عیون اخبارالرضا (علیه آلاف تحیه و ثنا) ( ج2، ص 325 ) شمارهی 1907
موضوعات
معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > اعتقادات > امامت > امامان معصوم > امام رضا (عليه السلام) > کرامات و معجزات امام رضا (عليه السلام) > معجزات حرم امام
خلاصه
محمد بن ابی القاسم تميمی هروی رحمه الله گويد: از علی بن حسن قهستانی شنيدم میگفت: من «مرورود» بودم، در آنجا مردی از اهالی مصر را ديدم که نامش حمزه بود و از آن سرزمين میگذشت. برای من نقل کرد که او به قصد زيارت مشهد حضرت رضا عليه السلام از مصر به سمت طوس خارج شده است، و چون به مزار و حرم، داخل شده هنگام غروب بوده و حضرت جز او زائر ديگری نداشته است. وی زيارت میکند و نماز مغرب را به جا میآورد و همان جا میماند تا آن که نماز عشا را هم به جا میآورد. خادم قبر مطهر میخواهد او را از حرم بيرون کرده و در را بسته و آن را قفل کند، ولی او از خادم درخواست میکند که در را به روی او قفل نمايد و او را در حرم رها کند تا بيتوته کرده و شب را به عبادت و نماز بگذراند، چون از راه بسيار دور آمده است و نيازی به خارج کردن او از حرم نيست و او میتواند درب را قفل کند. خادم او را در حرم تنها گذاشته و درب را بسته و قفل کرده و میرود و او در حرم مطهر تا پاسی از شب مشغول به نماز شده تا خسته میشود و در کناری مینشيند و سر بر زانو نهاده تا کمی استراحت کند، و چون قدری از خستگی درآمد سر برداشته و بر سطح ديواری که روبروی او بوده میبيند دو بيت شعر، نوشته شده است که:
هر کس دوست دارد قبری را زيارت کند که خداوند از زائر آن رفع همّ و غم و حزن کرده و فرجی در کار او پيش بياورد، پس بيايد اين قبر که خداوند يک نفر از دودمان محمد، پيامبر خدا صلی الله عليه و آله را در آن مسکن داده زيارت کند.
مرد مصری گفت: برخاستم و به نماز ادامه دادم تا سحرگاه شد، آنگاه مانند اول نشستم و سر بر زانو نهادم و چون سر برداشتم چيزی نوشته بر ديوار نديدم و آن نوشته را هم چنان ديدم که هنوز خشک نشده بود که گويا تازه نوشته بودند، گويد: صبر کردم و صبح دميد و خادم در را باز کرد، و از در خارج شدم.
متن فارسی
محمد بن ابی القاسم تميمی هروی رحمه الله گويد: از علی بن حسن قهستانی شنيدم میگفت: من «مرورود» بودم، در آنجا مردی از اهالی مصر را ديدم که نامش حمزه بود و از آن سرزمين میگذشت. برای من نقل کرد که او به قصد زيارت مشهد حضرت رضا عليه السلام از مصر به سمت طوس خارج شده است، و چون به مزار و حرم، داخل شده هنگام غروب بوده و حضرت جز او زائر ديگری نداشته است. وی زيارت میکند و نماز مغرب را به جا میآورد و همان جا میماند تا آن که نماز عشا را هم به جا میآورد. خادم قبر مطهر میخواهد او را از حرم بيرون کرده و در را بسته و آن را قفل کند، ولی او از خادم درخواست میکند که در را به روی او قفل نمايد و او را در حرم رها کند تا بيتوته کرده و شب را به عبادت و نماز بگذراند، چون از راه بسيار دور آمده است و نيازی به خارج کردن او از حرم نيست و او میتواند درب را قفل کند. خادم او را در حرم تنها گذاشته و درب را بسته و قفل کرده و میرود و او در حرم مطهر تا پاسی از شب مشغول به نماز شده تا خسته میشود و در کناری مینشيند و سر بر زانو نهاده تا کمی استراحت کند، و چون قدری از خستگی درآمد سر برداشته و بر سطح ديواری که روبروی او بوده میبيند دو بيت شعر، نوشته شده است که:
هر کس دوست دارد قبری را زيارت کند که خداوند از زائر آن رفع همّ و غم و حزن کرده و فرجی در کار او پيش بياورد، پس بيايد اين قبر که خداوند يک نفر از دودمان محمد، پيامبر خدا صلی الله عليه و آله را در آن مسکن داده زيارت کند.
