عیون اخبارالرضا (علیه آلاف تحیه و ثنا) ( ج2، ص 286 ) شمارهی 1849
موضوعات
معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > اعتقادات > امامت > امامان معصوم > امام رضا (عليه السلام) > شهادت امام رضا (عليه السلام) > پشيمانی مامون از قتل امام
خلاصه
مأمون بازگشت و مرا خواست و با من خلوت کرده و گفت: ای هرثمه از تو میپرسم و به خدا قَسَمت میدهم که آنچه از آن حضرت شنيده ای برايم راست و درست بگويی. هرثمه گويد: آنچه آن بزرگوار فرموده بود را برای او گفتم. گفت: به خدا سوگندت میدهم راست بگو ديگر غير آنچه به من گفتی چه چيزها به تو خبر داد؟ گفتم: ای امير! از هر چه بپرسی جوابت را راست میگويم. پرسيد: آيا غير از اين به تو در پنهانی چيزی گفت؟ گفتم: آری، گفت: آن چيست؟ گفتم: حکايت انگور و انار را به من خبر داد. رنگ مأمون تغيير کرد و رنگ به رنگ میشد؛ گاهی زرد و گاهی سرخ و گاهی تيره میگشت، سپس خميازه ای کشيد و غشّ کرد و بی هوش شد و در حالت بی هوشی میگفت: وای بر مأمون از خدا و رسول! وای بر مأمون از علی بن ابی طالب! وای بر مأمون از فاطمه زهرا! وای بر مأمون از حسن و حسين! وای بر مأمون از علی بن الحسين! وای بر مأمون از محمد بن علی! وای بر مأمون از جعفر بن محمد! وای بر مأمون از موسی بن جعفر! وای بر مأمون از علی بن موسی الرضا! به خدا سوگند خسران مبين همين است! و اين کلمات را مکرر میگفت، و من چون ديدم تغيير حالت او به طول انجاميد، برخاستم و بيرون آمدم و در کناری از قصر نشستم. پس از مدتی به هوش آمد و نشست و مرا خواست. نزد او رفتم، ديدم در جای خود همچون شخص مست نشسته و به من گفت: به خدا سوگند تو در نزد من از او عزيزتر نيستی، بلکه جميع اهل زمين و آسمان از او نزد من عزيزتر نيستند. به خدا اگر به من خبر برسد که از آنچه از آن جناب ديده و شنيده ای چيزی را به ديگری گفته ای و بازگو نموده ای تو را هلاک میکنم گفتم: ای امير! اگر بر چيزی از ناحيه من از اين ها با خبر شدی، خونم بر تو حلال باشد. گفت: به خدا قسم بايد سوگند ياد کنی و عهد و پيمان بندی که اين واقعه را پوشيده داری و آن را کتمان نمائی تا از تو بپذيرم. و از من با سوگند پيمان گرفت و زمانی که من بيرون رفتم، دو دست خويش را بر يکديگر میکوفت و اين آيه را میخواند: (آنها زشتکاری خود را از مردم پنهان میدارند اما از خدا پنهان نمیدارند، و هنگامی که در مجالس شبانه، سخنانی که خدا راضی نبود میگفتند، خدا با آنها بود، خدا به آنچه انجام میدهند احاطه دارد.) (سوره مبارکه نساء، آيه 108)
متن فارسی
هرثمه ابن أعين گويد: من شبی در حضور مأمون بودم. وقتی چهار ساعت از شب گذشت، اجازه رفتن داد و من به خانه خودم رفتم. نيمه شب که شد صدای کوبيدن در را شنيدم. غلامم پاسخ داد. آن کس که پشت در بود به غلام من گفت: به هرثمه بگو آقايت تو را میخواهد خود را فوری به او برسان! هرثمه گفت: من بی درنگ برخاستم و لباس بر تن کردم و با سرعت خود را به خانه حضرت رسانيدم. غلام جلوتر از من داخل شد و بعد هم من وارد خانه شدم و امام را در صحن منزل نشسته ديدم. وقتی چشمش به من افتاد فرمود: «ای هرثمه!» عرض کردم: لبيک يا مولای! فرمود: «نزد من بنشين» من نشستم. به من فرمود: «خوب گوش کن که چه میگويم. اکنون زمان مرگ من رسيده و بايد به سوی خدا رهسپار شوم. ب جدّ و پدرانم ملحق گردم، و عمرم به آخر رسيد و نامه عملم پايان يافته است، و به تو میگويم: اين مرد ستمکار (مأمون) قصد دارد مرا با انگور و انار، مسموم کند و رشته ای را به زهر آلوده کند و آن را به سوزن کرده و در حبه انگور فرو برده و آن را چنگ بزند تا سمّ، به خورد آن برود و فردا مرا دعوت میکند و آن انار و انگور را به رسم پذيرايی نزد من مینهد، و از من میخواهد که آن را بخورم، و من آن را میخورم، و سپس آنچه خدا تقدير و حکم کرده انجام میشود. وقتی من از دنيا رفتم، مأمون خواهد گفت: خودم بايد او را با دست خويش غسل بدهم، چون چنين گويد: تو محرمانه از قول من به گوشش بگو: به من گفته است تا به تو بگويم اين کار را نکنی که عذاب دردناکی که قرار است مدتی بعد بر تو نازل شود، به جلو افتاده و به زودی فرود میآيد، و آنچه از آن حذر میکنی با شتاب به تو خواهد رسيد، و او از تو پذيرفته و دست از اين کار برمی دارد.» هرثمه گويد: عرض کردم: ای سرور من، به روی چشم! حضرت عليه السلام فرمود: «وقتی برای غسل من تو را بگمارد، و خود در محل مرتفعی که مشرف بر آنجاست که مرا غسل میدهی، بشيند که ناظر عمل تو باشد، اقدام به آن مکن و متصدی شستن من مشو تا اينکه خيمه سفيدی در کنار خانه ببينی.
