عیون اخبارالرضا (علیه آلاف تحیه و ثنا)  ( ج2، ص 305 ) شماره‌ی 1894

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره علمی و فرهنگی امام > اصحاب و راويان امام > اصحاب راستين > دعبل خزاعی > اشعار دعبل
معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > اعتقادات > امامت > امامان معصوم > امام زمان (عج) > ظهور

خلاصه

نويسنده کتاب رحمه الله گويد: من اين خبر را در اين بخش آوردم چون در بر دارنده پاداش زيارت آن حضرت بود و روايتی از دعبل درباره حضرت قائم است عبدالسلام بن صالح گويد: از دعبل بن علی شنيدم می‌گفت: وقتی برای حضرت رضا عليه السلام اين قصيده را خواندم که مطلع (مطلع اين شعر اين بيت نيست و اين بيت است: تجاوبن بالارنان و الزفرات نوائج عجم اللفظ و النطقات ترجمه: نوحه گران الفاظ و کلام و گفتگو، خود در دادن پاسخ به شيون و فغان و ناله در آيند.) آن اين بود: محافلی که در آن قرآن خوانده و تفسير می‌شد، اکنون خالی است و محلّ نزول وحی، همچون صحرايی بی آب و علف و خشک افتاده است. تا به اين بيت رسيدم که گفته بودم: قطعاً و ناگزير، امامی قيام می‌کند و به نام خدا همه برکات را با خود می‌آورد و اين امر حتمی است و در ميان ما هر حقّی را از باطل جدا می‌سازد و بر نيکی و بدی جزا می‌دهد. هر کس عملی نيکو کرد، پاداش خير، و هر که بدی کرد سزای بد به او می‌دهد. امام عليه السلام در اينجا به سختی گريه کرد و سپس سر خويش را به سمت من بالا برد و فرمود: «ای خزاعی! روح القدس از زبان تو اين دو بيت را سرود و اين سخن را گفت: آيا می‌دانی آن امام کيست و در چه زمانی قيام می‌کند؟» عرض کردم: خير ای سرورم! جز اينکه شنيده ام امامی از شما خاندان قيام می‌کند و روی زمين را از فساد پاک و جهان را پر از عدل و داد می‌نمايد. آن حضرت عليه السلام فرمود: «ای دعبل! امام پس از من فرزندم محمد است، و پس از محمد پسرش علی و پس از وی فرزندش حسن و پس از او فرزندش حجّت قائم است که در زمان غيبتش منتظر او خواهند ماند و وقتی ظهور نمود، فرمانده همه جهانيان خواهد بود و اگر از روزگار فقط يک روز باقی مانده باشد، خداوند، همان يک روز را به قدری طولانی می‌کند تا او قيام کند و زمين را پر از عدل و داد کند، چنانچه ظلم و جور پر شده است، و اما اينکه زمان اين واقعه چه وقت است، همچون وقت قيامت است که زمانش معلوم نيست و پدرم برای من از پدرش از اجداد بزرگوارش روايت کرد که از رسول خدا پرسيدند: ای رسول خدا! قائمی که از ذریّه شماست، چه وقت خروج می‌کند؟ حضرت عليه السلام فرمود: وقت آن همچون وقت قيامت است که فقط خداوند وقت آن را می‌داند و به موقعش آن را بر همگان آشکار می‌کند و اين واقعه ناگهانی بوده و بر اهل آسمان ها و اهل زمين بسيار گران است.

