عیون اخبارالرضا (علیه آلاف تحیه و ثنا) ( ج2، ص 196 ) شمارهی 1657
موضوعات
سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > سفر امام رضا (عليه السلام) از مدينه تا مرو > تبرک مردم به ابزار و وسايل امام رضا (عليه السلام)
خلاصه
و جدّم عبدالله بن اين کنيز تبرّک می جست، و همان روزی که وی را به او بخشيدند، با او تدبير کرد؛ يعنی قرار داد بست که وی پس از مرگ او آزاد باشد، و يک روز دايی جدّم عباس بن احنف که شاعر بود بر جدم وارد شد و آن کنيز را ديد و از او خوشش آمد. از جدّم تقاضا کرد که اين کنيز را به من ببخش! جدّم گفت: اين کنيز مدبره است؛ يعنی پس از وفات من آزاد است، عباس بن احنف اين شعر را سرود:
ای «غدر» حيله و نيرنگ به سبب نام تو که غدر است (معنوی لغوی غدر حيله نيرنگ است) زينت يافت، و اما روزگار به کسی که قصد نيکی به تو را داشت و می خواست به تو احسان کند، بدرفتاری نمود. (شايد مقصود خودش باشد که عبدالله در خواستش را قبول نکرد.)
متن فارسی
بيهقی گويد: محمد بن يحيی صولی گفت: مادر پردم که نامش غدر بود برايم نقل کرد که من با عده ای کنيز در کوفه که محلّ تولدم بود، خريداری شديم و ما را سواره به سمت مأمون بردند، و ما در خانه همانند بهشت مأمون، از خوردنی و آشاميدنی و بوی خوش و پول فراوان کاملا بهره مند بوديم، و مأمون مرا به حضرت رضا عليه السلان بخشيد. وقتی به منطل آن بزرگوار رفتم، همگی آن نعمت ها را از دست دادم، و زنی را بر ما گماشتند که مربیّه ما بود و شب ها ما را از خواب بيدار می کرد و به نماز وا می داشت و اين کار بسيار بر ما سخت و ناگوار بود. و من همه آرزويم اين بود که از آنجا بيرون بروم، تا اينکه مرا به جدّ تو عبدالله بن عباس بخشيد. وقتی به منزل او آمدم گويا به بهشت وارد شده ام.
صولی گويد: من در عقل و سخاوت هيچ زنی را مانند جدّه خود نديدم، وی در سال دويست و هفتاد فوت کرد و نزديک به يکصد سال عمر نمود، و مردم زيادی از او وضع حضرت رضا عليه السلام را می پرسيدند، در پاسخ آنان می گفت: چيزی از وی به ياد ندارم مگر اينکه می ديدم که خود را با عود هندی خام، بخور می داد، سپس با گلاب و مشک خود را خوشبو می کرد، و نماز صبح را اول وقت انجام می داد و بعد به سجده می رفت و سر بر نمی داشت تا آفتاب بالا می آمد، آنگاه بر می خاست و برای رفع نياز مردم در خانه می نشست، و يا سوار می شد، و هيچ کس در خانه او قدرت صدا بلند کردن نداشت، هر کس که بود، و خود حضرت هم هميشه با مردم با نرمی و آهسته و شمرده سخن می گفت. و جدّم عبدالله بن اين کنيز تبرّک می جست، و همان روزی که وی را به او بخشيدند، با او تدبير کرد؛ يعنی قرار داد بست که وی پس از مرگ او آزاد باشد، و يک روز دايی جدّم عباس بن احنف که شاعر بود بر جدم وارد شد و آن کنيز را ديد و از او خوشش آمد. از جدّم تقاضا کرد که اين کنيز را به من ببخش! جدّم گفت: اين کنيز مدبره است؛ يعنی پس از وفات من آزاد است، عباس بن احنف اين شعر را سرود:
ای «غدر» حيله و نيرنگ به سبب نام تو که غدر است (معنوی لغوی غدر حيله نيرنگ است) زينت يافت، و اما روزگار به کسی که قصد نيکی به تو را داشت و می خواست به تو احسان کند، بدرفتاری نمود. (شايد مقصود خودش باشد که عبدالله در خواستش را قبول نکرد.)
