عیون اخبارالرضا (علیه آلاف تحیه و ثنا) ( ج2، ص 189 ) شمارهی 1646
موضوعات
سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره علمی و فرهنگی امام > سيره فرهنگی امام رضا (عليه السلام) > توجه به شعر و شعرخوانی امام رضا (عليه السلام)
معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > اعتقادات > نبوت > پيامبران و انبيای قبل از رسول خدا صلی الله > پيامبر گرامی اسلام (صلی الله عليه و آله) > پدر (عبدالمطلب)
خلاصه
محمد بن موسی بن متوکل رضی الله عنه از ریّان بن صلت روايت کرد که حضرت رضا عليه السلام اين اشعار را درباره عبدالمطلب برای من خواند:
1. مردم، مرتب عيب زمانه را می گيرند و از آن بد می گويند، اما ما خودمان عيب زمانه شده ايم و جز ما زمانه عيبی ديگر ندارد. 2. زمانه و روزگار را انتقاد می کنيم، لکن عيب در ماست، چنان که اگر زمانه زبان داشت، ما را هجو می کرد و رسوا می ساخت. 3. گرگ رقيب خود را که می درد، گوشت آن را نمی خورد، ولی بعضی مردم گوشت بعضی ديگر را علنی می خورد. (ظاهرا مراد از خوردن يک ديگر، غيبت باشد.) 4. ما ظاهر خود را برای فريب مردم به وضع شايسته ای می آرائيم، وای به حال آن بدبختی که غريب باشد، ما را نشناسد و فريب بخورد.
متن فارسی
محمد بن موسی بن متوکّل رضی الله عنه از موسی بن محمد از شخصی که نام او را برده بود از حضرت رضا عليه السلام روايت کرده که مأمون از آن حضرت پرسيد: آيا تا کنون شعری که درباره حلم برای تو گفته اند، برای ما بازگوی. امام عليه السلام فرمود: «هرگاه در مقابل کسی قرار بگيرم که از او ناراحتی می بيتم، از سه حال خالی نيست:يا او فردی است که شخصيتش کمتر از من، يا موازی و مطابق من، و يا بالاتر و رفيع تر از من است. من با آن کس که کمتر از خودم باشد، در نمی افتم و احترام خويش را محفوظ می دارم و با هر کس و ناکس طرف نمی شوم. و يا شأنش مطابق من است که در اين صورت با حلم و بردباری با او رفتار می کنم تا از وی بالاتر باشم. و اما نسبت به آن کس که از من برتر و بالاتر است، حقّ بزرگتری و تقدم و فضل را به او می دهم و از پافشاری بر حق خودم خودداری می نمايم. مأمون وقتی اين شعر را شنيد گفت: اين شعر چقدر زيبا و نيکو بود! اين را چه کسی سروده است؟ امام عليه السلام فرمود: «يکی از جوانان ما.» مأمون گفت: بهترين شعری که در مورد سکوت و خاموشی در برابر جاهل و ترک عتاب و سرزنش دوست شنيده ای، برای ما بازگو! حضرت فرمود:
دوستم از من به قصد جدايی دوری می گزيند و من به او چنين می فهمانم که اسباب دوری گزيدن او چه بوده است. و بدو نشان می دهم که اگر در اين قطع رابطه به او تندی کنم، سبب ادامه دوری اش خواهم شد. پی ترک تندی و عتاب او را ، در واقع عتاب خود می بينم. هرگاه گرفتار دوست نادانی که خودخواه است و ناحق می گويد می شوم که امور محال و ناشدنی را باور می کند و آن ها را شدنی می داند، سکوت و خاموشی در برابر او را سزاوارش می دانم؛ زيرا که خود خاموشی در پاره ای از اوقات جواب محسوب می شود. (در فارسی مثلی داريم که می گويد: جواب ابلهان خاموشی است)
مأمون عرض کرد: چقدر اين شعر نيکو است! سروده چه کسی است؟ حضرت عليه السلام فرمود: « از برخی جوانان ما» مأمون گفت: ای اباالحسن! مرا از بهترين شعر سروده شده در مورد رام کردن دشمن سرسخت به نحوی که دوستی مهربان شود، برايم بگو! حضرت عليه السلام فرمود:
28. بسا شده است که با شخص شرور و نيرنگ بازی از راه صلح و دوستی وارد شده و بر وی غالب شده ام، و او را زير بار عفو و بخشش برده و عهده اش را سنگين کرده ام.
29. و هر کس اعمال زشت دشمن خويش را با عفو و احسان و نيکی از خود دفع نکند، او انعام و بخشش يا بردباری را از مقام بالاتری فرانگرفته و نياموخته است.
