عیون اخبارالرضا (علیه آلاف تحیه و ثنا) ( ج1. ص62 ) شمارهی 166
موضوعات
معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > اعتقادات > امامت > امامان معصوم > امام موسی کاظم (عليه السلام) > تعامل هارون با امام کاظم (عليه السلام) > زندان > احضار و رخصت
خلاصه
ابومحمد پسر فضل بن ربيع از قول پدرش ، فضل چنين نقل میکند: در روزگاری که حاجب و دربان هارون بودم، روزی هارون در حالی که خشمگين بود و شمشيری در دست میچرخاند، رو به من کرد و گفت:ای فضل! به خويشاونديم با پيامبر قسم، اگر هم اکنون پسر عمويم را به اين جا نياوری، گردنت را میزنم . فضل میگويد: پرسيدم: چه کسی را اينجا بياورم؟ هارون گفت: اين حجازی را. گفتم کداميک از حجازیها را؟ گفت: موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسين بن علی بن ابی طالب عليهم السلام را.
فضل میگويد: از خداوند ترسيدم که موسی بن جعفر عليهما السلام را نزد او ببرم. ولی در عقوبتی که هارون مرا به آن تهديد کرده بود، انديشيدم و با خود گفت: اين کار را خواهم کرد. هارون گفت: دو شلاق به دست، دو شمشير تيز و دو جلاد حاضر کن.
فضل ادامه میدهد: آنچه را خواسته بود، حاضر کردم و به طرف منزل حضرت ابی ابراهيم موسی بن جعفر حرکت کردم، و به خرابه ای رسيدم. در آنجا اتاقکی بود از شاخ و برگ درخت خرما، نوجوانی سياه پوست را ديدم که در آنجا ايستاده بود، به او گفت: از مولای خود، برايم اجازه ورود بگير ـ خدا تو را رحمت کند ـ
گفت: داخل شو، او حاجب و دربان ندارد.
داخل شدم، سياه پوست ديگری را ديدم که قيچی به دست دارد و پينههای پيشانی و بينی آن حضرت را ـ که در اثر سجده زياد ايجاد شده بود ـ قيچی میکند. گفتم: السلام عليک . ای پسر رسول خدا . هارون الرشيد شما را فراخوانده.
حضرت جواب داد: هارون با من چه کار دارد؟ آيا خوشی هايش او را از من غافل نکرده است؟ سپس به سرعت از جا برخاست و در اين حال میگفت: اگر از رسول خدا صلی الله عليه و آله نشنيده بودم که «اطاعت از سلطان از روی تقيه واجب است» هرگز نمیآمدم. گفتم: آماده عقوبت و مجازات هارون باشيد. حضرت جواب داد: مگر آنکس که مالک دنيا و آخرت است، همراه من نيست؟ اگر خدا بخواهد او امروز، نمیتواند ، هيچ بدی به من برساند. فضل بن ربيع میگويد: ديدم حضرت سه بار دست خود را بالای سر خويش حرکت داد و چرخاند.
نزد هارون رسيديم، هارون مانند مادر جواب از دست داده، متحير ايستاده بود، وقتی مرا ديد، گفت: ای فضل! گفتم: بفرماييد، گفت: پسرعمويم را آوردی؟ گفتم: بله. گفت: او را ناراحت نکردی؟ گفتم: خير. گفت به او نگفتی از دستش عصبانی هستم؟ نفسم مرا به کاری واداشته بود که خودم نمیخواستم به او اجازه بده وارد شود، من هم به او اجازه ورود دادم، همين که حضرت را يد، به سوی او شتافت و حضرت را در آغوش گرفت و گفت: پسر عمو جان! برادرم! وارث زندگی ام! خوش آمدی. سپس آن حضرت را بر مخده ای نشاند و گفت: چه شده است که به ديدار ما نمیآيی؟ حضرت فرمود: وسعت سلطنت تو و علاقه تو به دنيا.
هارون دستور داد جعبه عطر را بياورند و با دست خود به حضرت عطر زد و سپس دستور دارد (در موقع بازگشت) چند دست خلعت و دو کيسه پر از طلا (توسط غلامانش، به رسم احترام) پيشاپيش حضرت حرکت داده شود. حضرت نيز گفتند: به خدا قسم!! اگر صلاح را در اين نمیديدم که با اين پولها سادات جوان را داماد کنم تا نسل سادات قطع نشود، هرگز اين پولها را نمیپذيرفتم. سپس در حالی که میفرمود: «الحمد لله رب العالمين» به منزل بازگشت.