متن فارسی

عبدالسلام هروی گويد: در آن هنگام که امام رضا عليه السلام در مرو تشريف داشتند، دعبل خزاعی بر ايشان وارد شد و به امام گفت: ای فرزند رسول خدا! من قصيده ای ساخته و سوگند ياد کرده ام که قبل از شما برای هيچ کس نخوانم. حضرت عليه السلام فرمود: «آن را بخوان!» دعبل شروع کرد به خواندن اين قصيده که يک سطرش اين است: محافلی که در آن قرآن خوانده و تفسير می‌شد، اکنون خالی است و محلّ نزول وحی، همچون صحرايی بی آب و علف و خشک افتاده است. تا بدان جا رسيد که: غنائم و بيت المال مسلمين را می‌بينم که در ميان ديگران تقسيم می‌شود، و می‌نگرم که دست های ايشان (آل محمد عليهم السلام) از آن خالی است. حضرت عليه السلام گريست، و فرمود: «راست گفتی ای خزاعی! همين طور است.» وقتی دعبل به اين بيت رسيد که: هرگاه هدف حربه تير جنايت و بلا و ظلم دشمن واقع می‌شوند، دست های تهی از حربه و بسته را به سوی دشمن می‌گشايند. امام عليه السلام کف دو دستش را می‌چرخانيد و زير و رو می‌کرد و می‌فرمود: «آری اين چنين است، دست ها بسته است.» و وقتی به اين بيت رسيد: من همه عمر در ترس و وحشت زندگی کردم، اما اميد من اين است که پس از وفاتم ديگر از عذاب در امان باشم. حضرت عليه السلام فرمود: «خداوند تو را از فزع اکبر که قيامت است از عذاب ايمن گرداند. وقتی به اين بيت از قصيده رسيد: و قبری در بغداد از آن نفس زکيه ای است که خداوند در يکی از غرفات بهشت به او جايگاه داده است (مراد، حضرت موسی بن جعفر عليهما السلام می‌باشد) امام عليه السلام فرمود: «آيا در اينجا دو بيت به قصيده ات اضافه کنم تا کامل شود؟ دعبل عرض کرد: ای فرزند رسول خدا، بفرماييد! حضرت اين دو بيت را اضافه فرمود: و قبری هم در شهر طوس است که وامصيبتا از غم و اندوهش که آتش مصيبت فاجعه آن، در اعضا و رگ و ريشه بدن تا قيامت شعله ور است. تا آن که خداوند قائمی برانگيزد و بر ستم و ستمکاران پيروز گرداند و درد و رنج ما را تا حدّی آرامش بخشد. دعبل گفت: ای فرزند رسول خدا! بفرمائيد که در طوس، قبر کيست؟ حضرت عليه السلام فرمودند: «قبر من در طوس است که بزودی محلّ آمد و رفت شيعيان و زائرين قبر من می‌شود. آگاه باشيد! هر کس در زمان غربت، قبرم را در طوس زيارت کند، او در درجه من با من همدم خواهد بود در حالی که در زمان غربت، قبرم را در طوس زيارت کند، او در درجه من با من همدم خواهد بود در حالی که خداوند او را از گناه پاک نموده و آمرزيده باشد» سپس حضرت عليه السلام پس از اينکه قصيده دعبل به پايان رسيد از جای برخاست و به دعبل گفت که بر جای خود بماند، و به درون خانه رفت، و ساعتی گذشت خادم آن حضرت با کيسه ای زر که درون آن يک صد دينار بود بيرون آمد، و آن را به دعبل داد. و سکه آن دينارها به نام حضرت بود. و به دعبل گفت: مولايت فرموده است: اين کيسه زر را خرج خودت کن! دعبل گفت: به خدا سوگند من برای صله و پول گرفتن اينجا نيامده ام و اين قصيده را به طمع گرفتن پول نسروده ام، و مال را نگرفت و آن را ردّ کرد، و جامه ای از جامه های آن حضرت را خواست تا به آن تبرّک جسته و خودش را مشرّف به آن جامه نمايد، پس امام عليه السلام جامه ای پشمين با همان کيسه زر توسّط خادمش به او عطا فرمود، و به خادم دستور داد به دعبل بگويد که اين مال را بپذيرد زيرا بدان محتاج خواهد شد، و آن را باز نگرداند. دعبل زر و آن لباس را طبق دستور امام پذيرفت، و همراه با قافله ای به سمت مرو بيرون آمد، و وقتی به «ميان قوهان» (ميان پيشوند مواضعی در نيشابور است که قصرهای آل طاهر بن حسين (ذواليمينين) در آنجاست.) که نام موضعی نزديک طوس است، رسيدند. راهزنان، قافله را ربودند و تمامی اموال را تصرف کردند، و اهل قافله را اسير کرده، کتف های آنان را بستند، و دعبل هم از کسانی بود که دستگير شده و کتف او را بسته بودند، و مشغول تقسيم اموال شدند. در بين دزدان مردی به اين شعر دعبل تمثّل جست: وقتی دعبل شعر خودش را از زبان آن دزد شنيد، از آن مرد پرسيد اين شعر از کيست؟ مرد گفت: از شخصی است که از قبيله خزاعه می‌باشد و به او دعبل بن علی گويند. دعبل گفت: آن شخص خزاعی من هستم و نامم دعبل است و اين قصيده را من سروده ام که يک بيتش همين است که تو الان آن را خواندی. آن مرد فوری خود را به رئيسشان که بالای تپه ای مشغول نماز بود رسانيد. و او اتفاقا از طرفداران اهل بيت بود. و ماجرا را به او گزارش داد. رئيسشان نيز شخصاً با پای خودش نزد دعبل آمد و ايستاد و گفت: آيا تو دعبلی؟ گفت: آری! مرد گفت: همه قصيده را برايم بخوان! دعبل، تمام قصيده را برای او خواند. مرد، کتف او را باز کرد و دستور داد کتف همه قافله را باز کردند و همه را آزاد نمودند و به منظور احترام دعبل تمامی اموال را به آنان برگرداندند. دعبل به راه افتاد و آمد تا به شهر قم رسيد. اهل آنجا از وی تقاضا کردند که قصيده خود را برای آنان بخواند. دعبل گفت: همگی در مسجد جامع جمع شويد! و وقتی همه در مسجد جمع شدند، بالای منبر رفته و قصيده خود را برای اهل قم خواند، و مردم برای او صله مال و خلعت بسيار به عنوان صله آوردند و وقتی فهميدند لباس امام هم، همراه او هست، از او درخواست کردند که آن را به هزار دينار زر به آنان بفروشد. دعبل حاضر نشد. از او خواستند که تکّه ای از آن لباس را به هزار دينار به آنان بفروشد. باز نپذيرفت. از قم رهسپار شهر و ديار خويش گشت، و وقتی از آبادی های قم بيرون رفت، عده ای جوان عرب از پست سر به او رسيدند، و لباس را از او گرفتند. دعبل ناچار به قم بازگشت، و از آنان با خواهش و تمنّا خواست که لباس را به من برگردانيد. آن جوانان از دادن لباس امتناع ورزيدند، و حتی حرف بزرگترها هم که به آنان گفتند لباس را به دعبل برگردانيد، نپذيرفتند. به دعبل گفتند: راهی برای پس گرفتن آن جبّه نداری، بيا و قيمت آن را از ما بگير! هزار دينار زر را بگير و برو! دعبل قبول نمی‌کرد، تا اينکه از پس گرفتن لباس نااميد شد و از روی ناچاری درخواست کرد که پاره ای از آن را به وی بدهند. جوانان اين پيشنهاد را پذيرفتند، و قسمتی از لباس را به او دادند و هزار دينار هم به او دادند. دعبل به شهر خودش بازگشت و زمانی که به منزل رسيد، ديد دزدان هر چه داشته است را از او ربوده اند. لذا هر دينار آن يک صد ديناری که امام به او داده بود را به يک صد درهم فروخت، و ده هزار درهم بدست آورد. آنگاه به ياد فرمايش امام عليه السلام افتاد که فرموده بود: «تو به دينارها محتاج خواهی شد» و کنيزی داشت که او را بسيار دوست می‌داشت. چشم آن کنيز درد شديدی گرفت و او هم طبيبان را به بالين او آورده و او را معاينه کردند و گفتند: چشم راستش معالجه پذير نيست و کور شده است ولی چشم چپش را معالجه می‌کنيم و می‌کوشيم که خوب شود و اميدواريم معالجه شود. دعبل خيلی ناراحت شده و بی تاب شد و يادش آمد که تکه ای از آن پيراهن، نزد اوست. آن را آورد و دو چشم کنيزش را در اول ش با آن بست و وقتی صبح شد، چشمان کنيز به برکت حضرت رضا عليه السلام از اول هم بهتر و سالمتر شده بود. نويسنده کتاب رحمه الله گويد: من اين خبر را در اين بخش آوردم چون در بر دارنده پاداش زيارت آن حضرت بود و روايتی از دعبل درباره حضرت قائم است عبدالسلام بن صالح گويد: از دعبل بن علی شنيدم می‌گفت: وقتی برای حضرت رضا عليه السلام اين قصيده را خواندم که مطلع (مطلع اين شعر اين بيت نيست و اين بيت است: تجاوبن بالارنان و الزفرات نوائج عجم اللفظ و النطقات ترجمه: نوحه گران الفاظ و کلام و گفتگو، خود در دادن پاسخ به شيون و فغان و ناله در آيند.) آن اين بود: محافلی که در آن قرآن خوانده و تفسير می‌شد، اکنون خالی است و محلّ نزول وحی، همچون صحرايی بی آب و علف و خشک افتاده است. تا به اين بيت رسيدم که گفته بودم: قطعاً و ناگزير، امامی قيام می‌کند و به نام خدا همه برکات را با خود می‌آورد و اين امر حتمی است و در ميان ما هر حقّی را از باطل جدا می‌سازد و بر نيکی و بدی جزا می‌دهد. هر کس عملی نيکو کرد، پاداش خير، و هر که بدی کرد سزای بد به او می‌دهد. امام عليه السلام در اينجا به سختی گريه کرد و سپس سر خويش را به سمت من بالا برد و فرمود: «ای خزاعی! روح القدس از زبان تو اين دو بيت را سرود و اين سخن را گفت: آيا می‌دانی آن امام کيست و در چه زمانی قيام می‌کند؟» عرض کردم: خير ای سرورم! جز اينکه شنيده ام امامی از شما خاندان قيام می‌کند و روی زمين را از فساد پاک و جهان را پر از عدل و داد می‌نمايد. آن حضرت عليه السلام فرمود: «ای دعبل! امام پس از من فرزندم محمد است، و پس از محمد پسرش علی و پس از وی فرزندش حسن و پس از او فرزندش حجّت قائم است که در زمان غيبتش منتظر او خواهند ماند و وقتی ظهور نمود، فرمانده همه جهانيان خواهد بود و اگر از روزگار فقط يک روز باقی مانده باشد، خداوند، همان يک روز را به قدری طولانی می‌کند تا او قيام کند و زمين را پر از عدل و داد کند، چنانچه ظلم و جور پر شده است، و اما اينکه زمان اين واقعه چه وقت است، همچون وقت قيامت است که زمانش معلوم نيست و پدرم برای من از پدرش از اجداد بزرگوارش روايت کرد که از رسول خدا پرسيدند: ای رسول خدا! قائمی که از ذریّه شماست، چه وقت خروج می‌کند؟ حضرت عليه السلام فرمود: وقت آن همچون وقت قيامت است که فقط خداوند وقت آن را می‌داند و به موقعش آن را بر همگان آشکار می‌کند و اين واقعه ناگهانی بوده و بر اهل آسمان ها و اهل زمين بسيار گران است.

