عیون اخبارالرضا (علیه آلاف تحیه و ثنا)  ( ج2، ص 241 ) شماره‌ی 1760

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره علمی و فرهنگی امام > سيره علمی > علم غيب امام رضا (عليه السلام) = (علم نسبت به نيت بندگان)
سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > دوران مأمون > تعامل با ريان بن صلت (والی)

خلاصه

احمد بن زياد همدانی رضی الله عنه از علی بن ابراهيم قمی از ریّان بن صلت روايت کرد که گفت: وقتی می‌خواستم به عراق بروم، به قصد خداحافظی خدمت حضرت رضا عليه السلام رفتم، و با خود فکر می‌کردم که از حضرت پيراهنی از لباس های شخصی اش که بر تن کرده است بخواهم تا آن را کفن خود کنم و مبلغی هم پول تا برای دخترانم انگشتری تهيه نمايم. وقتی با حضرت خداحافظی کردم، از ناراحتی جدايی و فراقش چنان گريه گلوگيرم شد که به کلی آنچه را در ذهن داشتم، فراموش کردم از او بخواهم. وقتی بيرون آمدم و به راه افتادم، حضرت عليه السلام با صدای بلند مرا صدا زد و فرمود: «ای ريان بازگرد» من بازگشتم. فرمود: «آيا دوست داری از پيراهن هايی که خود بر تن کرده ام يکی را به تو دهم تا برای کفن خود کنار گذاری؟ آيا دوست داری چند درهمی به تو دهم تا برای دخترانت انگشتری تهيه کنی؟» عرض کردم: ای سرور من، خودم قبل از رسيدن خدمت شما در اين فکر بودم که از شما درخواست چنين چيزی بکنم؛ لکن شدت حزن و اندوه فراق و دوری شما به کلی آن را از يادم برد. حضرت پشتی اش را کنار زد و پيراهنی بيرون آورد و بعد کنار سجاده را بالا زد و چند درهمی را برداشت و به من داد و من آن را شمردم، ديدم سی درهم بود.

متن فارسی

احمد بن زياد همدانی رضی الله عنه از علی بن ابراهيم قمی از ریّان بن صلت روايت کرد که گفت: وقتی می‌خواستم به عراق بروم، به قصد خداحافظی خدمت حضرت رضا عليه السلام رفتم، و با خود فکر می‌کردم که از حضرت پيراهنی از لباس های شخصی اش که بر تن کرده است بخواهم تا آن را کفن خود کنم و مبلغی هم پول تا برای دخترانم انگشتری تهيه نمايم. وقتی با حضرت خداحافظی کردم، از ناراحتی جدايی و فراقش چنان گريه گلوگيرم شد که به کلی آنچه را در ذهن داشتم، فراموش کردم از او بخواهم. وقتی بيرون آمدم و به راه افتادم، حضرت عليه السلام با صدای بلند مرا صدا زد و فرمود: «ای ريان بازگرد» من بازگشتم. فرمود: «آيا دوست داری از پيراهن هايی که خود بر تن کرده ام يکی را به تو دهم تا برای کفن خود کنار گذاری؟ آيا دوست داری چند درهمی به تو دهم تا برای دخترانت انگشتری تهيه کنی؟» عرض کردم: ای سرور من، خودم قبل از رسيدن خدمت شما در اين فکر بودم که از شما درخواست چنين چيزی بکنم؛ لکن شدت حزن و اندوه فراق و دوری شما به کلی آن را از يادم برد. حضرت پشتی اش را کنار زد و پيراهنی بيرون آورد و بعد کنار سجاده را بالا زد و چند درهمی را برداشت و به من داد و من آن را شمردم، ديدم سی درهم بود.

متن عربی

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ زِیَادِ بْنِ جَعْفَرٍ الْهَمَدَانِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ‏ قَالَ حَدَّثَنِی الرَّیَّانُ بْنُ الصَّلْتِ قَالَ‏ لَمَّا أَرَدْتُ الْخُرُوجَ إِلَی الْعِرَاقِ وَ عَزَمْتُ عَلَی تَوْدِيعِ الرِّضَا ع فَقُلْتُ فِی نَفْسِی إِذَا وَدَّعْتُهُ سَأَلْتُهُ قَمِيصاً مِنْ ثِیَابِ جَسَدِهِ لِأُكَفَّنَ بِهِ وَ دَرَاهِمَ مِنْ مَالِهِ أَصُوغُ بِهَا لِبَنَاتِی خَوَاتِيمَ فَلَمَّا وَدَّعْتُهُ شَغَلَنِی الْبُكَاءُ وَ الْأَسَفُ عَلَی فِرَاقِهِ عَنْ مَسْأَلَةِ ذَلِكَ فَلَمَّا خَرَجْتُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ صَاحَ بِی یَا رَیَّانُ ارْجِعْ فَرَجَعْتُ فَقَالَ لِی أَ مَا تُحِبُّ أَنْ أَدْفَعَ إِلَیْكَ قَمِيصاً مِنْ ثِیَابِ جَسَدِی تُكَفَّنُ فِيهِ إِذَا فَنِیَ أَجَلُكَ أَ وَ مَا تُحِبُّ أَنْ أَدْفَعَ إِلَیْكَ دَرَاهِمَ تَصُوغُ بِهَا لِبَنَاتِكَ خَوَاتِيمَ فَقُلْتُ یَا سَیِّدِی قَدْ كَانَ فِی نَفْسِی أَنْ أَسْأَلَكَ ذَلِكَ فَمَنَعَنِی الْغَمُّ بِفِرَاقِكَ فَرَفَعَ ع الْوِسَادَةَ وَ أَخْرَجَ قَمِيصاً فَدَفَعَهُ إِلَیَّ وَ رَفَعَ جَانِبَ الْمُصَلَّی فَأَخْرَجَ دَرَاهِمَ فَدَفَعَهَا إِلَیَّ وَ عَدَدْتُهَا فَكَانَتْ ثَلَاثِينَ دِرْهَماً

مخاطب

نوجوان ، جوان ، میانسال ، کارشناسان و صاحبنظران

قالب

سخنرانی ، کارگاه آموزشی ، کتاب داستان كوتاه ، کتاب داستان بلند و رمان ، کتاب معارفی