فضل گفت: يا اميرالمومنين ، اول قصد داشتی او را مجازات کنی ولی بعد، خلعت به او دادی و او را احترام کردی؟
هارون گفت: ای فضل، وقتی که تو رفتی، مردانی را ديدم که اطراف خانه حلقه زده اند و هر يک سر نيزه ای به دست دارند و آن را پای ديوار خانه فرو کرده و میگويند: اگر فرزند رسول الله را اذيت کرد، او و خانهاش را بر زمين فرو خواهيم برد و اگر به او نيکی کرد، او را رها میکنيم. فضل میگويد: به دنبال موسی بن جعفر روان شدم و از او پرسيدم: چه دعايی خواهندی که اين طور از هارون در امان ماندی؟
فرمود: دعای جدم علی بن ابی طالب . هرگاه آن دعا را میخواند با هر لشکری که روبرو میشد آن را شکست میداد و با هر جنگجويی که مواجه میشد بر او پيروز میشد و آن دعا، دعای ايمنی از بلا است. گفتم: آن دعا چيست؟ فرمود: «خدايا به ياری تو حمله میکنم و به ياری تو به دنبال مطلوبم میروم و به ياری تو سخن میگويم و به ياری تو چيره و غالب میشوم و به ياری تو پيروز میشوم (انتقام میگيرم) و به قدرت تو میميرم و با قدرت تو زنده میشوم. خود را تسليم امر تو کردم. امور و کارهايم را به تو واگذار نمودم. هيچ نيرو و قدرتی در بين نيست مگر (به ياری) خداوند بلند مرتبه و بزرگ. خداوندا تو مرا آفريدی و روزی دادی و پوشاندی و به لطف نعمتهای خود، مرا از بندگانت بی نياز کردی، هر گاه سقوط کنم مرا (به جای اولم ) باز میگردانی، هر گاه بلغزم مرا استوار و پا بر جای مینمايی. هر گاه مريض شوم شفايم میدهی و هر گاه تو را بخوانم ، جوابم میدهی . خدايم، سرورم ، مرا که از خودت راضی کرده ای! خودت هم از من راضی باش.»
متن فارسی
ابومحمد پسر فضل بن ربيع از قول پدرش ، فضل چنين نقل میکند: در روزگاری که حاجب و دربان هارون بودم، روزی هارون در حالی که خشمگين بود و شمشيری در دست میچرخاند، رو به من کرد و گفت:ای فضل! به خويشاونديم با پيامبر قسم، اگر هم اکنون پسر عمويم را به اين جا نياوری، گردنت را میزنم . فضل میگويد: پرسيدم: چه کسی را اينجا بياورم؟ هارون گفت: اين حجازی را. گفتم کداميک از حجازیها را؟ گفت: موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسين بن علی بن ابی طالب عليهم السلام را.
فضل میگويد: از خداوند ترسيدم که موسی بن جعفر عليهما السلام را نزد او ببرم. ولی در عقوبتی که هارون مرا به آن تهديد کرده بود، انديشيدم و با خود گفت: اين کار را خواهم کرد. هارون گفت: دو شلاق به دست، دو شمشير تيز و دو جلاد حاضر کن.
فضل ادامه میدهد: آنچه را خواسته بود، حاضر کردم و به طرف منزل حضرت ابی ابراهيم موسی بن جعفر حرکت کردم، و به خرابه ای رسيدم. در آنجا اتاقکی بود از شاخ و برگ درخت خرما، نوجوانی سياه پوست را ديدم که در آنجا ايستاده بود، به او گفت: از مولای خود، برايم اجازه ورود بگير ـ خدا تو را رحمت کند ـ
گفت: داخل شو، او حاجب و دربان ندارد.
داخل شدم، سياه پوست ديگری را ديدم که قيچی به دست دارد و پينههای پيشانی و بينی آن حضرت را ـ که در اثر سجده زياد ايجاد شده بود ـ قيچی میکند. گفتم: السلام عليک . ای پسر رسول خدا . هارون الرشيد شما را فراخوانده.