مرد مصری گفت: برخاستم و به نماز ادامه دادم تا سحرگاه شد، آنگاه مانند اول نشستم و سر بر زانو نهادم و چون سر برداشتم چيزی نوشته بر ديوار نديدم و آن نوشته را هم چنان ديدم که هنوز خشک نشده بود که گويا تازه نوشته بودند، گويد: صبر کردم و صبح دميد و خادم در را باز کرد، و از در خارج شدم.
متن عربی
حَدَّثَنَا أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْفَضْلِ التَّمِيمِیُّ الْهَرَوِیُّ ره قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ عَلِیَّ بْنَ الْحَسَنِ الْقُهَسْتَانِیَّ قَالَ كُنْتُ بِمَرْوَرُودَ فَلَقِيتُ بِهَا رَجُلًا مِنْ أَهْلِ مِصْرَ مُجْتَازاً اسْمُهُ حَمْزَةُ فَذَكَرَ أَنَّهُ خَرَجَ مِنْ مِصْرَ زَائِراً إِلَی مَشْهَدِ الرِّضَا ع بِطُوسَ وَ أَنَّهُ لَمَّا دَخَلَ الْمَشْهَدَ كَانَ قُرْبَ غُرُوبِ الشَّمْسِ فَزَارَ وَ صَلَّی وَ لَمْ یَكُنْ ذَلِكَ الْیَوْمَ زَائِرٌ غَیْرُهُ فَلَمَّا صَلَّی الْعَتَمَةَ أَرَادَ خَادِمُ الْقَبْرِ أَنْ یُخْرِجَهُ وَ یُغْلِقَ الْبَابَ فَسَأَلَهُ أَنْ یُغْلِقَ عَلَیْهِ الْبَابَ وَ یَدَعَهُ فِی الْمَشْهَدِ لِیُصَلِّیَ فِيهِ فَإِنَّهُ جَاءَ مِنْ بَلَدٍ شَاسِعٍ وَ لَا یُخْرِجَهُ وَ أَنَّهُ لَا حَاجَةَ لَهُ فِی الْخُرُوجِ فَتَرَكَهُ وَ غَلَقَ عَلَیْهِ الْبَابَ وَ إِنَّهُ كَانَ یُصَلِّی وَحْدَهُ إِلَی أَنْ أَعْیَا فَجَلَسَ وَ وَضَعَ رَأْسَهُ عَلَی رُكْبَتَیْهِ لِیَسْتَرِيحَ سَاعَةً فَلَمَّا رَفَعَ رَأْسَهُ رَأَی فِی الْجِدَارِ مُوَاجَهَةَ وَجْهِهِ رُقْعَةً عَلَیْهَا هَذَانِ الْبَیْتَانِ مَنْ سَرَّهُ أَنْ یَرَی قَبْراً بِرُؤْیَتِهِ / یُفَرِّجُ اللَّهُ عَمَّنْ زَارَهُ كَرْبَهُ فَلْیَأْتِ ذَا الْقَبْرِ إِنَّ اللَّهَ أَسْكَنَهُ / سُلَالَةً مِنْ نَبِیِّ اللَّهِ مُنْتَجَبَةً / قَالَ فَقُمْتُ وَ أَخَذْتُ فِی الصَّلَاةِ إِلَی وَقْتِ السَّحَرِ ثُمَّ جَلَسْتُ كَجِلْسَتِیَ الْأُولَی وَ وَضَعْتُ رَأْسِی عَلَی رُكْبَتَیَّ فَلَمَّا رَفَعْتُ رَأْسِی لَمْ أَرَ مَا عَلَی الْجِدَارِ شَیْئاً وَ كَانَ الَّذِی أَرَاهُ مَكْتُوباً رَطْباً كَأَنَّهُ كُتِبَ فِی تِلْكَ السَّاعَةِ قَالَ فَانْفَلَقَ الصُّبْحُ وَ فُتِحَ الْبَابُ وَ خَرَجْتُ مِنْ هُنَاكَ
مخاطب
جوان ، کارشناسان و صاحبنظران
قالب
کتاب داستان كوتاه