سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره علمی و فرهنگی امام > وضعيت فکری و فرهنگی عصر امام > فعاليت واقفه > هدايت واقفه توسط امام رضا عليه السلام
سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره علمی و فرهنگی امام > سيره علمی > علم غيب امام رضا (عليه السلام) = (علم نسبت به نيت بندگان)

عبدالله بن مغيره گويد: من واقفی مذهب بودم و با همين عقيده به حج رفتم، وقتی به مکه رسيدم به خاطرم گذشت که آيا مذهبم صحيح است يا خير؟ پس به قسمت «ملتزم» - ديوار بين حجرالاسود و در خانه کعبه – پناهنده شدم، و گفتم: پروردگارا! تو می‌دانی که حاجتم چيست و چه می‌خواهم، تو خود به بهترين مذاهب مرا ارشاد و ياری کن! بر قلبم گذشت که با علی بن موسی الرضا عليهما السلام ملاقات کنم، پس به مدينه آمدم و به خانه آن حضرت رفته و پشت در ايستادم و به غلامش گفتم: برو به مولايت بگو مردی از اهل عراق پست در است و اجازه ورود می‌خواهد. صدای امام عليه السلام را از درون خانه شنيدم که فرمود: « ای عبدالله بن مغيره وارد شو!» من وارد شدم. وقتی نظرش به من افتاد فرمود: «خداوند دعای تو را مستجاب کرد، و به راه راست هدايتت نمود.» من گفتم: شهادت می‌دهم که تو حجّت خدا و امين او بر بندگانش هستی.

عبدالله بن مغيره گويد: من واقفی مذهب بودم و با همين عقيده به حج رفتم، وقتی به مکه رسيدم به خاطرم گذشت که آيا مذهبم صحيح است يا خير؟ پس به قسمت «ملتزم» - ديوار بين حجرالاسود و در خانه کعبه – پناهنده شدم، و گفتم: پروردگارا! تو می‌دانی که حاجتم چيست و چه می‌خواهم، تو خود به بهترين مذاهب مرا ارشاد و ياری کن! بر قلبم گذشت که با علی بن موسی الرضا عليهما السلام ملاقات کنم، پس به مدينه آمدم و به خانه آن حضرت رفته و پشت در ايستادم و به غلامش گفتم: برو به مولايت بگو مردی از اهل عراق پست در است و اجازه ورود می‌خواهد. صدای امام عليه السلام را از درون خانه شنيدم که فرمود: « ای عبدالله بن مغيره وارد شو!» من وارد شدم. وقتی نظرش به من افتاد فرمود: «خداوند دعای تو را مستجاب کرد، و به راه راست هدايتت نمود.» من گفتم: شهادت می‌دهم که تو حجّت خدا و امين او بر بندگانش هستی.

حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ شَاذَوَیْهِ الْمُؤَدِّبُ ره قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ الْحِمْیَرِیُّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَی عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ فَضَّالٍ قَالَ قَالَ لَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْمُغِيرَةِ كُنْتُ وَاقِفِیّاً وَ حَجَجْتُ عَلَی ذَلِكَ فَلَمَّا صِرْتُ بِمَكَّةَ اخْتَلَجَ فِی صَدْرِی شَیْ‏ءٌ فَتَعَلَّقْتُ بِالْمُلْتَزَمِ ثُمَّ قُلْتُ اللَّهُمَّ قَدْ عَلِمْتَ طَلِبَتِی وَ إِرَادَتِی فَأَرْشِدْنِی إِلَی خَیْرِ الْأَدْیَانِ فَوَقَعَ فِی نَفْسِی أَنْ آتِیَ الرِّضَا ع فَأَتَیْتُ الْمَدِينَةَ فَوَقَفْتُ بِبَابِهِ فَقُلْتُ لِلْغُلَامِ قُلْ لِمَوْلَاكَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْعِرَاقِ بِالْبَابِ فَسَمِعْتُ نِدَاءَهُ ع وَ هُوَ یَقُولُ ادْخُلْ یَا عَبْدَ اللَّهِ بْنَ الْمُغِيرَةِ فَدَخَلْتُ فَلَمَّا نَظَرَ إِلَیَّ قَالَ قَدْ أَجَابَ اللَّهُ دَعْوَتَكَ وَ هَدَاكَ لِدِينِهِ فَقُلْتُ أَشْهَدُ أَنَّكَ حُجَّةُ اللَّهِ وَ أَمِينُ اللَّهِ عَلَی خَلْقِهِ‏

نوجوان ، جوان ، میانسال ، کارشناسان و صاحبنظران

سخنرانی ، کارگاه آموزشی ، کتاب داستان كوتاه