عیون اخبارالرضا (علیه آلاف تحیه و ثنا)  ( ج2، ص 261تا262 ) شماره‌ی 1809

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره علمی و فرهنگی امام > سيره فرهنگی امام رضا (عليه السلام) > تلاش برای دفاع از امامت در قالب مناظره
سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره علمی و فرهنگی امام > مبارزه با انحرافات و تهاجم فکری و فرهنگی دشمنان > نمونه هايی از مناظره حضرت با عالمان > مناظره با محمد بن يحيی الصولی درباره امامت
سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > ولايتعهدی > تلاش مأمون برای ترور شخصيت حضرت > برپايی مناظره با هدف شکست امام

خلاصه

ابو علی حسين بيهقی از محمد بن يحيی الصولی روايت کرد که گفت: از حضرت رضا عليه السلام خبری نقل شده که به الفاظ مختلف آمده و سندی که من آن را معتبر بدانم برای آن نيافتم، و با الفاظ گوناگونی آن را ديدم و همه آن را می‌آورم و معنای آن را نقل می‌کنم هر چند الفاظش اختلاف دارد: مأمون در باطن می‌خواست که حضرت رضا عليه السلام در بحث با کسانی که روبرو می‌شود عاجز ماند و حريفش بر او غلبه کند، اگر چه در ظاهر غير اين را می‌نمود، فقهاء و علمای اهل کلام نزد او گرد آمدند، و در خفا به آنان گفته بود راجع به مسئله امامت با او بحث کنيد و منظره شما حول اين مبحث دور بزند وقتی مجلس آماده شد، حضرت به آنان فرمود: «شما يک نفر را از ميان خود انتخاب کنيد که او از جانب شما با من صحبت کند، که هر چه بر او لازم آيد بر همه شما لازم آمده باشد.» آنان از ميان حاضران مردی به نام يحيی بن ضحاک سمرقندی که در خراسان همانند نداشت معرفی کردند، حضرت به او فرمود: «از هر چه می‌خواهی بپرس!» گفت: راجع به امامت می‌پرسم، شما چگونه ادعای امامت می‌کنی برای کسی که امامت نکرد، و کسی را که امامت کرد و مردم هم به امامتش رضايت دادند، رها می‌کنی؟ امام عليه السلام فرمود: «ای يحيی! بگو آنکه تصديق می‌کند کسی را که او خود را تکذيب می‌کند، و آنکه تکذيب می‌کند کسی را که خود را راستگو می‌داند، کدام يک از اين دو بر حقّند و درستکار و به واقع حقيقت رسيده اند، و کدامين باطل و خطاکار هستند؟يحيی ساکت شد. مأمون به او گفت: جواب بده! گفت: اميرالمؤمنين مرا از جواب اين سؤال معاف بدار! مأمون گفت: ای اباالحسن ما مقصود شما را از سؤال فهميديم. امام عليه السلام فرمود: «اکنون بايد يحيی خبر دهد که کداميک از رهبران، خود را تکذيب کردند و کدام تصديق؟ و اگر می‌پندارد که آنان تکذيب کردند پس شخص کذاب شايستگی امامت ندارد، و اگر می‌پندارد تصديق کردند، پس از اين حرف چيست که خليفه اولی گفته: من بر شما ولايت يافتم ولی بهترين شما نيستم، و آنکه پس از وی بود (خليفه دوم) درباره اش گفته شده که بيعت با اولی اشتباه بود، هر کس به مثل اين کار بعد از اين رفتار کند، او را بکشيد؛ به خدا سوگند فقط به قتل چنين کسی راضی می‌شد! پس کسی که بهترين مردم نيست – در حالی که بهتر بودن، به صفات و خصوصياتی است که يکی از آن ها علم است، و يکی جهاد و کوشش و...از فضايل ديگر که هيچ کدام از اين ها در او نبود – و هر کس بيعت با او به عنوان امام، لغزش و اشتباه باشد – به حدی که موجب کشتن کسی باشد که مثل آن را تکرار کند – چگونه امامتش برای ديگران مورد قبول باشد و وضع او اين باشد؟ سپس خود روی منبر گفت: مرا شيطانی است که بر من عارض می‌شود؛ هرگاه او از طريق مستقيم مرا به کجی کشانيد شما مردم مرا به راه راست آوريد، و هرگاه خطائی از من سر زد ارشادم کنيد، بنابراين اينان به قول خودشان امام نيستند؛ چه راست بگويند چه دروغ.» يحيی ديگر جوابی نداشت، و مأمون تعجب کرد و عرض کرد: ای اباالحسن! در روی زمين فقط شما هستيد که اينگونه نيکو سخن می‌گويد.