حضرت جواب داد: هارون با من چه کار دارد؟ آيا خوشی هايش او را از من غافل نکرده است؟ سپس به سرعت از جا برخاست و در اين حال میگفت: اگر از رسول خدا صلی الله عليه و آله نشنيده بودم که «اطاعت از سلطان از روی تقيه واجب است» هرگز نمیآمدم. گفتم: آماده عقوبت و مجازات هارون باشيد. حضرت جواب داد: مگر آنکس که مالک دنيا و آخرت است، همراه من نيست؟ اگر خدا بخواهد او امروز، نمیتواند ، هيچ بدی به من برساند. فضل بن ربيع میگويد: ديدم حضرت سه بار دست خود را بالای سر خويش حرکت داد و چرخاند.
نزد هارون رسيديم، هارون مانند مادر جواب از دست داده، متحير ايستاده بود، وقتی مرا ديد، گفت: ای فضل! گفتم: بفرماييد، گفت: پسرعمويم را آوردی؟ گفتم: بله. گفت: او را ناراحت نکردی؟ گفتم: خير. گفت به او نگفتی از دستش عصبانی هستم؟ نفسم مرا به کاری واداشته بود که خودم نمیخواستم به او اجازه بده وارد شود، من هم به او اجازه ورود دادم، همين که حضرت را يد، به سوی او شتافت و حضرت را در آغوش گرفت و گفت: پسر عمو جان! برادرم! وارث زندگی ام! خوش آمدی. سپس آن حضرت را بر مخده ای نشاند و گفت: چه شده است که به ديدار ما نمیآيی؟ حضرت فرمود: وسعت سلطنت تو و علاقه تو به دنيا.
هارون دستور داد جعبه عطر را بياورند و با دست خود به حضرت عطر زد و سپس دستور دارد (در موقع بازگشت) چند دست خلعت و دو کيسه پر از طلا (توسط غلامانش، به رسم احترام) پيشاپيش حضرت حرکت داده شود. حضرت نيز گفتند: به خدا قسم!! اگر صلاح را در اين نمیديدم که با اين پولها سادات جوان را داماد کنم تا نسل سادات قطع نشود، هرگز اين پولها را نمیپذيرفتم. سپس در حالی که میفرمود: «الحمد لله رب العالمين» به منزل بازگشت.
فضل گفت: يا اميرالمومنين ، اول قصد داشتی او را مجازات کنی ولی بعد، خلعت به او دادی و او را احترام کردی؟
هارون گفت: ای فضل، وقتی که تو رفتی، مردانی را ديدم که اطراف خانه حلقه زده اند و هر يک سر نيزه ای به دست دارند و آن را پای ديوار خانه فرو کرده و میگويند: اگر فرزند رسول الله را اذيت کرد، او و خانهاش را بر زمين فرو خواهيم برد و اگر به او نيکی کرد، او را رها میکنيم. فضل میگويد: به دنبال موسی بن جعفر روان شدم و از او پرسيدم: چه دعايی خواهندی که اين طور از هارون در امان ماندی؟
فرمود: دعای جدم علی بن ابی طالب . هرگاه آن دعا را میخواند با هر لشکری که روبرو میشد آن را شکست میداد و با هر جنگجويی که مواجه میشد بر او پيروز میشد و آن دعا، دعای ايمنی از بلا است. گفتم: آن دعا چيست؟ فرمود: «خدايا به ياری تو حمله میکنم و به ياری تو به دنبال مطلوبم میروم و به ياری تو سخن میگويم و به ياری تو چيره و غالب میشوم و به ياری تو پيروز میشوم (انتقام میگيرم) و به قدرت تو میميرم و با قدرت تو زنده میشوم. خود را تسليم امر تو کردم. امور و کارهايم را به تو واگذار نمودم. هيچ نيرو و قدرتی در بين نيست مگر (به ياری) خداوند بلند مرتبه و بزرگ. خداوندا تو مرا آفريدی و روزی دادی و پوشاندی و به لطف نعمتهای خود، مرا از بندگانت بی نياز کردی، هر گاه سقوط کنم مرا (به جای اولم ) باز میگردانی، هر گاه بلغزم مرا استوار و پا بر جای مینمايی. هر گاه مريض شوم شفايم میدهی و هر گاه تو را بخوانم ، جوابم میدهی . خدايم، سرورم ، مرا که از خودت راضی کرده ای! خودت هم از من راضی باش.»
