عیون اخبارالرضا (علیه آلاف تحیه و ثنا) ( ج2، ص 236 ) شمارهی 1750
موضوعات
سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره علمی و فرهنگی امام > سيره علمی > علم غيب امام رضا (عليه السلام) = (علم نسبت به نيت بندگان)
معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > اعتقادات > امامت > امامان معصوم > امام رضا (عليه السلام) > عموها > درباره محمد بن جعفر
معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > اعتقادات > امامت > امامان معصوم > امام رضا (عليه السلام) > عموها > تعامل با محمد بن جعفر
خلاصه
علی بن عبدالله ورّاق رضی الله عنه بسند مذکور در متن از اسحاق بن موسی روايت کرد که گفت: زمانی که محمد بن جعفر (بن محمد) (فرزند امام صادق عليه السلام که مردی عابد و زاهد بوده و در ميان خويشان و قبيله خود محترم و با عزت زندگی میکرده است و در برهه ای دست به قيام زده است. ايشان در سال 203 هجری قمری در ماه شعبان در گرگان از دنيا رفت. برای مطالعه بيشتر رک: تاريخ بغداد 2: 113-115.) در مکه خروج کرد و مردم را به امامت و رهبری خويش میخواند، و از او به اميرالمؤمنين تعبير میکردند، و با او به عنوان خليفه بيعت کرده بودند. حضرت رضا عليه السلام در مکه نزد او رفت و به او فرمود: «ای عمو جان! پدر و برادرت را تکذيب مکن، امر خلافت تو سرانجام نخواهد داشت و به جايی نخواهد رسيد.» اين حرف را گفت و بيرون آمد و من همراه او بودم تا به مدينه آمدم. اندکی گذشت که جلودی – صاحب منصب لشکری – با افرادی به آن جا رفته و لشکر او را فراری داد، و او ناچار امان طلبيد، و لباسی سياه به تن کرده، به منبر رفت، و خود را از خلافت خلع کرد و گفت: اين امر مربوط به مأمون میباشد، و من در آن هيچ سهمی نخواهم داشت، و آنگاه به سمت خراسان رهسپار شده و در گرگان از دنيا رفت.
متن فارسی
علی بن عبدالله ورّاق رضی الله عنه بسند مذکور در متن از اسحاق بن موسی روايت کرد که گفت: زمانی که محمد بن جعفر (بن محمد) (فرزند امام صادق عليه السلام که مردی عابد و زاهد بوده و در ميان خويشان و قبيله خود محترم و با عزت زندگی میکرده است و در برهه ای دست به قيام زده است. ايشان در سال 203 هجری قمری در ماه شعبان در گرگان از دنيا رفت. برای مطالعه بيشتر رک: تاريخ بغداد 2: 113-115.) در مکه خروج کرد و مردم را به امامت و رهبری خويش میخواند، و از او به اميرالمؤمنين تعبير میکردند، و با او به عنوان خليفه بيعت کرده بودند. حضرت رضا عليه السلام در مکه نزد او رفت و به او فرمود: «ای عمو جان! پدر و برادرت را تکذيب مکن، امر خلافت تو سرانجام نخواهد داشت و به جايی نخواهد رسيد.» اين حرف را گفت و بيرون آمد و من همراه او بودم تا به مدينه آمدم. اندکی گذشت که جلودی – صاحب منصب لشکری – با افرادی به آن جا رفته و لشکر او را فراری داد، و او ناچار امان طلبيد، و لباسی سياه به تن کرده، به منبر رفت، و خود را از خلافت خلع کرد و گفت: اين امر مربوط به مأمون میباشد، و من در آن هيچ سهمی نخواهم داشت، و آنگاه به سمت خراسان رهسپار شده و در گرگان از دنيا رفت.
راوی گويد وقتی جنازه وی را میبردند مأمون خود را به آن رسانيد و پياده شد و بر او نماز خواند و جنازه اش را تشييع کرد تا او را به خاک سپردند، و وقتی به او گفتند شما خسته میشويد خوب است سوار شويد، گفت: نه، اين رحمی است که مدت دويست سال است قطع شده است.
متن عربی
حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْوَرَّاقُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْخَطَّابِ قَالَ حَدَّثَنِی إِسْحَاقُ بْنُ مُوسَی قَالَ لَمَّا خَرَجَ عَمِّی مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ بِمَكَّةَ وَ دَعَا إِلَی نَفْسِهِ وَ دُعِیَ بِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ بُویِعَ لَهُ بِالْخِلَافَةِ وَ دَخَلَ عَلَیْهِ الرِّضَا ع وَ أَنَا مَعَهُ فَقَالَ لَهُ یَا عَمِّ لَا تُكَذِّبْ أَبَاكَ وَ لَا أَخَاكَ فَإِنَّ هَذَا أَمْرٌ لَا یَتِمُّ ثُمَّ خَرَجَ وَ خَرَجْتُ مَعَهُ إِلَی الْمَدِينَةِ فَلَمْ یَلْبَثْ إِلَّا قَلِيلًا حَتَّی أَتَی الْجَلُودِیُّ فَلَقِیَهُ فَهَزَمَهُ ثُمَّ اسْتَأْمَنَ إِلَیْهِ فَلَبِسَ السَّوَادَ وَ صَعِدَ الْمِنْبَرَ فَخَلَعَ نَفْسَهُ وَ قَالَ إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ لِلْمَأْمُونِ وَ لَیْسَ لِی فِيهِ حَقٌّ ثُمَّ أُخْرِجَ إِلَی خُرَاسَانَ فَمَاتَ بِجُرْجَانَ
مخاطب
کارشناسان و صاحبنظران
قالب
کارگاه آموزشی ، کتاب داستان كوتاه ، کتاب معارفی