متن فارسی

ابو علی حسين بيهقی از محمد بن يحيی الصولی روايت کرد که گفت: از حضرت رضا عليه السلام خبری نقل شده که به الفاظ مختلف آمده و سندی که من آن را معتبر بدانم برای آن نيافتم، و با الفاظ گوناگونی آن را ديدم و همه آن را می‌آورم و معنای آن را نقل می‌کنم هر چند الفاظش اختلاف دارد: مأمون در باطن می‌خواست که حضرت رضا عليه السلام در بحث با کسانی که روبرو می‌شود عاجز ماند و حريفش بر او غلبه کند، اگر چه در ظاهر غير اين را می‌نمود، فقهاء و علمای اهل کلام نزد او گرد آمدند، و در خفا به آنان گفته بود راجع به مسئله امامت با او بحث کنيد و منظره شما حول اين مبحث دور بزند وقتی مجلس آماده شد، حضرت به آنان فرمود: «شما يک نفر را از ميان خود انتخاب کنيد که او از جانب شما با من صحبت کند، که هر چه بر او لازم آيد بر همه شما لازم آمده باشد.» آنان از ميان حاضران مردی به نام يحيی بن ضحاک سمرقندی که در خراسان همانند نداشت معرفی کردند، حضرت به او فرمود: «از هر چه می‌خواهی بپرس!» گفت: راجع به امامت می‌پرسم، شما چگونه ادعای امامت می‌کنی برای کسی که امامت نکرد، و کسی را که امامت کرد و مردم هم به امامتش رضايت دادند، رها می‌کنی؟ امام عليه السلام فرمود: «ای يحيی! بگو آنکه تصديق می‌کند کسی را که او خود را تکذيب می‌کند، و آنکه تکذيب می‌کند کسی را که خود را راستگو می‌داند، کدام يک از اين دو بر حقّند و درستکار و به واقع حقيقت رسيده اند، و کدامين باطل و خطاکار هستند؟يحيی ساکت شد. مأمون به او گفت: جواب بده! گفت: اميرالمؤمنين مرا از جواب اين سؤال معاف بدار! مأمون گفت: ای اباالحسن ما مقصود شما را از سؤال فهميديم. امام عليه السلام فرمود: «اکنون بايد يحيی خبر دهد که کداميک از رهبران، خود را تکذيب کردند و کدام تصديق؟ و اگر می‌پندارد که آنان تکذيب کردند پس شخص کذاب شايستگی امامت ندارد، و اگر می‌پندارد تصديق کردند، پس از اين حرف چيست که خليفه اولی گفته: من بر شما ولايت يافتم ولی بهترين شما نيستم، و آنکه پس از وی بود (خليفه دوم) درباره اش گفته شده که بيعت با اولی اشتباه بود، هر کس به مثل اين کار بعد از اين رفتار کند، او را بکشيد؛ به خدا سوگند فقط به قتل چنين کسی راضی می‌شد! پس کسی که بهترين مردم نيست – در حالی که بهتر بودن، به صفات و خصوصياتی است که يکی از آن ها علم است، و يکی جهاد و کوشش و...از فضايل ديگر که هيچ کدام از اين ها در او نبود – و هر کس بيعت با او به عنوان امام، لغزش و اشتباه باشد – به حدی که موجب کشتن کسی باشد که مثل آن را تکرار کند – چگونه امامتش برای ديگران مورد قبول باشد و وضع او اين باشد؟ سپس خود روی منبر گفت: مرا شيطانی است که بر من عارض می‌شود؛ هرگاه او از طريق مستقيم مرا به کجی کشانيد شما مردم مرا به راه راست آوريد، و هرگاه خطائی از من سر زد ارشادم کنيد، بنابراين اينان به قول خودشان امام نيستند؛ چه راست بگويند چه دروغ.» يحيی ديگر جوابی نداشت، و مأمون تعجب کرد و عرض کرد: ای اباالحسن! در روی زمين فقط شما هستيد که اينگونه نيکو سخن می‌گويد.