30. و من برای برطرف کردن ماجرای بگو مگو و کشمکش و اختلاف ميان دو تن راهی سريع تر و زود نتيجه دهنده تر از مودّت و مهربانی نديده ام.
مأمون گفت: بسيار خوب بود. بفرمائيد شعر از کيست؟ امام عليه السلام پاسخ داد: «از يکی از جوانان ماست.» عرض کرد: بهترين شعری که در پوشاندن سر و راز است برايم بگو! امام اين شعر را خواند:
1.رسم من در زندگی اين است که سرّ ديگری را فراموش کنم تا مبادا شايع گردد، پس از آنکه از کسی سرّی داری آن را به فراموشی بسپار تا آن (سرّ) محفوظ بماند.
2. اين به فراموشی سپردن از آن جهت است که مبادا آن به ياد من بيايد ، و دلم آن را بر اطراف خود بيافکند.
3. و خيلی بعيد نيست شخصی که سرّی را فاش ننموده، مراب در خاطره و ذهنش اين راز بگذرد و بالاخره او را بی طاقت کند و اين شخص قادر به پوشاندن آن نباشد و در نهايت بی اختيار آن را فاش بسازد.
آنگاه مأمون عرض کرد: اگر بخواهی بگويی که بر روی نوشته، خاک بريزند، (در قديم ظاهرا برای خشک کردن مرکب نامه، خاک نرم بر روی آن می ريختند که نم مرکّب کشيده شود.) چه می گويی؟ امام عليه السلام فرمود: «می گويم: ترِّب. مأمون گفت: از مادّه «سحا» اگر صيغه امر بسازيد چه می گوئيد؟ حضرت عليه السلام فرمود: «سحّ» گفت: از مادّه «طين» چه می گوئيد؟ فرمود: «طیِّن» مأمون به غلامش گفت: بر اين نوشته خاک بريز و سر آن را ببند، و آن را در گل فرو ببر! (ظاهراً آن زمان با اين کار، نامه را مهر و موم می کردند.) سپس آن را برای فضل بن سهل بفرست، و سيصد هزار درهم برای ابوالحسن عليه السلام از او بگير!
مؤلف کتاب رحمه الله گويد: مقدار وجه دريافتی حضرت رضا عليه السلام از مأمون همان مقداری بود که رسول خدا صلی الله عليه و آله هدايای پادشاهان را می پذيرفت، و همان مقداری بود که حسن بن علی عليهما السلام از معاويه می ستاند، و همين طور باقی امامان عليهم السلام که از خلفا می گرفتند، و هر کس که دنيا از آن او باشد و از وی غصب کنند و بعضی از آن را به وی بدهند، برای او جايز است که آن مقدار را بگيرد.
و از اشعار ديگر آن حضرت عليه السلام که می خواند و بدان تمثّل می جست:
10. علی بن احمد بن محمد بن عمران دقّاق رضی الله عنه از معمّر بن خلّاد و جماعتی روايت می کند که گفتند: ما بر علی بن موسی عليهما السلام وارد شديم، و يکی از ما عرض کرد: فدايت شويم! چرا رخسار مبارکتان را دگرگون می بينم؟ امام عليه السلام فرمود: «من بيشتر ديشب را بيداری کشيدم و در اين شعر مروان بن أبی حفصه (از شعرای عهد عباسی بود که از با مدح مهدی و رشيد ثروت انبوهی برای خويش فراهم آورده بود و به جهت هجو علويان به دستگاه هارون نزديک شده بود. او در سال 182 هجری قمری در بغداد به درک واصل شده است.) می انديشيدم که گفته است:
چطور می شود؟ برای چه چنين شود؟ و اين شدنی نخواهد بود که دخترزاده ها (نوه های دختر) به جای عموها ارث ببرند؟!
حضرت عليه السلام فرمودند: «سپس خوابيدم ناگاهدر عالم خواب ديدم شخصی چهارچوب درب را گرفته، و می گويد:
55. چطور می شود؟ برای چه چنين شود؟ و اين شدنی نخواهد بود که مشرکين پرچمداران اسلام باشند.
56. دخترزادگان نصيب ارث خود را از جدّشان می برند، در حالی که عمو بدون سهم الارث کنار می رود.
57. آنکه در لشکر کفر بوده و اسير مسلمين شده و با فديه آزاد گشته چگونه ارث نبوت ببرد؟ چه بسا آزاده شده که از ترس شمشير، اظهار اسلام کرده است.
58. و قرآن از پيش، تو را به فضل و مقام آن کس که ارث به او تعلّق می گرفت خبر داده است (از جمله اين آيات، آيه مباهله و آيه تطهير و آيه خاتم بخشی و.....است.) و احکام مربوط به او را بيان نموده است.
59. آن شخص فرزند فاطمه (مقصود فاطمه بنت اسد، مادر اميرالمؤمنين عليه السلام است) است که مشهور و زبانزد همگان بوده و اوست که بين عموزاده ها از نبوت ارث می برد.
60. اما فرزند نُتَيله(مقصود مادر عبّاس بن مطلّب است) در کناری متحير و سرگردان می ايستد و می گريد و خويشانش با وی همدردی می کنند.
3.پدرم از عبدالله بن مغيره روايت کرد که گفت: شنيدم حضرت رضا عليه السلام اين شعر را می خواند:
1. تو اکنون در خانه و سرائی هستی که مدت ماندنت محدود است و در همين مدت کوتاه، عمل هر تلاشگری مورد قبول است.
2. آيا نمی بينی که مرگ از هر سواين سرا را فرا گرفته، و آرزوها را مرتّب بر باد فنا می دهد؟!
3. و در تمام اين مدت کم و کوتاه، می کوشی و شتاب داری که هر چه اميال نفسانی و شهوات از تو بخواهند به آن برسی و برايش فراهم آوری و توبه و بازگشت بسوی حق را به عقب انداخته و وعده به آينده می دهی.
4. با اينکه مرگ بدون خبر و ناگهانی فرا می رسد! اکنون ببين شخص با فکر و انديشه چه بايد بکند.
4.حسن بن عبدالله بن سعيد از احمد بن حسين کاتب ابی فیّاض از پدرش روايت کرد که گفت: ما در مجلس علی بن موسی عليهما السلام حاضر بوديم، مردی از برادرش گله داشت و نزد حضرت از او شکايت می کرد، و آن بزرگوار اين اشعار را برای او خواند:
1.برادرت را در لغزش ها و کارهای نادرستش معذور بدار و بر او خرده مگير و بدی هايش را بپوشان و بر روی اعمال نادرست و قبيحش پرده بکش!
2. و اگر بی خرد و نادانی بر تو بهتانی بست و ناحقی به زبان آورد، شکيبايی کن، و همچنين بر حوادث سخت روزگار که پيش می آيد، صبور باش!
3. و به خاطر بزرگی و آقايی خود، جواب او را مده و او را رها کن، و ستمکار را به آنکه حساب او و همه در دست اوست واگذار.
5. محمد بن موسی بن متوکل رضی الله عنه از ریّان بن صلت روايت کرد که حضرت رضا عليه السلام اين اشعار را درباره عبدالمطلب برای من خواند:
1. مردم، مرتب عيب زمانه را می گيرند و از آن بد می گويند، اما ما خودمان عيب زمانه شده ايم و جز ما زمانه عيبی ديگر ندارد. 2. زمانه و روزگار را انتقاد می کنيم، لکن عيب در ماست، چنان که اگر زمانه زبان داشت، ما را هجو می کرد و رسوا می ساخت. 3. گرگ رقيب خود را که می درد، گوشت آن را نمی خورد، ولی بعضی مردم گوشت بعضی ديگر را علنی می خورد. (ظاهرا مراد از خوردن يک ديگر، غيبت باشد.) 4. ما ظاهر خود را برای فريب مردم به وضع شايسته ای می آرائيم، وای به حال آن بدبختی که غريب باشد، ما را نشناسد و فريب بخورد.
6. ابوالعباس طالقانی رحمه الله از هيثم بن عبدالله روايت کرد که حضرت رضا عليه السلام از اجدادش از اميرمؤمنان عليه السلام اين رباعی را نقل کرد:
خداوندا! مردم را بر يک فطرت آفريدی ولی بعضی دست و دل باز و بخشنده و پاره ای خسيس و تنگ نظرند. و اما آنکه سخی است گس در کمال راحتی و سعه صدر و خوشی به سر می برد، ولی آنکه بخيل است در نهايت شومی و بدبختی، روزگار سپری می کند.
