عیون اخبارالرضا (علیه آلاف تحیه و ثنا)  ( ج2، ص 240 ) شماره‌ی 1759

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره علمی و فرهنگی امام > سيره علمی > علم غيب امام رضا (عليه السلام) = (علم نسبت به نيت بندگان)
سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره علمی و فرهنگی امام > گسترش علم طب > تبيين خواص داروها > درمان زخم دهان
سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > دوران مأمون > ارتباط مردم با امام رضا عليه السلام
سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > سفر امام رضا (عليه السلام) از مدينه تا مرو > سکونت در نيشابور > کرامت و معجزه در نيشابور
معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > اعتقادات > امامت > امامان معصوم > امام رضا (عليه السلام) > کرامات و معجزات امام رضا (عليه السلام)

خلاصه

ابواحمد عبدالله بن عبدالرحمن معروف به صفوانی می‌گويد: قافله ای از خراسان به سمت کرمان می‌رفت که در بين راه راهزنان بر آن تاختند و مردی را که گمان می‌کردند خيلی مال دارد به عنوان اسير گرفتند، و مدتی در چنگال آنان گرفتار بود و او را شکنجه می‌کردند تا اينکه مالی به عنوان فديه و رهاسازی خود، به ايشان ببخشد و او را رها کنند. او را روی يخ نگاه می‌داشتند و دهان او را پر از يخ می‌کردند، و دست و پای او را می‌بستند تا اينکه زنی از آن قوم، دلش به حال وی سوخت و او را بی آنکه کسی خبر يابد از بند رها کرد، و آن مرد هر چند فرار کرد، لکن داخل دهان و زبانش به نحوی زخمی و مجروح شده بود که قدرت گفتن کلامی را نداشت، و از راه مقصد بازگشت و به سمت خراسان رفت و شنيد که علی بن موسی عليهما السلام به نيشابور آمده است. شبی در خواب ديد که شخصی به او می‌گويد: فرزند رسول خدا صلی الله عليه و آله به خراسان وارد شده، تو درمان درد خود را از وی بخواه، اميد است تو را به دارويی که دوای درد توست راهنمائی کند. گويد: در خواب چنان می‌ديدم که من نزد ايشان شرفياب شدم و آنچه را که بر سرم آمده بود را نزد آن حضرت گزارش دادم، و درد خود را گفتم. آن جناب عليه السلام به من فرمود: «زيره و آويشن و قدری نمک را بکوب و در دهان خود دو يا سه بار بگردان، شفا خواهی يافت.» مرد از خواب بيدار شد، ولی به خواب خود اهميت نداد و فکری هم در اين باره نکرد، و رفت تا به دروازه نيشابور رسيد. به او گفتند: علی بن موسی عليهماالسلام از نيشابور بيرون آمده و اکنون در رباط سعد است. به ذهن آن مرد افتاد که نزد آن حضرت برود و گرفتاری و ناراحتی خود را به آن حضرت بگويد تا دستور دارويی که برای حال او سودمند باشد را بگيرد، لذا به قصد آن مکان رفته و به سمت رباط سعد رهسپار گشت و نزد آن حضرت آمد و به اشاره و آن طور که ممکن بود گفت: ای فرزند رسول خدا! مسئله من چنين و چنان است، و دهانم متلاشی شده و زبانم از کار افتاده به نحوی که بسيار با سختی قادر به حرف زدن هستم. اگر مرحمت بفرماييد دوايی برايم معرفی کنيد ممنون می‌شوم. امام عليه السلام فرمود: «مگر به تو ياد نداديم؟ برو و همان دستوری که در خواب به تو ياد داديم را انجام بده، خوب خواهی شد.» مرد گفت: ای فرزند رسول خدا اگر مصلحت می‌دانی بار ديگر آن دارو را بيان فرماييد. حضرت عليه السلام فرمود: «زيره و آويشن را با نمک بکوب و دو يا سه بار در دهان بگردان خوب خواهی شد.» مرد گويد: من اين دستور را مطابق فرمايش حضرت به کار بسته و سلامتی خود را باز يافتم. ابوحامد احمد بن علی بن الحسين ثعالبی گويد: من از ابواحمد عبدالله بن عبدالرحمن مشهور به صفوانی شنيدم که می‌گفت: من خودم آن مرد را ديدم و از خود او اين حکايت را شنيدم.

