عیون اخبارالرضا (علیه آلاف تحیه و ثنا) ( ج2، ص 275 ) شمارهی 1830
موضوعات
سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره فردی عبادی > نماز > اهميت دادن به نماز
سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره فردی عبادی > آداب غذا و آب خوردن
سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره فردی عبادی > تواضع امام رضا (عليه السلام)
سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره فردی عبادی > برخورد با زيردستان (غلامان و کنيزان)
سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > دوران مأمون > تعامل امام رضا (عليه السلام) با کارگزاران و خدمت گزاران (غلامان و کنيزان)
معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > اعتقادات > امامت > امامان معصوم > امام رضا (عليه السلام) > شهادت امام رضا (عليه السلام) > مسموم نمودن حضرت امام رضا (عليه السلام) > بر اثر بيماری
معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > اعتقادات > امامت > امامان معصوم > امام رضا (عليه السلام) > شهادت امام رضا (عليه السلام) > ظاهر سازی مامون بعد از شهادت
معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > اعتقادات > امامت > امامان معصوم > امام جواد (عليه السلام) > زندگی نامه فرزندان > امام جواد (عليه السلام) > سفارش به مامون برای خوش رفتاری با امام جواد (عليه السلام)
خلاصه
علی بن ابراهيم قمی گويد: ياسر خادم برای من نقل کرد که در راه در جايی که ميان ما و طوس هفت منزل راه باقی مانده بود، ابوالحسن عليه السلام بيمار شد، و تا ما به طوس رسيديم بيماری آن حضرت شدت يافت، و چندين روز در طوس اقامت کرديم، و مأمون روزی دو بار به عيادت او می آمد، و در روز آخری که در آن روز حضرت از دنيا رفت، بسيار ضعيف شده بود، بعد از اينکه حضرت عليه السلام نماز ظهرش را به جای آورد به من فرمود: «ای ياسر، اين مردم چيزی نمی خورند؟» عرض کردم با اين وضعی که شما داريد ای سرور من چطور می توانند چيزی بخورند؟ حضرت عليه السلام اين کلام را که شنيد کمر خم خود را راست کرده فرمود: «غذا را بياوريد!» و همه خادمين خود را خواند و همه را بر سر سفره نشانيد، و از هر يک جدا جدا احوالشان را پرسيد و از وضعشان جويا شد، و وقتی غذا را صرف کردند، فرمود: «برای زنان طعام ببريد» برای آنان نيز غذا بردند و همه را سير نمودند. وقتی اين کار تمام شد، ضعف شديدی بر او دست داد و بی هوش بر زمين افتاد، و صدای شيون از حاضران برخاست، و کنيزان مأمون و همسرانش سر و پا برهنه به آنجا ريختند و فغان و شيون، سراسر طوس را گرفت، و مأمون خودش سر و پا برهنه در حالی که بر سرش می زد، ريش خود را گرفته و با اظهار تأسف می گريست و اشک از ديده بر صورتش سرازير بود تا آنکه خود را به بالين جنازه حضرت رسانيد و ايستاد، که در اين موقع حضرت به هوش آمد. مأمون گفت: ای آقای من! نمی دانم کدام اين دو مصيبت سخت و مشکل تر است؟ اينکه تو را از دست می دهم، يا تهمتی که اين مردم به من می زنند و مرا متهم به قتل تو می کنند و می گويند من تو را مسموم کرده و به قتل رسانده ام! ياسر گويد: امام گوشه چشمش را باز کرد و به مأمون رو کرده فرمود: «ای امير! با ابوجعفر (فرزندم) به نيکی رفتار کن زيرا عمر تو و عمر او چنين است.» و دو انگشت سبّابه خود را نزد هم آورد.