7.و از محمد بن يحيی بن أبی عباد نقل است که گفت: عمويم برايم گفت: روزی از علی بن موسی عليه السلام شنيدم که اين اشعار را می خواند، با اينکه او بسيار کم شعر می خواند:
1. تمامی ما آرزوی اين داريم که مرگ، به ما مهلت دهد، در حالی که مرگ ها خود نابود کننده آرزوها و لذت ها و قطع کننده آن هستند. 2. آرزوهای دروغين، تو را فريب ندهد ميانه رو باش، و کارهای بيهوده را کنار بگذار. 3. زيرا دنيا همچون سايه ای رو به طوال است و ماندنی نيست. سرائی است که مرتب سواری در آن بار می اندازد، و پس از مختصری درنگ کوچ می کند. راوی گويد: به آن حضرت عرض کردم: خداوند وجود شما را عزيز بدارد، اين اشعار از کيست؟ فرمود: «يک عراقی در وصف شما و برای اندرز شما اين شعر را سروده است.» عرض کردم: ابوالعتاهيه اين اشعار را از خود برايم خواند، با اينکه مناسب حال خود سروده است. امام عليه السلام فرمود: «او را بنام اصلی اش صدا بزن («العتاهيه» مصدر است و معنی آن گمراهی و بی خردی است، و نام ابوالعتاهيه شاعر، اسماعيل بن قاسم است و کنيه اش ابواسحاق. مهدی عباسی به او لقب ابوالعتاهيه داد، و داستان از اين قرار بود که ماجرايی ميان او و عتبه، کنيز مهدی، رخ داد و مهدی گفت، «اراک مختلطا متعتها» تو را مجنون و ياوه سرا می بينم، از آن زمان به بعد به او لقب ابوالعتاهيه دادند.) و اين طرز سخن را کنار بگذار.
و اشخاص را با لقبی که اشاره به ذم و بدگويی از آنان دارد صدا مکن! قرآن می فرمايد: (با القاب زشت و ناپسند يکديگر را ياد نکنيد) (سوره مبارکه حجرات، آيه 11) چرا که شايد طرف مقابل خوشش نيايد آن لقب که حاکی از ذمّ و سرزنش اوست، بر زبان آورده شود.
8.احمد بن زياد همدانی رضی الله عنه از ابراهيم بن محمد حسنی روايت کرد که گفت: مأمون کنيزی را به عنوان هديه نزد حضرت ابوالحسن عليه السلام فرستاد. وقتی کنيز نزد حضرت آورده شد، از سپيدی موی آن بزرگوار اظهار کراهت نمود، امام چون ناخوشايندی کنيز را ديد، او را با شعری که به مأمون نوشته بود، باز گردانيد، و آن ابيات چنين است:
1. پيروی و سپيدی مويم به من خبر مرگک را می دهد، و شخص زيرک و هشيار هنگام پيری نصيحت پذير است. 2. آری ايام جوانی گذشت و مدتش به آخر رسيد، و ديگر بازگشتنی از آن به جای خود، نخواهم ديد. 3. در فراق و دوری اش می گريم و ناله سر می دهم، و همواره او را می خوانم، باشد که بپذيرد و بازگردد، 4. و هيهات آنچه را که از دست داده ام، اين نفس دروغگو مرا به آرزوی بازگشت آن وا می دارد. 5. زنان زيبا و خوش اندام از موی سفيد من می هراسند، و هر کس که بودنش طول کشيد پير خواهد شد. 6. نکورويان سفيد تن را می نگرم که از من گريزانند، و مفارقت و جدايی آنان، اکنون نصيب ماست. 7. پس اگر جوانی، که اکنون گذشته است محبوب ما بود، اينک پيری هم همچنان برای من محبوب است. 8. من با همين پيری و سالخوردگی رفاقت کرده و دوست می شوم با پروای از خداوند تا اينکه اجل که چندانی هم از آمدنش نمانده است، فرا برسد و ميان من و او جدايی اندازد.
9. بيهقی از صولی از ابوذکوان از ابراهيم بن عباس روايت کرد که گفت: حضرت رضا عليه السلام اين شعر را زياد می خواند:
چون در آسايش و راحتی، زندگی داری مغرور مشو، بلکه بگو: خداوندا! تنم را سالم و نعمتت را بر من پايدار بدار.
متن عربی
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَی بْنِ الْمُتَوَكِّلِ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الرَّیَّانِ بْنِ الصَّلْتِ قَالَ أَنْشَدَنِی الرِّضَا ع لِعَبْدِ الْمُطَّلِبِ یَعِيبُ النَّاسُ كُلُّهُمْ زَمَاناً / وَ مَا لِزَمَانِنَا عَیْبٌ سِوَانَا نَعِيبُ زَمَانَنَا وَ الْعَیْبُ فِينَا / وَ لَوْ نَطَقَ الزَّمَانُ بِنَا هَجَانَا وَ إِنَّ الذِّئْبَ یَتْرُكُ لَحْمَ ذِئْبٍ / وَ یَأْكُلُ بَعْضُنَا بَعْضاً عِیَاناً لَبِسْنَا لِلْخِدَاعِ مُسُوكَ طِيبٍ / وَ وَیْلٌ لِلْغَرِيبِ إِذَا أَتَانَا /
مخاطب
جوان ، میانسال ، کارشناسان و صاحبنظران
قالب
سخنرانی ، کتاب معارفی