عیون اخبارالرضا (علیه آلاف تحیه و ثنا)  ( ج1. ص74 ) شماره‌ی 180

موضوعات

معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > اعتقادات > امامت > امامان معصوم > امام موسی کاظم (عليه السلام) > شهادت امام کاظم (عليه السلام) > عوامل شهادت امام کاظم (عليه السلام) > بقای ملک و رياست

خلاصه

سفيان بن نزار می گويد: روزی بالای سر مأمون ايستاده بودم، مأمون گفت: آيا می دانيد چه کسی شيعه بودن را به من آموخت؟ حاضرين گفتند: نه، به خدا! نمی دانيم. گفت: هارون الرشيد آن را به من آموخت، حاضرين پرسيدند: چگونه چنين چيزی ممکن است و حال آنکه هارون الرشيد اين خاندان را می کشت؟ مأمون گفت: آنها را برای بقای ملک و پادشاهی خود می کشت. زيرا حکو.مت عقيم است. (يعنی فاميل و فرزند نمی شناسد)

متن فارسی

سفيان بن نزار می گويد: روزی بالای سر مأمون ايستاده بودم، مأمون گفت: آيا می دانيد چه کسی شيعه بودن را به من آموخت؟ حاضرين گفتند: نه، به خدا! نمی دانيم. گفت: هارون الرشيد آن را به من آموخت، حاضرين پرسيدند: چگونه چنين چيزی ممکن است و حال آنکه هارون الرشيد اين خاندان را می کشت؟ مأمون گفت: آنها را برای بقای ملک و پادشاهی خود می کشت. زيرا حکو.مت عقيم است. (يعنی فاميل و فرزند نمی شناسد) (مأمون ادامه داد) سالی همراه او به حج رفتم، وقتی به مدينه رسيديم، به دربان هايش دستور داد که هر کس از اهل مکه و مدينه، از نسل مهاجرين و انصار و نيز از بنی هاشم و ساير قبايل قريش وارد شود، بايد اصل و نسب و شجره نامه خود را بيان کند. و هر کس که وارد می شد، می گفت: من فلانی، فرزند فلانی ، فرزند فلانی هستم و نسب خود را ذکر می کرد تا به جد اعلای خود که هاشمی يا قرشی يا از مهاجر و يا انصار بود، برسد. و هارون نيز از پنج هزار دينار تا دويست دينار به اندازه شرافت او و سابقه پدرانش در هجرت (اسلام) به او صله و انعام می داد. من روزی در مجلس حاضر بودم که فضل بن ربيع داخل شد و گفت: ای اميرالمومنين در پشت درب مردی ايستاده است و ادعا می کند که موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسين بن علی بن ابی طالب عليهم السلام است. (هارون) به من و امين و موتمن و ساير فرماندهان رو کرد و گفت: خود را حفظ کنيد. سپس به دربانی که اجازه ورود می داد، گفت: به او اجازه ورود بده و مواظب باش بر غير جايگاه مخصوص من ننشيند. در اين هنگام پيرمردی وارد شد که چهره اش زرد شده بود و عبادت ، او را لاغر کرده بود. ظاهرش همچون مشک پوسيده بود و بر اثر سجده زياد، صورت و بينی اش مجروح شده بود. وقتی هارون را ديد، خود را از روی بهيمه ای که بر آن سوار بود به زير افکند و هارون در اين موقع فرياد زد: نه به خدا سوگند، بايد روی تخت من بنشينی و مأمورين نگذاشتند او پياده شود. ما همه با احترام و بزرگداشت به او نگاه می کرديم. او همين طور، سوار بر الاغ به جلو می آمد تا به جايگاه مخصوص رسيد، دربان ها، و فرماندهان همه دور او حلقه زده بودند . در اين موقع پياده شد و رشيد ايستاد و او را استقبال کرد و صورت و چشمان او را بوسيد و دستش را گرفت و به بالای مجلس برد و کنار خودش نشاند و با او شروع به صحبت کرد و به صورت او توجه می کرد و درباره احوال او سوال می کرد. سپس پرسيد: ای اباالحسن ،خانواده شا چند نفر هستند؟ حضرت فرمودند: بيش از پانصد نفر هستند. هارون سوال کرد: آيا همه آنها فرزندان شما هستند؟ فرمود: نه. بيشتر آنها غلام و حشم هستند. ولی در مورد فرزند، بيش از سی فرزند دارم. فلان قدر پسر و فلان قدر دختر. هارون گفت: چرا دخترها را به ازدواج عموزادگان و ساير افراد مناسب آنها در نمی آوريد؟ حضرت فرمود: دستم خالی است. هارون گفت: وضع زمين چطور است؟ فرمود: گاهی محصول می دهد و گاهی محصول ندارد. هارون پرسيد: آيا قرضی بر کسی داريد؟ فرمود: بله. گفت: چقدر؟ فرمود: حدود ده هزار دينار. هارون گفت: ای پسر عمو! من آنقدر به شما مال خواهم داد که بتوانی برای پسران و دختران عروسی بگيری و قرضت را بدهی و زمينت را آباد کنی. حضرت فرمود: ای عمو زاده! خداوند تو را به خويشاوندانت نزديک کند و خداوند اين نيت پاک شما را جزای خير بدهد. اين خويشاوندی ما و شما، کاملا گرم و صميمی و مستحکم است و عباس عموی پيغمبر صلی الله عليه و آله و عموی علی بن ابی طالب است و با پدر آن حضرت همچون دو تنه درخت هستند که از ريشه به هم چسبيده اند و اميدوارم خداوند تو را از اين کاری که می خواهی بکنی منصرف نکند و قدرت و روزی شما را گسترش دهد و خانواده تو را بزرگوار قرار داده است. هارون گفت: ای ابالحسن، آن کار را با افتخار انجام می دهم. سپس موسی عليه السلام فرمود: ای اميرالمومنين! خداوند بر حاکمان واجب کرده است که به فقرا رسيدگی کنند و قرض بدهکاران را پرداخت نمايند و برهنگان را بپوشانند و به اسيران نيکی کنند و شما بهترين و مناسب ترين کسی هستيد که می تواند اين کارها را انجام دهد. هارون گفت: ای اباالحسن! همين طور رفتار خواهم کرد. سپس موسی برخاست ، و هارون نيز به احترام او برخاست و صورت و چشم هايش را بوسيد، سپس به من و امين و موتمن رو کرد و گفت : ای عبدالله و ای محمد و ای ابراهيم ، پيشاپيش عمو و سرورتان حرکت کنيد. برای او رکاب بگيريد، لباس ايشان را مرتب کنيد و تا منزل ، ايشان را بدرقه کنيد. بعد موسی بن جعفر عليهما السلام پنهانی به من بشارت داد که خليفه خواهم شد و گفت : وقتی کارها را به دست گرفتی به فرزندان من نيکی کن. سپس (به نزد هارون) بازگشتيم و من به پدرم از همه جسورتر بودم. وقتی مجلس خلوت شد به او گفتم: ای اميرالمومنين! اين مرد که بود که آنقدر به او عزت و احترام گذاشتی، در مقابل او از جا برخاستی و به استقبالش رفتی . او را در بالای مجلس نشاندی و خود پايين تر نشستی و به ما دستور دادی برايش رکاب بگيريم؟ گفت: او امام مردم و حجت خدا بر خلقش و خليفه اش در بين بندگانش است. گفتم: مگر اين صفات فقط برای تو نيست؟ گفت: من در ظاهر و از روی قهر و غلبه، امام مردم هستم و موسی بن جعفر ، امام حق است. پسرم! به خدا سوگند او برای جانشينی رسول خدا صلی الله عليه و آله از من سزاوارتر است و قسم به خدا که اگر تو نيز بخواهی حکومت را از من بگيری، گردنت را می زنم. زيرا حکومت و پادشاهی عقيم است. (فرزند و غير فرزند نمی شناسد) و زمانی که (هارون) تصميم گرفت از مدينه به مکه برود، دستور داد دويست دينار در کيسه ای سياه بريزند و سپس به فضل بن ربيع گفت: اين پول را به موسی بن جعفر بده و به او بگو: اميرالمومنين می گويد: دستمان تنگ است و احسان ما به شما خواهد رسيد. من به او اعتراض کردم و گفتم: ای امير المومنين به فرزندان مهاجرين و انصار و ساير قريش و بنی هاشم و کسانی که اصلا حسب و نسبشان را نمی شناسی، پنج هزار دينار و کمتر انعام می دهی و به موسی بن جعفر که اين طور عزت و احترام گذاشتی دويست دينار که کمترين انعام شما بوده است می دهی؟ هارون گفت: ساکت شو! بی مادر! اگر آنچه را که ضمانت کرده بودم به او بدهم ، تضمينی وجود ندارد که فردا با صد هزار شمشير زن از شيعيان و دوستانش روبروی من نايستد، و فقر اين مرد و خانواده اش برای من و شما بهتر از توانمندی آنان است. مّخارق آواز خوان که در آن مجلس حضور داشت اين مطلب را ديد، خشمگين شد . او به سوی رشيد برخاست و گفت: ای اميرالمومنين وقتی وارد مدينه شدم بيشتر اهالی اين شهر از من کمک مالی خواستند و اگر قبل از اين که چيزی بين آنها تقسيم کنم، از مدينه خارج شوم، محبت های خليفه نسبت به من و منزلت من نزد ايشان، بر مردم روشن نخواهد شد. هارون دستور داد ده هزار دينار به او بدهند. مخارق گفت: ای اميرالمومنين ، اين برای اهی مدينه است! مقداری نيز قرض دارم که بايد آن را بپردازم هارون دستور داد ده هزار دينار ديگر نيز به او بدهند. مخارق گفت: ای اميرالمومنين، دخترانم می خواهند ازدواج کنند و نياز دارم برايشان جهيزيه تهيه کنم. هارون دستور داد ده هزار دينار ديگر هم به او بدهند. مخارق بار ديگر گفت: ای اميرالمومنين حقوقی برای من و عيال و دخترانم و همسرانشان در نظر بگيريد. هارون دستور داد زمين هايی که درآمدش در سال به ده هزار دينار می رسيد، به او بدهند و نيز دستور داد که اين ها را به سرعت و در همان مجلس به او بدهند. مخارق نيز بلافاصله برخاست و نزد موسی بن جعفر رفت و به حضرت عرض کرد: من از عملی که اين ملعون با شما کرد مطلع شدم و برای شما نيرنگ زدم و انعام خود خود را که سی هزار دينار می شود و زمينی که ساليانه ده هزار دينار درآمد دارد، از او گرفتم . سرورم! به خدا قسم به هيچ يک از آنها نياز ندارم. فقط برای شما گرفته ام و شهادت می دهم که اين زمين ها برای شماست و پول ها را هم برای شما آورده ام. حضرت فرمود: خدا به اموالت برکت دهد و به تو جزای خير بدهد. من نه از مال تو درهمی و نه از اين زمين ها چيزی دريافت کنم. صله و احسان تو را پذيرفتم. برگرد ودر اين باره ديگر به من مراجعه نکن. او هم دست حضرت را بوسيد و برگشت.

