عیون اخبارالرضا (علیه آلاف تحیه و ثنا) ( ج2، ص 328 ) شمارهی 1910
موضوعات
معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > اعتقادات > امامت > امامان معصوم > امام رضا (عليه السلام) > کرامات و معجزات امام رضا (عليه السلام) > معجزات حرم امام
خلاصه
ابو علی معاذی از ابوالحسن هروی روايت کند که گفت: مردی از اهالی بلخبا غلامش به زيارت حضرت علی بن موسی الرضا عليه السلام آمدند، و هر دو مشغول زيارت شده و پس از آن، مرد به بالای سر حضرت و غلام به سمت پائين پا رفته مشغول نماز شدند و چون نماز تمام شد، به سجده رفتند و سجده شان بسيار طولانی شد ت اينکه آن مرد سر از سجده برداشته و غلام خود را در حال سجده ديد، او را صدا کرد، غلام سر از سجده برداشت، و گفت: لبيک آقای من چه میفرماييد؟
مرد گفت: میخواهی تو را آزاد کنم؟ آيا در سجده ات (همين را) از خدا خواستی؟ غلام گفت: بلی، مرد گفت: تو را در راه خدا آزاد نمودم، و آن کنيزی که در بلخ دارم نيز آزاد کرده برای خشنودی خداوند به ازدواج تو در آوردم و مهريه او را فلان مبلغ معين کرده و از جانب تو برای او بر ذمّه گرفتم، و فلان ملک که در فلان محل دارم برای شما دو نفر و فرزندانتان يکی پس از ديگری – وقف کردم، و اين امام را شاهد گرفتم. غلام شروع کرد به گريه کردن و سوگند ياد کرد و گفت: به خداوند متعال و اين امام بزرگوار قسم که من در سجده ام چيزی جز اين که شده از خدا نخواسته بودم، و اکنون سرعت اجابت دعا را دريافتم.
معاذی گويد: ابونصر مؤذن که از اهل نيشابور بود برايم نقل کرده گفت: به مرضی سخت مبتلا شدم چندان که زبانم سنگين شده و قدرت تکلم را از دست دادم. با خود فکر کردم به زيارت علی بن موسی الرضا عليه السلام بروم و در حرم مطهرش از خداوند شفای خود را بخواهم و آن امام را به درگاه خدا شفيع بياورم، تا اينکه خداوند شفای مرا عنايت فرمايد و از اين مرض نجات يابم و زبانم باز گردد. پس بر چهارپايی سوار شدم و قصد مشهد کردم و موفق شده و قبر امام رضا عليه السلام را زيارت کردم، و در نزد سر مبارک آن حضرت ايستاده دو رکعت نماز زيارت خواندم، و به سجده رفته پس آنچه توانستم دعا کردم و از خدا خواستم که زبان مرا شفا دهد و صاحب آن مزار را نزد خدا شفيع آوردم و عافيت خود را طلبيدم، پس در آن حالت از هوش رفتم و در خواب ديدم که گويا قبر شکافته شد و مردی سالمند که گندمگون بود از آن بيرون آمد و به من نزديک شد، و گفت: ای ابانصر بگو «لا اله الا الله» من با اشاره فهماندم که چگونه بگويم و حال آنکه زبانم بسته است و يارای تکلم ندارد؟! گويد: او صيحه ای بر من زد که قدرت خداوند را منکر میشوی؟ بگو: «لا اله الا الله»! من ناگهان زبانم باز شد و گفتم: «لا اله الا الله» و پای پياده به منزلم بازگشتم در حالی که میگفتم: لا اله الا الله! زبانم باز شد! و ديگر پس از ان عافيت يافتم و زبانم هيچگاه بسته نشد.
متن فارسی
ابو علی معاذی از ابوالحسن هروی روايت کند که گفت: مردی از اهالی بلخبا غلامش به زيارت حضرت علی بن موسی الرضا عليه السلام آمدند، و هر دو مشغول زيارت شده و پس از آن، مرد به بالای سر حضرت و غلام به سمت پائين پا رفته مشغول نماز شدند و چون نماز تمام شد، به سجده رفتند و سجده شان بسيار طولانی شد ت اينکه آن مرد سر از سجده برداشته و غلام خود را در حال سجده ديد، او را صدا کرد، غلام سر از سجده برداشت، و گفت: لبيک آقای من چه میفرماييد؟
مرد گفت: میخواهی تو را آزاد کنم؟ آيا در سجده ات (همين را) از خدا خواستی؟ غلام گفت: بلی، مرد گفت: تو را در راه خدا آزاد نمودم، و آن کنيزی که در بلخ دارم نيز آزاد کرده برای خشنودی خداوند به ازدواج تو در آوردم و مهريه او را فلان مبلغ معين کرده و از جانب تو برای او بر ذمّه گرفتم، و فلان ملک که در فلان محل دارم برای شما دو نفر و فرزندانتان يکی پس از ديگری – وقف کردم، و اين امام را شاهد گرفتم. غلام شروع کرد به گريه کردن و سوگند ياد کرد و گفت: به خداوند متعال و اين امام بزرگوار قسم که من در سجده ام چيزی جز اين که شده از خدا نخواسته بودم، و اکنون سرعت اجابت دعا را دريافتم.
