عیون اخبارالرضا (علیه آلاف تحیه و ثنا)  ( ج2، ص 271 ) شماره‌ی 1824

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره علمی و فرهنگی امام > سيره فرهنگی امام رضا (عليه السلام) > دفاع از حق
سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > دوران مأمون > تعامل مامون با فضل بن سهل
سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > دوران مأمون > کشتار شيعيان توسط مامون
معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > اعتقادات > امامت > امامان معصوم > امام رضا (عليه السلام) > شهادت امام رضا (عليه السلام) > مسموم نمودن حضرت امام رضا (عليه السلام) > مسموم کردن امام رضا (عليه السلام) توسط مامون
معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > اعتقادات > امامت > امامان معصوم > امام رضا (عليه السلام) > شهادت امام رضا (عليه السلام) > انگيزه مأمون از شهادت امام

خلاصه

محمد بن سنان گويد: من در خراسان نزد سرورم حضرت رضا عليه السلام بودم، و مأمون در روزهای دوشنبه و پنجشنبه که اجازه ملاقات می‌داد، حضرت را در سمت راست خود می‌نشانيد. يک بار به مأمون خبر دادند که مردی از طايفه صوفی ها دزدی کرده است. مأمون دستور داد او را آوردند. وقتی به او نگاه کرد ديد مردی ژنده پوش و در پيشانی اش آثار سجده پيداست، گفت: بسيار عجيب است! اين آثار نيکو و اين فعل زشت؟! آيا نسبت سرقت به تو می‌دهند با اين آثار جميلی که بر روی تو پيدا است و از ظاهر تو معلوم است؟ مرد گفت: از روی ناچاری دست به اين کار زده ام و عمدی نبوده است؛ چرا که تو وضعيتی پيش آورده ای که من را از خمس و غنيمت که حقّ من است ممنوع داشته ای. مأمون پرسيد: تو چه حقّی در خمس و غنائم داری؟ مرد گفت: خداوند متعال خمس را شش قسمت تقسيم کرده و فرموده است: «بدانيد هر گونه غنيمتی به دست آوريد، خمس آن برای خدا، و برای پيامبر، و برای ذی القربی و يتيمان و مسکينان و واماندگان در راه (از آنها) است، اگر به خدا و آنچه بر بنده خود در روز جدايی حق از باطل...» (سوره مبارکه انفال، آيه 41) و غنيمت را شش قسمت کرد و فرمود: (آنچه را خداوند از اهل اين آبادی ها به رسولش بازگرداند، از آن خدا و رسول و خويشاوندان او، و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان است، تا (اين اموال عظيم) در ميان ثروتمندان شما دست به دست نگردد!) (سوره مبارکه حشر، آيه 7) آنگاه مرد صوفی گفت: تو مرا از حق مسلم من منع نمودی، و من از درماندگان در راه سفر هستم و رهگذرم و هر چه داشته ام تمام شده و چيزی در دست ندارم و از حاملين قرآن نيز هستم يعنی قاری قرآنم. مأمون گفت: آيا من برای اين مزخرفات و ياوه سرائی های تو حدّ خدای را تعطيل کنم و احکام الهی را درباره سارق اجرا ننمايم؟! مرد گفت: اجرای حدّ را اول درباره نفس خودت انجام ده که او را از گناه پاک کنی بعد به ديگران بپرداز! اول از خودت شروع کن و نفس خود را پاک کن، بعد غير خود را! مأمون برآشفت و رو به امام عليه السلام کرده گفت: اين مرد چه می‌گويد؟ حضرت عليه السلام فرمود: «اين مرد می‌گويد: اموال من دزديده شد، من هم بعض از آن را ربودم» مأمون بسيار غضبناک شد، و به آن مرد صوفی گفت: به خدا سوگند دستت را قطع می‌کنم. مرد صوفی گفت: آيا دستم را می‌برم و حال آنکه بنده منی! مأمون گفت: وای بر تو از کجا من بنده تو شدم؟! گفت: برای اينکه مادرت کنيز بود و از بيت المال مسلمين خريداری شده، و تو بنده همه مردم از ساکنين مشرق تا مغربی تا اينکه تو را آزاد کنند، و من تو را نسبت به حقم آزاد نمی‌کنم، سپس خمس آل محمد را بلعيدی و مال، به تو رسيد و حق سادات را ادا نکردی و سهم من و مانند مرا ادا ننمودی و ديگر اينکه فرد خبيث، خبيثی مثل خود را پاک نمی‌سازد و شخص پاک بايد طرف مقابل را تطهير نمايد. اساساً تو هرکز نمی‌توانی دست مرا قطع کنی، چون کسی که حدی بر او واجب شده است نمی‌تواند در مورد همان حد، حد را بر ديگری اجرا کند مگر اينکه از خود شروع کند، آيا کلام خدا را نشنيده ای که می‌فرمايد: (آيا مردم را به نيکی (و ايمان به پيامبری که صفات او آشکارا در تورات آمده) دعوت می‌کنيد، اما خودتان را فراموش می‌نماييد با اينکه شما کتاب (آسمانی) را می‌خوانيد! آيا نمی‌انديشيد؟!) مأمون روی به حضرت نموده گفت: نظر شما درباره او چيست؟ امام (ع) فرمود: (خداوند به پيامبرش محمد(ص) فرموده است: دليل رسا (و قاطع) برای خداست (دليلی که برای هيچ کس بهانه ای باقی نمی‌گذارد) و اين همان حجتی است که چون بر بی خبر برسد با اينکه جاهل بدان بود، آن را می‌فهمد و بدان علم پيدا می‌کند، همان طوری که عالم با علم خود آن را می‌داند، و دنيا و آخرت به حجت بر پا است، و اين مرد حجت و دليل خود را آورد.) مأمون در اين وقت دستور آزادی آن مرد صوفی را صادر کرد و برخاسته به اندرون رفت، و به امر از بين بردن آن حضرت با سم پرداخت تا اينکه به آرزوی خود رسيد و آن حضرت را با خورانيدن زهر کشت، و نه تنها او بلکه فضل بن سهل و جماعتی از شيعيان را نيز کشت. مصنف کتاب گويد: اين حديث اين چنين روايت شده است، لکن من صحت آن را بر عهده نمی‌گيرم.

