عیون اخبارالرضا (علیه آلاف تحیه و ثنا) ( ج2، ص 330 ) شمارهی 1913
موضوعات
معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > اعتقادات > امامت > امامان معصوم > امام رضا (عليه السلام) > کرامات و معجزات امام رضا (عليه السلام) > معجزات حرم امام
خلاصه
محمد بن احمد ابوالفضل نيشابوری رضی الله عنه گويد: از حاکم رازی دوست ابی جعفر عتبی شنيدم گفت: ابوجعفر عتبی مزا نزد ابومنصور بن عبدالرزاق فرستاد، و چون روز پنجشنبه بود از او اجازه گرفتم تا به زيارت حضرت رضا عليه السلام بروم.
گفت: بشنو تا برايت از اين مشهد و زيارتگاه مقدس چيزی بگويم. آنگاه گفت: من در ايام جوانی نادان بودم و بر زائران و مجاوران اين مشهد آزار میرساندم و راه را بر زائران آن میبستم و متعرّض زائران میشدم و آنان را لخت میکردم و اموالشان را میربودم، پس روزی به شکار رفته بودم و آهويی را ديدم و سگ شکاری خود را به دنبال آن فرستادم و پيوسته آن سگ شکاری او را تعقيب میکرد تا اينکه آهو به داخل محيط آن مشهد پناه برد و ايستاد و سگ شکاری در مقابل آن ايستاد و نزديک آن نمیرفت، و من آنچه میکردم که سگ، نزديک به آن شود، نمیشد، و چون آهو از جای خود حرکت میکرد سگ، آن را دنبال میکرد تا آهو وارد صحن حرم شد و سگ در همان جا ايستاد و وارد نشد، پس آهو داخل حجره ای از حجره های صحن مقدس شد و من وارد صحن شدم و آهو را نديدم. از ابونصر قاری پرسيدم: آهويی که الان داخل صحن شد کجا رفت؟ گفت: آن را نديدم. در مکانی که آهو داخل آن شده بود رفتم، اثر آمدن آهو را ديدم، اما خود آن را نديدم. با خدا عهد کردم که از آن پس زوار را اذيت نکنم و متعرض آنان نشوم و در کار خير و رفع حاجتشان بکوشم و پس از آن هرگاه برای من مشکلی روی میداد به زيارت آن حضرت میرفتم و در آنجا دعا و ناله و زاری میکردم و حاجت خود را از خداوند میخواستم و خداوند حاجت مرا مرحمت میفرمود، و در آنجا از خداوند خواستم که به من پسری عنايت فرمايد. دعايم مستجاب شد و دارای پسری شدم و وقتی به حدّ رشد و بلوغ رسيد، او را کشتند. من باز به مشهد رفته و از خداوند خواستم پسری به من روزی کند. خداوند فرزندی پسر برای بار دوم به من عطا فرمود، و تا کنون در آنجا حاجتی از خدا نخواسته ام جز اينکه خداوند به من عطا فرموده است، و اين آن چيزی است که برای من از برکت اين مرقد مطهر – که خداوند بر ساکنش درود فرستد – آشکار و ثابت شده است
متن فارسی
محمد بن احمد ابوالفضل نيشابوری رضی الله عنه گويد: از حاکم رازی دوست ابی جعفر عتبی شنيدم گفت: ابوجعفر عتبی مزا نزد ابومنصور بن عبدالرزاق فرستاد، و چون روز پنجشنبه بود از او اجازه گرفتم تا به زيارت حضرت رضا عليه السلام بروم.
گفت: بشنو تا برايت از اين مشهد و زيارتگاه مقدس چيزی بگويم. آنگاه گفت: من در ايام جوانی نادان بودم و بر زائران و مجاوران اين مشهد آزار میرساندم و راه را بر زائران آن میبستم و متعرّض زائران میشدم و آنان را لخت میکردم و اموالشان را میربودم، پس روزی به شکار رفته بودم و آهويی را ديدم و سگ شکاری خود را به دنبال آن فرستادم و پيوسته آن سگ شکاری او را تعقيب میکرد تا اينکه آهو به داخل محيط آن مشهد پناه برد و ايستاد و سگ شکاری در مقابل آن ايستاد و نزديک آن نمیرفت، و من آنچه میکردم که سگ، نزديک به آن شود، نمیشد، و چون آهو از جای خود حرکت میکرد سگ، آن را دنبال میکرد تا آهو وارد صحن حرم شد و سگ در همان جا ايستاد و وارد نشد، پس آهو داخل حجره ای از حجره های صحن مقدس شد و من وارد صحن شدم و آهو را نديدم. از ابونصر قاری پرسيدم: آهويی که الان داخل صحن شد کجا رفت؟ گفت: آن را نديدم. در مکانی که آهو داخل آن شده بود رفتم، اثر آمدن آهو را ديدم، اما خود آن را نديدم. با خدا عهد کردم که از آن پس زوار را اذيت نکنم و متعرض آنان نشوم و در کار خير و رفع حاجتشان بکوشم و پس از آن هرگاه برای من مشکلی روی میداد به زيارت آن حضرت میرفتم و در آنجا دعا و ناله و زاری میکردم و حاجت خود را از خداوند میخواستم و خداوند حاجت مرا مرحمت میفرمود، و در آنجا از خداوند خواستم که به من پسری عنايت فرمايد. دعايم مستجاب شد و دارای پسری شدم و وقتی به حدّ رشد و بلوغ رسيد، او را کشتند. من باز به مشهد رفته و از خداوند خواستم پسری به من روزی کند. خداوند فرزندی پسر برای بار دوم به من عطا فرمود، و تا کنون در آنجا حاجتی از خدا نخواسته ام جز اينکه خداوند به من عطا فرموده است، و اين آن چيزی است که برای من از برکت اين مرقد مطهر – که خداوند بر ساکنش درود فرستد – آشکار و ثابت شده است
متن عربی
حَدَّثَنَا أَبُو الْفَضْلِ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ إِسْمَاعِيلَ السَّلِيطِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ سَمِعْتُ الْحَاكِمَ الرَّازِیَّ صَاحِبَ أَبِی جَعْفَرٍ الْعُتْبِیِّ یَقُولُ بَعَثَنِی أَبُو جَعْفَرٍ الْعُتْبِیُّ رَسُولًا إِلَی أَبِی مَنْصُورِ بْنِ عَبْدِ الرَّزَّاقِ فَلَمَّا كَانَ یَوْمُ الْخَمِيسِ اسْتَأْذَنْتُهُ فِی زِیَارَةِ الرِّضَا ع فَقَالَ اسْمَعْ مِنِّی مَا أُحَدِّثُكَ بِهِ فِی أَمْرِ هَذَا الْمَشْهَدِ كُنْتُ فِی أَیَّامِ شَبَابِی أَتَصَعَّبُ عَلَی أَهْلِ هَذَا الْمَشْهَدِ وَ أَتَعَرَّضُ الزُّوَّارَ فِی الطَّرِيقِ وَ أَسْلُبُ ثِیَابَهُمْ وَ نَفَقَاتِهِمْ وَ مُرَقَّعَاتِهِمْ فَخَرَجْتُ مُتَصَیِّداً ذَاتَ یَوْمٍ وَ أَرْسَلْتُ فَهْداً عَلَی غَزَالٍ فَمَا زَالَ یَتْبَعُهُ حَتَّی أَلْجَأَهُ إِلَی حَائِطِ الْمَشْهَدِ فَوَقَفَ الْغَزَالُ وَ وَقَفَ الْفَهْدُ مُقَابِلَهُ لَا یَدْنُو مِنْهُ فَجَهَدْنَا كُلَّ الْجَهْدِ بِالْفَهْدِ أَنْ یَدْنُوَ مِنْهُ فَلَمْ یَنْبَعِثْ وَ كَانَ مَتَی فَارَقَ الْغَزَالُ مَوْضِعَهُ یَتْبَعُهُ الْفَهْدُ فَإِذَا الْتَجَأَ إِلَی الْحَائِطِ رَجَعَ عَنْهُ فَدَخَلَ الْغَزَالُ حِجْراً فِی حَائِطِ الْمَشْهَدِ فَدَخَلْتُ الرِّبَاطَ فَقُلْتُ لِأَبِی النَّصْرِ الْمُقْرِی أَیْنَ الْغَزَالُ الَّذِی دَخَلَ هَاهُنَا الْآنَ فَقَالَ لَمْ أَرَهُ فَدَخَلْتُ الْمَكَانَ الَّذِی دَخَلَهُ فَرَأَیْتُ بَعْرَ الْغَزَالِ وَ أَثَرَ الْبَوْلِ وَ لَمْ أَرَ الْغَزَالَ وَ فَقَدْتُهُ فَنَذَرْتُ اللَّهَ تَعَالَی أَنْ لَا أُوذِیَ الزُّوَّارَ بَعْدَ ذَلِكَ وَ لَا أَتَعَرَّضَ لَهُمْ إِلَّا بِسَبِيلِ الْخَیْرِ وَ كُنْتُ مَتَی مَا دَهِمَنِی أَمْرٌ فَزِعْتُ إِلَی هَذَا الْمَشْهَدِ فَزُرْتُهُ وَ سَأَلْتُ اللَّهَ تَعَالَی فِيهِ حَاجَتِی فَیَقْضِيهَا لِی وَ لَقَدْ سَأَلْتُ اللَّهَ تَعَالَی أَنْ یَرْزُقَنِی وَلَداً ذَكَراً فَرَزَقَنِی ابْناً حَتَّی إِذَا بَلَغَ وَ قُتِلَ عُدْتُ إِلَی مَكَانِی مِنَ الْمَشْهَدِ وَ سَأَلْتُ اللَّهَ تَعَالَی أَنْ یَرْزُقَنِی وَلَداً ذَكَراً فَرَزَقَنِی ابْناً آخَرَ وَ لَمْ أَسْأَلِ اللَّهَ تَعَالَی هُنَاكَ حَاجَةً إِلَّا قَضَاهَا لِی فَهَذَا مَا ظَهَرَ لِی مِنْ بَرَكَةِ هَذَا الْمَشْهَدِ عَلَی سَاكِنِهِ السَّلَامُ
مخاطب
جوان ، میانسال ، کارشناسان و صاحبنظران
قالب
سخنرانی ، کتاب داستان كوتاه