معاذی گويد: ابونصر مؤذن که از اهل نيشابور بود برايم نقل کرده گفت: به مرضی سخت مبتلا شدم چندان که زبانم سنگين شده و قدرت تکلم را از دست دادم. با خود فکر کردم به زيارت علی بن موسی الرضا عليه السلام بروم و در حرم مطهرش از خداوند شفای خود را بخواهم و آن امام را به درگاه خدا شفيع بياورم، تا اينکه خداوند شفای مرا عنايت فرمايد و از اين مرض نجات يابم و زبانم باز گردد. پس بر چهارپايی سوار شدم و قصد مشهد کردم و موفق شده و قبر امام رضا عليه السلام را زيارت کردم، و در نزد سر مبارک آن حضرت ايستاده دو رکعت نماز زيارت خواندم، و به سجده رفته پس آنچه توانستم دعا کردم و از خدا خواستم که زبان مرا شفا دهد و صاحب آن مزار را نزد خدا شفيع آوردم و عافيت خود را طلبيدم، پس در آن حالت از هوش رفتم و در خواب ديدم که گويا قبر شکافته شد و مردی سالمند که گندمگون بود از آن بيرون آمد و به من نزديک شد، و گفت: ای ابانصر بگو «لا اله الا الله» من با اشاره فهماندم که چگونه بگويم و حال آنکه زبانم بسته است و يارای تکلم ندارد؟! گويد: او صيحه ای بر من زد که قدرت خداوند را منکر میشوی؟ بگو: «لا اله الا الله»! من ناگهان زبانم باز شد و گفتم: «لا اله الا الله» و پای پياده به منزلم بازگشتم در حالی که میگفتم: لا اله الا الله! زبانم باز شد! و ديگر پس از ان عافيت يافتم و زبانم هيچگاه بسته نشد.
متن عربی
حَدَّثَنَا أَبُو عَلِیٍّ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی الْعَطَّارُ الْمُعَاذِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو النَّصْرِ الْمُؤَذِّنُ النَّیْسَابُورِیُّ قَالَ أَصَابَتْنِی عِلَّةٌ شَدِيدَةٌ ثَقُلَ مِنْهَا لِسَانِی فَلَمْ أَقْدِرْ عَلَی الْكَلَامِ فَخَطَر بِبَالِی أَنْ أَزُورَ الرِّضَا ع وَ أَدْعُوَ اللَّهَ تَعَالَی عِنْدَهُ وَ أَجْعَلَهُ شَفِيعِی إِلَیْهِ حَتَّی یُعَافِیَنِی مِنْ عِلَّتِی وَ یُطْلِقَ لِسَانِی فَرَكِبْتُ حِمَاراً وَ قَصَدْتُ الْمَشْهَدَ وَ زُرْتُ الرِّضَا ع وَ قُمْتُ عِنْدَ رَأْسِهِ وَ صَلَّیْتُ رَكْعَتَیْنِ وَ سَجَدْتُ وَ كُنْتُ فِی الدُّعَاءِ وَ التَّضَرُّعِ مُسْتَشْفِعاً بِصَاحِبِ هَذَا الْقَبْرِ إِلَی اللَّهِ تَعَالَی أَنْ یُعَافِیَنِی مِنْ عِلَّتِی وَ یَحُلَّ عُقْدَةَ لِسَانِی فَذَهَبْتُ فِی النَّوْمِ فِی سُجُودِی فَرَأَیْتُ فِی الْمَنَامِ كَأَنَّ الْقَبْرَ قَدِ انْفَرَجَ وَ خَرَجَ مِنْهُ رَجُلٌ كَهْلٌ آدَمُ شَدِيدُ الْأُدْمَةِ فَدَنَا مِنِّی وَ قَالَ لِی یَا أَبَا نَصْرٍ قُلْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ قَالَ فَأَوْمَأْتُ إِلَیْهِ كَیْفَ أَقُولُ وَ لِسَانِی مُغْلَقٌ قَالَ فَصَاحَ عَلَیَّ صَیْحَةً فَقَالَ تُنْكِرُ لِلَّهِ قُدْرَةً قُلْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ قَالَ فَانْطَلَقَ لِسَانِی فَقُلْتُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ رَجَعْتُ إِلَی مَنْزِلِی رَاجِلًا وَ كُنْتُ أَقُولُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ انْطَلَقَ لِسَانِی وَ لَمْ یَنْغَلِقْ بَعْدَ ذَلِكَ
مخاطب
جوان ، میانسال ، کارشناسان و صاحبنظران
قالب
سخنرانی ، کتاب داستان كوتاه