عیون اخبارالرضا (علیه آلاف تحیه و ثنا) ( ج2، ص 331 ) شمارهی 1914
موضوعات
معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > اعتقادات > امامت > امامان معصوم > امام رضا (عليه السلام) > کرامات و معجزات امام رضا (عليه السلام) > معجزات حرم امام
خلاصه
محمد بن احمد ابوالفضل نيشابوری گويد: محمد بن ابی الفضل سليطی گفت: حمويه امير لشکر خراسان در نيشابور روزی در ميدان حسين بن يزيد بود تا کسانی که با او از صاحب منصبان در باب عقيل بودند ببيند و پيش از آن هم امر کرده بود در آنجا بيمارستانی بسازند. مردی بر او گذشت، حمويه به غلامی دستور داد تا او را دنبال کند، و به خانه امير ببرد و خودش بازگردد. غلام مأموريت خود را انجام داد، و امير از کار خود فراغت يافته با صاحب منصبان به خانه خود بازگشت و همين که بر سر سفره غذا نشستند امير آن مرد را خواست و از غلام خود پرسيد که آن مرد کجاست؟ غلام گفت: او دم درب ايستاده است، گفت: او را بياور! وقتی مرد وارد شد، امير حمويه دستور داد لگن آب آوردند و گفت: دست اين مرد را بشوئيد و او را بر سر سفره بنشانيد، و چون از غذا فارغ شدند، به آن مرد گفت: آيا تو برای رفتن، چارپا داری؟ گفت: نه، دستور داد چارپائی به او دادند، پرسيد: آيا پولی برای مخارج خود به همراه داری؟ مرد گفت: نه! دستور داد هزار درهم پول و دو جوال خوزيه (معنايی پيدا نشد. ظاهرا وسيله ای مربوط به سفر است) برای او مهيا کردند، و يک خرجين و لوازم سفر و لوازم ديگر که گفت برای او آماده نمودند و به او تسليم کردند، و آنگاه امير حمويه رو به ديگر صاحب منصبان کرده گفت: آيا میدانيد که اين مرد کيست؟ گفتند: نمیدانيم. امير گفت: بدانيد من در سن جوانی حضرت رضا عليه السلام را زيارت میکردم و لباس های مندرس و کهنه ای در بر داشتم و اين مرد را در حرم در کنار خود ديدم، و مشغول دعا بودم و در نزد مرقد مطهر از خداوند میخواستم که والی خراسانم گرداند و امارت آن اقليم را روزی من گرداند، و اين مرد هم در کنار من دعا میکرد که خداوند اين اسباب و آلاتی که امروز من برای او مهيا کردم به او عطا کند، و من چون ديدم خداوند دعايم را نيکو اجابت نمود، و در آن مشهد مقدس دعايم به اجابت رسيد، بسيار مايل بودم که خدا حوائج اين مرد و دعای او را به دست من حواله کند و دعايش را مستجاب گرداند، وليکن ميان من و او تقاصی هست. صاحب منصبان پرسيدند که آن چيست؟ گفت: اين مرد در حرم چون مرا با آن لباس های کهنه و مندرس ديد، و دعاهايم را میشنيد که مطلب بزرگی از خداوند خواستارم، بسيار محل مرا در نزد خود کوچک ديد که توقعات بی جامی نمايم و با پای خود نوک پايی به من زد، گفت: تو با اين صر و وضع طمع بی جايی داری که توقع امارت خراسان و رياست لشکرداری و آرزوی آن را ر سر میپرورانی. صاحب منصبان گفتند: ای امير از او درگذر، و او را ببخش تا اينکه محبت را در حق او تمام کرده باشی، امير گفت: البته از او درگذشتم
و اين حمويه پس از آن به زيارت حضرت عليه السلام میرفت، و دختر خود را به زيد بن محمد بن زيد علوی داد پی از آنکه پدرش محمد بن زيد رضی الله عنه در گرگان به قتل رسيده بود، و او را به قصر خود انتقال داد، و آنچه انعام بايد به او دهد تسليم وی کرد، و تمامی اين امور بواسطه برکتی که از مرقد مطهر حضرت رضا عليه السلام ديده بود، انجام شد
متن فارسی
