عیون اخبارالرضا (علیه آلاف تحیه و ثنا)  ( ج2، ص 258 ) شماره‌ی 1802

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره فردی ‌ عبادی > برخورد با زيردستان (غلامان و کنيزان)
سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره علمی و فرهنگی امام > سيره علمی > سخن گفتن با زبان های مختلف
سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره علمی و فرهنگی امام > گسترش علم طب > تبيين خواص داروها > درمان ورم و درد
سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > دوران مأمون > تعامل امام رضا (عليه السلام) با کارگزاران و خدمت گزاران (غلامان و کنيزان)
معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > اعتقادات > امامت > امامان معصوم > امام رضا (عليه السلام) > کرامات و معجزات امام رضا (عليه السلام)

خلاصه

ياسر خادم گويد: حضرت رضا عليه السلام غلامانی داشت که برخی از آنان از اهل صقلب (شهری در بلغارستان) بودند و برخی ديگر اهل روم. حجره حضرت نزديک به ايشان بود، شبی از شب ها حضرت شنيد که به زبان صقلبی و رومی می‌گويند: ما، در بلاد خودمان سالی يک بار خون می‌گرفتيم، اکنون در اينجا هيچ وقت خون نگرفته ايم. وقتی صبح شد، حضرت به يکی از طبيبان دستور داد: از فلان غلام فلان رگ را بزن و خون بگير، و از فلان غلام رگ را و از غلام ديگر فلان رگ را، سپس به من گفت: ای ياسر تو رگ نزن، لکن من توجه نکردم و خون گرفتم (و بدين جهت) دستم ورم کرد و کبود شد. امام عليه السلام از من پرسيد: «چه بلايی سرت آمده؟» عرض کردم: رگ زدم. فرمود: «مگر تو را از اين کار نهی نکردم؟ اکنون دست خود را جلو بياور!» من دستم را جلو بردم، حضرت دست خويش را بر آن ماليد و بر آن آب دهان مبارک خويش را گذاشت، آنگاه فرمود: «شب ها غذا مخور» من هم تا توانستم شب ها غذا نخوردم و هرگاه غفلت می‌کردم و شب چيزی می‌خوردم آن ناراحتی عود می‌کرد

متن فارسی

ياسر خادم گويد: حضرت رضا عليه السلام غلامانی داشت که برخی از آنان از اهل صقلب (شهری در بلغارستان) بودند و برخی ديگر اهل روم. حجره حضرت نزديک به ايشان بود، شبی از شب ها حضرت شنيد که به زبان صقلبی و رومی می‌گويند: ما، در بلاد خودمان سالی يک بار خون می‌گرفتيم، اکنون در اينجا هيچ وقت خون نگرفته ايم. وقتی صبح شد، حضرت به يکی از طبيبان دستور داد: از فلان غلام فلان رگ را بزن و خون بگير، و از فلان غلام رگ را و از غلام ديگر فلان رگ را، سپس به من گفت: ای ياسر تو رگ نزن، لکن من توجه نکردم و خون گرفتم (و بدين جهت) دستم ورم کرد و کبود شد. امام عليه السلام از من پرسيد: «چه بلايی سرت آمده؟» عرض کردم: رگ زدم. فرمود: «مگر تو را از اين کار نهی نکردم؟ اکنون دست خود را جلو بياور!» من دستم را جلو بردم، حضرت دست خويش را بر آن ماليد و بر آن آب دهان مبارک خويش را گذاشت، آنگاه فرمود: «شب ها غذا مخور» من هم تا توانستم شب ها غذا نخوردم و هرگاه غفلت می‌کردم و شب چيزی می‌خوردم آن ناراحتی عود می‌کرد

متن عربی

حَدَّثَنَا أَبِی رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جَزَّكٍ عَنْ یَاسِرٍ الْخَادِمِ قَالَ‏ كَانَ غِلْمَانٌ لِأَبِی الْحَسَنِ ع فِی الْبَیْتِ الصَّقَالِبَةُ وَ رُومِیَّةٌ وَ كَانَ أَبُو الْحَسَنِ ع قَرِيباً مِنْهُمْ فَسَمِعَهُمْ بِاللَّیْلِ یَتَرَاطَنُونَ بِالصَّقْلَبِیَّةِ وَ الرُّومِیَّةِ وَ یَقُولُونَ إِنَّا كُنَّا نَفْتَصِدُ فِی كُلِّ سَنَةٍ فِی بِلَادِنَا ثُمَّ لَیْسَ نَفْتَصِدُ هَاهُنَا فَلَمَّا كَانَ‏ مِنَ الْغَدِ وَجَّهَ أَبُو الْحَسَنِ إِلَی بَعْضِ الْأَطِبَّاءِ فَقَالَ لَهُ افْصِدْ فُلَاناً عِرْقَ كَذَا وَ افْصِدْ فُلَاناً عِرْقَ كَذَا وَ افْصِدْ فُلَاناً عِرْقَ كَذَا وَ افْصِدْ هَذَا عِرْقَ كَذَا ثُمَّ قَالَ یَا یَاسِرُ لَا تَفْتَصِدْ أَنْتَ قَالَ فَافْتَصَدْتُ فَوَرِمَتْ یَدِی وَ احْمَرَّتْ فَقَالَ لِی یَا یَاسِرُ مَا لَكَ فَأَخْبَرْتُهُ فَقَالَ أَ لَمْ أَنْهَكَ عَنْ ذَلِكَ هَلُمَّ یَدَكَ فَمَسَحَ یَدَهُ عَلَیْهَا وَ تَفَلَ فِيهَا ثُمَّ أَوْصَانِی أَنْ لَا أَتَعَشَّی فَمَكَثْتُ بَعْدَ ذَلِكَ مَا شَاءَ اللَّهُ لَا أَتَعَشَّی ثُمَّ أُغَافِلُ فَأَتَعَشَّی فَیَضْرِبُ عَلَیَ‏

مخاطب

جوان ، میانسال ، کارشناسان و صاحبنظران

قالب

سخنرانی ، کارگاه آموزشی ، کتاب داستان كوتاه ، کتاب داستان بلند و رمان