متن فارسی
علی بن ابراهيم قمی گويد: ياسر خادم برای من نقل کرد که در راه در جايی که ميان ما و طوس هفت منزل راه باقی مانده بود، ابوالحسن عليه السلام بيمار شد، و تا ما به طوس رسيديم بيماری آن حضرت شدت يافت، و چندين روز در طوس اقامت کرديم، و مأمون روزی دو بار به عيادت او می آمد، و در روز آخری که در آن روز حضرت از دنيا رفت، بسيار ضعيف شده بود، بعد از اينکه حضرت عليه السلام نماز ظهرش را به جای آورد به من فرمود: «ای ياسر، اين مردم چيزی نمی خورند؟» عرض کردم با اين وضعی که شما داريد ای سرور من چطور می توانند چيزی بخورند؟ حضرت عليه السلام اين کلام را که شنيد کمر خم خود را راست کرده فرمود: «غذا را بياوريد!» و همه خادمين خود را خواند و همه را بر سر سفره نشانيد، و از هر يک جدا جدا احوالشان را پرسيد و از وضعشان جويا شد، و وقتی غذا را صرف کردند، فرمود: «برای زنان طعام ببريد» برای آنان نيز غذا بردند و همه را سير نمودند. وقتی اين کار تمام شد، ضعف شديدی بر او دست داد و بی هوش بر زمين افتاد، و صدای شيون از حاضران برخاست، و کنيزان مأمون و همسرانش سر و پا برهنه به آنجا ريختند و فغان و شيون، سراسر طوس را گرفت، و مأمون خودش سر و پا برهنه در حالی که بر سرش می زد، ريش خود را گرفته و با اظهار تأسف می گريست و اشک از ديده بر صورتش سرازير بود تا آنکه خود را به بالين جنازه حضرت رسانيد و ايستاد، که در اين موقع حضرت به هوش آمد. مأمون گفت: ای آقای من! نمی دانم کدام اين دو مصيبت سخت و مشکل تر است؟ اينکه تو را از دست می دهم، يا تهمتی که اين مردم به من می زنند و مرا متهم به قتل تو می کنند و می گويند من تو را مسموم کرده و به قتل رسانده ام! ياسر گويد: امام گوشه چشمش را باز کرد و به مأمون رو کرده فرمود: «ای امير! با ابوجعفر (فرزندم) به نيکی رفتار کن زيرا عمر تو و عمر او چنين است.» و دو انگشت سبّابه خود را نزد هم آورد.
ياسر گويد: وقتی شب فرا رسيد و پاسی از آن گذشت، کار آن حضرت تمام شد و ديده از دنيا بر بست. صبح روز بعد مردم جمع شدند، و می گفتند: اين مرد او را به حيله به قتل رسانيد، و مرادشان مأمون بود، و شعار می دادند که فرزند رسول خدا صلی الله عليه و آله کشته شد، و اين شعار را مرتب تکرار می کردند، و صداها به هم پيچيد. مأمون به ابوجعفر محمد بن جعفر بن محمد عليهما السلام (عموی حضرت رضا عليه السلام) – که از مأمون امان طلبيده و از مدينه به خراسان آمده بود و در اين وقت در طوس حضور داشت و نزد مأمون به سر می برد – گفت: ای ابوجعفر! به ميان اين مردم برو و بگو جنازه ابوالحسن را امروز خارج نمی کنند، به منزل و سرکار خود برويد! و او مايل نبود جنازه بيرون آيد، و از اينکه مبادا فتنه ای به پا شود ناراحت بود. محمد بن جعفر بيرون آمد و در ميان جمعيت فرياد زد: ای مردم! متفرّق شويد. امروز ابوالحسن عليه السلام را بيرون نمی آورند. مردم پراکنده شدند، آنگاه ابوالحسن را غسل دادند و هنگام شام و در دل شب دفن کردند. و علی بن ابراهيم گويد: ياسر چيزی به من گفت که خوش ندارم آن را در کتاب بياورم.