وقتی آن خيمه را ديدی مرا با همان لباسم که در آن از دنيا رفته ام به درون آن خيمه ببر و در پشت آن با همکارانت به انتظار بايست، و خيمه را بالا نزن که مرا ببينی، چون هلاک خواهی شد. بعد مأمون نزديک تو میآيد و میگويد: ای هرثمه! آيا شما نمیگوييد که امام را جز امام غسب نمیدهد؟ پس اين ابوالحسن علی بن موسی را چه کسی غسل داد در حالی که فرزندش محمد اکنون در مدينه يکی از شهرستان های حجاز است، و ما اکنون در طوس هستيم؟ و چون چنين چيزی به تو گفت: در پاسخش بگو: بله! امام را نبايد کسی جز امام پس از او غسل دهد، ولی اگر کسی تعدی کرد و اين عمل را انجام داد، امامت امام بخاطر تجاوز کاری غسل دهنده باطل نخواهد شد، و همچنين امامت امام پس از وی هم باطل نمیگردد. و حال هم ديگری بر فرزند امام غلبه کرده و نگذاشته که او پدرش را غسل دهد و اگر علی بن موسی عليهما السلام در مدينه بود و آن جا از دنيا میرفت، پسرش محمد در ظاهر، او را غسل میداد و حالا که اين طور شد، او را در خفا و پنهانی غسل داده، و چون خيمه برداشته شود، تو مرا خواهی ديد که در کفن پوشيده شده ام، پس مرا بردار و در تابوت بگذار و حمل کن! و چون بخواهد قبر مرا آماده کند، میخواهد قبر پدرش هارون را قبله قبر من قرار دهد، و اين هرگز نخواهد شد و چون کلنگ ها را بر زمين بکوبند، هيچ گونه بر زمين اثر نخواهد کرد و اين ها حتی به اندازه پشت ناخنی هم نمیتوانند زمين را حفر نمايند و هرگاه برای کندن زمين کوشش خود را نمودند و نتوانستند کاری از پيش ببرند، از قول من به مأمون بگو: به من امر کرده است که يک کلنگ در قبله قبر پدرت هارون بر زمين بزنم و چون زدم قبری ساخته و آماده آشکار میشود، و چون پذيرفت و قبر پيدا شد، مرا در آن نگذاريد تا از ته قبر آب سفيدی بيرون آيد که قبر را پر کند تا آب مساوی با روی زمين گردد، سپس در آن ماهی ای به طول قبر نمايان شود و به حرکت آيد، و تا ماهی در حرکت است مرا به قبر نبريد تا اينکه ماهی نهان گردد و آب فرو نشيند، پس مرا در قبر ببر، و لحد را بر روی آن بگذار، و مگذار کسی بر روی من خاک بريزد، زيرا قبرم خود به خود پر و پوشيده میشود.» هرثمه گويد: عرض کردم: ای سالار من! هر چه فرمودی اطاعت میکنم.پس حضرت فرمود: «آنچه را با تو گفتم به خاطر بسپار و بدان عمل کن و مخالفت منما!» عرض کردم: ای آقای من! به خدا پناه میبرم از اينکه با اوامر شما مخالفت کنم.
هرثمه گويد: از نزد امام با حالتی محزون و گريان و نالان چون دانه در تابه بريان بيرون آمدم و جز خدا کسی از دل من آگاه نبود. وقتی روز شد، مأمون مرا خواست و تا چاشت نزد او ايستادم. آنگاه گفت: ای هرثمه برو و سلام مرا به امام برسان و بگو اگر بر شما سخت نيست نزد من بيائيد، وگرنه من خدمت شما بيايم و چنانچه آمدن را پذيرفت اصرار کن زودتر بيايد. وقتی به خدمت آن جناب رسيدم. قبل از آنکه سخنی بر زبان بياورم، حضرت عليه السلام فرمود: «ای هرثمه! آيا سفارشات مرا به خاطر سپرده ای؟» گفتم آری! پس کفش خود را طلبيد و گفت: » من میدانم پيغام او چيست و تو را برای چه نزد من فرستاده است.» گويد: نعلين حضرت را حاضر کردم. ايشان آن را به پا نمود و به راه افتاد و به سمت مأمون حرکت کرد. وقتی به منزل او رسيد، مأمون از جا برخاسته ايستاد و با آن جناب معانقه نموده، پيشانی حضرت را بوسيد و او را در کنار خويش بر تخت نشانيد، و شروع کرد با وی گفتگو کردن و از هر سو به سخن پرداخت تا روز بالا آمد. به يکی از غلامان دستور داد که انگور و انار بياورد. هرثمه گفت: چون اين را شنيدم نتوانستم طاقت بياورم و لرزه بر اندامم افتاد، و چون نخواستم حالت من بر مأمون ظاهر شود روگردانيده آرام آرام از مجلس بيرون رفتم و خودم را در گوشه ای از حيات قصر افکندم. وقتی زوال ظهر نزديک شد، حس نمودم که سرورم از نزد مأمون خارج شده و به خانه خود رفته است. سپس ديدم از سوی مأمون امر صادر شده است که طبيبان و پرستاران را بخوانند و به بالين حضرت ببرند. پرسيدم چه شده است؟ گفتند: مرضی بر آن جناب عارض شده است و مردم در شک و ترديد بودند ولی من میدانستم از چيست و يقين داشتم چون از او آگاهی داشتم. هرثمه گفت: وقتی يک سوم آخر شب فرا رسيد، صدای ناله و شيون از خانه آن حضرت برخاست و من خودم آه و فغان را میشنيدم. با شتاب در ميان مردمی که به اين طرف و آن طرف میرفتند خودم را به آنجا رسانيدم و ديدم مأمون سر برهنه با دکمه های باز روی پا ايستاده و میگريست و نوحه میکرد. من در ميان مردم ايستادم و نفس های بلند میکشيدم. خلاصه با شدت حزن، نفس در سينه ام حبس شده بود، و با اين حال صبح شد و فردای آن شب مأمون برای تعزيه داری نشست. بعد برخاست و سر جنازه آقايم عليه السلام آمد، و گفت: محلی آماده کنيد میخواهم خودم جنازه او را غسل دهم. من پيش رفتم و آنچه حضرا به من گفته بود از غسل و تکفين و دفن به او گفتم.