متن عربی

حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْوَرَّاقُ وَ الْحُسَیْنُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ هِشَامِ بْنِ الْمُکَتِّبُ وَ أَحْمَدُ بْنُ زِیَادِ بْنِ جَعْفَرٍ الْهَمَدَانِیُّ وَ الْحُسَیْنُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ تَاتَانَةَ وَ أَحْمَدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ مَاجِيلَوَیْهِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَی بْنِ الْمُتَوَکِّلِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ قَالُوا حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسَی عَنْ سُفْیَانَ بْنِ نِزَارٍ قَالَ‏ کُنْتُ یَوْماً عَلَی رَأْسِ الْمَأْمُونِ فَقَالَ أَ تَدْرُونَ مَنْ عَلَّمَنِی التَّشَیُّعَ فَقَالَ الْقَوْمُ جَمِيعاً لَا وَ اللَّهِ مَا نَعْلَمُ قَالَ عَلَّمَنِيهِ الرَّشِيدُ قِيلَ لَهُ وَ کَیْفَ ذَلِکَ وَ الرَّشِيدُ کَانَ یَقْتُلُ أَهْلَ هَذَا الْبَیْتِ قَالَ کَانَ یَقْتُلُهُمْ عَلَی الْمُلْکِ لِأَنَّ الْمُلْکَ عَقِيمٌ وَ لَقَدْ حَجَجْتُ مَعَهُ سَنَةً فَلَمَّا صَارَ إِلَی الْمَدِينَةِ تَقَدَّمَ إِلَی حُجَّابِهِ وَ قَالَ لَا یَدْخُلَنَّ عَلَیَّ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ وَ مَکَّةَ مِنْ أَهْلِ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ وَ بَنِی هَاشِمٍ وَ سَائِرِ بُطُونِ قُرَیْشٍ إِلَّا نَسَبَ نَفْسَهُ وَ کَانَ الرَّجُلُ إِذَا دَخَلَ عَلَیْهِ قَالَ أَنَا فُلَانُ بْنُ فُلَانٍ حَتَّی یَنْتَهِیَ إِلَی جَدِّهِ مِنْ هَاشِمِیٍّ أَوْ قُرَشِیٍّ أَوْ مُهَاجِرِیٍّ أَوْ أَنْصَارِیٍّ فَیَصِلُهُ مِنَ الْمَالِ بِخَمْسَةِ آلَافِ دِينَارٍ وَ مَا دُونَهَا إِلَی مِائَتَیْ دِينَارٍ عَلَی قَدْرِ شَرَفِهِ وَ هِجْرَةِ آبَائِهِ فَأَنَا ذَاتَ یَوْمٍ وَاقِفٌ إِذْ دَخَلَ الْفَضْلُ بْنُ الرَّبِيعِ فَقَالَ یَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَی الْبَابِ رَجُلٌ یَزْعُمُ أَنَّهُ مُوسَی بْنُ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع فَأَقْبَلَ عَلَیْنَا وَ نَحْنُ قِیَامٌ عَلَی رَأْسِهِ وَ الْأَمِينُ وَ الْمُؤْتَمَنُ وَ سَائِرُ الْقُوَّادِ فَقَالَ احْفَظُوا عَلَی أَنْفُسِکُمْ ثُمَّ قَالَ لِآذِنِهِ ائْذَنْ لَهُ وَ لَا یَنْزِلْ إِلَّا عَلَی بِسَاطِی فَإِنَّا کَذَلِکَ إِذْ دَخَلَ شَیْخٌ مُسَخَّدٌ قَدْ أَنْهَکَتْهُ الْعِبَادَةُ کَأَنَّهُ شَنٌّ بَالٍ قَدْ کُلِمَ مِنَ السُّجُودِ وَجْهُهُ وَ أَنْفُهُ فَلَمَّا رَأَی الرَّشِيدَ رَمَی بِنَفْسِهِ عَنْ حِمَارٍ کَانَ رَاکِبَهُ فَصَاحَ الرَّشِيدُ لَا وَ اللَّهِ إِلَّا عَلَی بِسَاطِی فَمَنَعَهُ الْحُجَّابُ مِنَ التَّرَجُّلِ وَ نَظَرْنَا إِلَیْهِ بِأَجْمَعِنَا بِالْإِجْلَالِ وَ الْإِعْظَامِ فَمَا زَالَ یَسِيرُ عَلَی حِمَارِهِ حَتَّی صَارَ إِلَی الْبِسَاطِ وَ الْحُجَّابُ وَ الْقُوَّادُ مُحْدِقُونَ بِهِ فَنَزَلَ فَقَامَ إِلَیْهِ الرَّشِيدُ وَ اسْتَقْبَلَهُ إِلَی آخِرِ الْبِسَاطِ فَقَبَّلَ وَجْهَهُ وَ عَیْنَیْهِ وَ أَخَذَ بِیَدِهِ حَتَّی صَیَّرَهُ فِی صَدْرِ الْمَجْلِسِ وَ أَجْلَسَهُ مَعَهُ فِيهِ وَ جَعَلَ یُحَدِّثُهُ وَ یُقْبِلُ بِوَجْهِهِ عَلَیْهِ وَ یَسْأَلُهُ عَنْ أَحْوَالِهِ ثُمَّ قَالَ لَهُ یَا أَبَا الْحَسَنِ مَا عَلَیْکَ مِنَ الْعِیَالِ فَقَالَ یَزِيدُونَ عَلَی الْخَمْسِمِائَةِ قَالَ أَوْلَادٌ کُلُّهُمْ قَالَ لَا أَکْثَرُهُمْ مَوَالِیَّ وَ حَشَمٌ أَمَّا الْوَلَدُ فَلِی نَیِّفٌ‏ وَ ثَلَاثُونَ وَ الذُّکْرَانُ مِنْهُمْ کَذَا وَ النِّسْوَانُ مِنْهُمْ کَذَا قَالَ فَلِمَ لَا تُزَوِّجُ النِّسْوَانَ مِنْ بَنِی عُمُومَتِهِنَّ وَ أَکْفَائِهِنَّ قَالَ الْیَدُ تَقْصُرُ عَنْ ذَلِکَ قَالَ فَمَا حَالُ الضَّیْعَةِ قَالَ تُعْطِی فِی وَقْتٍ وَ تَمْنَعُ فِی آخَرَ قَالَ فَهَلْ عَلَیْکَ دَیْنٌ قَالَ نَعَمْ قَالَ کَمْ قَالَ نَحْوُ عَشَرَةِ ألف [آلَافِ‏] دِينَارٍ فَقَالَ لَهُ الرَّشِيدُ یَا ابْنَ عَمِّ أَنَا أُعْطِيکَ مِنَ الْمَالِ مَا تُزَوِّجُ الذُّکْرَانَ وَ النِّسْوَانَ وَ تَقْضِی الدَّیْنَ وَ تَعْمُرُ الضِّیَاعَ فَقَالَ لَهُ وَصَلَتْکَ رَحِمٌ یَا ابْنَ عَمِّ وَ شَکَرَ اللَّهُ لَکَ هَذِهِ النِّیَّةَ الْجَمِيلَةَ وَ الرَّحِمُ مَاسَّةٌ وَ الْقَرَابَةُ وَاشِجَةٌ وَ النَّسَبُ وَاحِدٌ وَ الْعَبَّاسُ عَمُّ النَّبِیِّ ص وَ صِنْوُ أَبِيهِ وَ عَمُّ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع وَ صِنْوُ أَبِيهِ وَ مَا أَبْعَدَکَ اللَّهُ مِنْ أَنْ تَفْعَلَ ذَلِکَ وَ قَدْ بَسَطَ یَدَکَ وَ أَکْرَمَ عُنْصُرُکَ وَ أَعْلَی مَحْتِدَکَ فَقَالَ أَفْعَلُ ذَلِکَ یَا أَبَا الْحَسَنِ وَ کَرَامَةً فَقَالَ یَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ فَرَضَ عَلَی وُلَاةِ عَهْدِهِ أَنْ یَنْعَشُوا فُقَرَاءَ الْأُمَّةِ وَ یَقْضُوا عَنِ الْغَارِمِينَ وَ یُؤَدُّوا عَنِ الْمُثْقَلِ وَ یَکْسُوا الْعَارِیَ وَ یُحْسِنُوا إِلَی الْعَانِیَ فَأَنْتَ أَوْلَی مَنْ یَفْعَلُ ذَلِکَ فَقَالَ أَفْعَلُ یَا أَبَا الْحَسَنِ ثُمَّ قَامَ فَقَامَ الرَّشِيدُ لِقِیَامِهِ وَ قَبَّلَ عَیْنَیْهِ وَ وَجْهَهُ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَیَّ وَ عَلَی الْأَمِينِ وَ الْمُؤْتَمَنِ فَقَالَ یَا عَبْدَ اللَّهِ وَ یَا مُحَمَّدُ وَ یَا إِبْرَاهِيمُ امْشُوا بَیْنَ‏ یَدَیْ عَمِّکُمْ وَ سَیِّدِکُمْ خُذُوا بِرِکَابِهِ وَ سَوُّوا عَلَیْهِ ثِیَابَهُ وَ شَیِّعُوهُ إِلَی مَنْزِلِهِ فَأَقْبَلَ عَلَیَّ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ ع سِرّاً بَیْنِی وَ بَیْنَهُ فَبَشَّرَنِی بِالْخِلَافَةِ فَقَالَ لِی إِذَا مَلَکْتَ هَذَا الْأَمْرَ فَأَحْسِنْ إِلَی وُلْدِی ثُمَّ انْصَرَفْنَا وَ کُنْتُ أَجْرَی وُلْدِ أَبِی عَلَیْهِ فَلَمَّا خَلَا الْمَجْلِسُ قُلْتُ یَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ مَنْ هَذَا الرَّجُلُ الَّذِی قَدْ أَعْظَمْتَهُ وَ أَجْلَلْتَهُ وَ قُمْتَ مِنْ مَجْلِسِکَ إِلَیْهِ فَاسْتَقْبَلْتَهُ وَ أَقْعَدْتَهُ فِی صَدْرِ الْمَجْلِسِ وَ جَلَسْتَ دُونَهُ ثُمَّ أَمَرْتَنَا بِأَخْذِ الرِّکَابِ لَهُ قَالَ هَذَا إِمَامُ النَّاسِ وَ حُجَّةُ اللَّهِ عَلَی خَلْقِهِ وَ خَلِيفَتُهُ عَلَی عِبَادِهِ فَقُلْتُ یَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَ وَ لَیْسَتْ هَذِهِ الصِّفَاتُ کُلُّهَا لَکَ وَ فِيکَ فَقَالَ أَنَا إِمَامُ الْجَمَاعَةِ فِی الظَّاهِرِ وَ الْغَلَبَةِ وَ الْقَهْرِ وَ مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ إِمَامُ حَقٍّ وَ اللَّهِ یَا بُنَیَّ إِنَّهُ لَأَحَقُّ بِمَقَامِ رَسُولِ اللَّهِ ص مِنِّی وَ مِنَ الْخَلْقِ جَمِيعاً وَ وَ اللَّهِ لَوْ نَازَعْتَنِی هَذَا الْأَمْرَ لَأَخَذْتُ الَّذِی فِيهِ عَیْنَاکَ فَإِنَّ الْمُلْکَ عَقِيمٌ فَلَمَّا أَرَادَ الرَّحِيلَ مِنَ الْمَدِينَةِ إِلَی مَکَّةَ أَمَرَ بِصُرَّةٍ سَوْدَاءَ فِيهَا مِائَتَا دِينَارٍ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَی الْفَضْلِ بْنِ الرَّبِيعِ فَقَالَ لَهُ اذْهَبْ بِهَذِهِ إِلَی مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ وَ قُلْ لَهُ یَقُولُ لَکَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ نَحْنُ فِی ضِيقَةٍ وَ سَیَأْتِيکَ بِرُّنَا بَعْدَ الْوَقْتِ فَقُمْتُ فِی صَدْرِهِ فَقُلْتُ یَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ تُعْطِی أَبْنَاءَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ وَ سَائِرَ قُرَیْشٍ وَ بَنِی هَاشِمٍ وَ مَنْ لَا تَعْرِفُ حَسَبَهُ وَ نَسَبَهُ خَمْسَةَ آلَافِ دِينَارٍ إِلَی مَا دُونَهَا وَ تُعْطِی مُوسَی بْنَ جَعْفَرٍ وَ قَدْ أَعْظَمْتَهُ وَ أَجْلَلْتَهُ مِائَتَیْ دِينَارٍ أَخَسَّ عَطِیَّةٍ أَعْطَیْتَهَا أَحَداً مِنَ النَّاسِ فَقَالَ اسْکُتْ لَا أُمَّ لَکَ فَإِنِّی