محمد بن احمد ابوالفضل نيشابوری گويد: محمد بن ابی الفضل سليطی گفت: حمويه امير لشکر خراسان در نيشابور روزی در ميدان حسين بن يزيد بود تا کسانی که با او از صاحب منصبان در باب عقيل بودند ببيند و پيش از آن هم امر کرده بود در آنجا بيمارستانی بسازند. مردی بر او گذشت، حمويه به غلامی دستور داد تا او را دنبال کند، و به خانه امير ببرد و خودش بازگردد. غلام مأموريت خود را انجام داد، و امير از کار خود فراغت يافته با صاحب منصبان به خانه خود بازگشت و همين که بر سر سفره غذا نشستند امير آن مرد را خواست و از غلام خود پرسيد که آن مرد کجاست؟ غلام گفت: او دم درب ايستاده است، گفت: او را بياور! وقتی مرد وارد شد، امير حمويه دستور داد لگن آب آوردند و گفت: دست اين مرد را بشوئيد و او را بر سر سفره بنشانيد، و چون از غذا فارغ شدند، به آن مرد گفت: آيا تو برای رفتن، چارپا داری؟ گفت: نه، دستور داد چارپائی به او دادند، پرسيد: آيا پولی برای مخارج خود به همراه داری؟ مرد گفت: نه! دستور داد هزار درهم پول و دو جوال خوزيه (معنايی پيدا نشد. ظاهرا وسيله ای مربوط به سفر است) برای او مهيا کردند، و يک خرجين و لوازم سفر و لوازم ديگر که گفت برای او آماده نمودند و به او تسليم کردند، و آنگاه امير حمويه رو به ديگر صاحب منصبان کرده گفت: آيا میدانيد که اين مرد کيست؟ گفتند: نمیدانيم. امير گفت: بدانيد من در سن جوانی حضرت رضا عليه السلام را زيارت میکردم و لباس های مندرس و کهنه ای در بر داشتم و اين مرد را در حرم در کنار خود ديدم، و مشغول دعا بودم و در نزد مرقد مطهر از خداوند میخواستم که والی خراسانم گرداند و امارت آن اقليم را روزی من گرداند، و اين مرد هم در کنار من دعا میکرد که خداوند اين اسباب و آلاتی که امروز من برای او مهيا کردم به او عطا کند، و من چون ديدم خداوند دعايم را نيکو اجابت نمود، و در آن مشهد مقدس دعايم به اجابت رسيد، بسيار مايل بودم که خدا حوائج اين مرد و دعای او را به دست من حواله کند و دعايش را مستجاب گرداند، وليکن ميان من و او تقاصی هست. صاحب منصبان پرسيدند که آن چيست؟ گفت: اين مرد در حرم چون مرا با آن لباس های کهنه و مندرس ديد، و دعاهايم را میشنيد که مطلب بزرگی از خداوند خواستارم، بسيار محل مرا در نزد خود کوچک ديد که توقعات بی جامی نمايم و با پای خود نوک پايی به من زد، گفت: تو با اين صر و وضع طمع بی جايی داری که توقع امارت خراسان و رياست لشکرداری و آرزوی آن را ر سر میپرورانی. صاحب منصبان گفتند: ای امير از او درگذر، و او را ببخش تا اينکه محبت را در حق او تمام کرده باشی، امير گفت: البته از او درگذشتم
و اين حمويه پس از آن به زيارت حضرت عليه السلام میرفت، و دختر خود را به زيد بن محمد بن زيد علوی داد پی از آنکه پدرش محمد بن زيد رضی الله عنه در گرگان به قتل رسيده بود، و او را به قصر خود انتقال داد، و آنچه انعام بايد به او دهد تسليم وی کرد، و تمامی اين امور بواسطه برکتی که از مرقد مطهر حضرت رضا عليه السلام ديده بود، انجام شد
متن عربی
حَدَّثَنَا أَبُو الْفَضْلِ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ إِسْمَاعِيلَ السَّلِيطِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الطَّیِّبِ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی الْفَضْلِ السَّلِيطِیُّ قَالَ خَرَجَ حَمَّوَیْهِ صَاحِبُ جَیْشِ خُرَاسَانَ ذَاتَ یَوْمٍ بِنَیْسَابُورَ عَلَی مَیْدَانِ الْحُسَیْنِ بْنِ یَزِيدَ لِیَنْظُرَ إِلَی مَنْ كَانَ مَعَهُ مِنَ الْقُوَّادِ باب [بِبَابِ] عَقِيلٍ وَ كَانَ قَدْ أَمَرَ أَنْ یُبْنَی وَ یُجْعَلَ بِيمَارِسْتَانٌ فَمَرَّ بِهِ رَجُلٌ فَقَالَ لِغُلَامٍ لَهُ اتَّبِعْ هَذَا الرَّجُلَ وَ رُدَّهُ إِلَی دَارِی حَتَّی أَعُودَ فَلَمَّا عَادَ الْأَمِيرُ حَمَّوَیْهِ إِلَی الدَّارِ أَجْلَسَ مَنْ كَانَ مَعَهُ مِنَ الْقُوَّادِ عَلَی الطَّعَامِ فَلَمَّا جَلَسُوا عَلَی الْمَائِدَةِ فَقَالَ لِلْغُلَامِ أَیْنَ الرَّجُلُ قَالَ هُوَ عَلَی الْبَابِ قَالَ أَدْخِلْهُ فَلَمَّا دَخَلَ أَمَرَ أَنْ یُصَبَّ عَلَی یَدِهِ الْمَاءُ وَ أَنْ یَجْلِسَ عَلَی الْمَائِدَةِ فَلَمَّا فَرَغَ قَالَ لَهُ أَ مَعَكَ حِمَارٌ قَالَ لَا فَأَمَرَ لَهُ بِحِمَارٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَ مَعَكَ دَرَاهِمُ لِلنَّفَقَةِ فَقَالَ لَا فَأَمَرَ لَهُ بِأَلْفِ دِرْهَمٍ وَ بِزَوْجِ جَوَالِقَ خُوزِیَّةٍ وَ بِسُفْرَةٍ وَ بِآلَاتٍ ذَكَرَهَا فَأُتِیَ بِجَمِيعِ ذَلِكَ ثُمَّ الْتَفَتَ حَمَّوَیْهِ إِلَی الْقُوَّادِ فَقَالَ لَهُمْ أَ تَدْرُونَ مَنْ هَذَا قَالُوا لَا قَالَ اعْلَمُوا أَنِّی كُنْتُ فِی شَبَابِی زُرْتُ الرِّضَا ع وَ عَلَیَّ أَطْمَارٌ رَثَّةٌ وَ رَأَیْتُ هَذَا الرَّجُلَ هُنَاكَ وَ كُنْتُ أَدْعُو اللَّهَ تَعَالَی عِنْدَ الْقَبْرِ أَنْ یَرْزُقَنِی وَلَایَةَ خُرَاسَانَ وَ سَمِعْتُ هَذَا الرَّجُلَ یَدْعُو اللَّهَ تَعَالَی وَ یَسْأَلُهُ مَا قَدْ أَمَرْتُ لَهُ بِهِ فَرَأَیْتُ حُسْنَ إِجَابَةِ اللَّهِ تَعَالَی لِی فِيمَا دَعَوْتُهُ فِيهِ بِبَرَكَةِ هَذَا الْمَشْهَدِ فَأَحْبَبْتُ أَنْ أَرَی حُسْنَ إِجَابَةِ اللَّهِ تَعَالَی لِهَذَا الرَّجُلِ عَلَی یَدَیَّ وَ لَكِنْ بَیْنِی وَ بَیْنَهُ قِصَاصٌ فِی شَیْءٍ قَالُوا مَا هُوَ قَالَ إِنَّ هَذَا الرَّجُلَ لَمَّا رَآنِی وَ عَلَیَّ تِلْكَ الْأَطْمَارُ الرَّثَّةُ وَ سَمِعَ طَلِبَتِی بِشَیْءٍ عَظِيمٍ فَصَغُرَ عِنْدَهُ مَحَلِّی فِی الْوَقْتِ وَ رَكَلَنِی بِرِجْلِهِ وَ قَالَ لِی مِثْلُكَ بِهَذَا الْحَالِ یَطْمَعُ فِی وَلَایَةِ خُرَاسَانَ وَ قَوَدِ الْجَیْشِ فَقَالَ لَهُ الْقُوَّادُ أَیُّهَا الْأَمِيرُ اعْفُ عَنْهُ وَ اجْعَلْهُ فِی حِلٍّ حَتَّی تَكُونَ قَدْ أَكْمَلْتَ الصَّنِيعَةَ إِلَیْهِ قَالَ قَدْ فَعَلْتُ وَ كَانَ حَمَّوَیْهِ بَعْدَ ذَلِكَ یَزُورُ هَذَا الْمَشْهَدَ وَ زَوَّجَ ابْنَتَهُ مِنْ زَیْدِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ زَیْدٍ الْعَلَوِیِّ بَعْدَ قَتْلِ أَبِيهِ رض بِجُرْجَانَ وَ حَوَّلَهُ إِلَی قَصْرِهِ وَ سَلَّمَ إِلَیْهِ مَا سَلَّمَ مِنَ النِّعْمَةِ كُلُّ ذَلِكَ لِمَا كَانَ یَعْرِفُهُ مِنْ بَرَكَةِ هَذَا الْمَشْهَدِ وَ لَمَّا خَرَجَ أَبُو الْحُسَیْنِ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ زِیَادٍ الْعَلَوِیُّ ره وَ بَایَعَ لَهُ عِشْرُونَ أَلْفَ رَجُلٍ بِنَیْسَابُورَ أَخَذَهُ الْخَلِيفَةُ بِهَا وَ أَنْفَذَهُ إِلَی بُخَارَا فَدَخَلَ حَمَّوَیْهِ وَ رَفَعَ قَیْدَهُ وَ قَالَ لِأَمِيرِ خُرَاسَانَ هَؤُلَاءِ أَوْلَادُ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ هُمْ جِیَاعٌ فَیَجِبُ أَنْ تَكْفِیَهُمْ حَتَّی لَا یَخْرُجُوا إِلَی طَلَبِ الْمَعَاشِ فَأَخْرَجَ لَهُ رَسْماً فِی كُلِّ شَهْرٍ وَ أَطْلَقَ عَنْهُ وَ رَدَّهُ إِلَی نَیْسَابُورَ فَصَارَ ذَلِكَ سَبَباً لِمَا جُعِلَ لِأَهْلِ الشَّرَفِ بِبُخَارَا مِنَ الرَّسْمِ وَ ذَلِكَ بِبَرَكَةِ هَذَا الْمَشْهَدِ عَلَی سَاكِنِهِ السَّلَامُ
مخاطب
جوان ، میانسال ، کارشناسان و صاحبنظران
قالب
سخنرانی ، کتاب داستان كوتاه