• دعبل و صله امام رضا شیخ صدوق در کتاب عیون اخبار الرضا » از عبد السلام هروی نقل کرده است که گفت دعبل خزاعی در مرو خدمت على بن موسى الرضا رسید و عرض کرد قصیده ای در مدح شما سروده ام و سوگند یاد کرده ام که آن را برای کسی قبل از شما نخوانم. امام اجازه فرمود که آن را بخواند دعبل شروع کرد به خواند قصیده اش که متجاوز از ۱۲۰ بیت است که ترجمه بیت اول آن چنین است: مدارس آیات خلت عن تلاوة و منزل وحى مقفر العرصات محل تدریس آیات الهی که اکنون از تلاوت آیات بر کنار مانده است، و محل نزول وحی پروردگار که از فعالیت باز مانده است. چون به این شعر رسید : أرى فيئهم في غيرهم متقسماً و أيديهم من فيئهم صفرات غنیمتی که مال ایشان است در دست دیگران می بینم که بین خودشان تقسیم می کنند در حالی که دست خود ایشان از آن غنیمت خالی است. حضرت رضا گریه کرد و فرمود راست گفتی ای خزاعی؛ و چون به این شعر رسید : إذا وتروا مدوا إلى واتريهم أكفاً عن الاوتار منقبضات هنگامی که به آنها ستم شود به ستمگر خود دست انتقام در از نمی کنند، بلکه بدی را با احسان مقابله میکنند و دستشان از انتقام خالی است. حضرت رضا کف دستان خود را زیر و رو کرد و فرمود: بلی به خدا قسم خالی است و چون به این شعر رسید : لقد خفت في الدنيا و أيام سعيها وإني لأرجو إلا من بعد وفاتي هر آینه در دنیا زندگی من آمیخته با ترس و وحشت بود و همانا امیدوارم که بعد از مرگم از امن و امان برخوردار باشم. حضرت رضا ع به دعبل فرمود: «آمنک الله تعالى يوم الفوز الأكبر». «خداوند تو را امان دهد و ایمن گرداند روزی که هراس آن زیاد است». هنگامی که دعبل به این بیت رسید : و قبر ببغداد لنفس زكية تضمنها الرحمان في الغرفات و قبری از شما در بغداد است برای آن وجود پاک و غرفه ای از غرفه های بهشت است که او را در بر گرفته است. حضرت رضا به او فرمود: آیا به این قسمت از قصیده اجازه می دهی دو بیت اضافه کنم که قصیده تو با آن کامل شود؟ و قبر بطوس يالها من مصيبة توقد في الأحشاء بالحرقات إلى الحشر حتى يبعث الله قائماً يفرج عنا الهم والكربات و قبری در طوس است که برای آن مصیبتهایی است که تا روز قیامت آتش از دلهای سوخته شعله ور خواهد بود. تا آنکه خدا قیام کننده و منتقم ما را برانگیزد و غصه ها و اندوه ما را بر طرف سازد. دعبل عرض کرد: من قبری از شما خانواده در طوس نمی شناسم ،اینک فرمودید قبر چه کسی است؟ امام رضا فرمود: ذاک قبری و لا تنقضى الايام . الليالي حتى يصير طوس مختلف شیعتی و زواري . ألا فمن زارني في غربتي بطوس كان معي في درجتي يوم القيامة مغفوراً له . آن قبر من است روزها و شبها به پایان نمی رسد که طوس محل رفت و آمد شیعیان و زائران من میگردد. بدانید هر کس مرا در طوس و در آن غربت زیارت کند فردای قیامت با من و در درجه من خواهد بود در حالی که گناهانش آمرزیده شده باشد. بعد از آنکه دعبل قصیده اش را به پایان رسانید حضرت رضا از جا برخواست و به دعبل فرمود جایی نرو و خود به اندرون خانه رفت. پس از مدتی صد دینار که به نام مبارک او سکه زده بودند، توسط خادم خود برای او فرستاد و به او گفت مولای تو میفرماید: این مبلغ را