عیون اخبارالرضا (علیه آلاف تحیه و ثنا)  ( ج2، ص 324 ) شماره‌ی 1906

موضوعات

معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > اعتقادات > امامت > امامان معصوم > امام رضا (عليه السلام) > کرامات و معجزات امام رضا (عليه السلام) > معجزات حرم امام

خلاصه

ابونصر احمد بن حسن ضبّی – که من کسی را از او ناصبی تر نديده بودم، و از شدت دشمنی اش با اهل بيت در صلوات می‌گفت: «خدايا! فقط بر محمد درود فرست.» و بر آل آن حضرت صلوات نمی‌فرستاد. گويد: شنيدم ابوبکر حمّامی فرّاء که از محدثين آن سرزمين است در «سکه الحرب» - که نام محلی در نيشابور است – می‌گفت: از بعضی مردم نزد من مالی به وديعه بود، و من آن را در زمين پنهان کردم، و بعد جايگاه آن را فراموش کردم، و متحير شدم چه کنم، و صاحب آن وديعه مرا به بردن مال متهم ساخت، با کمال اندوه و غم از منزل بيرون آمدم و حيران ماندم که چه بايد بکنم. در آن حال جماعتی ديدم که بسوی مزار علی بن موسی الرضا می‌روند و قصد زيارت آن حضرت را دارند و من با ايشان رهسپار شدم و به مشهد آمده زيارت کردم و دعا کردم و دعا کردم که خداوند عزوجل محلّ وديعه مزبور را به ياد من آورد. در آنجا شبی در خواب ديدم مثل اينکه کسی آمد و به من گفت: وديعه را در فلان موضع دفن کردی. من به صاحب وديعه مراجعه کرده گفتم: مال تو در فلان مکان است و آنجا که در خواب به من گفته بودند به او نشان دادم در حالی که خود چندان به خوابم عقيده نداشتم، وی بدان جا رفت و زمين را حفر کرده و مال وديعه را با همان مهری که خودش بر آن زده بود يافت، و از آن پس ماجرا را در مجالس نقل می‌کرد و مردم را به زيارت آن قبر – که بر ساکنش درود و سلان باد – تشويق می‌نمود

متن فارسی

ابونصر احمد بن حسن ضبّی – که من کسی را از او ناصبی تر نديده بودم، و از شدت دشمنی اش با اهل بيت در صلوات می‌گفت: «خدايا! فقط بر محمد درود فرست.» و بر آل آن حضرت صلوات نمی‌فرستاد. گويد: شنيدم ابوبکر حمّامی فرّاء که از محدثين آن سرزمين است در «سکه الحرب» - که نام محلی در نيشابور است – می‌گفت: از بعضی مردم نزد من مالی به وديعه بود، و من آن را در زمين پنهان کردم، و بعد جايگاه آن را فراموش کردم، و متحير شدم چه کنم، و صاحب آن وديعه مرا به بردن مال متهم ساخت، با کمال اندوه و غم از منزل بيرون آمدم و حيران ماندم که چه بايد بکنم. در آن حال جماعتی ديدم که بسوی مزار علی بن موسی الرضا می‌روند و قصد زيارت آن حضرت را دارند و من با ايشان رهسپار شدم و به مشهد آمده زيارت کردم و دعا کردم و دعا کردم که خداوند عزوجل محلّ وديعه مزبور را به ياد من آورد. در آنجا شبی در خواب ديدم مثل اينکه کسی آمد و به من گفت: وديعه را در فلان موضع دفن کردی. من به صاحب وديعه مراجعه کرده گفتم: مال تو در فلان مکان است و آنجا که در خواب به من گفته بودند به او نشان دادم در حالی که خود چندان به خوابم عقيده نداشتم، وی بدان جا رفت و زمين را حفر کرده و مال وديعه را با همان مهری که خودش بر آن زده بود يافت، و از آن پس ماجرا را در مجالس نقل می‌کرد و مردم را به زيارت آن قبر – که بر ساکنش درود و سلان باد – تشويق می‌نمود

متن عربی

حَدَّثَنَا أَبُو نَصْرٍ أَحْمَدُ بْنُ الْحُسَیْنِ الضَّبِّیُ‏ وَ مَا لَقِيتُ أَنْصَبَ مِنْهُ وَ بَلَغَ‏ مِنْ نَصْبِهِ أَنَّهُ كَانَ یَقُولُ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ فَرْداً وَ یَمْتَنِعُ مِنَ الصَّلَاةِ عَلَی آلِهِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا بَكْرٍ الْحَمَّامِیَّ الْفَرَّاءَ فِی سِكَّةِ حَرْبِ نَیْسَابُورَ وَ كَانَ مِنْ أَصْحَابِ الْحَدِيثِ یَقُولُ أَوْدَعَنِی بَعْضُ النَّاسِ وَدِيعَةً فَدَفَنْتُهَا وَ نَسِيتُ مَوْضِعَهَا فَتَحَیَّرْتُ فَلَمَّا أَتَی عَلَی ذَلِكَ مُدَّةٌ جَاءَنِی صَاحِبُ الْوَدِيعَةِ یُطَالِبُنِی بِهَا فَلَمْ أَعْرِفْ مَوْضِعَهَا وَ تَحَیَّرْتُ وَ اتَّهَمَنِی صَاحِبُ الْوَدِيعَةِ فَخَرَجْتُ مِنْ بَیْتِی مَغْمُوماً مُتَحَیِّراً وَ رَأَیْتُ جَمَاعَةً مِنَ النَّاسِ یَتَوَجَّهُونَ إِلَی مَشْهَدِ الرِّضَا ع فَخَرَجْتُ مَعَهُمْ إِلَی الْمَشْهَدِ وَ زُرْتُ وَ دَعَوْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یُبَیِّنَ لِی مَوْضِعَ الْوَدِيعَةِ فَرَأَیْتُ هُنَاكَ فِيمَا یَرَی النَّائِمُ كَأَنَّ آتِياً أَتَانِی فَقَالَ لِی دَفَنْتَ الْوَدِيعَةَ فِی مَوْضِعِ كَذَا وَ كَذَا فَرَجَعْتُ إِلَی صَاحِبِ الْوَدِيعَةِ فَأَرْشَدْتُهُ إِلَی ذَلِكَ الْمَوْضِعِ الَّذِی رَأَیْتُهُ فِی الْمَنَامِ وَ أَنَا غَیْرُ مُصَدِّقٍ بِمَا رَأَیْتُ فَقَصَدَ صَاحِبُ الْوَدِيعَةِ ذَلِكَ الْمَكَانَ فَحَفَرَهُ وَ اسْتَخْرَجَ مِنْهُ الْوَدِيعَةَ بِخَتْمِ صَاحِبِهَا فَكَانَ الرَّجُلُ بَعْدَ ذَلِكَ یُحَدِّثُ النَّاسَ بِهَذَا الْحَدِيثِ وَ یَحُثُّهُمْ عَلَی زِیَارَةِ هَذَا الْمَشْهَدِ عَلَی سَاكَنِهِ التَّحِیَّةُ وَ السَّلَامُ‏

مخاطب

جوان ، کارشناسان و صاحبنظران

قالب

کتاب داستان كوتاه