نماز خود خود را گفت، آنگاه رو به من کرده فرمود: «ای اباصلت بالای بام برو و از آنجا بيرون و جاده را نگاه کن! زنی ناپاک که دائماً به فکر آويختن به مرد اجنبی و اين و آن است و فرياد می کند را خواهی ديد، زنی که اشرار را تحريک می کند و جامه چرکين بر تن دارد، و اهل اين شهر، به او «سمّانه» (به معنی چاق و فربه، گوشتالو) می گويند به خاطر آنکه خيلی کُند فهمی و ابله، و بی شرم و گستاخ و پرده در است و به شاخه ای از نی به جای نيزه توسل جسته و پرده سرخ رنگ خود را به ران بسته و آن را به عنوان پرچم و نشانه خود قرار داده، و می خواهد از مردم غوغاگر سپاهی بسازد و آنان را رهبری کند و آن اوباش را به قصر مأمون و منازل سران لشکرش بکشاند.» اباصلت گويد: من بر بالای بام رفتم و به خارج نگاهی انداختم، مردمی چوب به دست با سرهايی شکسته به سنگ ديدم، و مأمون را مشاهده کردم که زره پوشيده و از قصر بيرون آمده و روی به فرار نهاده است. من ديگر چيزی نفهميدم جز اين که شاگرد حجامت کننده ای را ديدم که از بالای بام خشتی پرتاب کرده، و به سر مأمون برخورد کرد و باعث شد که کلاه خودش بيفتاد و سر او بشکند به نحوی که مغز سر او پس از آنکه پوست سرش شکافته شد، بيرون ريخت. يکی از کسانی که مأمون را شناخته بود بر آن کس که خشت را پرتاب کرده بود گفت: وای بر تو! اين اميرالمؤمنين مأمون بود، و من شنيدم که سمانه به او گفت: ساکت باش بی مادر! امروز روز آدم شناسی و طرفداری از کسی و روز احترام به درجات نيست و روزی نيست که با هر کس بر طبق مقامش رفتار شود، اگر اين واقعاً اميرمؤمنين بود، مردان بدکار و فاجر را بر دختران بکر مسلط نمی کرد، و (پس از آن) مأمون و لشکرش را با کمال خفّت و خواری به بدترين صورت از شهر راندند.

متن فارسی

صدوق رحمه الله از عبدالسلام هروی نقل کرده که گفت: به مأمون خبر رسيد که ابوالحسن علیّ بن موسی عليهما السلام مجالسی علمی مربوط به اصول دين و مذهب تشکيل می دهد و مردم، فريفته مقام علمی او شده اند. مأمون محمد بن عمرو طوسی محافظ و پرده دار خود را مأمور کرد که مردم را از شرکت در اين مجالس باز دارد، و آن حضرت را احضار کرد و وقتی چشمش به او افتاد، پرخاش نموده و بی احترامی کرد. امام عليه السلام از نزد مأمون با حالی آشفته و ناراحت بيرون آمد و لب های مبارکش را حرکت می داد و می گفت: سوگند به حقّ مصطفی و مرتضی و سيده النساء که او را نفرين می کنم به نحوی که ياری خداوند را از او بر می دارم تا جايی که سبب شود اراذل و سگ های اهل اين شهر او را بيرون کنند و او و طرفداران و درباريانش را خوار و کوچک کنند و مقام آنان را سبک بشمارند. حضرت عليه السلام به منزل بازگشت و برای وضو آب طلبيد، وضو گرفت و دو رکعت نماز به جای آورد و در قنوت رکعت دوم اين دعا را خواند: «بارالها! ای خدائی که قدرتت کامل و فراگير است، و ای دارای دريای رحمت بی کران، و ای صاحب نعمت های پياپی، و نيکوئی های هميشگی، و دارنده کرامات بی شمار، ای آنکه توصيف تو در مثال شايسته نيست، و مانند و نظير و شبيهی نداری و نيروهای مدد يافته، بر ساحت قدست دست نيافته اند.ای آنکه مخلوقات را آفريدی و به آنان روزی دادی و الهام کرده و گويا نموده، و راه را به آنان نماياندی، و برتری و والايی را به انسان دادی و نظامی بسيار نيکو و دقيق در اين عالم حاکم کردی، و نقشی استوار و محکم به همه چيز دادی، دليل کامل و رسا برای همه چيز اقامه کردی و به تمام و کمال کرامت فرموده ای و بسيار و فراوان ببخشيده ای. ای آنکه در کبريايی و بزرگی چنان اوج گرفته ای که از توان و حدّ بينش ها گذشته است، و در لطافت و بی رنگی چنان اوج گرفته ای که از درک انديشه ها فراتر آمده است، ای آنکه در سلطنتت يگانگی گرفته و در حوزه اقتدارت همتا و مانندی نيست، و در کبريائی ات يکتايی گزيده و حريف و جبهه گيری در برابر قدرت والايت در کار نيست، ای آنکه در بزرگی و عظمت ، انديشه انديشمندان متفکر، مبهوت و سرگردان مانده است، و ديده بينندگان پيش از ديدنش، بينش خود را از دست داده است. ای دانا بر خاطره ها که بر دل عارفان خطور می کند، و ای بينای نگريستن بينندگان، ای آنکه از هيبتش صورت ها بر زمين افتاده و همه سر به سجده سوده اند، و سرها در قبال شکوهش به زير آمده اند، و دلها از بيم عظمت و بزرگی اش در سينه تپيده اند، و رگ های گردن، از هول وحشتش به لرزش افتاده است. ای ايجاد کننده تام، و ای نوآورنده مدام، و ای توانای عزيز، و والامقام! درود فرست بر آن کس که نماز را به درود بر او شرف بخشيدی و از آن کس که بر من ستم روا داشته و مرا سبک ساخته و پيروان مرا از در خانه من رانده است، انتقام بگير! تلخی خواری، و خفت را به او بچشان همان گونه که او به من چشانيده است، و وی را از درگاه رحمت و کرمت دور ساز، آنچنان که چرک و پليدی و آلودگی، دور ريخته و زدوده می شود. ابوصلت، عبدالسلام بن صالح گويد: امام دعای خود را هنوز تمام نکرده بود که زلزله در شهر افتاد و شهر به هم خورد و فرياد و فغان اوج گرفت و نعره ها بلند شد، و گرد و غبار برخاست، و غوغای شديدی در شهر افتاد، ولی من از جای خود حرکت نکردم تا مولايم سلام نماز خود خود را گفت، آنگاه رو به من کرده فرمود: «ای اباصلت بالای بام برو و از آنجا بيرون و جاده را نگاه کن! زنی ناپاک که دائماً به فکر آويختن به مرد اجنبی و اين و آن است و فرياد می کند را خواهی ديد، زنی که اشرار را تحريک می کند و جامه چرکين بر تن دارد، و اهل اين شهر، به او «سمّانه» (به معنی چاق و فربه، گوشتالو) می گويند به خاطر آنکه خيلی کُند فهمی و ابله، و بی شرم و گستاخ و پرده در است و به شاخه ای از نی به جای نيزه توسل جسته و پرده سرخ رنگ خود را به ران بسته و آن را به عنوان پرچم و نشانه خود قرار داده، و می خواهد از مردم غوغاگر سپاهی بسازد و آنان را رهبری کند و آن اوباش را به قصر مأمون و منازل سران لشکرش بکشاند.» اباصلت گويد: من بر بالای بام رفتم و به خارج نگاهی انداختم، مردمی چوب به دست با سرهايی شکسته به سنگ ديدم، و مأمون را مشاهده کردم که زره پوشيده و از قصر بيرون آمده و روی به فرار نهاده است. من ديگر چيزی نفهميدم جز اين که شاگرد حجامت کننده ای را ديدم که از بالای بام خشتی پرتاب کرده، و به سر مأمون برخورد کرد و باعث شد که کلاه خودش بيفتاد و سر او بشکند به نحوی که مغز سر او پس از آنکه پوست سرش شکافته شد، بيرون ريخت. يکی از کسانی که مأمون را شناخته بود بر آن کس که خشت را پرتاب کرده بود گفت: وای بر تو! اين اميرالمؤمنين مأمون بود، و من شنيدم که سمانه به او گفت: ساکت باش بی مادر! امروز روز آدم شناسی و طرفداری از کسی و روز احترام به درجات نيست و روزی نيست که با هر کس بر طبق مقامش رفتار شود، اگر اين واقعاً اميرمؤمنين بود، مردان بدکار و فاجر را بر دختران بکر مسلط نمی کرد، و (پس از آن) مأمون و لشکرش را با کمال خفّت و خواری به بدترين صورت از شهر راندند.