متن فارسی

ابواحمد عبدالله بن عبدالرحمن معروف به صفوانی می‌گويد: قافله ای از خراسان به سمت کرمان می‌رفت که در بين راه راهزنان بر آن تاختند و مردی را که گمان می‌کردند خيلی مال دارد به عنوان اسير گرفتند، و مدتی در چنگال آنان گرفتار بود و او را شکنجه می‌کردند تا اينکه مالی به عنوان فديه و رهاسازی خود، به ايشان ببخشد و او را رها کنند. او را روی يخ نگاه می‌داشتند و دهان او را پر از يخ می‌کردند، و دست و پای او را می‌بستند تا اينکه زنی از آن قوم، دلش به حال وی سوخت و او را بی آنکه کسی خبر يابد از بند رها کرد، و آن مرد هر چند فرار کرد، لکن داخل دهان و زبانش به نحوی زخمی و مجروح شده بود که قدرت گفتن کلامی را نداشت، و از راه مقصد بازگشت و به سمت خراسان رفت و شنيد که علی بن موسی عليهما السلام به نيشابور آمده است. شبی در خواب ديد که شخصی به او می‌گويد: فرزند رسول خدا صلی الله عليه و آله به خراسان وارد شده، تو درمان درد خود را از وی بخواه، اميد است تو را به دارويی که دوای درد توست راهنمائی کند. گويد: در خواب چنان می‌ديدم که من نزد ايشان شرفياب شدم و آنچه را که بر سرم آمده بود را نزد آن حضرت گزارش دادم، و درد خود را گفتم. آن جناب عليه السلام به من فرمود: «زيره و آويشن و قدری نمک را بکوب و در دهان خود دو يا سه بار بگردان، شفا خواهی يافت.» مرد از خواب بيدار شد، ولی به خواب خود اهميت نداد و فکری هم در اين باره نکرد، و رفت تا به دروازه نيشابور رسيد. به او گفتند: علی بن موسی عليهماالسلام از نيشابور بيرون آمده و اکنون در رباط سعد است. به ذهن آن مرد افتاد که نزد آن حضرت برود و گرفتاری و ناراحتی خود را به آن حضرت بگويد تا دستور دارويی که برای حال او سودمند باشد را بگيرد، لذا به قصد آن مکان رفته و به سمت رباط سعد رهسپار گشت و نزد آن حضرت آمد و به اشاره و آن طور که ممکن بود گفت: ای فرزند رسول خدا! مسئله من چنين و چنان است، و دهانم متلاشی شده و زبانم از کار افتاده به نحوی که بسيار با سختی قادر به حرف زدن هستم. اگر مرحمت بفرماييد دوايی برايم معرفی کنيد ممنون می‌شوم. امام عليه السلام فرمود: «مگر به تو ياد نداديم؟ برو و همان دستوری که در خواب به تو ياد داديم را انجام بده، خوب خواهی شد.» مرد گفت: ای فرزند رسول خدا اگر مصلحت می‌دانی بار ديگر آن دارو را بيان فرماييد. حضرت عليه السلام فرمود: «زيره و آويشن را با نمک بکوب و دو يا سه بار در دهان بگردان خوب خواهی شد.» مرد گويد: من اين دستور را مطابق فرمايش حضرت به کار بسته و سلامتی خود را باز يافتم. ابوحامد احمد بن علی بن الحسين ثعالبی گويد: من از ابواحمد عبدالله بن عبدالرحمن مشهور به صفوانی شنيدم که می‌گفت: من خودم آن مرد را ديدم و از خود او اين حکايت را شنيدم.