متن عربی
حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ زِیَادِ بْنِ جَعْفَرٍ الْهَمَدَانِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الْمَدَنِیُّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْفَضْلِ عَنْ أَبِيهِ الْفَضْلِ قَالَ کُنْتُ أَحْجُبُ الرَّشِيدَ فَأَقْبَلَ عَلَیَّ یَوْماً غَضْبَانَ وَ بِیَدِهِ سَیْفٌ یُقَلِّبُهُ فَقَالَ لِی یَا فَضْلُ بِقَرَابَتِی مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص لَئِنْ لَمْ تَأْتِنِی بِابْنِ عَمِّیَ الْآنَ لَآخُذَنَّ الَّذِی فِيهِ عَیْنَاکَ فَقُلْتُ بِمَنْ أَجِيئُکَ فَقَالَ بِهَذَا الْحِجَازِیِّ فَقُلْتُ وَ أَیَّ الْحِجَازِیِّ قَالَ مُوسَی بْنَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع قَالَ الْفَضْلُ فَخِفْتُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ أَجِیءَ بِهِ إِلَیْهِ ثُمَّ فَکَّرْتُ فِی النَّقِمَةِ فَقُلْتُ لَهُ أَفْعَلُ فَقَالَ ايتِنِی بِسَوْطَیْنِ وَ هسارين [هَصَّارَیْنِ] وَ جَلَّادَیْنِ قَالَ فَأَتَیْتُهُ بِذَلِکَ وَ مَضَیْتُ إِلَی مَنْزِلِ أَبِی إِبْرَاهِيمَ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ ع فَأَتَیْتُ إِلَی خَرِبَةٍ فِيهَا کُوخٌ مِنْ جَرَائِدِ النَّخْلِ فَإِذَا أَنَا بِغُلَامٍ أَسْوَدَ فَقُلْتُ لَهُ اسْتَأْذِنْ لِی عَلَی مَوْلَاکَ یَرْحَمُکَ اللَّهُ فَقَالَ لِی لِجْ فَلَیْسَ لَهُ حَاجِبٌ وَ لَا بَوَّابٌ فَوَلَجْتُ إِلَیْهِ فَإِذَا أَنَا بِغُلَامٍ أَسْوَدَ بِیَدِهِ مِقَصٌّ یَأْخُذُ اللَّحْمَ مِنْ جَبِينِهِ وَ عِرْنِينِ أَنْفِهِ مِنْ کَثْرَةِ سُجُودِهِ فَقُلْتُ لَهُ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَجِبِ الرَّشِيدَ فَقَالَ مَا لِلرَّشِيدِ وَ مَا لِی أَ مَا تَشْغَلُهُ نَقِمَتُهُ عَنِّی ثُمَّ وَثَبَ مُسْرِعاً وَ هُوَ یَقُولُ لَوْ لَا أَنِّی سَمِعْتُ فِی خَبَرٍ عَنْ جَدِّی رَسُولِ اللَّهِ ص أَنَّ طَاعَةَ السُّلْطَانِ لِلتَّقِیَّةِ وَاجِبَةٌ إِذاً مَا جِئْتُ فَقُلْتُ لَهُ اسْتَعِدَّ لِلْعُقُوبَةِ یَا أَبَا إِبْرَاهِيمَ رَحِمَکَ اللَّهُ فَقَالَ ع أَ لَیْسَ مَعِی مَنْ یَمْلِکُ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةَ وَ لَنْ یَقْدِرَ الْیَوْمَ عَلَی سُوءٍ بِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَی قَالَ فَضْلُ بْنُ الرَّبِيعِ فَرَأَیْتُهُ وَ قَدْ أَدَارَ یَدَهُ ع یَلُوحُ بِهَا عَلَی رَأْسِهِ ع ثَلَاثَ مَرَّاتٍ فَدَخَلْتُ عَلَی الرَّشِيدِ فَإِذَا هُوَ کَأَنَّهُ امْرَأَةٌ ثَکْلَی قَائِمٌ حَیْرَانُ فَلَمَّا رَآنِی قَالَ لِی یَا فَضْلُ فَقُلْتُ لَبَّیْکَ فَقَالَ جِئْتَنِی بِابْنِ عَمِّی قُلْتُ نَعَمْ قَالَ لَا تَکُونُ أَزْعَجْتَهُ فَقُلْتُ لَا قَالَ لَا تَکُونُ أَعْلَمْتَهُ أَنِّی عَلَیْهِ غَضْبَانُ فَإِنِّی قَدْ هَیَّجْتُ عَلَی نَفْسِی مَا لَمْ أُرِدْهُ ائْذَنْ لَهُ بِالدُّخُولِ فَأَذِنْتُ لَهُ فَلَمَّا رَآهُ وَثَبَ إِلَیْهِ قَائِماً وَ عَانَقَهُ وَ قَالَ لَهُ مَرْحَباً بِابْنِ عَمِّی وَ أَخِی وَ وَارِثِ نِعْمَتِی ثُمَّ أَجْلَسَهُ عَلَی فَخِذَیْهِ فَقَالَ لَهُ مَا الَّذِی قَطَعَکَ عَنْ زِیَارَتِنَا فَقَالَ سَعَةُ مَمْلَکَتِکَ وَ حُبُّکَ لِلدُّنْیَا فَقَالَ ايتُونِی بِحُقَّةِ الْغَالِیَةِ فَأُتِیَ بِهَا فَغَلَفَهُ بِیَدِهِ ثُمَّ أَمَرَ أَنْ یُحْمَلَ بَیْنَ یَدَیْهِ خِلَعٌ وَ بَدْرَتَانِ دَنَانِيرُ فَقَالَ مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ ع وَ اللَّهِ لَوْ لَا أَنِّی أَرَی أَنْ أُزَوِّجَ بِهَا مِنْ عُزَّابِ بَنِی أَبِی طَالِبٍ لِئَلَّا یَنْقَطِعَ نَسْلُهُ أَبَداً مَا قَبِلْتُهَا ثُمَ تَوَلَّی ع وَ هُوَ یَقُولُ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ فَقَالَ الْفَضْلُ یَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَرَدْتَ أَنْ تُعَاقِبَهُ فَخَلَعْتَ عَلَیْهِ وَ أَکْرَمْتَهُ فَقَالَ لِی یَا فَضْلُ إِنَّکَ لَمَّا مَضَیْتَ لِتَجِيئَنِی بِهِ رَأَیْتُ أَقْوَاماً قَدْ أَحْدَقُوا بِدَارِی بِأَیْدِيهِمْ حِرَابٌ قَدْ غَرَسُوهَا فِی أَصْلِ الدَّارِ یَقُولُونَ إِنْ آذَی ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ خَسَفْنَا بِهِ وَ إِنْ أَحْسَنَ إِلَیْهِ انْصَرَفْنَا عَنْهُ وَ تَرَکْنَاهُ فَتَبِعْتُهُ ع فَقُلْتُ لَهُ مَا الَّذِی قُلْتَ حَتَّی کُفِيتَ أَمْرَ الرَّشِيدِ فَقَالَ دُعَاءَ جَدِّی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ کَانَ إِذَا دَعَا بِهِ مَا بَرَزَ إِلَی عَسْکَرٍ إِلَّا هَزَمَهُ وَ لَا إِلَی فَارِسٍ إِلَّا قَهَرَهُ وَ هُوَ دُعَاءُ کِفَایَةِ الْبَلَاءِ قُلْتُ وَ مَا هُوَ قَالَ قُلْتُ اللَّهُمَّ بِکَ أسار [أُسَاوِرُ] وَ بِکَ أُحَاوِلُ وَ بِکَ أُجَاوِرُ وَ بِکَ أَصُولُ وَ بِکَ أَنْتَصِرُ وَ بِکَ أَمُوتُ وَ بِکَ أَحْیَا أَسْلَمْتُ نَفْسِی إِلَیْکَ وَ فَوَّضْتُ أَمْرِی إِلَیْکَ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِيمِ اللَّهُمَّ إِنَّکَ خَلَقْتَنِی وَ رَزَقْتَنِی وَ سَتَرْتَنِی عَنِ الْعِبَادِ بِلُطْفِ مَا خَوَّلْتَنِی وَ أَغْنَیْتَنِی إِذَا هَوِيتُ رَدَدْتَنِی وَ إِذَا عَثَرْتُ قَوَّمْتَنِی وَ إِذَا مَرِضْتُ شَفَیْتَنِی وَ إِذَا دَعَوْتُ أَجَبْتَنِی یَا سَیِّدِی ارْضَ عَنِّی فَقَدْ أَرْضَیْتَنِی
مخاطب
جوان ، میانسال ، کارشناسان و صاحبنظران
قالب
سخنرانی ، کتاب داستان كوتاه ، کتاب معارفی