عیون اخبارالرضا (علیه آلاف تحیه و ثنا) ( ج2، ص 323 ) شمارهی 1903
موضوعات
معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > اعتقادات > امامت > امامان معصوم > امام رضا (عليه السلام) > کرامات و معجزات امام رضا (عليه السلام) > معجزات حرم امام
خلاصه
ابو طالب حسين بن عبدالله طائی گويد: از محمد بن عمر نوقانی شنيدم که میگفت: من شبی تاريک در شهر خود «نوقان» در بالا خانه ای به خواب رفته بودم، يک مرتبه از خواب پريدم و ديدم در آن ناحيه ای که قبر علی بن موسی الرضا عليهما السلام در سناباد بود، نوری تا به آسمان بلند شده و تمام آن ناحيه را همچون روز روشن نموده است. من در مورد امامت آن حضرت عليه السلام در شک بودم و باور نمیکردم که او حق باشد، مادرم – که او نيز در امر امامت او مخالف بود و او را باور نداشت – گفت: چه بلايی سرت آمده که اينچنينی؟ گفتم: نوری میبينم که تمامی آسمان را فرا گرفته و محل قبر امام از پرتوی آن پر شده است. سپس مادرم گفت: چنين چيزی امکان ندارد و حتماً اين حالت، شيطانی است. تا اين که در شب ديگری که تاريک تر از شب اول بود، مانند همان که در آن شب ديده بودم تکرار شد و آن مکان از نور پر شده بود. در اين حال مادرم را با خبر ساخته و به آنجا آوردم تا اينکه او نيز آنچه من ديده بودم را دو مرتبه او هم با چشم خويش ديد که تمام آن منطقه در سناباد از نور پر شده است. آن را عجيب دانست و بنا به حمد خدا گفتن نمود ولی مانند من ايمان نياورد. پس من به قصد زيارت آن حضرت به راه افتادم و زمانی که به آنجا آمدم، فهميدم در حرم بسته و قفل شده است.با خدای خود گفتم: پروردگارا! اگر امر رضا، حق است اين در را باز کن! آنگاه با دست بر در زدم، در گشوده شد. در دل خويش گفتم: شايد اين در، قفل نبوده و من اشتباه کردم؛ پس در را بستم ولی بدون کليد باز شدنش امکان نداشت. آنگاه گفتم: خداوندا! چنانچه امر امامت رضا حق است اين در را برای من بگشا! سپس دست بر در گذاردم و فشار دادم، در باز شد و من داخل شدم و زيارت کردم و نماز زيارت خواندم، و در امر آن بزرگوار دلم بيدار شد و آگاهی يافتم، و از آن پس در هر شب جمعه از نوقان به زيارت آن حضرت میروم و در آنجا نماز میخوانم، تا اين زمان.
متن فارسی
ابو طالب حسين بن عبدالله طائی گويد: از محمد بن عمر نوقانی شنيدم که میگفت: من شبی تاريک در شهر خود «نوقان» در بالا خانه ای به خواب رفته بودم، يک مرتبه از خواب پريدم و ديدم در آن ناحيه ای که قبر علی بن موسی الرضا عليهما السلام در سناباد بود، نوری تا به آسمان بلند شده و تمام آن ناحيه را همچون روز روشن نموده است. من در مورد امامت آن حضرت عليه السلام در شک بودم و باور نمیکردم که او حق باشد، مادرم – که او نيز در امر امامت او مخالف بود و او را باور نداشت – گفت: چه بلايی سرت آمده که اينچنينی؟ گفتم: نوری میبينم که تمامی آسمان را فرا گرفته و محل قبر امام از پرتوی آن پر شده است. سپس مادرم گفت: چنين چيزی امکان ندارد و حتماً اين حالت، شيطانی است. تا اين که در شب ديگری که تاريک تر از شب اول بود، مانند همان که در آن شب ديده بودم تکرار شد و آن مکان از نور پر شده بود. در اين حال مادرم را با خبر ساخته و به آنجا آوردم تا اينکه او نيز آنچه من ديده بودم را دو مرتبه او هم با چشم خويش ديد که تمام آن منطقه در سناباد از نور پر شده است. آن را عجيب دانست و بنا به حمد خدا گفتن نمود ولی مانند من ايمان نياورد. پس من به قصد زيارت آن حضرت به راه افتادم و زمانی که به آنجا آمدم، فهميدم در حرم بسته و قفل شده است.با خدای خود گفتم: پروردگارا! اگر امر رضا، حق است اين در را باز کن! آنگاه با دست بر در زدم، در گشوده شد. در دل خويش گفتم: شايد اين در، قفل نبوده و من اشتباه کردم؛ پس در را بستم ولی بدون کليد باز شدنش امکان نداشت. آنگاه گفتم: خداوندا! چنانچه امر امامت رضا حق است اين در را برای من بگشا! سپس دست بر در گذاردم و فشار دادم، در باز شد و من داخل شدم و زيارت کردم و نماز زيارت خواندم، و در امر آن بزرگوار دلم بيدار شد و آگاهی يافتم، و از آن پس در هر شب جمعه از نوقان به زيارت آن حضرت میروم و در آنجا نماز میخوانم، تا اين زمان.