متن عربی
حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ زِیَادِ بْنِ جَعْفَرٍ الْهَمَدَانِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ قَالَ حَدَّثَنَا یَاسِرٌ الْخَادِمُ قَالَ لَمَّا كَانَ بَیْنَنَا وَ بَیْنَ طُوسَ سَبْعَةُ مَنَازِلَ اعْتَلَّ أَبُو الْحَسَنِ ع فَدَخَلْنَا طُوسَ وَ قَدِ اشْتَدَّتْ بِهِ الْعِلَّةُ فَبَقِينَا بِطُوسَ أَیَّاماً فَكَانَ الْمَأْمُونُ یَأْتِيهِ فِی كُلِّ یَوْمٍ مَرَّتَیْنِ فَلَمَّا كَانَ فِی آخِرِ یَوْمِهِ الَّذِی قُبِضَ فِيهِ كَانَ ضَعِيفاً فِی ذَاكَ الْیَوْمِ فَقَالَ لِی بَعْدَ مَا صَلَّی الظُّهْرَ یَا یَاسِرُ مَا أَكَلَ النَّاسُ شَیْئاً قُلْتُ یَا سَیِّدِی مَنْ یَأْكُلُ هَاهُنَا مَعَ مَا أَنْتَ فِيهِ فَانْتَصَبَ ع ثُمَّ قَالَ هَاتُوا الْمَائِدَةَ وَ لَمْ یَدَعْ مِنْ حَشَمِهِ أَحَداً إِلَّا أَقْعَدَهُ مَعَهُ عَلَی الْمَائِدَةِ یَتَفَقَّدُ وَاحِداً وَاحِداً فَلَمَّا أَكَلُوا قَالَ ابْعَثُوا إِلَی النِّسَاءِ بِالطَّعَامِ فَحُمِلَ الطَّعَامُ إِلَی النِّسَاءِ فَلَمَّا فَرَغُوا مِنَ الْأَكْلِ أُغْمِیَ عَلَیْهِ وَ ضَعُفَ فَوَقَعَتِ الصَّیْحَةُ وَ جَاءَتْ جَوَارِی الْمَأْمُونِ وَ نِسَاؤُهُ حَافِیَاتٍ حَاسِرَاتٍ وَ وَقَعَتِ الْوَحِیَّةُ بِطُوسَ وَ جَاءَ الْمَأْمُونُ حَافِياً حَاسِراً یَضْرِبُ عَلَی رَأْسِهِ وَ یَقْبِضُ عَلَی لِحْیَتِهِ وَ یَتَأَسَّفُ وَ یَبْكِی وَ تَسِيلُ دُمُوعُهُ عَلَی خَدَّیْهِ فَوَقَفَ عَلَی الرِّضَا ع وَ قَدْ أَفَاقَ فَقَالَ یَا سَیِّدِی وَ اللَّهِ مَا أَدْرِی أَیُّ الْمُصِيبَتَیْنِ أَعْظَمُ عَلَیَّ فَقْدِی لَكَ وَ فِرَاقِی إِیَّاكَ أَوْ تُهَمَةُ النَّاسِ لِی أَنِّی اغْتَلْتُكَ وَ قَتَلْتُكَ قَالَ فَرَفَعَ طَرْفَهُ إِلَیْهِ ثُمَّ قَالَ أَحْسِنْ یَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ مُعَاشَرَةَ أَبِی جَعْفَرٍ ع فَإِنَّ عُمُرَكَ وَ عُمُرَهُ هَكَذَا وَ جَمَعَ بَیْنَ سَبَّابَتَیْهِ قَالَ فَلَمَّا كَانَ مِنْ تِلْكَ اللَّیْلَةِ قُضِیَ عَلَیْهِ بَعْدَ مَا ذَهَبَ مِنَ اللَّیْلِ بَعْضُهُ فَلَمَّا أَصْبَحَ اجْتَمَعَ الْخَلْقُ وَ قَالُوا إِنَّ هَذَا قَتَلَهُ وَ اغْتَالَهُ یَعْنُونَ الْمَأْمُونَ وَ قَالُوا قُتِلَ ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ أُكْثِرُ الْقَوْلُ وَ الْجَلَبَةُ وَ كَانَ مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ اسْتَأْمَنَ إِلَی الْمَأْمُونِ وَ جَاءَ إِلَی خُرَاسَانَ وَ كَانَ عَمَّ أَبِی الْحَسَنِ ع فَقَالَ الْمَأْمُونُ یَا أَبَا جَعْفَرٍ اخْرُجْ إِلَی النَّاسِ وَ أَعْلِمْهُمْ أَنَّ أَبَا الْحَسَنِ لَا یُخْرَجُ الْیَوْمَ وَ كَرِهَ أَنْ یُخْرِجَهُ فَتَقَعَ الْفِتْنَةُ فَخَرَجَ مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ إِلَی النَّاسِ فَقَالَ أَیُّهَا النَّاسُ تَفَرَّقُوا فَإِنَّ أَبَا الْحَسَنِ ع لَا یُخْرَجُ الْیَوْمَ فَتَفَرَّقَ النَّاسُ وَ غُسِلَ أَبُو الْحَسَنِ ع فِی اللَّیْلِ وَ دُفِنَ قَالَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ وَ حَدَّثَنِی یَاسِرٌ بِمَا لَمْ أُحِبَّ ذِكْرَهُ فِی الْكِتَابِ
مخاطب
جوان ، میانسال ، کارشناسان و صاحبنظران
قالب
سخنرانی ، کارگاه آموزشی ، کتاب داستان بلند و رمان