عیون اخبارالرضا (علیه آلاف تحیه و ثنا) ( ج1. ص61 ) شمارهی 164
موضوعات
معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > اعتقادات > امامت > امامان معصوم > امام موسی کاظم (عليه السلام) > تعامل امام با هارون > دريافت هدايا > عدم پذيرش هديه از اطرافيان هارون
خلاصه
سپس سلام اميرالمومنين هارون را به او رساندم و آنچه دستور داشتم ابلاغ کردم و گفتم : هدايای او (هارون ) حاضر است. او گفت: اگ ردستور ديگری هم داری، اجرا کن. گفتم : نه، به حق جدت رسول الله ، دستوری جز اين نداشتم.
گفت: به خلعتها و مرکبها و اموالی که حق مردم در آنها باشد، نيازی ندارم. گفتم: شما را به خدا آنها را رد نکن که باعث خشم و غضب هارون میشود. گفت: هر کاری خودت دوست داری در مورد آنها انجام بده.
متن فارسی
عبدالله بن صالح از يکی از نزديکان فضل بن ربيع نقل میکند که فضل به او چنين گفته بود: شبی با يکی از کنيزانم در بستر بودم. نيمه شب بود که صدای در خانه را شنيدم. وحشت کردم. کنيز گفت: شايد اين صدای باد باشد. زمانی نگذشت که در اتاقی که در آن بودم باز شد و مسرور الکبير (غلام هارون) وارد شد و به من گفت: امير تو را خوانده است و بر من سلام هم نکرد.
لذا از خود نا اميد شدم و با خود گفتم: اين مسرور است که اين طور سرزده و بدون اجازه و سلام بر من وارد شده است، حتما هارون خيال قتل مرا دارد. من در آن حال جنب بودم و حتی جرأت نکردم تا او را منتظر بگذارم و غسل کنم. کنيزک وقتی حيرت مرا ديد گفت: به خدا توکل کن و برخيز.
من برخاستم، لباس پوشيدم و همراه او خارج شدم تا به منزل هارون رسيديم.
اميرالمومنين (هارون) در رختخوابش بود. سلام کردم، جوابم را داد، خود را بر زمين انداختم. هارون گفت: ترسيدی؟ گفتم: بله. يا اميرالمومنين. سپس مدتی مرا به حال خود گذاشت تا آرام شدم. سپس به من گفت: به زندان برو و موسی بن جعفر بن محمد را آزاد کن و سی هزار درهم به او بده و پنج خلعت بر او بپوشان ( يا به او بده) و نيز سه سوار در اختيارش بگذار و به او بگو اختيار داری که نزد خليفه بمانی و يا به هر شهری که میخواهی بروی. گفتم : يا اميرالمومنين ! دستور میدهی موسی بن جعفر آزاد شود؟ گفت: بله. سه مرتبه سوالم را تکرار کردم و جواب داد: بله. وای بر تو. مگر میخواهی عهدشکنی کنم. گفتم: ای اميرالمومنين ، کدام عهد!؟
گفت: هنگامی که در همين رختخواب بودم ، ناگهان مردی سياه پوست و عظيم الجثه که از او بزرگتر نديده بودم، گريبانم را گرفت و بر سينهام نشست، گلويم را فشرد و گفت: موسی بن جعفر را به ظلم در زندان کرده ای؟ گفتم: آزادش میکنم ، به او هديه میدهم، خلعت میدهم ، مرد سياه از من عهد و پيمان گرفت و از روی سينهام برخاست. نزديک بود بميرم. از نزد او خارج شده نزد موسی بن جعفر عليهما السلام رفتم. حضرت در زندان و در حال نماز بود. نشستم تا سلام داد. سپس سلام اميرالمومنين هارون را به او رساندم و آنچه دستور داشتم ابلاغ کردم و گفتم : هدايای او (هارون ) حاضر است. او گفت: اگ ردستور ديگری هم داری، اجرا کن. گفتم : نه، به حق جدت رسول الله ، دستوری جز اين نداشتم.
گفت: به خلعتها و مرکبها و اموالی که حق مردم در آنها باشد، نيازی ندارم. گفتم: شما را به خدا آنها را رد نکن که باعث خشم و غضب هارون میشود. گفت: هر کاری خودت دوست داری در مورد آنها انجام بده. سپس دست او را گرفتم و از زندان خارج کردم. سپس گفتم: يابن رسول الله! سبب اين همه اکرام و احترام که از اين مرد به شما رسيد، چيست؟ من بر گردن شما حق دارم، چون مژده آزادی تان را دادم و چرا آزادی شما به دست من انجام شد. حضرت گفتند: رسول خدا صلی الله عليه و آله را در شب چهارشنبه در خواب ديدم حضرت به من فرمودند: ای موسی آيا تو زندانی هستی و به تو ظلم شده است؟ عرض کردم: بله يا رسول الله به من ظلم شده و زندانم کرده اند. حضرت سه بار اين مطلب را سوال کردند و سپس فرمودند: (نمی دانم، شايد اينها آزمايش الهی باشد و تا اندک مدتی در اين دنيا به ظاهر خوش و خرم باشيد / سوره انبياء آيه 111) سپس حضرت رسول صلی الله عليه و آله به من فرمودند: فردا، (يعنی چهارشنبه) و پنج شنبه و جمعه را روزه بگير، و در وقت افطار، دوازده رکعت نماز بخوان، و در هر رکعت يک حمد و دوازده مرتبه قل هو الله احد ، وقتی چهار رکعت خواندی به سجده برو و بگو: «ای که هيچ کس نمیتواند از دستت بگريزد! ای که هر صدايی را میشنوی! ای که استخوانهای پوسيده را بعد از مرگ، زنده میکنی! از تو میخواهم به حق اسم اعظمت، بر محمد بنده و رسولت و برخاندان پاکش دورد فرستی و مرا از وضعی که در آن هستم، زودتر نجات دهی.» من هم اين کارها را انجام دادم و نتيجه آن شد که ديدی .
متن عربی
حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ زِیَادِ بْنِ جَعْفَرٍ الْهَمَدَانِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ صَالِحٍ قَالَ حَدَّثَنِی صَاحِبُ الْفَضْلِ بْنِ الرَّبِيعِ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ الرَّبِيعِ قَالَ کُنْتُ ذَاتَ لَیْلَةٍ فِی فِرَاشِی مَعَ بَعْضِ جَوَارِیَّ فَلَمَّا کَانَ فِی نِصْفِ اللَّیْلِ سَمِعْتُ حَرَکَةَ بَابِ الْمَقْصُورَةِ فَرَاعَنِی ذَلِکَ فَقَالَتِ الْجَارِیَةُ لَعَلَّ هَذَا مِنَ الرِّيحِ فَلَمْ یَمْضِ إِلَّا یَسِيرٌ حَتَّی رَأَیْتُ بَابَ الْبَیْتِ الَّذِی کُنْتُ فِيهِ قَدْ فُتِحَ وَ إِذَا مَسْرُورٌ الْکَبِيرُ قَدْ دَخَلَ عَلَیَّ فَقَالَ لِی أَجِبِ الْأَمِيرَ وَ لَمْ یُسَلِّمْ عَلَیَّ فَأَیِسْتُ فِی نَفْسِی وَ قُلْتُ هَذَا مَسْرُورٌ دَخَلَ إِلَیَّ بِلَا إِذْنٍ وَ لَمْ یُسَلِّمْ مَا هُوَ إِلَّا الْقَتْلُ وَ کُنْتُ جُنُباً فَلَمْ أَجْسُرْ أَنْ أَسْأَلَهُ إِنْظَارِی حَتَّی أَغْتَسِلَ فَقَالَتِ الْجَارِیَةُ لَمَّا رَأَتْ تَحَیُّرِی وَ تَبَلُّدِی ثِقْ بِاللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ انْهَضْ فَنَهَضْتُ وَ لَبِسْتُ ثِیَابِی وَ خَرَجْتُ مَعَهُ حَتَّی أَتَیْتُ الدَّارَ فَسَلَّمْتُ عَلَی أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ هُوَ فِی مَرْقَدِهِ فَرَدَّ عَلَیَّ السَّلَامَ فَسَقَطْتُ فَقَالَ تَدَاخَلَکَ رُعْبٌ قُلْتُ نَعَمْ یَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَتَرَکَنِی سَاعَةً حَتَّی سَکَنْتُ ثُمَّ قَالَ لِی سِرْ إِلَی حَبْسِنَا فَأَخْرِجْ مُوسَی بْنَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ ادْفَعْ إِلَیْهِ ثَلَاثِينَ أَلْفَ دِرْهَمٍ فَاخْلَعْ عَلَیْهِ خَمْسَ خِلَعٍ وَ احْمِلْهُ عَلَی ثَلَاثِ مَرَاکِبَ وَ خَیِّرْهُ بَیْنَ الْمُقَامِ مَعَنَا أَوِ الرَّحِيلِ عَنَّا إِلَی أَیِّ بَلَدٍ أَرَادَ وَ أَحَبَّ فَقُلْتُ یَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ تَأْمُرُ بِإِطْلَاقِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ قَالَ لِی نَعَمْ فَکَرَّرْتُ ذَلِکَ عَلَیْهِ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ فَقَالَ لِی نَعَمْ وَیْلَکَ أَ تُرِيدُ أَنْ أَنْکُثَ الْعَهْدَ فَقُلْتُ یَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَا الْعَهْدُ قَالَ بَیْنَا أَنَا فِی مَرْقَدِی هَذَا إِذْ سَاوَرَنِی أَسْوَدُ مَا رَأَیْتُ مِنَ السُّودَانِ أَعْظَمَ مِنْهُ فَقَعَدَ عَلَی صَدْرِی وَ قَبَضَ عَلَی حَلْقِی وَ قَالَ لِی حَبَسْتَ مُوسَی بْنَ جَعْفَرٍ ظَالِماً لَهُ فَقُلْتُ فَأَنَا أُطْلِقُهُ وَ أَهَبُ لَهُ وَ أَخْلَعُ عَلَیْهِ فَأَخَذَ عَلَیَّ عَهْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مِيثَاقَهُ وَ قَامَ عَنْ صَدْرِی وَ قَدْ کَادَتْ نَفْسِی تَخْرُجُ فَخَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ وَ وَافَیْتُ مُوسَی بْنَ جَعْفَرٍ ع وَ هُوَ فِی حَبْسِهِ فَرَأَیْتُهُ قَائِماً یُصَلِّی فَجَلَسْتُ حَتَّی سَلَّمَ ثُمَّ أَبْلَغْتُهُ سَلَامَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ أَعْلَمْتُهُ بِالَّذِی أَمَرَنِی بِهِ فِی أَمْرِهِ وَ أَنِّی قَدْ أَحْضَرْتُ مَا أُوصِلُهُ بِهِ فَقَالَ إِنْ کُنْتَ أُمِرْتَ بِشَیْءٍ غَیْرِ هَذَا فَافْعَلْهُ فَقُلْتُ لَا وَ حَقِّ جَدِّکَ رَسُولِ اللَّهِ ص مَا أُمِرْتُ إِلَّا بِهَذَا قَالَ لَا حَاجَةَ لِی فِی الْخِلَعِ وَ الْحُمْلَانِ وَ الْمَالِ إِذَا کَانَتْ فِيهِ حُقُوقُ الْأُمَّةِ فَقُلْتُ نَاشَدْتُکَ بِاللَّهِ أَنْ لَا تَرُدَّهُ فَیَغْتَاظَ فَقَالَ اعْمَلْ بِهِ مَا أَحْبَبْتَ فَأَخَذْتُ بِیَدِهِ ع وَ أَخْرَجْتُهُ مِنَ السِّجْنِ ثُمَّ قُلْتُ لَهُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَخْبِرْنِی السَّبَبَ الَّذِی نِلْتَ بِهِ هَذِهِ الْکَرَامَةَ مِنْ هَذَا الرَّجُلِ فَقَدْ وَجَبَ حَقِّی عَلَیْکَ لِبِشَارَتِی إِیَّاکَ وَ لِمَا أَجْرَاهُ اللَّهُ عَلَی یَدَیَّ مِنْ هَذَا الْأَمْرِ فَقَالَ ع رَأَیْتُ النَّبِیَّ ص لَیْلَةَ الْأَرْبِعَاءِ فِی النَّوْمِ فَقَالَ لِی یَا مُوسَی أَنْتَ مَحْبُوسٌ مَظْلُومٌ فَقُلْتُ نَعَمْ یَا رَسُولَ اللَّهِ ص مَحْبُوسٌ مَظْلُومٌ فَکَرَّرَ عَلَیَّ ذَلِکَ ثَلَاثاً ثُمَّ قَالَ وَ إِنْ أَدْرِی لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَکُمْ وَ مَتاعٌ إِلی حِينٍ أَصْبِحْ غَداً صَائِماً وَ أَتْبِعْهُ بِصِیَامِ الْخَمِيسِ وَ الْجُمُعَةِ فَإِذَا کَانَتْ وَقْتُ الْإِفْطَارِ فَصَلِّ اثْنَتَیْ عَشْرَةَ رَکْعَةً تَقْرَأُ فِی کُلِّ رَکْعَةٍ الْحَمْدَ مَرَّةً وَ اثْنَتَا عَشْرَةَ مَرَّةً قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ فَإِذَا صَلَّیْتَ مِنْهَا أَرْبَعَ رَکَعَاتٍ فَاسْجُدْ ثُمَّ قُلْ یَا سَابِقَ الْفَوْتِ وَ یَا سَامِعَ کُلِّ صَوْتٍ یَا مُحْیِیَ الْعِظَامِ وَ هِیَ رَمِيمٌ بَعْدَ الْمَوْتِ أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الْعَظِيمِ الْأَعْظَمِ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَی مُحَمَّدٍ عَبْدِکَ وَ رَسُولِکَ وَ عَلَی أَهْلِ بَیْتِهِ الطَّیِّبِينَ وَ أَنْ تُعَجِّلَ لِیَ الْفَرَجَ مِمَّا أَنَا فِيهِ فَفَعَلْتُ فَکَانَ الَّذِی رَأَیْتَ
مخاطب
جوان ، میانسال ، کارشناسان و صاحبنظران
قالب
سخنرانی ، کارگاه آموزشی ، کتاب داستان كوتاه ، کتاب داستان بلند و رمان