متن عربی
حَدَّثَنَا أَبُو طَالِبٍ الْحُسَیْنُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُنَانٍ الطَّائِیُّ قَالَ سَمِعْتُ مُحَمَّدَ بْنَ عُمَرَ النُّوقَانِیَّ یَقُولُ بَیْنَمَا أَنَا نَائِمٌ بِنُوقَانَ فِی عِلِّیَّةٍ لَنَا فِی لَیْلَةٍ ظَلْمَاءَ إِذَا انْتَبَهْتُ فَنَظَرْتُ إِلَی النَّاحِیَةِ الَّتِی فِيهَا مَشْهَدُ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا ع بِسَنَابَادَ فَرَأَیْتُ نُوراً قَدْ عَلَا حَتَّی امْتَلَأَ مِنْهُ الْمَشْهَدُ وَ صَارَ مُضِيئاً كَأَنَّهُ نَهَارٌ وَ كُنْتُ شَاكّاً فِی أَمْرِ الرِّضَا ع وَ لَمْ أَكُنْ عَلِمْتُ أَنَّهُ حَقٌّ فَقَالَتْ لِی أُمِّی وَ كَانَتْ مُخَالِفَةً مَا لَكَ یَا بُنَیَّ فَقُلْتُ لَهَا رَأَیْتُ نُوراً سَاطِعاً قَدِ امْتَلَأَ مِنْهُ الْمَشْهَدُ فَأَعْلَمْتُ أُمِّی ذَلِكَ وَ جِئْتُ بِهَا إِلَی الْمَكَانِ الَّذِی كُنْتُ فِيهِ حَتَّی رَأَتْ مَا رَأَیْتُ مِنَ النُّورِ وَ امْتَلَأَ الْمَشْهَدُ مِنْهُ فَاسْتَعْظَمَتْ ذَلِكَ فَأَخَذَتْ فِی الْحَمْدِ لِلَّهِ إِلَّا أَنَّهَا لَمْ تُؤْمِنْ بِهَا كَإِيمَانِی فَقَصَدْتُ الْمَشْهَدَ فَوَجَدْتُ الْبَابَ مُغْلَقاً فَقُلْتُ اللَّهُمَّ إِنْ كَانَ أَمْرُ الرِّضَا ع حَقّاً فَافْتَحْ هَذَا الْبَابَ ثُمَّ دَفَعْتُهُ بِیَدِی فَانْفَتَحَ فَقُلْتُ فِی نَفْسِی لَعَلَّهُ لَمْ یَكُنْ مُغْلَقاً عَلَی مَا وَجَبَ فَغَلَقْتُهُ حَتَّی عَلِمْتُ أَنَّهُ لَمْ یُمْكِنْ فَتْحُهُ إِلَّا بِمَفَاتِحَ ثُمَّ قُلْتُ اللَّهُمَّ إِنْ كَانَ أَمْرُ الرِّضَا ع حَقّاً فَافْتَحْ لِی هَذَا الْبَابَ ثُمَّ دَفَعْتُهُ بِیَدِی فَانْفَتَحَ فَدَخَلْتُ وَ زُرْتُ وَ صَلَّیْتُ وَ اسْتَبْصَرْتُ فِی أَمْرِ الرِّضَا ع فَكُنْتُ أَقْصِدُهُ بَعْدَ ذَلِكَ فِی كُلِّ لَیْلَةِ جُمُعَةٍ زَائِراً مِنْ نُوقَانَ وَ أُصَلِّی عِنْدَهُ إِلَی وَقْتِی هَذَا
مخاطب
جوان ، کارشناسان و صاحبنظران
قالب
کتاب داستان كوتاه