متن عربی
حَدَّثَنَا الْحَاكِمُ أَبُو عَلِیٍّ الْحُسَیْنُ بْنُ أَحْمَدَ الْبَیْهَقِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی الصَّوْلِیُّ قَالَ حَدَّثَتْنِی جَدَّتِی أُمُّ أَبِی وَ اسْمُهَا عُذْرٌ قَالَتْ اشْتُرِيتُ مَعَ عِدَّةِ جَوَارٍ مِنَ الْكُوفَةِ وَ كُنْتُ مِنْ مُوَلَّدَاتِهَا قَالَتْ فَحُمِلْنَا إِلَی الْمَأْمُونِ فَكُنَّا فِی دَارِهِ فِی جَنَّةٍ مِنَ الْأَكْلِ وَ الشُّرْبِ وَ الطِّيبِ وَ كَثْرَةِ الدَّنَانِيرِ فَوَهَبَنِی الْمَأْمُونُ لِلرِّضَا ع فَلَمَّا صِرْتُ فِی دَارِهِ فَقَدْتُ جَمِيعَ مَا كُنْتُ فِيهِ مِنَ النَّعِيمِ وَ كَانَتْ عَلَیْنَا قَیِّمَةٌ تُنَبِّهُنَا مِنَ اللَّیْلِ وَ تَأْخُذُنَا بِالصَّلَاةِ وَ كَانَ ذَلِكَ مِنْ أَشَدِّ شَیْءٍ عَلَیْنَا فَكُنْتُ أَتَمَنَّی الْخُرُوجَ مِنْ دَارِهِ إِلَی أَنْ وَهَبَنِی لِجَدِّكَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ فَلَمَّا صِرْتُ إِلَی مَنْزِلِهِ كُنْتُ كَأَنِّی قَدْ أُدْخِلْتُ الْجَنَّةَ قَالَ الصَّوْلِیُّ وَ مَا رَأَیْتُ امْرَأَةً قَطُّ أَتَمَّ مِنْ جَدَّتِی هَذِهِ عَقْلًا وَ لَا أَسْخَی كَفّاً وَ تُوُفِّیَتْ سَنَةَ سَبْعِينَ وَ مِائَتَیْنِ وَ لَهَا نَحْوُ مِائَةِ سَنَةٍ وَ كَانَتْ تُسْأَلُ عَنْ أَمْرِ الرِّضَا ع كَثِيراً فَتَقُولُ مَا أَذْكُرُ مِنْهُ شَیْئاً إِلَّا أَنِّی كُنْتُ أَرَاهُ یَتَبَخَّرُ بِالْعُودِ الْهِنْدِیِّ السَّنِیِّ وَ یَسْتَعْمِلُ بَعْدَهُ مَاءَ وَرْدٍ وَ مِسْكاً وَ كَانَ ع إِذَا صَلَّی الْغَدَاةَ وَ كَانَ یُصَلِّيهَا فِی أَوَّلِ وَقْتٍ ثُمَّ یَسْجُدُ فَلَا یَرْفَعُ رَأْسَهُ إِلَی أَنْ تَرْتَفِعَ الشَّمْسُ ثُمَّ یَقُومُ فَیَجْلِسُ لِلنَّاسِ أَوْ یَرْكَبُ وَ لَمْ یَكُنْ أَحَدٌ یَقْدِرُ أَنْ یَرْفَعَ صَوْتَهُ فِی دَارِهِ كَانَتْ مَا كَانَ إِنَّمَا یَتَكَلَّمُ النَّاسُ قَلِيلًا قَلِيلًا وَ كَانَ جَدِّی عَبْدُ اللَّهِ یَتَبَرَّكُ بِجَدَّتِی هَذِهِ فَدَبَّرَهَا یَوْمَ وُهِبَتْ لَهُ فَدَخَلَ عَلَیْهِ خَالُهُ الْعَبَّاسُ بْنُ الْأَخْنَفِ الْحَنَفِیُّ الشَّاعِرُ فَأَعْجَبَتْهُ فَقَالَ لِجَدِّی هَبْ لِی هَذِهِ الْجَارِیَةَ قَالَ هِیَ مُدَبَّرَةٌ فَقَالَ الْعَبَّاسُ بْنُ الْأَخْنَفُ أيا [یَا] غدر [عُذْرُ] زُیِّنَ بِاسْمِكِ الغدر [الْعُذْرُ] / وَ أَسَاءَ لَا یُحْسِنُ بِكِ الدَّهْرُ /
مخاطب
قالب