متن عربی

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ زِیَادِ بْنِ جَعْفَرٍ الْهَمَدَانِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ السَّلَامِ بْنِ صَالِحٍ الْهَرَوِیِّ قَالَ سَمِعْتُ دِعْبِلَ بْنَ عَلِیٍّ الْخُزَاعِیَّ یَقُولُ‏ لَمَّا أَنْشَدْتُ مَوْلَایَ الرِّضَا ع قَصِيدَتِیَ الَّتِی أَوَّلُهَا مَدَارِسُ آیَاتٍ خَلَتْ مِنْ تِلَاوَةٍ / وَ مَنْزِلُ وَحْیٍ مُقْفِرُ الْعَرَصَاتِ‏ / فَلَمَّا انْتَهَیْتُ إِلَی قَوْلِی‏ خُرُوجُ إِمَامٍ لَا مَحَالَةَ خَارِجٌ‏ / یَقُومُ عَلَی اسْمِ اللَّهِ وَ الْبَرَكَاتِ‏ / یُمَیِّزُ فِينَا كُلَّ حَقٍّ وَ بَاطِلٍ‏ / وَ یُجْزِی عَلَی النَّعْمَاءِ وَ النَّقِمَاتِ‏ / بَكَی الرِّضَا ع بُكَاءً شَدِيداً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَیَّ فَقَالَ لِی یَا خُزَاعِیُّ نَطَقَ رُوحُ الْقُدُسِ عَلَی لِسَانِكَ بِهَذَیْنِ الْبَیْتَیْنِ فَهَلْ تَدْرِی مَنْ هَذَا الْإِمَامُ وَ مَتَی یَقُومُ فَقُلْتُ لَا یَا سَیِّدِی إِلَّا أَنِّی سَمِعْتُ بِخُرُوجِ إِمَامٍ مِنْكُمْ یُطَهِّرُ الْأَرْضَ مِنَ الْفَسَادِ وَ یَمْلَؤُهَا عَدْلًا فَقَالَ یَا دِعْبِلُ الْإِمَامُ بَعْدِی مُحَمَّدٌ ابْنِی وَ بَعْدَ مُحَمَّدٍ ابْنُهُ عَلِیٌّ وَ بَعْدَ عَلِیٍّ ابْنُهُ الْحَسَنُ وَ بَعْدَ الْحَسَنِ ابْنُهُ الْحُجَّةُ الْقَائِمُ الْمُنْتَظَرُ فِی غَیْبَتِهِ الْمُطَاعُ فِی ظُهُورِهِ لَوْ لَمْ یَبْقَ مِنَ الدُّنْیَا إِلَّا یَوْمٌ وَاحِدٌ لَطَوَّلَ اللَّهُ ذَلِكَ الْیَوْمَ حَتَّی یَخْرُجَ فَیَمْلَأَهَا عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً وَ أَمَّا مَتَی فَإِخْبَارٌ عَنِ الْوَقْتِ وَ لَقَدْ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِیٍّ ع أَنَّ النَّبِیَّ ص قِيلَ لَهُ یَا رَسُولَ اللَّهِ ص مَتَی یَخْرُجُ الْقَائِمُ مِنْ ذُرِّیَّتِكَ فَقَالَ مَثَلُهُ مَثَلُ السَّاعَةِ لا یُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ ثَقُلَتْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا تَأْتِيكُمْ إِلَّا بَغْتَةً

مخاطب

نوجوان ، جوان ، میانسال ، کارشناسان و صاحبنظران

قالب

سخنرانی ، کارگاه آموزشی ، کتاب داستان بلند و رمان ، کتاب معارفی