عیون اخبارالرضا (علیه آلاف تحیه و ثنا) ( ج1. ص80 ) شمارهی 191
موضوعات
معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > اعتقادات > امامت > امامان معصوم > امام موسی کاظم (عليه السلام) > تعامل هارون با امام کاظم (عليه السلام) > زندان > زندان بغداد آخرين زندان
معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > اعتقادات > امامت > امامان معصوم > امام موسی کاظم (عليه السلام) > تعامل امام با هارون > تقيه > ملاقات هفتگی با هارون
خلاصه
هارون حضرت را آزاد کرد و به دربانش سپرد تا ايشان را به منزل برساند و همراه او باشد و موسی بن جعفر عليهما السلام در نزد هارون احترام داشت و هر پنج شنبه نزد هارون می رفتند تا اين که يک بار ديگر هارون ايشان را دستگير کرد و ديگر آزاد نکرد تا بالاخره ايشان را به سندی بن شاهک سپرد و او آن حضرت را با سم شهيد کرد.
متن فارسی
علی بن ابراهيم بن هاشم از پدرش نقل می کند از يکی از شيعيان شنيدم که می گفت: وقتی هارون ، موسی بن جعفر عليهما السلام را زندانی کرد، شب هنگام، حضرت ترس اين را داشتند که هارون ايشان را بکشد. پس تجديد وضو کردند و رو به قبله ايستادند و چهار رکعت نماز خواندند و سپس با اين جملات دعا کردند: «ای آقای من، سرور من، مرا از زندان هارون نجات بده و از دست او رها کن. ای که درخت را از بين گِل و شن بيرون می آوری! ای که شير را از بين مجرای خون و سرگين خارج می کنی. ای که جنين را از ميان رحم و مشيمه خارج می کنی. ای که آتش را از آهن و سنگ بيرون می آوری! ای که روح را از بين امعاء و احشاء خارج می کنی! مرا از دست هارون نجات بده.»
راوی می گويد: وقتی حضرت عليه السلام اين دعاها را خواند، هارون در خواب مردی سياه پوست را ديد که به سراغش آمده و شمشيری در دست دارد که از نيام بيرون کشيده و بالای سرش ايستاده است و می گويد: ای هارون! موسی بن جعفر را از حبس آزاد کن و گرنه، گردنت را با اين شمشير می زنم. هارون از هيبت آن مرد ترسيد، دربان را طلبيد و به او گفت، به زندان برو و موسی بن جعفر را آزاد کن. راوی می گويد: دربان به سمت زندان حرکت کرد، به زندان رسيد و در زد، مأمور زندان گفت: کيست؟ گفت: خليفه ، موسی بن جعفر را فرا خوانده است. او را بيرون بياور و آزاد کن. زندان بان فرياد زد: ای موسی! خليفه تو را فراخوانده است.
حضرت موسی بن جعفر عليهما السلام ترسان و نگران از جا برخاست و گفت: حتما تصميم بدی در مورد من گرفته است که در اين دل شب مرا فراخوانده است، حضرت گريان و اندوهگين و نااميد از حيات خود، برخاست و با اندامی لرزان به نزد هارون رفت. حضرت فرمود: سلام بر هارون، هارون نيز جواب سلام حضرت را داد و گفت: تو را به خدا قسم می دهم آيا امشب دعا کرده ای؟ حضرت فرمود: بله. هارون پرسيد: چه دعايی؟ حضرت فرمود: تجديد وضو کردم و چهار رکعت نماز خواندم و سر به آسمان بلند کردم و گفتم: يا سيدی خلصنی من يد هارون... و تا آخر دعا را ذکر فرمود: هارون گفت: خداوند دعايت را مستجاب کرد، ای دربان! او را آزاد کن.
سپس چند خلعت طلبيد و سه عدد از آنها را به حضرت پوشاند و اسب خود را به ايشان داد و ايشان را گرامی داشت و همدم خويش گرداند.
سپس گفت: آن دعاها را برايم بخوان، حضرت آنها را به او ياد داد. راوی ادامه داد: هارون حضرت را آزاد کرد و به دربانش سپرد تا ايشان را به منزل برساند و همراه او باشد و موسی بن جعفر عليهما السلام در نزد هارون احترام داشت و هر پنج شنبه نزد هارون می رفتند تا اين که يک بار ديگر هارون ايشان را دستگير کرد و ديگر آزاد نکرد تا بالاخره ايشان را به سندی بن شاهک سپرد و او آن حضرت را با سم شهيد کرد.