متن عربی

حَدَّثَنَا الْحَاكِمُ أَبُو عَلِیٍّ الْحُسَیْنُ بْنُ أَحْمَدَ الْبَیْهَقِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی الصَّوْلِیُّ قَالَ‏ یُحْكَی عَنِ الرِّضَا ع خَبَرٌ مُخْتَلِفُ الْأَلْفَاظِ لَمْ تَقَعْ لِی رِوَایَتُهُ بِإِسْنَادٍ أَعْمَلُ عَلَیْهِ وَ قَدِ اخْتَلَفَتْ أَلْفَاظُ مَنْ رَوَاهُ إِلَّا أَنِّی سَآتِی بِهِ وَ بِمَعَانِيهِ وَ إِنِ اخْتَلَفَتْ أَلْفَاظُهُ كَانَ الْمَأْمُونُ فِی بَاطِنِهِ یُحِبُّ سَقَطَاتِ الرِّضَا ع وَ أَنْ یَعْلُوَهُ الْمُحْتَجُّ وَ إِنْ أَظْهَرَ غَیْرَ ذَلِكَ فَاجْتَمَعَ عِنْدَهُ الْفُقَهَاءُ وَ الْمُتَكَلِّمُونَ فَدَسَّ إِلَیْهِمْ أَنْ نَاظِرُوهُ فِی الْإِمَامَةِ فَقَالَ لَهُمُ الرِّضَا ع اقْتَصِرُوا عَلَی وَاحِدٍ مِنْكُمْ یَلْزَمُكُمْ مَا یَلْزَمُهُ فَرَضُوا بِرَجُلٍ یُعْرَفُ بِیَحْیَی بْنِ الضَّحَّاكِ السَّمَرْقَنْدِیِّ وَ لَمْ یَكُنْ بِخُرَاسَانَ مِثْلُهُ فَقَالَ لَهُ الرِّضَا ع یَا یَحْیَی سَلْ عَمَّا شِئْتَ فَقَالَ نَتَكَلَّمُ فِی الْإِمَامَةِ كَیْفَ ادَّعَیْتَ لِمَنْ لَمْ یَؤُمَّ وَ تَرَكْتَ مَنْ أَمَّ وَ وَقَعَ الرِّضَا بِهِ فَقَالَ لَهُ یَا یَحْیَی أَخْبِرْنِی عَمَّنْ صَدَقَ كَاذِباً عَلَی نَفْسِهِ أَوْ كَذَبَ صَادِقاً عَلَی نَفْسِهِ أَ یَكُونُ مُحِقّاً مُصِيباً أَوْ مُبْطِلًا مُخْطِئاً فَسَكَتَ یَحْیَی فَقَالَ لَهُ الْمَأْمُونُ أَجِبْهُ فَقَالَ یُعْفِينِی أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ مِنْ جَوَابِهِ فَقَالَ الْمَأْمُونُ یَا أَبَا الْحَسَنِ عَرِّفْنَا الْغَرَضَ فِی هَذِهِ الْمَسْأَلَةِ فَقَالَ لَا بُدَّ لِیَحْیَی مِنْ أَنْ یُخْبِرَ عَنْ أَئِمَّتِهِ أَنَّهُمْ كَذَبُوا عَلَی أَنْفُسِهِمْ أَوْ صَدَقُوا فَإِنْ زَعَمَ أَنَّهُمْ كَذَبُوا فَلَا أَمَانَةَ لِكَذَّابٍ وَ إِنْ زَعَمَ أَنَّهُمْ صَدَقُوا فَقَدْ قَالَ أَوَّلُهُمْ وُلِّيتُكُمْ وَ لَسْتُ بِخَیْرِكُمْ وَ قَالَ تَالِيهِ كَانَتْ بَیْعَتُهُ فَلْتَةً فَمَنْ عَادَ لِمِثْلِهَا فَاقْتُلُوهُ فَوَ اللَّهِ مَا رَضِیَ لِمَنْ فَعَلَ مِثْلَ فِعْلِهِمْ إِلَّا بِالْقَتْلِ فَمَنْ لَمْ یَكُنْ بِخَیْرِ النَّاسِ وَ الْخَیْرِیَّةُ لَا تَقَعُ إِلَّا بِنُعُوتٍ مِنْهَا الْعِلْمُ وَ مِنْهَا الْجِهَادُ وَ مِنْهَا سَائِرُ الْفَضَائِلِ وَ لَیْسَتْ فِيهِ وَ مَنْ كَانَتْ بَیْعَتُهُ‏ فَلْتَةً یَجِبُ الْقَتْلُ عَلَی مَنْ فَعَلَ مِثْلَهَا كَیْفَ یُقْبَلُ عَهْدُهُ إِلَی غَیْرِهِ وَ هَذِهِ صُورَتُهُ ثُمَّ یَقُولُ عَلَی الْمِنْبَرِ إِنَّ لِی شَیْطَاناً یَعْتَرِينِی فَإِذَا مَالَ بِی فَقَوِّمُونِی وَ إِذَا أَخْطَأْتُ فَأَرْشِدُونِی فَلَیْسُوا أَئِمَّةً بِقَوْلِهِمْ إِنْ صَدَقُوا أَوْ كَذَبُوا فَمَا عِنْدَ یَحْیَی فِی هَذَا جَوَابٌ فَعَجِبَ الْمَأْمُونُ مِنْ كَلَامِهِ وَ قَالَ یَا أَبَا الْحَسَنِ مَا فِی الْأَرْضِ مَنْ یُحْسِنُ هَذَا سِوَاكَ‏

مخاطب

جوان ، میانسال ، کارشناسان و صاحبنظران

قالب

سخنرانی ، کارگاه آموزشی ، کتاب داستان كوتاه ، کتاب معارفی