عیون اخبارالرضا (علیه آلاف تحیه و ثنا)  ( ج2، ص242 ) شماره‌ی 1762

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره علمی و فرهنگی امام > سيره علمی > علم غيب امام رضا (عليه السلام) = (علم نسبت به نيت بندگان)
سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره علمی و فرهنگی امام > اصحاب و راويان امام > تعامل امام رضا (عليه السلام) با ياران
سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره علمی و فرهنگی امام > اصحاب و راويان امام > اصحاب راستين > احمد بن ابی نصر بزنطی
معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > اعتقادات > امامت > امامان معصوم > امام علی (عليه السلام) > اصحاب امام علی (عليه السلام) > زيد بن صوحان

خلاصه

محمد بن حسن بن وليد رضی الله عنه از بزنطی روايت کرد که گفت: حضرت رضا عليه السلام مرکبی برايم فرستاد که نزد او بروم. من سوار بر مرکب شده و خدمت آن حضرت رسيدم و تا پاسی از شب نزد ايشان ماندم. وقتی امام خواست تا برخيزد به من فرمود: «فکر نمی‌کنم در اين موقع بتوانی به مدينه بازگردی.» عرض کردم: آری فدايت شوم! فرمود: «امشب را نزد ما بمان و صبح به ياری خدای عزوجل حرکت کن!» عرضه داشتم مانعی ندارد همين کار را می‌کنم؛ فدايت شوم! حضرت جاريه اش را صدا زد که بستر خواب مرا برای او پهن کن! و ملحفه مرا که در زير آن می‌خوابم بر آن بستر بگذار و بالش مرا زير سر او بگذار! من با خود گفتم: کيست که مثل من، اين همه مقام و منزلت نزد امام عليه السلام داشته باشد؟ خداوند در نزد او مقامی به من عطا فرمود که به هيچ يک از دوستان ما عطا نکرده است: ايشان مرکب خود را برايم فرستاد تا سوار آن شدم، محل استراحت و خواب خويش را پهنکرد تا در لحاف و بالش او شب را به روز برسانم و هيچ يک از اصحاب ما اين چنين جايگاهی ندارند. احمد در ادامه گويد: من نشسته بودم و اين خيالات را در دل می‌گذراندم و آن بزرگوار در کنار من بود که ناگهان گفت: ای احمد! وقتی زيد بن صوحان مريض بود جدّم اميرمؤمنان عليه السلام به عيادت او رفت و زيد اين را سبب افتخار خود دانست و برمردم بدان فخر فروشی می‌کرد؛ ولی تو اين کار را مکن و از برای خدا تواضع و کوچکی نما!» بعد هم آن حضرت عليه السلام تکيه بر دست خويش کرده از جا برخاست.

متن فارسی

محمد بن حسن بن وليد رضی الله عنه از بزنطی روايت کرد که گفت: حضرت رضا عليه السلام مرکبی برايم فرستاد که نزد او بروم. من سوار بر مرکب شده و خدمت آن حضرت رسيدم و تا پاسی از شب نزد ايشان ماندم. وقتی امام خواست تا برخيزد به من فرمود: «فکر نمی‌کنم در اين موقع بتوانی به مدينه بازگردی.» عرض کردم: آری فدايت شوم! فرمود: «امشب را نزد ما بمان و صبح به ياری خدای عزوجل حرکت کن!» عرضه داشتم مانعی ندارد همين کار را می‌کنم؛ فدايت شوم! حضرت جاريه اش را صدا زد که بستر خواب مرا برای او پهن کن! و ملحفه مرا که در زير آن می‌خوابم بر آن بستر بگذار و بالش مرا زير سر او بگذار! من با خود گفتم: کيست که مثل من، اين همه مقام و منزلت نزد امام عليه السلام داشته باشد؟ خداوند در نزد او مقامی به من عطا فرمود که به هيچ يک از دوستان ما عطا نکرده است: ايشان مرکب خود را برايم فرستاد تا سوار آن شدم، محل استراحت و خواب خويش را پهنکرد تا در لحاف و بالش او شب را به روز برسانم و هيچ يک از اصحاب ما اين چنين جايگاهی ندارند. احمد در ادامه گويد: من نشسته بودم و اين خيالات را در دل می‌گذراندم و آن بزرگوار در کنار من بود که ناگهان گفت: ای احمد! وقتی زيد بن صوحان مريض بود جدّم اميرمؤمنان عليه السلام به عيادت او رفت و زيد اين را سبب افتخار خود دانست و برمردم بدان فخر فروشی می‌کرد؛ ولی تو اين کار را مکن و از برای خدا تواضع و کوچکی نما!» بعد هم آن حضرت عليه السلام تکيه بر دست خويش کرده از جا برخاست.

متن عربی

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِيدِ رض قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی بْنِ أَبِی نَصْرٍ الْبَزَنْطِیِّ قَالَ‏ بَعَثَ الرِّضَا ع إِلَیَّ بِحِمَارٍ فَرَكِبْتُهُ وَ أَتَیْتُهُ فَأَقَمْتُ عِنْدَهُ بِاللَّیْلِ إِلَی أَنْ مَضَی مِنْهُ مَا شَاءَ اللَّهُ فَلَمَّا أَرَادَ أَنْ یَنْهَضَ قَالَ لِی لَا أَرَاكَ تَقْدِرُ عَلَی الرُّجُوعِ إِلَی الْمَدِينَةِ قُلْتُ أَجَلْ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ فَبِتْ‏ عِنْدَنَا اللَّیْلَةَ وَ اغْدُ عَلَی بَرَكَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قُلْتُ أَفْعَلُ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ یَا جَارِیَةُ افْرُشِی لَهُ فِرَاشِی وَ اطْرَحِی عَلَیْهِ مِلْحَفَتِیَ الَّتِی أَنَامُ فِيهَا وَ ضَعِی تَحْتَ رَأْسِهِ مِخَدَّتِی قَالَ فَقُلْتُ فِی نَفْسِی مَنْ أَصَابَ مَا أَصَبْتُ فِی لَیْلَتِی هَذِهِ لَقَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِی مِنَ الْمَنْزِلَةِ عِنْدَهُ وَ أَعْطَانِی مِنَ الْفَخْرِ مَا لَمْ یُعْطِهِ أَحَداً مِنْ أَصْحَابِنَا بَعَثَ إِلَیَّ بِحِمَارِهِ فَرَكِبْتُهُ وَ فَرَشَ لِی فِرَاشَهُ وَ بِتُّ فِی مِلْحَفَتِهِ وَ وُضِعَتْ لِی مِخَدَّتُهُ مَا أَصَابَ مِثْلَ هَذَا أَحَدٌ مِنْ أَصْحَابِنَا قَالَ وَ هُوَ قَاعِدٌ مَعِی وَ أَنَا أُحَدِّثُ نَفْسِی فَقَالَ ع لِی یَا أَحْمَدُ إِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع أَتَی زَیْدَ بْنَ صُوحَانَ فِی مَرَضِهِ یَعُودُ فَافْتَخَرَ عَلَی النَّاسِ بِذَلِكَ فَلَا تَذْهَبَنَّ نَفْسُكَ إِلَی الْفَخْرِ وَ تَذَلَّلْ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ اعْتَمَدَ عَلَی یَدِهِ فَقَامَ ع‏

مخاطب

نوجوان ، جوان ، میانسال ، کارشناسان و صاحبنظران

قالب

سخنرانی ، کارگاه آموزشی ، کتاب داستان كوتاه ، کتاب داستان بلند و رمان ، کتاب معارفی