گفت: من متعرض غسل او نمیشوم، تو خود میدانی ای هرثمه! من ايستاده بودم تا اينکه ديدم خيمه ای برپا شد، و من و کسانی که در آنجا حاضر بودند، در پشب خيمه بوديم، و صدای تکبير و تهليل (ذکر شريف لا اله الا الله) و تسبيح، و حرکت ظرف ها و ريختن آب، به گوشم میرسيد و بوی خوش و مطبوع به مشام میرسيد که هرگز از آن خوش بو تر، بويی استشمام نکرده بودم. ناگاه ديدم مأمون از بالای ايوان خانه مرا صدا زد و گفت: شما که میپنداشتيد امام را غير امام غسل نمیدهد، پس محمد بن علی فرزندش کجاست که حاضر شود و او را غسل دهد، او که اکنون در مدينه است و اين در طوس؟ گفتم ای امير! ما میگوئيم: بايد امام را امامی مثل او غسل دهد، حالا اگر ستمکاری تعدی کند و امام را غسل دهد، امامت او باطل نمیگردد زيرا غسل دهنده تعدی کرده است، و امامت امام بعد از او هم باطل نمیشود، زيرا به او ظلم شده و او را از غسل دادن پدرش منع نموده اند، و اگر امام رضا عليه السلام در مدينه مقيم بود، فرزندش محمد او را غسل میداد، و اکنون اگر چه به ظاهر او را غسل نمیدهدولی در خفا و باطن او را غسل داده است. مأمون ساکت شد و چيزی نگفت، و خيمه برداشته شد، وقتی نگاه کردم ديدم مولايم در کفن هايش پيچيده شده و او را در عماری گذارده و مأمون با جميع حاضران بر جنازه آن حضرت نماز خواندند و جنازه را برداشتيم تا به مکان قبر رسيديم. جماعتی را ديديم که کلنگ به دست گرفته نزديک قبر هارون بر زمين میزنند و میخواهند قبر هارون را قبله قبر آن حضرت قرار دهند، ولی هر چه کلنگ بر زمين میکوبند ذرّه ای در خاک تأثير نمیکند و چيزی کنده نمیشود. مأمون گفت: ای هرثمه! وای بر تو! آيا زمين را نمیبينی چگونه از کندن قبر برای او امتناع میورزد؟! من گفتم: ای امير خود او به من گفته است فقط يک کلنگ پيش روی قبر پدرت بر زمين بزنم. مأمون گفت: تو يک کلنگ بزنی تا چه شود؟! گفتم: آن بزرگوار خبر داده است که جايز نيست قبر پدرت، رشيد قبله قبر او باشد، و اگر من کلنگی بر زمين بکوبم قبری آماده و مهيا پديد آيد که لازم به کندن و خاک برداری نيست، و ضريحی وسيع در ميان آن نمايان شود. مأمون گفت: سبحان الله ! چقدر اين گفتار از ابوالحسن عجيب است! هرثمه تو کلنگ را بزن تا ما ببينيم چه میشود. من کلنگ را در دست گرفته به سمت قبله قبر هارون بر زمين کوبيدم، پس قبری کند شده و آماده پديدار شد.
مأمون گفت: ای هرثمه! جنازه را در قبر بگذار! گفتم: ای امير او امر کرده است ر اين کار شتاب نکنم تا از زمين قبر، آبی سفيد پديد آيد و قبر تا برابر زمين پر گردد، و يک ماهی به اندازه طول قبر در آن نمايان شود و در آن به حرکت درآيد؛ و وقتی آن ماهی غايب شد و آن آب فرو نشست، او را در کنار قبر ببرم و رها کنم، و مأمون گفت: هر چه دستور داری، طبق همان عمل کن! هرثمه گويد: من منتظر پيدا شدن آب و ماهی بودم که پديدار شد و غايب گشت و آب قبر فرو نشست و مردم همه میديدند. جنازه شريف را به کنار قبر بردم و ناگهان ديدم پرده سفيدی بر روی قبر کشيده شد که من قبر را نمیديدم، و آن را بر قبر نکشيده بودم. سپس جنازه را کسی غير ما حاضران برداشته به داخل قبر برد و لحد آن را گذاشت و از ما کسی فعاليتی نداشت، و مأمون به مردم اشاره کرد که بر وی از خاک بريزيد. من گفتم: ای امير ما اين کار را نمیکنيم. گفت: وای بر تو! پس چه کسی قبر را پر کند؟ گفتم: او به من گفته است که کسی بر روی او خاک نريزد، و خبر داده که قبر، خود به خود پر خواهد شد و پس از آن بالا میآيد و چهار گوش میشود. مأمون به مردم گفت: بر وی خاک نريزند، و خاک هايی که برداشته بودند بر زمين ريختند و قبر پر شد و از زمين برجسته گشت و چهارگوش شد. مأمون بازگشت و مرا خواست و با من خلوت کرده و گفت: ای هرثمه از تو میپرسم و به خدا قَسَمت میدهم که آنچه از آن حضرت شنيده ای برايم راست و درست بگويی. هرثمه گويد: آنچه آن بزرگوار فرموده بود را برای او گفتم. گفت: به خدا سوگندت میدهم راست بگو ديگر غير آنچه به من گفتی چه چيزها به تو خبر داد؟ گفتم: ای امير! از هر چه بپرسی جوابت را راست میگويم. پرسيد: آيا غير از اين به تو در پنهانی چيزی گفت؟ گفتم: آری، گفت: آن چيست؟ گفتم: حکايت انگور و انار را به من خبر داد. رنگ مأمون تغيير کرد و رنگ به رنگ میشد؛ گاهی زرد و گاهی سرخ و گاهی تيره میگشت، سپس خميازه ای کشيد و غشّ کرد و بی هوش شد و در حالت بی هوشی میگفت: وای بر مأمون از خدا و رسول! وای بر مأمون از علی بن ابی طالب! وای بر مأمون از فاطمه زهرا! وای بر مأمون از حسن و حسين! وای بر مأمون از علی بن الحسين! وای بر مأمون از محمد بن علی! وای بر مأمون از جعفر بن محمد! وای بر مأمون از موسی بن جعفر! وای بر مأمون از علی بن موسی الرضا! به خدا سوگند خسران مبين همين است! و اين کلمات را مکرر میگفت، و من چون ديدم تغيير حالت او به طول انجاميد، برخاستم و بيرون آمدم و در کناری از قصر نشستم. پس از مدتی به هوش آمد و نشست و مرا خواست. نزد او رفتم، ديدم در جای خود همچون شخص مست نشسته و به من گفت: به خدا سوگند تو در نزد من از او عزيزتر نيستی، بلکه جميع اهل زمين و آسمان از او نزد من عزيزتر نيستند. به خدا اگر به من خبر برسد که از آنچه از آن جناب ديده و شنيده ای چيزی را به ديگری گفته ای و بازگو نموده ای تو را هلاک میکنم گفتم: ای امير! اگر بر چيزی از ناحيه من از اين ها با خبر شدی، خونم بر تو حلال باشد. گفت: به خدا قسم بايد سوگند ياد کنی و عهد و پيمان بندی که اين واقعه را پوشيده داری و آن را کتمان نمائی تا از تو بپذيرم. و از من با سوگند پيمان گرفت و زمانی که من بيرون رفتم، دو دست خويش را بر يکديگر میکوفت و اين آيه را میخواند: (آنها زشتکاری خود را از مردم پنهان میدارند اما از خدا پنهان نمیدارند، و هنگامی که در مجالس شبانه، سخنانی که خدا راضی نبود میگفتند، خدا با آنها بود، خدا به آنچه انجام میدهند احاطه دارد.) (سوره مبارکه نساء، آيه 108)
و آن حضرت فرزندی به نام محمد داشت که ايشان امام بود، و پدر بزرگوارش امام رضا عليه السلام به اين القاب را عطا فرمود: صادق، صابر، فاضل، نور ديده مؤمنان و مايه غيظ و خشم ملحدان.