متن عربی
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ مَاجِيلَوَیْهِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِيهِ قَالَ سَمِعْتُ رَجُلًا مِنْ أَصْحَابِنَا یَقُولُ لَمَّا حَبَسَ الرَّشِيدُ مُوسَی بْنَ جَعْفَرٍ ع جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ فَخَافَ نَاحِیَةَ هَارُونَ أَنْ یَقْتُلَهُ فَجَدَّدَ مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ ع طَهُورَهُ فَاسْتَقْبَلَ بِوَجْهِهِ الْقِبْلَةَ وَ صَلَّی لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَرْبَعَ رَکَعَاتٍ ثُمَّ دَعَا بِهَذِهِ الدَّعَوَاتِ فَقَالَ یَا سَیِّدِی نَجِّنِی مِنْ حَبْسِ هَارُونَ وَ خَلِّصْنِی مِنْ یَدِهِ یَا مُخَلِّصَ الشَّجَرِ مِنْ بَیْنِ رَمْلٍ وَ طِينٍ وَ یَا مُخَلِّصَ اللَّبَنِ مِنْ بَیْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ وَ یَا مُخَلِّصَ الْوَلَدِ مِنْ بَیْنِ مَشِيمَةٍ وَ رَحِمٍ وَ یَا مُخَلِّصَ النَّارِ مِنَ الْحَدِيدِ وَ الْحَجَرِ وَ یَا مُخَلِّصَ الرُّوحِ مِنْ بَیْنِ الْأَحْشَاءِ وَ الْأَمْعَاءِ خَلِّصْنِی مِنْ یَدِ هَارُونَ قَالَ فَلَمَّا دَعَا مُوسَی ع بِهَذِهِ الدَّعَوَاتِ أَتَی هَارُونَ رَجُلٌ أَسْوَدُ فِی مَنَامِهِ وَ بِیَدِهِ سَیْفٌ قَدْ سَلَّهُ وَ وَقَفَ عَلَی رَأْسِ هَارُونَ وَ هُوَ یَقُولُ یَا هَارُونُ أَطْلِقْ مُوسَی بْنَ جَعْفَرٍ وَ إِلَّا ضَرَبْتُ عِلَاوَتَکَ بِسَیْفِی هَذَا فَخَافَ هَارُونُ مِنْ هَیْبَتِهِ ثُمَّ دَعَا الْحَاجِبَ فَجَاءَ الْحَاجِبُ فَقَالَ لَهُ اذْهَبْ إِلَی السِّجْنِ فَأَطْلِقْ عَنْ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ ع قَالَ فَخَرَجَ الْحَاجِبُ فَقَرَعَ بَابَ السِّجْنِ فَأَجَابَهُ صَاحِبُ السِّجْنِ فَقَالَ مَنْ ذَا قَالَ إِنَّ الْخَلِيفَةَ یَدْعُو مُوسَی بْنَ جَعْفَرٍ ع فَأَخْرِجْهُ مِنْ سِجْنِکَ وَ أَطْلِقْ عَنْهُ فَصَاحَ السَّجَّانُ یَا مُوسَی إِنَّ الْخَلِيفَةَ یَدْعُوکَ فَقَامَ مُوسَی ع مَذْعُوراً فَزِعاً وَ هُوَ یَقُولُ لَا یَدْعُونِی فِی جَوْفِ هَذَا اللَّیْلِ إِلَّا لِشَرٍّ یُرِيدُهُ بِی فَقَامَ بَاکِياً حَزِيناً مَغْمُوماً آیِساً مِنْ حَیَاتِهِ فَجَاءَ إِلَی هَارُونَ وَ هُوَ یَرْتَعِدُ فَرَائِصُهُ فَقَالَ سَلَامٌ عَلَی هَارُونَ فَرَدَّ عَلَیْهِ السَّلَامَ ثُمَّ قَالَ لَهُ هَارُونُ نَاشَدْتُکَ بِاللَّهِ هَلْ دَعَوْتَ فِی جَوْفِ هَذَا اللَّیْلِ بِدَعَوَاتٍ فَقَالَ نَعَمْ قَالَ وَ مَا هُنَّ قَالَ جَدَّدْتُ طَهُوراً وَ صَلَّیْتُ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَرْبَعَ رَکَعَاتٍ وَ رَفَعْتُ طَرْفِی إِلَی السَّمَاءِ وَ قُلْتُ یَا سَیِّدِی خَلِّصْنِی مِنْ یَدِ هَارُونَ وَ شَرِّهِ وَ ذَکَرَ لَهُ مَا کَانَ مِنْ دُعَائِهِ فَقَالَ هَارُونُ قَدِ اسْتَجَابَ اللَّهُ دَعْوَتَکَ یَا حَاجِبُ أَطْلِقْ عَنْ هَذَا ثُمَّ دَعَا بِخِلَعٍ عَلَیْهِ ثَلَاثاً وَ حَمَلَهُ عَلَی فَرَسِهِ وَ أَکْرَمَهُ وَ صَیَّرَهُ نَدِيماً لِنَفْسِهِ ثُمَّ قَالَ هَاتِ الْکَلِمَاتِ فَعَلَّمَهُ قَالَ فَأَطْلَقَ عَنْهُ وَ سَلَّمَهُ إِلَی الْحَاجِبِ لِیُسَلِّمَهُ إِلَی الدَّارِ وَ یَکُونَ مَعَهُ فَصَارَ مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ ع کَرِيماً شَرِيفاً عِنْدَ هَارُونَ وَ کَانَ یَدْخُلُ عَلَیْهِ فِی کُلِّ خَمِيسٍ إِلَی أَنْ حَبَسَهُ الثَّانِیَةَ فَلَمْ یُطْلِقْ عَنْهُ حَتَّی سَلَّمَهُ إِلَی السِّنْدِیِّ بْنِ شَاهَکَ وَ قَتَلَهُ بِالسَّمِ
مخاطب
جوان ، میانسال ، کارشناسان و صاحبنظران
قالب
سخنرانی ، کارگاه آموزشی ، کتاب داستان بلند و رمان