متن عربی

حَدَّثَنَا أَبُو حَامِدٍ أَحْمَدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ الثَّعَالِبِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو أَحْمَدَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْمَعْرُوفُ بِالصَّفْوَانِیِّ قَالَ‏ قَدْ خَرَجَتْ قَافِلَةٌ مِنْ خُرَاسَانَ إِلَی كِرْمَانَ فَقَطَعَ اللُّصُوصُ عَلَیْهِمُ الطَّرِيقَ وَ أَخَذُوا مِنْهُمْ رَجُلًا اتَّهَمُوهُ بِكَثْرَةِ الْمَالِ فَبَقِیَ فِی أَیْدِيهِمْ مُدَّةً یُعَذِّبُونَهُ لِیَفْتَدِیَ مِنْهُمْ نَفْسَهُ وَ أَقَامُوهُ فِی الثَّلْجِ وَ مَلَئُوا فَاهُ مِنْ ذَلِكَ الثَّلْجِ فَشَدُّوهُ فَرَحِمَتْهُ امْرَأَةٌ مِنْ نِسَائِهِمْ فَأَطْلَقَتْهُ وَ هَرَبَ فَانْفَسَدَ فَمُهُ وَ لِسَانُهُ حَتَّی لَمْ یَقْدِرْ عَلَی الْكَلَامِ ثُمَّ انْصَرَفَ إِلَی خُرَاسَانَ وَ سَمِعَ بِخَبَرِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا ع وَ أَنَّهُ بِنَیْسَابُورَ فَرَأَی فِيمَا یَرَی النَّائِمُ كَأَنَّ قَائِلًا یَقُولُ لَهُ إِنَّ ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ ص قَدْ وَرَدَ خُرَاسَانَ فَسَلْهُ عَنْ عِلَّتِكَ فَرُبَّمَا یُعَلِّمُكَ دَوَاءً تَنْتَفِعُ بِهِ قَالَ فَرَأَیْتُ كَأَنِّی قَدْ قَصَدْتُهُ ع وَ شَكَوْتُ إِلَیْهِ مَا كُنْتُ دُفِعْتُ إِلَیْهِ وَ أَخْبَرْتُهُ بِعِلَّتِی فَقَالَ لِی خُذْ مِنَ الْكَمُّونِ وَ السَّعْتَرِ وَ الْمِلْحِ وَ دُقَّهُ وَ خُذْ مِنْهُ فِی فَمِكَ مَرَّتَیْنِ أَوْ ثَلَاثاً فَإِنَّكَ تُعَافَی فَانْتَبَهَ الرَّجُلُ مِنْ مَنَامِهِ وَ لَمْ یُفَكِّرْ فِيمَا كَانَ رَأَی فِی مَنَامِهِ وَ لَا اعْتَدَّ بِهِ حَتَّی وَرَدَ بَابَ نَیْسَابُورَ فَقِيلَ لَهُ إِنَّ عَلِیَّ بْنَ مُوسَی الرِّضَا ع قَدِ ارْتَحَلَ مِنْ نَیْسَابُورَ وَ هُوَ بِرِبَاطِ سَعْدٍ فَوَقَعَ فِی نَفْسِ الرَّجُلِ أَنْ یَقْصِدَهُ وَ یَصِفَ لَهُ أَمْرَهُ لِیَصِفَ لَهُ مَا یَنْتَفِعُ بِهِ مِنَ الدَّوَاءِ فَقَصَدَهُ إِلَی رِبَاطِ سَعْدٍ فَدَخَلَ إِلَیْهِ فَقَالَ لَهُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ كَانَ مِنْ أَمْرِی كَیْتَ وَ كَیْتَ وَ قَدِ انْفَسَدَ عَلَیَّ فَمِی وَ لِسَانِی حَتَّی لَا أَقْدِرُ عَلَی الْكَلَامِ إِلَّا بِجُهْدٍ فَعَلِّمْنِی دَوَاءً أَنْتَفِعُ بِهِ فَقَالَ الرِّضَا ع أَ لَمْ أُعَلِّمْكَ اذْهَبْ فَاسْتَعْمِلْ مَا وَصَفْتُهُ لَكَ فِی مَنَامِكَ فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنْ رَأَیْتَ أَنْ تُعِيدَهُ عَلَیَّ فَقَالَ ع لِی خُذْ مِنَ الْكَمُّونِ وَ السَّعْتَرِ وَ الْمِلْحِ فَدُقَّهُ وَ خُذْ مِنْهُ فِی فَمِكَ مَرَّتَیْنِ أَوْ ثَلَاثاً فَإِنَّكَ سَتُعَافَی قَالَ الرَّجُلُ فَاسْتَعْمَلْتُ مَا وَصَفَ لِی فَعُوفِيتُ قَالَ أَبُو حَامِدٍ أَحْمَدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ الثَّعَالِبِیُّ سَمِعْتُ أَبَا أَحْمَدَ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْمَعْرُوفَ بِالصَّفْوَانِیِّ یَقُولُ رَأَیْتُ هَذَا الرَّجُلَ وَ سَمِعْتُ مِنْهُ هَذِهِ الْحِكَایَةَ

مخاطب

نوجوان ، جوان ، میانسال ، کارشناسان و صاحبنظران

قالب

سخنرانی ، کارگاه آموزشی ، کتاب داستان كوتاه ، کتاب داستان بلند و رمان ، کتاب معارفی