متن فارسی

محمد بن سنان گويد: من در خراسان نزد سرورم حضرت رضا عليه السلام بودم، و مأمون در روزهای دوشنبه و پنجشنبه که اجازه ملاقات می‌داد، حضرت را در سمت راست خود می‌نشانيد. يک بار به مأمون خبر دادند که مردی از طايفه صوفی ها دزدی کرده است. مأمون دستور داد او را آوردند. وقتی به او نگاه کرد ديد مردی ژنده پوش و در پيشانی اش آثار سجده پيداست، گفت: بسيار عجيب است! اين آثار نيکو و اين فعل زشت؟! آيا نسبت سرقت به تو می‌دهند با اين آثار جميلی که بر روی تو پيدا است و از ظاهر تو معلوم است؟ مرد گفت: از روی ناچاری دست به اين کار زده ام و عمدی نبوده است؛ چرا که تو وضعيتی پيش آورده ای که من را از خمس و غنيمت که حقّ من است ممنوع داشته ای. مأمون پرسيد: تو چه حقّی در خمس و غنائم داری؟ مرد گفت: خداوند متعال خمس را شش قسمت تقسيم کرده و فرموده است: «بدانيد هر گونه غنيمتی به دست آوريد، خمس آن برای خدا، و برای پيامبر، و برای ذی القربی و يتيمان و مسکينان و واماندگان در راه (از آنها) است، اگر به خدا و آنچه بر بنده خود در روز جدايی حق از باطل...» (سوره مبارکه انفال، آيه 41) و غنيمت را شش قسمت کرد و فرمود: (آنچه را خداوند از اهل اين آبادی ها به رسولش بازگرداند، از آن خدا و رسول و خويشاوندان او، و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان است، تا (اين اموال عظيم) در ميان ثروتمندان شما دست به دست نگردد!) (سوره مبارکه حشر، آيه 7) آنگاه مرد صوفی گفت: تو مرا از حق مسلم من منع نمودی، و من از درماندگان در راه سفر هستم و رهگذرم و هر چه داشته ام تمام شده و چيزی در دست ندارم و از حاملين قرآن نيز هستم يعنی قاری قرآنم. مأمون گفت: آيا من برای اين مزخرفات و ياوه سرائی های تو حدّ خدای را تعطيل کنم و احکام الهی را درباره سارق اجرا ننمايم؟! مرد گفت: اجرای حدّ را اول درباره نفس خودت انجام ده که او را از گناه پاک کنی بعد به ديگران بپرداز! اول از خودت شروع کن و نفس خود را پاک کن، بعد غير خود را! مأمون برآشفت و رو به امام عليه السلام کرده گفت: اين مرد چه می‌گويد؟ حضرت عليه السلام فرمود: «اين مرد می‌گويد: اموال من دزديده شد، من هم بعض از آن را ربودم» مأمون بسيار غضبناک شد، و به آن مرد صوفی گفت: به خدا سوگند دستت را قطع می‌کنم. مرد صوفی گفت: آيا دستم را می‌برم و حال آنکه بنده منی! مأمون گفت: وای بر تو از کجا من بنده تو شدم؟! گفت: برای اينکه مادرت کنيز بود و از بيت المال مسلمين خريداری شده، و تو بنده همه مردم از ساکنين مشرق تا مغربی تا اينکه تو را آزاد کنند، و من تو را نسبت به حقم آزاد نمی‌کنم، سپس خمس آل محمد را بلعيدی و مال، به تو رسيد و حق سادات را ادا نکردی و سهم من و مانند مرا ادا ننمودی و ديگر اينکه فرد خبيث، خبيثی مثل خود را پاک نمی‌سازد و شخص پاک بايد طرف مقابل را تطهير نمايد. اساساً تو هرکز نمی‌توانی دست مرا قطع کنی، چون کسی که حدی بر او واجب شده است نمی‌تواند در مورد همان حد، حد را بر ديگری اجرا کند مگر اينکه از خود شروع کند، آيا کلام خدا را نشنيده ای که می‌فرمايد: (آيا مردم را به نيکی (و ايمان به پيامبری که صفات او آشکارا در تورات آمده) دعوت می‌کنيد، اما خودتان را فراموش می‌نماييد با اينکه شما کتاب (آسمانی) را می‌خوانيد! آيا نمی‌انديشيد؟!) مأمون روی به حضرت نموده گفت: نظر شما درباره او چيست؟ امام (ع) فرمود: (خداوند به پيامبرش محمد(ص) فرموده است: دليل رسا (و قاطع) برای خداست (دليلی که برای هيچ کس بهانه ای باقی نمی‌گذارد) و اين همان حجتی است که چون بر بی خبر برسد با اينکه جاهل بدان بود، آن را می‌فهمد و بدان علم پيدا می‌کند، همان طوری که عالم با علم خود آن را می‌داند، و دنيا و آخرت به حجت بر پا است، و اين مرد حجت و دليل خود را آورد.) مأمون در اين وقت دستور آزادی آن مرد صوفی را صادر کرد و برخاسته به اندرون رفت، و به امر از بين بردن آن حضرت با سم پرداخت تا اينکه به آرزوی خود رسيد و آن حضرت را با خورانيدن زهر کشت، و نه تنها او بلکه فضل بن سهل و جماعتی از شيعيان را نيز کشت. مصنف کتاب گويد: اين حديث اين چنين روايت شده است، لکن من صحت آن را بر عهده نمی‌گيرم.