نفقه و خرجی خودت قرار بده دعبل عرض کرد به خدا قسم بخاطر دینار نیامدم و این قصیده را نگفتم که دیناری به من برسد و کیسه را برگردانید و جامه ای از جامه های آن حضرت را درخواست کرد که به سبب آن کسب برکت و شرافت کند. حضرت جبه یعنی لباس بلندی را که از پشم نرم و نازک تهیه شده بود به همراه کیسه زر برایش فرستاد و به خادم فرمود: به او بگو دینارها را بگیر ، زیرا روزی به آن احتیاج پیدا میکنی و دوباره آن را برنگردان. دعبل آن کیسه و جامه را گرفت و بیرون رفت و از مرو به همراه قافله ای به راه افتاد و چون در بین راه به محلی به نام میان قوهان رسید، دزدها بر آن قافله هجوم آوردند همه اهل قافله را گرفتند و شانه های آنها را بستند و دعبل از کسانی بود که شانه هایش را بسته بودند سپس همه اموال آنان را مالک شدند و بین خودشان تقسیم کردند یکی از آنها این شعر از قصیده دعبل را که مناسب بود با خود خواند أرى فيئهم في غيرهم متقسماً و أيدهم من فيتهم صفرات می بینم اموال آنها را که دیگران در بین خود تقسیم می کنند، و خود دستهایشان خالی از آن اموال است. دعبل آن را شنید و از آن خواننده پرسید این بیت شعر که خواندی از کیست؟ گفت: مردی از اهل خزاعه که نامش دعبل است. دعبل گفت: من همان دعبل هستم که آن قصیده را گفته و این یک بیت از آن است. آن شخص فوراً نزد رئیس گروه رفت، او در بالای تپه مشغول نماز خواندن بود و مذهب تشیع داشت وقتی قضیه را به او خبر داد از جا برخاست و خود به نزد دعبل آمد و به او گفت: تو دعبل هستی؟ گفت: بلی. گفت: قصیده ات را بخوان وقتی آن قصیده را خواند شانه های او و همه اهل قافله را باز کرد و آنچه از آنها سرقت کرده بودند به احترام دعبل به آنها برگرداند. دعبل به راه خود ادامه داد تا به قم رسید اهل قم به استقبال او آمدند و از او درخواست کردند که قصیده اش را بخواند دستور داد که همگی در مسجد جامع اجتماع کنند و چون جمع شدند، بالای منبر رفت و قصیده اش را برای آنها خواند آنها هم به او مال و ثروت زیاد و جامه های فراوانی به عنوان خلعت بخشیدند. خبر آن جبه ای که امام رضا به او مرحمت فرموده به آنها رسید لذا از او درخواست کردند که آن را به هزار دینار به آنها بفروشد و او خودداری کرد. به او گفتند: مقداری از آن را به هزار دینار بفروشد، اما او امتناع ورزید و از شهر قم خارج شد. همین که از روستای اطراف شهر گذشت جمعی از جوانهای عرب خود را به او رساندند و آن جبه را از او گرفتند دعبل به قم بازگشت و از آنها خواست که جبه را برگردانند جوانها از بازگرداندن آن خودداری کردند و به توصیه و سفارش بزرگترها و پیرمردها هم توجهی نکردند. به دعبل گفتند جبه دیگر به دست تو نخواهد رسید قیمت آن را که هزار دینار است بگیر تا از دست تو نرود. ولی دعبل نپذیرفت و وقتی از گرفتن جبه ناامید شد از آنها خواست که مقداری از آن را به او برگردانند. آنها پذیرفتند مقداری از جبه را با هزار دینار به او دادند. دعبل آنها را گرفت و به راه خود ادامه داد تا به وطن و سرزمین خودش رسید، در آنجا مشاهده کرد که دزدان به خانه اش هجوم برده و همه اموالش را دزدیده اند. وقتی چنین دید صد دیناری را