عیون اخبارالرضا (علیه آلاف تحیه و ثنا) ( ج2، ص 307 ) شمارهی 1895
موضوعات
سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره علمی و فرهنگی امام > اصحاب و راويان امام > اصحاب راستين > دعبل خزاعی > گزارش لحظه وفات دعبل
خلاصه
داود بکری گويد: از علی فرزند دعبل شنيدم گفت: پدرم هنگام مرگ رخسارش دگرگون گرديد و زبانش بند آمد و رويش سياه شد، و نزديک بود که من با ديدن اين وضع، مذهب و آيين او را رها کنم. تا سه روز از مرگ او گذشت بعد او را در خواب ديدم که جامه ای سفيد در بر دارد و کلاهی سفيد بر سر نهاده. به او گفتم: ای پدر! خداوند با تو چه کرد؟ در پاسخم گفت: ای فرزند عزيز! تغيير رنگ رخسار و سياهی آن و بند آمدن زبان که ديدی همه از اين جهت بود که من در دنيا شراب میخوردم و دائماً در حال اعتياد به شرابخواری میزيستم تا اينکه رسول خدا صلی الله عليه و آله را ديدم که لباسی سفيد در بر و کلاهی سپيد بر سر داشت و به من فرمود: «آيا تو دعبلی؟» عرض کردم: آری ای پيامبر خدا! من دعبل خزاعی هستم، فرمود: « آن شعری که درباره فرزندان من سرودی، برای من بخوان!» من اين شعرم را برای ايشان خواندم: اگر روزگار بخواهد بخندد خداوند دندان روزگار را به خنده آشکار نکند! چرا که به خاندان پيامبر ستم شده و همه آنان از خانه و کاشانه اصلی خود رانده شده اند که گويا از آنان گناهی غيرقابل بخشش سرزده است!
حضرت رسول صلی الله عليه و آله به من فرمود: «آفرين!»و شفاعتم کرد و لباس های خود را به من داد و اين لباس تن من همان لباس سفيد ايشان است.
متن فارسی
داود بکری گويد: از علی فرزند دعبل شنيدم گفت: پدرم هنگام مرگ رخسارش دگرگون گرديد و زبانش بند آمد و رويش سياه شد، و نزديک بود که من با ديدن اين وضع، مذهب و آيين او را رها کنم. تا سه روز از مرگ او گذشت بعد او را در خواب ديدم که جامه ای سفيد در بر دارد و کلاهی سفيد بر سر نهاده. به او گفتم: ای پدر! خداوند با تو چه کرد؟ در پاسخم گفت: ای فرزند عزيز! تغيير رنگ رخسار و سياهی آن و بند آمدن زبان که ديدی همه از اين جهت بود که من در دنيا شراب میخوردم و دائماً در حال اعتياد به شرابخواری میزيستم تا اينکه رسول خدا صلی الله عليه و آله را ديدم که لباسی سفيد در بر و کلاهی سپيد بر سر داشت و به من فرمود: «آيا تو دعبلی؟» عرض کردم: آری ای پيامبر خدا! من دعبل خزاعی هستم، فرمود: « آن شعری که درباره فرزندان من سرودی، برای من بخوان!» من اين شعرم را برای ايشان خواندم: اگر روزگار بخواهد بخندد خداوند دندان روزگار را به خنده آشکار نکند! چرا که به خاندان پيامبر ستم شده و همه آنان از خانه و کاشانه اصلی خود رانده شده اند که گويا از آنان گناهی غيرقابل بخشش سرزده است!
حضرت رسول صلی الله عليه و آله به من فرمود: «آفرين!»و شفاعتم کرد و لباس های خود را به من داد و اين لباس تن من همان لباس سفيد ايشان است.
متن عربی
حَدَّثَنَا أَبُو عَلِیٍّ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ إِبْرَاهِيمَ الْهُرْمُزِیُّ الْبَیْهَقِیُّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ دَاوُدَ الْبَكْرِیَّ یَقُولُ سَمِعْتُ عَلِیَّ بْنَ دِعْبِلِ بْنِ عَلِیٍّ الْخُزَاعِیَّ یَقُولُ لَمَّا أَنْ حَضَرَتْ أَبِیَ الْوَفَاةُ تَغَیَّرَ لَوْنُهُ وَ انْعَقَدَ لِسَانُهُ وَ اسْوَدَّ وَجْهُهُ فَكِدْتُ الرُّجُوعَ مِنْ مَذْهَبِهِ فَرَأَیْتُهُ بَعْدَ ثَلَاثَةِ أَیَّامٍ فِيمَا یَرَی النَّائِمُ وَ عَلَیْهِ ثِیَابٌ بِيضٌ وَ قَلَنْسُوَةٌ بَیْضَاءُ فَقُلْتُ لَهُ یَا أَبَتِ مَا فَعَلَ اللَّهُ بِكَ فَقَالَ یَا بُنَیَّ إِنَّ الَّذِی رَأَیْتَهُ مِنِ اسْوِدَادِ وَجْهِی وَ انْعِقَادِ لِسَانِی كَانَ مِنْ شُرْبِیَ الْخَمْرَ فِی دَارِ الدُّنْیَا وَ لَمْ أَزَلْ كَذَلِكَ حَتَّی لَقِيتُ رَسُولَ اللَّهِ ص وَ عَلَیْهِ ثِیَابٌ بِيضٌ وَ قَلَنْسُوَةٌ بَیْضَاءُ فَقَالَ لِی أَنْتَ دِعْبِلٌ قُلْتُ نَعَمْ یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ فَأَنْشِدْنِی قَوْلَكَ فِی أَوْلَادِی فَأَنْشَدْتُهُ قَوْلِی لَا أَضْحَكَ اللَّهُ سِنَّ الدَّهْرِ إِنْ ضَحِكَتْ / وَ آلُ أَحْمَدَ مَظْلُومُونَ قَدْ قُهِرُوا مُشَرَّدُونَ نُفُوا عَنْ عُقْرِ دَارِهِمْ / كَأَنَّهُمْ قَدْ جَنَوْا مَا لَیْسَ یُغْتَفَرُ / قَالَ فَقَالَ لِی أَحْسَنْتَ وَ شَفَّعَ فِیَّ وَ أَعْطَانِی ثِیَابَهُ وَ هَا هِیَ وَ أَشَارَ إِلَی ثِیَابِ بَدَنِهِ
مخاطب
نوجوان ، جوان ، میانسال ، کارشناسان و صاحبنظران
قالب
سخنرانی ، کارگاه آموزشی ، کتاب داستان بلند و رمان ، کتاب معارفی