متن عربی

حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْوَرَّاقُ وَ الْحُسَیْنُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ هِشَامٍ الْمُؤَدِّبُ وَ حَمْزَةُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ الْعَلَوِیُّ وَ أَحْمَدُ بْنُ زِیَادِ بْنِ جَعْفَرٍ الْهَمَدَانِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ قَالُوا أَخْبَرَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ السَّلَامِ بْنِ صَالِحٍ الْهَرَوِیِّ وَ حَدَّثَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ جَعْفَرُ بْنُ نُعَیْمِ بْنِ شَاذَانَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِيسَ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ عَبْدِ السَّلَامِ بْنِ صَالِحٍ الْهَرَوِیِّ قَالَ‏ رُفِعَ إِلَی الْمَأْمُونِ أَنَّ أَبَا الْحَسَنِ عَلِیَّ بْنَ مُوسَی ع یَعْقِدُ مَجَالِسَ الْكَلَامِ وَ النَّاسُ یَفْتَتِنُونَ بِعِلْمِهِ فَأَمَرَ مُحَمَّدَ بْنَ عَمْرٍو الطُّوسِیَّ حَاجِبَ الْمَأْمُونِ فَطَرَدَ النَّاسَ عَنْ مَجْلِسِهِ وَ أَحْضَرَهُ فَلَمَّا نَظَرَ إِلَیْهِ الْمَأْمُونُ زَبَرَهُ وَ اسْتَخَفَّ بِهِ فَخَرَجَ أَبُو الْحَسَنِ ع مِنْ عِنْدِهِ مُغْضَباً وَ هُوَ یُدَمْدِمُ بِشَفَتَیْهِ وَ یَقُولُ وَ حَقِّ الْمُصْطَفَی وَ الْمُرْتَضَی وَ سَیِّدَةِ النِّسَاءِ لَأَسْتَنْزِلَنَّ مِنْ حَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِدُعَائِی عَلَیْهِ مَا یَكُونُ سَبَباً لِطَرْدِ كِلَابِ أَهْلِ هَذِهِ‏ الْكُورَةِ إِیَّاهُ وَ اسْتِخْفَافِهِمْ بِهِ وَ بِخَاصَّتِهِ وَ عَامَّتِهِ ثُمَّ إِنَّهُ ع انْصَرَفَ إِلَی مَرْكَزِهِ وَ اسْتَحْضَرَ الْمِيضَاةَ وَ تَوَضَّأَ وَ صَلَّی رَكْعَتَیْنِ وَ قَنَتَ فِی الثَّانِیَةِ فَقَالَ اللَّهُمَّ یَا ذَا الْقُدْرَةِ الْجَامِعَةِ وَ الرَّحْمَةِ الْوَاسِعَةِ وَ الْمِنَنِ الْمُتَتَابِعَةِ وَ الْآلَاءِ الْمُتَوَالِیَةِ وَ الْأَیَادِی الْجَمِيلَةِ وَ الْمَوَاهِبِ الْجَزِيلَةِ یَا مَنْ لَا یُوصَفُ بِتَمْثِيلٍ وَ لَا یُمَثَّلُ بِنَظِيرٍ وَ لَا یُغْلَبُ بِظَهِيرٍ یَا مَنْ خَلَقَ فَرَزَقَ وَ أَلْهَمَ فَأَنْطَقَ وَ ابْتَدَعَ فَشَرَعَ وَ عَلَا فَارْتَفَعَ وَ قَدَّرَ فَأَحْسَنَ وَ صَوَّرَ فَأَتْقَنَ وَ أَجْنَحَ فَأَبْلَغَ وَ أَنْعَمَ فَأَسْبَغَ وَ أَعْطَی فَأَجْزَلَ یَا مَنْ سَمَا فِی الْعِزِّ فَفَاتَ خَوَاطِفَ الْأَبْصَارِ وَ دَنَا فِی اللُّطْفِ فَجَازَ هَوَاجِسَ الْأَفْكَارِ یَا مَنْ تَفَرَّدَ بِالْمُلْكِ فَلَا نِدَّ لَهُ فِی مَلَكُوتِ سُلْطَانِهِ وَ تَوَحَّدَ بِالْكِبْرِیَاءِ فَلَا ضِدَّ لَهُ فِی جَبَرُوتِ شَأْنِهِ یَا مَنْ حَارَتْ فِی كِبْرِیَاءِ هَیْبَتِهِ دَقَائِقُ اللَّطَائِفِ الْأَوْهَامِ وَ حَسَرَتْ دُونَ إِدْرَاكِ عَظَمَتِهِ خَطَائِفُ أَبْصَارِ الْأَنَامِ یَا