عیون اخبارالرضا (علیه آلاف تحیه و ثنا)  ( ج2، ص 247 ) شماره‌ی 1775

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره اجتماعی > تعامل با مردم > برآورده کردن نيازهای ديگران
سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره علمی و فرهنگی امام > سيره علمی > علم غيب امام رضا (عليه السلام) = (علم نسبت به نيت بندگان)
سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > دوران مأمون > ارتباط مردم با امام رضا عليه السلام

خلاصه

ابو محمد غفاری گويد: بدهکاری سنگينی پيدا کرده بودم، و با خود گفتم: هيچ کس غير از مولا و آقايم ابوالحسن عليه السلام نيست که برای ادای دينم به من کمک کند. وقتی آفتاب بالا آمد، به در خانه آن حضرت رفتم و اجازه ورود خواستم. حضرت عليه السلام به من اجازه ورود مرحمت فرمود، وقتی خدمت او رسيدم، فرمود: «ای ابا محمد! حاجتت را دانستيم و بر ماست که دينت را ادا کنيم.» وقتی شب شد و طعامی برای افطار آوردند و صرف کرديم فرمود: «ای ابومحمد امشب نزد ما ميمانی يا به منزلت باز می‌گردی؟» عرض کردم: ای سرور من! اگر حاجتم را روا سازی بهتر می‌دانم بروم. گويد: حضرت از زير فرش مشتی زر به من داد، و وقتی نزديک چراغ بردم ديدم سکه هايی زرد و سرخ است. اولين سکه ای که به دستم آمد بر آن نوشته بود: ای ابومحمد! سکه ها پنجاه دينار است، بيست و شش دينار آن برای ادای دين تو است، و بيست و چهار دينار آن برای مخارج خانواده ات. گفت: چون صبح شد آن سکه ای که مطلب مذکور در آن بود را نيافتم و بقيه همان طور بيست و شش دينار و بيست و چهار دينار بدون کم و کاسب باقی بود.

متن فارسی

ابو محمد غفاری گويد: بدهکاری سنگينی پيدا کرده بودم، و با خود گفتم: هيچ کس غير از مولا و آقايم ابوالحسن عليه السلام نيست که برای ادای دينم به من کمک کند. وقتی آفتاب بالا آمد، به در خانه آن حضرت رفتم و اجازه ورود خواستم. حضرت عليه السلام به من اجازه ورود مرحمت فرمود، وقتی خدمت او رسيدم، فرمود: «ای ابا محمد! حاجتت را دانستيم و بر ماست که دينت را ادا کنيم.» وقتی شب شد و طعامی برای افطار آوردند و صرف کرديم فرمود: «ای ابومحمد امشب نزد ما ميمانی يا به منزلت باز می‌گردی؟» عرض کردم: ای سرور من! اگر حاجتم را روا سازی بهتر می‌دانم بروم. گويد: حضرت از زير فرش مشتی زر به من داد، و وقتی نزديک چراغ بردم ديدم سکه هايی زرد و سرخ است. اولين سکه ای که به دستم آمد بر آن نوشته بود: ای ابومحمد! سکه ها پنجاه دينار است، بيست و شش دينار آن برای ادای دين تو است، و بيست و چهار دينار آن برای مخارج خانواده ات. گفت: چون صبح شد آن سکه ای که مطلب مذکور در آن بود را نيافتم و بقيه همان طور بيست و شش دينار و بيست و چهار دينار بدون کم و کاسب باقی بود.

متن عربی

حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْوَرَّاقُ قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرِ بْنِ بُطَّةَ قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْهَمْدَانِیِّ قَالَ حَدَّثَنِی أَبُو مُحَمَّدٍ الْغِفَارِیُّ قَالَ‏ لَزِمَنِی دَیْنٌ ثَقِيلٌ فَقُلْتُ مَا لِقَضَاءِ دَیْنِی غَیْرُ سَیِّدِی وَ مَوْلَایَ أَبِی الْحَسَنِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا ع فَلَمَّا أَصْبَحْتُ أَتَیْتُ مَنْزِلَهُ فَاسْتَأْذَنْتُ فَأَذِنَ لِی فَلَمَّا دَخَلْتُ قَالَ لِی ابْتِدَاءً یَا أَبَا مُحَمَّدٍ قَدْ عَرَفْنَا حَاجَتَكَ وَ عَلَیْنَا قَضَاءُ دَیْنِكَ فَلَمَّا أَمْسَیْنَا أُتِیَ بِطَعَامٍ لِلْإِفْطَارِ فَأَكَلْنَا فَقَالَ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ تَبِيتُ أَوْ تَنْصَرِفُ فَقُلْتُ یَا سَیِّدِی إِنْ قَضَیْتَ حَاجَتِی فَالانْصِرَافُ أَحَبُّ إِلَیَّ قَالَ فَتَنَاوَلَ ع مِنْ تَحْتِ الْبِسَاطِ قَبْضَةً فَدَفَعَهَا إِلَیَّ فَخَرَجْتُ وَ دَنَوْتُ مِنَ السِّرَاجِ فَإِذَا هِیَ دَنَانِيرُ حُمْرٌ وَ صُفْرٌ فَأَوَّلُ دِينَارٍ وَقَعَ بِیَدِی وَ رَأَیْتُ نَقْشَهُ كَانَ عَلَیْهِ یَا بَا مُحَمَّدٍ الدَّنَانِيرُ خَمْسُونَ سِتَّةٌ وَ عِشْرُونَ مِنْهَا لِقَضَاءِ دَیْنِكَ وَ أَرْبَعٌ وَ عِشْرُونَ لِنَفَقَةِ عِیَالِكَ فَلَمَّا أَصْبَحْتُ فَتَّشْتُ الدَّنَانِيرَ فَلَمْ أَجِدْ ذَلِكَ الدِّينَارَ وَ إِذَا هِیَ لَا تَنْقُصُ شَیْئاً

مخاطب

نوجوان ، جوان ، میانسال ، کارشناسان و صاحبنظران

قالب

سخنرانی ، کارگاه آموزشی ، کتاب داستان كوتاه