عیون اخبارالرضا (علیه آلاف تحیه و ثنا) ( ج2، ص 271 ) شمارهی 1825
موضوعات
سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > ولايتعهدی > توصيف مراسم ولايتعهدی
سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > ولايتعهدی > تعامل مامون با امام (عليه السلام) > گرفتن بيعت برای امام رضا (عليه السلام)
سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > ولايتعهدی > تعامل مامون با امام (عليه السلام) > مراسم بيعت برای ولايتعهدی
معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > اعتقادات > امامت > امامان معصوم > امام رضا (عليه السلام) > شهادت امام رضا (عليه السلام) > انگيزه مأمون از شهادت امام
خلاصه
ابو الطیّب حسين بن احمد رازی رضی الله عنه در سال سيصد و پنجاه و دو هجری قمری در نيشابور از ریّان بن شبيب – دايی معتصم عباسی و برادر مارده (کنيز هارون الرشيد، مادر معتصم) – روايت کرد که گفت: وقتی مأمون خواست برای خود به عنوان اميرالمؤمنين و برای حضرت رضا به ولايتعهدی و برای فضل بن سهل (ذوالرياستين) به وزارت از مردم بيعت گيرد، دستور داد سه صندلی مخصوص مرتب کردند، و هر يک بر يکی از آنها قرار گرفت، بعد اجازه داد مردم برای بيعت وارد شوند. مردم از دری داخل میشدند و با دست دادن – بدين صورت که آن سه نفر دست راست خود را پشت به آسمان نگهداشتند، و مردم کف دستشان را رو به بالا و زير دست آنان قرار داده و از آخر شست ها تا بالای انگشت کوچک میکشيدند – از در ديگر بيرون میرفتند، تا آخر کار پس از بيعت همه افراد، جوانی از انصار پيش آمد و به عکس قبلی ها دست داد (يعنی شست خود را زير انگشت کوچک امام قرار داد و بطرف شست امام کشيد)، حضرت لبخندی زد و فرمود: «همه بصورت فسخ بيعت دست دادند، ولی اين جوان بصورت عقد بيعت عمل کرد.» مأمون پرسيد عمل فسخ چگونه است و عمل عقد چگونه؟ امام عليه السلام فرمودند: «عقد بيعت دست دادن از آخر انگشت کوچک است تا آخر شست، و فسخ بيعت از آخر شست است تا سر انگشت کوچک» وقتی امام عليه السلام اين را فرمود، سر و صدا برخاست و همه به هم ريختند. مأمون گفت: از نو مراسم بيعت را شروع کنيد! مردم بازگشتند و به همان نحوی که آن حضرت فرموده بود بيعت کردند و با هم میگفتند چگونه کسی میتواند مستحقّ بيعت به عنوان امير باشد و حال آنکه رسم عقد بيعت را نمیداند؟! آنکه میداند او سزاوار است که اميرمؤمنان باشد نه آنکه نمیداند راوی گويد: همين رفتار باعث شد که آن بزرگوار را با دادن سمّ به قتل برساند.
متن فارسی
ابو الطیّب حسين بن احمد رازی رضی الله عنه در سال سيصد و پنجاه و دو هجری قمری در نيشابور از ریّان بن شبيب – دايی معتصم عباسی و برادر مارده (کنيز هارون الرشيد، مادر معتصم) – روايت کرد که گفت: وقتی مأمون خواست برای خود به عنوان اميرالمؤمنين و برای حضرت رضا به ولايتعهدی و برای فضل بن سهل (ذوالرياستين) به وزارت از مردم بيعت گيرد، دستور داد سه صندلی مخصوص مرتب کردند، و هر يک بر يکی از آنها قرار گرفت، بعد اجازه داد مردم برای بيعت وارد شوند. مردم از دری داخل میشدند و با دست دادن – بدين صورت که آن سه نفر دست راست خود را پشت به آسمان نگهداشتند، و مردم کف دستشان را رو به بالا و زير دست آنان قرار داده و از آخر شست ها تا بالای انگشت کوچک میکشيدند – از در ديگر بيرون میرفتند، تا آخر کار پس از بيعت همه افراد، جوانی از انصار پيش آمد و به عکس قبلی ها دست داد (يعنی شست خود را زير انگشت کوچک امام قرار داد و بطرف شست امام کشيد)، حضرت لبخندی زد و فرمود: «همه بصورت فسخ بيعت دست دادند، ولی اين جوان بصورت عقد بيعت عمل کرد.» مأمون پرسيد عمل فسخ چگونه است و عمل عقد چگونه؟ امام عليه السلام فرمودند: «عقد بيعت دست دادن از آخر انگشت کوچک است تا آخر شست، و فسخ بيعت از آخر شست است تا سر انگشت کوچک» وقتی امام عليه السلام اين را فرمود، سر و صدا برخاست و همه به هم ريختند. مأمون گفت: از نو مراسم بيعت را شروع کنيد! مردم بازگشتند و به همان نحوی که آن حضرت فرموده بود بيعت کردند و با هم میگفتند چگونه کسی میتواند مستحقّ بيعت به عنوان امير باشد و حال آنکه رسم عقد بيعت را نمیداند؟! آنکه میداند او سزاوار است که اميرمؤمنان باشد نه آنکه نمیداند راوی گويد: همين رفتار باعث شد که آن بزرگوار را با دادن سمّ به قتل برساند.