متن عربی
حَدَّثَنَا تَمِيمُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ تَمِيمٍ الْقُرَشِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ خَلَفٍ الطَّاطَرِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی هَرْثَمَةُ بْنُ أَعْیَنَ قَالَ كُنْتُ لَیْلَةً بَیْنَ یَدَیِ الْمَأْمُونِ حَتَّی مَضَی مِنَ اللَّیْلِ أَرْبَعُ سَاعَاتٍ ثُمَّ أَذِنَ لِی فِی الِانْصِرَافِ فَانْصَرَفْتُ فَلَمَّا مَضَی مِنَ اللَّیْلِ نِصْفُهُ قَرَعَ قَارِعٌ الْبَابَ فَأَجَابَهُ بَعْضُ غِلْمَانِی فَقَالَ لَهُ قُلْ لِهَرْثَمَةَ أَجِبْ سَیِّدَكَ قَالَ فَقُمْتُ مُسْرِعاً وَ أَخَذْتُ عَلَیَّ أَثْوَابِی وَ أَسْرَعْتُ إِلَی سَیِّدِیَ الرِّضَا ع فَدَخَلَ الْغُلَامُ بَیْنَ یَدَیَّ وَ دَخَلْتُ وَرَاءَهُ فَإِذَا أَنَا بِسَیِّدِی ع فِی صَحْنِ دَارِهِ جَالِسٌ فَقَالَ لِی یَا هَرْثَمَةُ فَقُلْتُ لَبَّیْكَ یَا مَوْلَایَ فَقَالَ لِی اجْلِسْ فَجَلَسْتُ فَقَالَ لِی اسْمَعْ وَ عِهْ یَا هَرْثَمَةُ هَذَا أَوَانُ رَحِيلِی إِلَی اللَّهِ تَعَالَی وَ لُحُوقِی بِجَدِّی وَ آبَائِی ع وَ قَدْ بَلَغَ الْكِتَابُ أَجَلَهُ وَ قَدْ عَزَمَ هَذَا الطَّاغِی عَلَی سَمِّی فِی عِنَبٍ وَ رُمَّانٍ مَفْرُوكٍ فَأَمَّا الْعِنَبُ فَإِنَّهُ یَغْمِسُ السِّلْكَ فِی السَّمِّ وَ یَجْذِبُهُ بِالْخَیْطِ بِالْعِنَبِ وَ أَمَّا الرُّمَّانُ فَإِنَّهُ یَطْرَحُ السَّمَّ فِی كَفِّ بَعْضِ غِلْمَانِهِ وَ یَفْرُكُ الرُّمَّانَ بِیَدِهِ لِیَتَلَطَّخَ حَبُّهُ فِی ذَلِكَ السَّمِّ وَ إِنَّهُ سَیَدْعُونِی فِی الْیَوْمِ الْمُقْبِلِ وَ یُقَرِّبُ إِلَیَّ الرُّمَّانَ وَ الْعِنَبَ وَ یَسْأَلُنِی أَكْلَهَا فَآكُلُهَا ثُمَّ یَنْفُذُ الْحُكْمُ وَ یَحْضُرُ الْقَضَاءُ فَإِذَا أَنَا مِتُّ فَسَیَقُولُ أَنَا أَغْسِلُهُ بِیَدِی فَإِذَا قَالَ ذَلِكَ فَقُلْ لَهُ عَنِّی بَیْنَكَ وَ بَیْنَهُ إِنَّهُ قَالَ لِی لَا تَتَعَرَّضْ لِغُسْلِی وَ لَا لِتَكْفِينِی وَ لَا لِدَفْنِی فَإِنَّكَ إِنْ فَعَلْتَ ذَلِكَ عَاجَلَكَ مِنَ الْعَذَابِ مَا أُخِّرَ عَنْكَ وَ حَلَّ بِكَ أَلِيمُ مَا تَحْذَرُ فَإِنَّهُ سَیَنْتَهِی قَالَ فَقُلْتُ نَعَمْ یَا سَیِّدِی قَالَ فَإِذَا خَلَّی بَیْنَكَ وَ بَیْنَ غُسْلِی حَتَّی تَرَی فَیَجْلِسُ فِی عِلْوٍ مِنْ أَبْنِیَتِهِ مُشْرِفاً عَلَی مَوْضِعِ غُسْلِی لِیَنْظُرَ فَلَا تَتَعَرَّضْ یَا هَرْثَمَةُ لِشَیْءٍ مِنْ غُسْلِی حَتَّی تَرَی فُسْطَاطاً أَبْیَضَ قَدْ ضُرِبَ فِی جَانِبِ الدَّارِ فَإِذَا رَأَیْتَ ذَلِكَ فَاحْمِلْنِی فِی أَثْوَابِیَ الَّتِی أَنَا فِيهَا فَضَعْنِی مِنْ وَرَاءِ الْفُسْطَاطِ وَ قِفْ مِنْ وَرَائِهِ وَ یَكُونُ مَنْ مَعَكَ دُونَكَ وَ لَا تَكْشِفْ عَنِّی الْفُسْطَاطَ حَتَّی تَرَانِی فَتَهْلِكَ فَإِنَّهُ سَیُشْرِفُ عَلَیْكَ وَ یَقُولُ لَكَ یَا هَرْثَمَةُ أَ لَیْسَ زَعَمْتُمْ أَنَّ الْإِمَامَ لَا یَغْسِلُهُ إِلَّا إِمَامٌ مِثْلُهُ فَمَنْ یُغَسِّلُ أَبَا الْحَسَنِ عَلِیَّ بْنَ مُوسَی وَ ابْنُهُ مُحَمَّدٌ بِالْمَدِينَةِ مِنْ بِلَادِ الْحِجَازِ وَ نَحْنُ بِطُوسَ فَإِذَا قَالَ ذَلِكَ فَأَجِبْهُ وَ قُلْ لَهُ إِنَّا نَقُولُ إِنَّ الْإِمَامَ لَا یَجِبُ أَنْ یُغَسِّلَهُ إِلَّا إِمَامٌ مِثْلُهُ فَإِنْ تَعَدَّی مُتَعَدٍّ فَغَسَلَ الْإِمَامَ لَمْ تَبْطُلْ إِمَامَةُ الْإِمَامِ لِتَعَدِّی غَاسِلِهِ وَ لَا بَطَلَتْ إِمَامَةُ الْإِمَامِ الَّذِی بَعْدَهُ بِأَنْ غُلِبَ عَلَی غُسْلِ أَبِيهِ وَ لَوْ تُرِكَ أَبُو الْحَسَنِ عَلِیُّ بْنُ مُوسَی الرِّضَا ع بِالْمَدِينَةِ لَغَسَلَهُ ابْنُهُ مُحَمَّدٌ ظَاهِراً مَكْشُوفاً وَ لَا یُغَسِّلُهُ الْآنَ أَیْضاً إِلَّا هُوَ مِنْ حَیْثُ یَخْفَی فَإِذَا ارْتَفَعَ الْفُسْطَاطُ فَسَوْفَ تَرَانِی مُدْرَجاً فِی أَكْفَانِی فَضَعْنِی عَلَی نَعْشِی وَ احْمِلْنِی فَإِذَا أَرَادَ أَنْ یَحْفِرَ قَبْرِی فَإِنَّهُ سَیَجْعَلُ قَبْرَ أَبِيهِ هَارُونَ الرَّشِيدَ قِبْلَةً لِقَبْرِی وَ لَا یَكُونُ ذَلِكَ أَبَداً فَإِذَا ضُرِبَتِ الْمَعَاوِلُ نَبَتَ عَنِ الْأَرْضِ وَ لَمْ یُحْفَرْ لَهُمْ مِنْهَا شَیْءٌ وَ لَا مِثْلُ قُلَامَةِ ظُفْرٍ فَإِذَا اجْتَهَدُوا فِی ذَلِكَ وَ صَعُبَ عَلَیْهِمْ فَقُلْ لَهُ عَنِّی إِنِّی أَمَرْتُكَ أَنْ تَضْرِبَ مِعْوَلًا وَاحِداً فِی قِبْلَةِ قَبْرِ أَبِيهِ هَارُونَ الرَّشِيدِ فَإِذَا ضُرِبَتْ نَفَذَ فِی الْأَرْضِ إِلَی قَبْرٍ مَحْفُورٍ وَ ضَرِيحٍ قَائِمٍ فَإِذَا انْفَرَجَ الْقَبْرُ فَلَا تُنْزِلْنِی إِلَیْهِ حَتَّی یَفُورَ مِنْ ضَرِيحِهِ الْمَاءُ الْأَبْیَضُ فَیَمْتَلِئَ مِنْهُ ذَلِكَ الْقَبْرُ حَتَّی یَصِيرَ الْمَاءُ مُسَاوِياً مَعَ وَجْهِ الْأَرْضِ ثُمَّ یَضْطَرِبَ فِيهِ حُوتٌ بِطُولِهِ فَإِذَا اضْطَرَبَ فَلَا تُنْزِلْنِی إِلَی الْقَبْرِ إِلَّا إِذَا غَابَ الْحُوتُ وَ أَغَارَ الْمَاءُ فَأَنْزِلْنِی فِی ذَلِكَ الْقَبْرِ وَ أَلْحِدْنِی فِی ذَلِكَ الضَّرِيحِ وَ لَا تَتْرُكْهُمْ یَأْتُوا بِتُرَابٍ یُلْقُونَهُ عَلَیَّ فَإِنَّ الْقَبْرَ یَنْطَبِقُ مِنْ نَفْسِهِ وَ یَمْتَلِئُ قَالَ قُلْتُ نَعَمْ یَا سَیِّدِی ثُمَّ قَالَ لِی احْفَظْ مَا عَهِدْتُ إِلَیْكَ وَ اعْمَلْ بِهِ وَ لَا تُخَالِفْ قُلْتُ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أُخَالِفَ لَكَ أَمْراً یَا سَیِّدِی قَالَ هَرْثَمَةُ ثُمَّ خَرَجْتُ بَاكِياً حَزِيناً فَلَمْ أَزَلْ كَالْحَبَّةِ عَلَی الْمِقْلَاةِ لَا یَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِی إِلَّا اللَّهُ تَعَالَی ثُمَّ دَعَانِی الْمَأْمُونُ فَدَخَلْتُ إِلَیْهِ فَلَمْ أَزَلْ قَائِماً إِلَی ضُحَی النَّهَارِ ثُمَّ قَالَ الْمَأْمُونُ امْضِ یَا هَرْثَمَةُ إِلَی أَبِی الْحَسَنِ ع فَاقْرَأْهُ مِنِّی السَّلَامَ وَ قُلْ لَهُ تَصِيرُ إِلَیْنَا أَوْ نَصِيرُ إِلَیْكَ فَإِنْ قَالَ لَكَ بَلْ نَصِيرُ إِلَیْهِ فَاسْأَلْهُ عَنِّی أَنْ یُقْدِمَ ذَلِكَ قَالَ فَجِئْتُهُ فَلَمَّا اطَّلَعْتُ عَلَیْهِ قَالَ لِی یَا هَرْثَمَةُ أَ لَیْسَ قَدْ حَفِظْتَ مَا أَوْصَیْتُكَ بِهِ قُلْتُ بَلَی قَالَ قَدِّمُوا إِلَیَّ نَعْلِی فَقَدْ عَلِمْتُ مَا أَرْسَلَكَ بِهِ قَالَ فَقَدَّمْتُ نَعْلَیْهِ وَ مَشَی إِلَیْهِ فَلَمَّا دَخَلَ الْمَجْلِسَ قَامَ إِلَیْهِ الْمَأْمُونُ قَائِماً فَعَانَقَهُ وَ قَبَّلَ مَا بَیْنَ عَیْنَیْهِ وَ أَجْلَسَهُ إِلَی جَانِبِهِ عَلَی سَرِيرِهِ وَ أَقْبَلَ عَلَیْهِ یُحَادِثُهُ سَاعَةً مِنَ النَّهَارِ طَوِيلَةً ثُمَّ قَالَ لِبَعْضِ غِلْمَانِهِ یُؤْتِی بِعِنَبٍ وَ رُمَّانٍ قَالَ هَرْثَمَةُ فَلَمَّا سَمِعْتُ ذَلِكَ لَمْ أَسْتَطِعِ الصَّبْرَ وَ رَأَیْتُ النُّفَضَةَ قَدْ عَرَضَتْ فِی بَدَنِی فَكَرِهْتُ أَنْ یَتَبَیَّنَ ذَلِكَ فِیَّ فَتَرَاجَعْتُ الْقَهْقَرَی حَتَّی خَرَجْتُ فَرَمَیْتُ نَفْسِی فِی مَوْضِعٍ مِنَ الدَّارِ فَلَمَّا قَرُبَ زَوَالُ الشَّمْسِ أَحْسَسْتُ بِسَیِّدِی قَدْ خَرَجَ مِنْ عِنْدِهِ وَ رَجَعَ إِلَی دَارِهِ ثُمَّ رَأَیْتُ الْآمِرَ قَدْ خَرَجَ مِنْ عِنْدِ الْمَأْمُونِ بِإِحْضَارِ الْأَطِبَّاءِ وَ الْمُتَرَفِّقِينَ فَقُلْتُ مَا هَذَا فَقِيلَ لِی عِلَّةٌ عَرَضَتْ لِأَبِی الْحَسَنِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا ع وَ كَانَ النَّاسُ فِی شَكٍّ وَ كُنْتُ عَلَی یَقِينٍ لِمَا أَعْرِفُ مِنْهُ قَالَ فَمَا كَانَ مِنَ الثُّلُثِ الثَّانِی مِنَ اللَّیْلِ عَلَا الصِّیَاحُ وَ سَمِعْتُ الصَّیْحَةَ مِنَ الدَّارِ فَأَسْرَعْتُ فِيمَنْ أَسْرَعَ فَإِذَا نَحْنُ بِالْمَأْمُونِ مَكْشُوفَ الرَّأْسِ مُحَلَّلَ الْأَزْرَارِ قَائِماً عَلَی قَدَمَیْهِ یَنْتَحِبُ وَ یَبْكِی قَالَ فَوَقَفْتُ فِيمَنْ وَقَفَ وَ أَنَا أَتَنَفَّسُ الصُّعَدَاءَ ثُمَّ أَصْبَحْنَا فَجَلَسَ الْمَأْمُونُ لِلتَّعْزِیَةِ ثُمَّ قَامَ فَمَشَی إِلَی الْمَوْضِعِ الَّذِی فِيهِ سَیِّدُنَا ع فَقَالَ أَصْلِحُوا لَنَا مَوْضِعاً فَإِنِّی أُرِيدُ أَنْ أُغَسِّلَهُ فَدَنَوْتُ مِنْهُ فَقُلْتُ لَهُ مَا قَالَهُ سَیِّدِی بِسَبَبِ الْغُسْلِ وَ التَّكْفِينِ وَ الدَّفْنِ فَقَالَ لِی لَسْتُ أَعْرِضُ لِذَلِكَ ثُمَّ قَالَ شَأْنَكَ یَا هَرْثَمَةُ قَالَ فَلَمْ أَزَلْ قَائِماً حَتَّی رَأَیْتُ الْفُسْطَاطَ قَدْ ضُرِبَ فَوَقَفْتُ مِنْ ظَاهِرِهِ وَ كُلُّ مَنْ فِی الدَّارِ دُونِی وَ أَنَا أَسْمَعُ التَّكْبِيرَ وَ التَّهْلِيلَ وَ التَّسْبِيحَ وَ تَرَدُّدَ الْأَوَانِی وَ صَبَّ الْمَاءِ وَ تَضَوُّعَ الطِّيبِ الَّذِی لَمْ أَشَمَّ أَطْیَبَ مِنْهُ قَالَ فَإِذَا أَنَا بِالْمَأْمُونِ قَدْ أَشْرَفَ عَلَی بَعْضِ أَعَالِی دَارِهِ فَصَاحَ یَا هَرْثَمَةُ أَ لَیْسَ زَعَمْتُمْ أَنَّ الْإِمَامَ لَا یَغْسِلُهُ إِلَّا إِمَامٌ مِثْلُهُ فَأَیْنَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ ابْنُهُ عَنْهُ وَ هُوَ بِمَدِينَةِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ هَذَا بِطُوسِ خُرَاسَانَ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ یَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنَّا نَقُولُ إِنَّ الْإِمَامَ لَا یَجِبُ أَنْ یُغَسِّلَهُ إِلَّا إِمَامٌ مِثْلُهُ فَإِنْ تَعَدَّی مُتَعَدٍّ فَغَسَّلَ الْإِمَامَ لَمْ تَبْطُلْ إِمَامَةُ الْإِمَامِ لِتَعَدِّی غَاسِلِهِ وَ لَا تَبْطُلُ إِمَامَةُ الْإِمَامِ الَّذِی بَعْدَهُ بِأَنْ غُلِبَ عَلَی غُسْلِ أَبِيهِ وَ لَوْ تُرِكَ أَبُو الْحَسَنِ عَلِیُّ بْنُ مُوسَی الرِّضَا ع بِالْمَدِينَةِ لَغَسَلَهُ ابْنُهُ مُحَمَّدٌ ظَاهِراً وَ لَا یُغَسِّلُهُ الْآنَ أَیْضاً إِلَّا هُوَ مِنْ حَیْثُ یَخْفَی قَالَ فَسَكَتَ عَنِّی ثُمَّ ارْتَفَعَ الْفُسْطَاطُ فَإِذَا أَنَا بِسَیِّدِی ع مُدْرَجٌ فِی أَكْفَانِهِ فَوَضَعْتُهُ عَلَی نَعْشِهِ ثُمَّ حَمَلْنَاهُ فَصَلَّی عَلَیْهِ الْمَأْمُونُ وَ جَمِيعُ مَنْ حَضَرَ ثُمَّ جِئْنَا إِلَی مَوْضِعِ الْقَبْرِ فَوَجَدْتُهُمْ یَضْرِبُونَ الْمَعَاوِلَ دُونَ قَبْرِ هَارُونَ لِیَجْعَلُوهُ قِبْلَةً لِقَبْرِهِ وَ الْمَعَاوِلُ تَنْبُو عَنْهُ حَتَّی مَا یُحْفَرُ ذَرَّةٌ مِنْ تُرَابِ الْأَرْضِ فَقَالَ لِی وَیْحَكَ یَا هَرْثَمَةُ أَ مَا تَرَی الْأَرْضَ كَیْفَ تَمْتَنِعُ مِنْ حَفْرِ قَبْرٍ لَهُ فَقُلْتُ لَهُ یَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنَّهُ قَدْ أَمَرَنِی أَنْ أَضْرِبَ مِعْوَلًا وَاحِداً فِی قِبْلَةِ قَبْرِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ أَبِيكَ الرَّشِيدِ وَ لَا أَضْرِبَ غَیْرَهُ قَالَ فَإِذَا ضَرَبْتَ یَا هَرْثَمَةُ یَكُونُ مَا ذَا قُلْتُ إِنَّهُ أَخْبَرَ أَنَّهُ لَا یَجُوزُ أَنْ یَكُونَ قَبْرُ أَبِيكَ قِبْلَةً لِقَبْرِهِ فَإِذَا أَنَا ضَرَبْتُ هَذَا الْمِعْوَلَ الْوَاحِدَ نَفَذَ إِلَی قَبْرٍ مَحْفُورٍ مِنْ غَیْرِ یَدٍ تَحْفِرُهُ وَ بَانَ ضَرِيحٌ فِی وَسَطِهِ قَالَ الْمَأْمُونُ سُبْحَانَ اللَّهِ مَا أَعْجَبَ هَذَا الْكَلَامَ وَ لَا أَعْجَبُ مِنْ أَمْرِ أَبِی الْحَسَنِ ع فَاضْرِبْ یَا هَرْثَمَةُ حَتَّی نَرَی قَالَ هَرْثَمَةُ فَأَخَذْتُ الْمِعْوَلَ بِیَدِی فَضَرَبْتُ بِهِ فِی قِبْلَةِ قَبْرِ هَارُونَ الرَّشِيدِ قَالَ فَنَفَذَ إِلَی قَبْرٍ مَحْفُورٍ مِنْ غَیْرِ یَدٍ تَحْفِرُهُ وَ بَانَ ضَرِيحٌ فِی وَسَطِهِ وَ النَّاسُ یَنْظُرُونَ إِلَیْهِ فَقَالَ أَنْزِلْهُ إِلَیْهِ یَا هَرْثَمَةُ فَقُلْتُ یَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنَّ سَیِّدِی أَمَرَنِی أَنْ لَا أُنْزِلَ إِلَیْهِ حَتَّی یَنْفَجِرَ مِنْ أَرْضِ هَذَا الْقَبْرِ مَاءٌ أَبْیَضُ فَیَمْتَلِئَ مِنْهُ الْقَبْرُ حَتَّی یَكُونَ الْمَاءُ مَعَ وَجْهِ الْأَرْضِ ثُمَّ یَضْطَرِبَ فِيهِ حُوتٌ بِطُولِ الْقَبْرِ فَإِذَا غَابَ الْحُوتُ وَ غَارَ الْمَاءُ وَضَعْتُهُ عَلَی جَانِبِ الْقَبْرِ وَ خَلَّیْتُ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ مَلْحَدِهِ فَقَالَ فَافْعَلْ یَا هَرْثَمَةُ مَا أُمِرْتَ بِهِ قَالَ هَرْثَمَةُ فَانْتَظَرْتُ ظُهُورَ الْمَاءِ وَ الْحُوتِ فَظَهَرَ ثُمَّ غَابَ وَ غَارَ الْمَاءُ وَ النَّاسُ یَنْظُرُونَ ثُمَّ جَعَلْتُ النَّعْشَ إِلَی جَانِبِ قَبْرِهِ فَغُطِّیَ قَبْرُهُ بِثَوْبٍ أَبْیَضَ لَمْ أَبْسُطْهُ ثُمَّ أُنْزِلَ بِهِ إِلَی قَبْرِهِ بِغَیْرِ یَدِی وَ لَا یَدِ أَحَدٍ مِمَّنْ حَضَرَ فَأَشَارَ الْمَأْمُونُ إِلَی النَّاسِ أَنْ هَاتُوا التُّرَابَ بِأَیْدِيكُمْ وَ اطْرَحُوهُ فِيهِ فَقُلْتُ لَا نَفْعَلْ یَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ قَالَ فَقَالَ وَیْحَكَ فَمَنْ یَمْلَؤُهُ فَقُلْتُ قَدْ أَمَرَنِی أَنْ لَا یُطْرَحَ عَلَیْهِ التُّرَابُ وَ أَخْبَرَنِی أَنَّ الْقَبْرَ یَمْتَلِئُ مِنْ ذَاتِ نَفْسِهِ ثُمَّ یَنْطَبِقُ وَ یَتَرَبَّعُ عَلَی وَجْهِ الْأَرْضِ فَأَشَارَ الْمَأْمُونُ إِلَی النَّاسِ أَنْ كُفُّوا قَالَ فَرَمَوْا مَا فِی أَیْدِيهِمْ مِنَ التُّرَابِ ثُمَّ امْتَلَأَ الْقَبْرُ وَ انْطَبَقَ وَ تَرَبَّعَ عَلَی وَجْهِ الْأَرْضِ فَانْصَرَفَ الْمَأْمُونُ وَ انْصَرَفْتُ فَدَعَانِی الْمَأْمُونُ وَ خَلَّانِی ثُمَّ قَالَ لِی أَسْأَلُكَ بِاللَّهِ یَا هَرْثَمَةُ لَمَّا صَدَّقْتَنِی عَنْ أَبِی الْحَسَنِ قَدَّسَ اللَّهُ رُوحَهُ بِمَا سَمِعْتَهُ مِنْهُ قَالَ فَقُلْتُ قَدْ أَخْبَرْتُ یَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ بِمَا قَالَ لِی فَقَالَ بِاللَّهِ إِلَّا مَا صَدَّقْتَنِی عَمَّا أَخْبَرَكَ بِهِ غَیْرَ هَذَا الَّذِی قُلْتَ لِی قَالَ فَقُلْتُ یَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَعَمَّا تَسْأَلُنِی فَقَالَ لِی یَا هَرْثَمَةُ هَلْ أَسَرَّ إِلَیْكَ شَیْئاً غَیْرَ هَذَا قُلْتُ نَعَمْ قَالَ مَا هُوَ قُلْتُ خَبَرَ الْعِنَبِ وَ الرُّمَّانِ قَالَ فَأَقْبَلَ الْمَأْمُونُ یَتَلَوَّنُ أَلْوَاناً یَصْفَرُّ مَرَّةً وَ یَحْمَرُّ أُخْرَی وَ یَسْوَدُّ أُخْرَی ثُمَّ تَمَدَّدَ مَغْشِیّاً عَلَیْهِ فَسَمِعْتُهُ فِی غَشْیَتِهِ وَ هُوَ یَجْهَرُ وَ یَقُولُ وَیْلٌ لِلْمَأْمُونِ مِنَ اللَّهِ وَیْلٌ لَهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ وَیْلٌ لَهُ مِنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع وَیْلٌ لِلْمَأْمُونِ مِنْ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ ع وَیْلٌ لِلْمَأْمُونِ مِنَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ وَیْلٌ لِلْمَأْمُونِ مِنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَیْلٌ لِلْمَأْمُونِ مِنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ وَیْلٌ لِلْمَأْمُونِ مِنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ وَیْلٌ لَهُ مِنْ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ وَیْلٌ لِلْمَأْمُونِ مِنْ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا ع هَذَا وَ اللَّهِ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِينُ یَقُولُ هَذَا الْقَوْلَ وَ یُكَرِّرُهُ فَلَمَّا رَأَیْتُهُ قَدْ أَطَالَ ذَلِكَ وَلَّیْتُ عَنْهُ وَ جَلَسْتُ فِی بَعْضِ نَوَاحِی الدَّارِ قَالَ فَجَلَسَ وَ دَعَانِی فَدَخَلْتُ عَلَیْهِ وَ هُوَ جَالِسٌ كَالسَّكْرَانِ فَقَالَ وَ اللَّهِ مَا أَنْتَ عَلَیَّ أَعَزَّ مِنْهُ وَ لَا جَمِيعُ مَنْ فِی الْأَرْضِ وَ السَّمَاءِ وَ اللَّهِ لَئِنْ بَلَغَنِی أَنَّكَ أَعَدْتَ مِمَّا رَأَیْتَ وَ سَمِعْتَ شَیْئاً لَیَكُونَنَّ هَلَاكُكَ فِيهِ قَالَ فَقُلْتُ یَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنْ ظَهَرْتَ عَلَی شَیْءٍ مِنْ ذَلِكَ مِنِّی فَأَنْتَ فِی حِلٍّ مِنْ دَمِی قَالَ لَا وَ اللَّهِ وَ تُعْطِينِی عَهْداً وَ مِيثَاقاً عَلَی كِتْمَانِ هَذَا وَ تَرْكِ إِعَادَتِهِ فَأَخَذَ عَلَیَّ الْعَهْدَ وَ الْمِيثَاقَ وَ أَكَّدَهُ عَلَیَّ قَالَ فَلَمَّا وَلَّیْتُ عَنْهُ صَفَقَ بِیَدَیْهِ وَ قَالَ یَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَ لا یَسْتَخْفُونَ مِنَ اللَّهِ وَ هُوَ مَعَهُمْ إِذْ یُبَیِّتُونَ ما لا یَرْضی مِنَ الْقَوْلِ وَ كانَ اللَّهُ بِما یَعْمَلُونَ مُحِيطاً وَ كَانَ لِلرِّضَا ع مِنَ الْوَلَدِ مُحَمَّدٌ الْإِمَامُ ع وَ كَانَ یَقُولُ لَهُ الرِّضَا ع الصَّادِقَ وَ الصَّابِرَ وَ الْفَاضِلَ وَ قُرَّةَ أَعْیُنِ الْمُؤْمِنِينَ وَ غَیْظَ الْمُلْحِدِينَ
مخاطب
جوان ، میانسال ، کارشناسان و صاحبنظران
قالب
سخنرانی ، کارگاه آموزشی ، کتاب داستان كوتاه ، کتاب داستان بلند و رمان