متن عربی

حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ هِشَامٍ الْمُؤَدِّبُ وَ عَلِیُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الوَرَّاقُ وَ أَحْمَدُ بْنُ زِیَادِ بْنِ جَعْفَرٍ الْهَمَدَانِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ قَالُوا حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ‏ كُنْتُ عِنْدَ مَوْلَایَ الرِّضَا ع بِخُرَاسَانَ وَ كَانَ الْمَأْمُونُ یُقْعِدُهُ عَلَی یَمِينِهِ إِذَا قَعَدَ لِلنَّاسِ یَوْمَ الْإِثْنَیْنِ وَ یَوْمَ الْخَمِيسِ فَرُفِعَ إِلَی الْمَأْمُونِ أَنَّ رَجُلًا مِنَ الصُّوِفِیَّةِ سَرَقَ فَأَمَرَ بِإِحْضَارِهِ فَلَمَّا نَظَرَ إِلَیْهِ وَجَدَهُ مُتَقَشِّفاً بَیْنَ عَیْنَیْهِ أَثَرُ السُّجُودِ فَقَالَ لَهُ سَوْأَةً لِهَذِهِ الْآثَارِ الْجَمِيلَةِ وَ لِهَذَا الْفِعْلِ الْقَبِيحِ أَ تُنْسَبُ إِلَی السَّرِقَةِ مَعَ مَا أَرَی مِنْ جَمِيلِ آثَارِكَ وَ ظَاهِرِكَ قَالَ فَعَلْتُ ذَلِكَ اضْطِرَاراً لَا اخْتِیَاراً حِينَ مَنَعْتَنِی حَقِّی مِنَ الْخُمُسِ وَ الْفَیْ‏ءِ فَقَالَ الْمَأْمُونُ أَیُّ حَقٍّ لَكَ فِی الْخُمُسِ وَ الْفَیْ‏ءِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی قَسَّمَ الْخُمُسَ سِتَّةَ أَقْسَامٍ وَ قَالَ اللَّهُ تَعَالَی‏ وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی‏ وَ الْیَتامی‏ وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلی‏ عَبْدِنا یَوْمَ الْفُرْقانِ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعانِ‏ وَ قَسَّمَ الْفَیْ‏ءَ عَلَی سِتَّةِ أَقْسَامٍ فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَی‏ ما أَفاءَ اللَّهُ عَلی‏ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُری‏ فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ‏ وَ لِذِی الْقُرْبی‏ وَ الْیَتامی‏ وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ كَیْ لا یَكُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِياءِ مِنْكُمْ‏ قَالَ الصُّوفِیُّ فَمَنَعْتَنِی حَقِّی وَ أَنَا ابْنُ السَّبِيلِ مُنْقَطَعٌ بِی وَ مِسْكِينٌ لَا أَرْجِعُ عَلَی شَیْ‏ءٍ وَ مِنْ حَمَلَةِ الْقُرْآنِ فَقَالَ لَهُ الْمَأْمُونُ أُعَطِّلُ حَدّاً مِنْ حُدُودِ اللَّهِ وَ حُكْماً مِنْ أَحْكَامِهِ فِی السَّارِقِ مِنْ أَجْلِ أَسَاطِيرِكَ هَذِهِ فَقَالَ الصُّوفِیُّ ابْدَأْ بِنَفْسِكَ تُطَهِّرُهَا ثُمَّ طَهِّرْ غَیْرَكَ وَ أَقِمْ حَدَّ اللَّهِ عَلَیْهَا ثُمَّ عَلَی غَیْرِكَ فَالْتَفَتَ الْمَأْمُونُ إِلَی أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا ع فَقَالَ مَا یَقُولُ فَقَالَ إِنَّهُ یَقُولُ سُرِقَ فَسَرَقَ فَغَضِبَ الْمَأْمُونُ غَضَباً شَدِيداً ثُمَّ قَالَ لِلصُّوفِیِّ وَ اللَّهِ لَأَقْطَعَنَّكَ فَقَالَ الصُّوفِیُّ أَ تَقْطَعُنِی وَ أَنْتَ عَبْدٌ لِی فَقَالَ الْمَأْمُونُ وَیْلَكَ وَ مِنْ أَیْنَ صِرْتُ عَبْداً لَكَ قَالَ لِأَنَّ أُمَّكَ اشْتُرِیَتْ مِنْ مَالِ الْمُسْلِمِينَ فَأَنْتَ عَبْدٌ لِمَنْ فِی الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ حَتَّی یُعْتِقُوكَ وَ أَنَا لَمْ أُعْتِقْكَ ثُمَّ بَلَعْتَ الْخُمُسَ وَ بَعْدَ ذَلِكَ فَلَا أَعْطَیْتَ آلَ الرَّسُولِ حَقّاً وَ لَا أَعْطَیْتَنِی وَ نُظَرَائِی حَقَّنَا وَ الْأُخْرَی أَنَّ الْخَبِيثَ لَا یُطَهِّرُ خَبِيثاً مِثْلَهُ إِنَّمَا یُطَهِّرُهُ طَاهِرٌ وَ مَنْ فِی جَنْبِهِ الْحَدُّ لَا یُقِيمُ الْحُدُودَ عَلَی غَیْرِهِ حَتَّی یَبْدَأَ بِنَفْسِهِ أَ مَا سَمِعْتَ اللَّهَ تَعَالَی یَقُولُ‏ أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْكِتابَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ‏ فَالْتَفَتَ الْمَأْمُونُ إِلَی الرِّضَا ع فَقَالَ مَا تَرَی فِی أَمْرِهِ فَقَالَ ع إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی قَالَ لِمُحَمَّدٍ ص‏ قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ وَ هِیَ الَّتِی لم تَبْلُغُ الْجَاهِلَ فَیَعْلَمُهَا عَلَی جَهْلِهِ كَمَا یَعْلَمُهَا الْعَالِمُ بِعِلْمِهِ وَ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةُ قَائِمَتَانِ بِالْحُجَّةِ وَ قَدِ احْتَجَّ الرَّجُلُ فَأَمَرَ الْمَأْمُونُ عِنْدَ ذَلِكَ بِإِطْلَاقِ الصُّوفِیِّ وَ احْتَجَبَ عَنِ النَّاسِ وَ اشْتَغَلَ بِالرِّضَا ع حَتَّی سَمَّهُ فَقَتَلَهُ وَ قَدْ كَانَ قَتَلَ الْفَضْلَ بْنَ سَهْلٍ وَ جَمَاعَةً مِنَ الشِّيعَةِ قال مصنف هذا الكتاب ره روی هذا الحديث كما حكيته و أنا بری‏ء من عهدة صحته‏

مخاطب

قالب