که حضرت رضا به عنوان صله و جایزه مرحمت فرموده بودند در معرض فروش قرار داد. یکی از شیعیان هر دینار آن را به صد درهم خرید و او صاحب ده هزار دینار شد. اینجا بود که فرمایش حضرت رضا الله به خاطرش آمد که فرموده بود: به این دینارها احتیاج پیدا میکنی . چشمانش را صحیح سالم دید دعبل کنیزکی داشت که به او خیلی علاقه مند بود و او به چشم درد مبتلا گشته بود دکتر برای او حاضر کرد و وقتی چشمان او را دید گفت: چشم راست او چاره ای ندارد و از دست رفته است، اما چشم چپ را ما معالجه میکنیم و سعی و تلاش خود را میکنیم و امیدواریم که سالم بماند. این خبر دعبل را بسیار اندوهناک نمود و برای او بی تابی زیاد کرد، بعد به خاطرش رسید که پاره ای از آن جبه نزد او است، آن را برداشت و بر چشمان کنیزک مالید، وقتی صبح شد دو چشم او را سالم تر و صحیح تر از پیش مشاهده کرد و آن به برکت حضرت رضا بود. ( بحار الأنوار : ۲۹ ٫ ۲۳۹ ح ۹. ) اشعاری که برای ما گفتی بخوان آیت الله سید احمد مستنبط می گوید: شیخ عباس قمی نویسنده کتاب «سفینة البحار» گفته است از علی بن دعبل روایت شده است که: بعد از وفات پدرش او را در خواب دید لباس سفیدی به تن و کلاه سفیدی به سر داشت از احوال او سؤال کرد. جواب داد به خاطر بعضی از اعمال نادرستی که در دنیا مرتکب شده بودم حال بدی داشتم تا آنکه رسول خدا را دیدار کردم در حالی که جامه سفیدی پوشیده بود به من فرمود: تو دعبل هستی؟ عرض کردم: بلی. فرمود: از اشعارت که درباره فرزندان من سروده ای بخوان. من این ابیات را خواندم : لا أضحك الله من الدهر ان ضحكت و آل أحمد مظلومون قد قهروا مشردون نفوا عن عقر دارهم كأنهم قد جنوا ما ليس يغتفر خدا دهان روزگار را خندان نگرداند و چگونه خندان باشد در حالی که خاندان پیامبر مورد ظلم و ستم واقع شدند و دشمنان بر آنان چیره گشتند. آواره شدند و از میان خانه هایشان دور گشتند گویا آنها جنایاتی کردند که قابل بخشش نیست. رسول خدا او را تحسین نمود و فرمود: نیکو گفته ای و درباره او شفاعت فرمود و جامه خود را به او بخشید . ( بحار الانوار : ۴۹ ٫ ۲۴۱ ج ۱۰، صحيفة الأبرار : ۲٫ ۳۳۵ ح ۶۵ ) در فراق پنهان از دیده ها دعبل بن علی خزاعی گوید چون قصیده خود را در محضر مولایم امام رضا عليه آلاف التحية والثناء خواندم و به این دو بیت رسیدم خروج امام لا محالة . خارج يقوم على اسم الله والبركات يميز كل حق وباطل و يجزى على النعماء والنقمات یعنی آنچه امیدوارم خروج امامی است که گریزی از خروج او نیست و او با اسم خدا و همراه برکات بر پا خیزد و میان حق و باطل را جدا کند و مردمان را بر نعمتها و نقمتها جزا دهد. آن حضرت بسیار گریست آنگاه سر مبارکش را به سوی من بلند نموده و فرمود: ای خزاعی روح القدس نطق کرد بر زبانت به خاطر این دو بیت .. (کمال الدین : ۲٫ ۴۳) در حالی که دعا می نمود مرحوم علامه امینی در کتاب «الغدیر» می نویسد: وقتی دعبل این قصیده خود را برای امام رضا خواند و از حضرت حجت ارواحنا فداه یاد نمود، حضرت امام رضا دست خود را بر سر نهاد و تواضع نمود در حالی که برای فرج آن حضرت دعا می نمود. (صحیفه مهدیه ۱۰۹ به نقل از الغدیر : ۲۶۱٫۲ )