متن عربی
حَدَّثَنَا أَبُو الطَّیِّبِ الْحُسَیْنُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الرَّازِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ بِنَیْسَابُورَ سَنَةَ اثْنَتَیْنِ وَ خَمْسِينَ وَ ثَلَاثِمِائَةٍ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ مَاجِيلَوَیْهِ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ الْبَرْقِیُّ قَالَ أَخْبَرَنِی أَبِی قَالَ أَخْبَرَنِی الرَّیَّانُ بْنُ شَبِيبٍ خَالُ الْمُعْتَصِمِ أَخُو مَارِدَةَ أَنَّ الْمَأْمُونَ لَمَّا أَرَادَ أَنْ یَأْخُذَ الْبَیْعَةَ لِنَفْسِهِ بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنِينَ وَ لِأَبِی الْحَسَنِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا ع بِوَلَایَةِ الْعَهْدِ وَ لِفَضْلِ بْنِ سَهْلٍ بِالْوِزَارَةِ أَمَرَ بِثَلَاثَةِ كَرَاسِیَّ فَنُصِبَتْ لَهُمْ فَلَمَّا قَعَدُوا عَلَیْهَا أَذِنَ لِلنَّاسِ فَدَخَلُوا یُبَایِعُونَ فَكَانُوا یَصْفِقُونَ بِأَیْمَانِهِمْ عَلَی أَیْمَانِ الثَّلَاثَةِ مِنْ أَعْلَی الْإِبْهَامِ إِلَی الْخِنْصِرِ وَ یَخْرُجُونَ حَتَّی بَایَعَ فِی آخِرِ النَّاسِ فَتًی مِنَ الْأَنْصَارِ فَصَفَقَ بِیَمِينِهِ مِنْ أَعْلَی الْخِنْصِرِ إِلَی أَعْلَی الْإِبْهَامِ فَتَبَسَّمَ أَبُو الْحَسَنِ الرِّضَا ع ثُمَّ قَالَ كُلُّ مَنْ بَایَعَنَا بَایَعَ بِفَسْخِ الْبَیْعَةِ غَیْرَ هَذَا الْفَتَی فَإِنَّهُ بَایَعَنَا بِعَقْدِهَا فَقَالَ الْمَأْمُونُ وَ مَا فَسْخُ الْبَیْعَةِ مِنْ عَقْدِهَا قَالَ أَبُو الْحَسَنِ ع عَقْدُ الْبَیْعَةِ هُوَ مِنْ أَعْلَی الْخِنْصِرِ إِلَی أَعْلَی الْإِبْهَامِ وَ فَسْخُهَا مِنْ أَعْلَی الْإِبْهَامِ إِلَی أَعْلَی الْخِنْصِرِ قَالَ فَمَاجَ النَّاسُ فِی ذَلِكَ وَ أَمَرَ الْمَأْمُونُ بِإِعَادَةِ النَّاسِ إِلَی الْبَیْعَةِ عَلَی مَا وَصَفَهُ أَبُو الْحَسَنِ ع وَ قَالَ النَّاسُ كَیْفَ یَسْتَحِقُّ الْإِمَامَةَ مَنْ لَا یَعْرِفُ عَقْدَ الْبَیْعَةِ إِنَّ مَنْ عَلِمَ لَأَوْلَی بِهَا مِمَّنْ لَا یَعْلَمُ قَالَ فَحَمَلَهُ ذَلِكَ عَلَی مَا فَعَلَهُ مِنْ سَمِّهِ
مخاطب
جوان ، میانسال ، کارشناسان و صاحبنظران
قالب
کارگاه آموزشی ، کتاب داستان كوتاه ، کتاب داستان بلند و رمان