عَالِمَ خَطَرَاتِ قُلُوبِ الْعَارِفِينَ وَ شَاهِدَ لَحَظَاتِ أَبْصَارِ النَّاظِرِينَ یَا مَنْ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِهَیْبَتِهِ وَ خَضَعَتِ الرِّقَابُ لِجَلَالَتِهِ وَ وَجِلَتِ الْقُلُوبُ مِنْ خِيفَتِهِ وَ ارْتَعَدَتِ الْفَرَائِصُ مِنْ فَرَقِهِ یَا بَدِی‏ءُ یَا بَدِيعُ یَا قَوِیُّ یَا مَنِيعُ یَا عَلِیُّ یَا رَفِيعُ صَلِّ عَلَی مَنْ شَرَّفْتَ الصَّلَاةَ بِالصَّلَاةِ عَلَیْهِ وَ انْتَقِمْ لِی مِمَّنْ ظَلَمَنِی وَ اسْتَخَفَّ بِی وَ طَرَدَ الشِّيعَةَ عَنْ بَابِی وَ أَذِقْهُ مَرَارَةَ الذُّلِّ وَ الْهَوَانِ كَمَا أَذَاقَنِيهَا وَ اجْعَلْهُ طَرِيدَ الْأَرْجَاسِ وَ شَرِيدَ الْأَنْجَاسِ قَالَ أَبُو الصَّلْتِ عَبْدُ السَّلَامِ بْنُ صَالِحٍ الْهَرَوِیُّ فَمَا اسْتَتَمَّ مَوْلَایَ دُعَاءَهُ حَتَّی وَقَعَتِ الرَّجْفَةُ فِی الْمَدِينَةِ وَ ارْتَجَّ الْبَلَدُ وَ ارْتَفَعَتِ الزَّعْقَةُ وَ الصَّیْحَةُ وَ اسْتَفْحَلَتِ النَّعْرَةُ وَ ثَارَتِ الْغَبَرَةُ وَ هَاجَتِ الْقَاعَةُ فَلَمْ أُزَایِلْ مَكَانِی إِلَی أَنْ سَلَّمَ مَوْلَایَ ع فَقَالَ لِی یَا أَبَا الصَّلْتِ اصْعَدِ السَّطْحَ فَإِنَّكَ سَتَرَی امْرَأَةً بَغِیَّةً غَثَّةً رِثَّةً مُهَیِّجَةَ الْأَشْرَارِ مُتَّسِخَةَ الْأَطْمَارِ یُسَمِّيهَا أَهْلُ هَذِهِ الْكُورَةِ سُمَانَةَ لِغِبَاوَتِهَا وَ تَهَتُّكِهَا وَ قَدْ أَسْنَدَتْ مَكَانَ الرُّمْحِ إِلَی نَحْرِهَا قَصَباً وَ قَدْ شَدَّتْ وِقَایَةً لَهَا حَمْرَاءَ إِلَی طَرَفِهِ مَكَانَ اللِّوَاءِ فَهِیَ تَقُودُ جُیُوشَ الْقَاعَةِ وَ تَسُوقُ عَسَاكِرَ الطَّغَامِ إِلَی قَصْرِ الْمَأْمُونِ وَ مَنَازِلِ قُوَّادِهِ فَصَعِدْتُ السَّطْحَ فَلَمْ أَرَ إِلَّا نُفُوساً تُزَعْزَعُ بِالْعِصِیِّ وَ هَامَاتٍ‏ تُرْضَخُ بِالْأَحْجَارِ وَ لَقَدْ رَأَیْتُ الْمَأْمُونَ مُتَدَرِّعاً قَدْ بَرَزَ مِنْ قَصْرِ شَاهْجَانَ مُتَوَجِّهاً لِلْهَرَبِ فَمَا شَعَرْتُ إِلَّا بِشَاجِرْدِ الْحَجَّامِ قَدْ رَمَی مِنْ بَعْضِ أَعَالِی السُّطُوحِ بِلَبِنَةٍ ثَقِيلَةٍ فَضَرَبَ بِهَا رَأْسَ الْمَأْمُونِ فَأُسْقِطَتْ بَیْضَتُهُ بَعْدَ أَنْ شُقَّتْ جِلْدُ هَامَتِهِ فَقَالَ لِقَاذِفِ اللَّبِنَةِ بَعْضُ مَنْ عَرَفَ الْمَأْمُونَ وَیْلَكَ هَذَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ فَسَمِعْتُ سُمَانَةَ تَقُولُ اسْكُتْ لَا أُمَّ لَكَ لَیْسَ هَذَا یَوْمَ التَّمَیُّزِ وَ الْمُحَابَاةِ وَ لَا یَوْمَ إِنْزَالِ النَّاسِ عَلَی طَبَقَاتِهِمْ فَلَوْ كَانَ هَذَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ لَمَا سَلَّطَ ذُكُورَ الْفُجَّارِ عَلَی فُرُوجِ الْأَبْكَارِ وَ طُرِدَ الْمَأْمُونُ وَ جُنُودُهُ أَسْوَأَ طَرْدٍ أَبْعَدَ إِذْلَالٍ وَ اسْتِخْفَافٍ شَدِيدٍ

مخاطب

کارشناسان و صاحبنظران

قالب

کارگاه آموزشی ، کتاب داستان كوتاه