لَوْ أَعْطَیْتُ هَذَا مَا ضَمِنْتُهُ لَهُ مَا کُنْتُ أَمِنْتُهُ أَنْ یَضْرِبَ‏ وَجْهِی غَداً بِمِائَةِ أَلْفِ سَیْفٍ مِنْ شِيعَتِهِ وَ مَوَالِيهِ وَ فَقْرُ هَذَا وَ أَهْلِ بَیْتِهِ أَسْلَمُ لِی وَ لَکُمْ مِنْ بَسْطِ أَیْدِيهِمْ وَ أَعْیُنِهِمْ فَلَمَّا نَظَرَ إِلَی ذَلِکَ مُخَارِقٌ الْمُغَنِّی دَخَلَهُ فِی ذَلِکَ غَیْظٌ فَقَامَ إِلَی الرَّشِيدِ فَقَالَ یَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ قَدْ دَخَلْتُ الْمَدِينَةَ وَ أَکْثَرُ أَهْلِهَا یَطْلُبُونَ مِنِّی شَیْئاً وَ إِنْ خَرَجْتُ وَ لَمْ أُقْسِمْ فِيهِمْ شَیْئاً لَمْ یَتَبَیَّنْ لَهُمْ تَفَضُّلُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَیَّ وَ مَنْزِلَتِی عِنْدَهُ فَأَمَرَ لَهُ بِعَشَرَةِ آلَافٍ دِينَارٍ فَقَالَ یَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ هَذَا لِأَهْلِ الْمَدِينَةِ وَ عَلَیَّ دَیْنٌ أَحْتَاجُ أَنْ أَقْضِیَهُ فَأَمَرَ لَهُ بِعَشَرَةِ آلَافِ دِينَارٍ أُخْرَی فَقَالَ لَهُ یَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ بَنَاتِی أُرِيدُ أَنْ أُزَوِّجَهُنَّ وَ أَنَا مُحْتَاجٌ إِلَی جِهَازِهِنَّ فَأَمَرَ لَهُ بِعَشَرَةِ آلَافِ دِينَارٍ أُخْرَی فَقَالَ لَهُ یَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ لَا بُدَّ مِنْ غَلَّةٍ تُعْطِينِيهَا تَرُدُّ عَلَیَّ وَ عَلَی عِیَالِی وَ بَنَاتِی وَ أَزْوَاجِهِنَّ الْقُوتَ فَأَمَرَ لَهُ بِأَقْطَاعٍ مَا تَبْلُغُ غَلَّتُهُ فِی السَّنَّةِ عَشَرَةَ آلَافِ دِينَارٍ وَ أَمَرَ أَنْ یُعَجَّلَ ذَلِکَ عَلَیْهِ مِنْ سَاعَتِهِ ثُمَّ قَامَ مُخَارِقٌ مِنْ فَوْرِهِ وَ قَصَدَ مُوسَی بْنَ جَعْفَرٍ ع وَ قَالَ لَهُ قَدْ وَقَفْتُ عَلَی مَا عَامَلَکَ بِهِ هَذَا الْمَلْعُونُ وَ مَا أَمَرَ لَکَ بِهِ وَ قَدِ احْتَلْتُ عَلَیْهِ لَکَ وَ أَخَذْتُ مِنْهُ صِلَاتٍ ثَلَاثِينَ أَلْفَ دِينَارٍ وَ أَقْطَاعاً یُغِلُّ فِی السَّنَةِ عَشَرَةَ آلَافِ دِينَارٍ وَ لَا وَ اللَّهِ یَا سَیِّدِی مَا أَحْتَاجُ إِلَی شَیْ‏ءٍ مِنْ ذَلِکَ مَا أَخَذْتُهُ إِلَّا لَکَ وَ أَنَا أَشْهَدُ لَکَ بِهَذِهِ الْأَقْطَاعِ وَ قَدْ حَمَلْتُ الْمَالَ إِلَیْکَ فَقَالَ بَارَکَ اللَّهُ لَکَ فِی مَالِکَ وَ أَحْسَنَ جَزَاکَ مَا کُنْتُ لِآخُذَ مِنْهُ دِرْهَماً وَاحِداً وَ لَا مِنْ هَذِهِ الْأَقْطَاعِ شَیْئاً وَ قَدْ قَبِلْتُ صِلَتَکَ وَ بِرَّکَ فَانْصَرِفْ رَاشِداً وَ لَا تُرَاجِعْنِی فِی ذَلِکَ فَقَبَّلَ یَدَهُ وَ انْصَرَفَ

مخاطب

نوجوان ، جوان ، میانسال

قالب

سخنرانی ، کتاب داستان كوتاه ، کتاب داستان بلند و رمان