• در آخرین لحظات شهادت
اباصلت هروی له در قسمتی از حدیث خود میگوید: زمانی که حضرت امام رضا الله را مأمون با انگور زهرآلود مسموم کرد آن حضرت وارد خانه شد و فرمود درها را ببندید کسی را راه ندهید. درها را بستم حضرت در بستر خود خوابید و من اندکی در صحن خانه با حالتی افسرده و اندوهگین ایستاده بودم که در آن حال چشمم به جوان نورس خوش رو مجعد موی که شبیه ترین مردم به امام رضا الله بود افتاد که داخل خانه شد. من پیش دویدم و سؤال کردم قربان؛ درها همه بسته بود، شما از کجا وارد شدید؟ فرمود: آنکه مرا از مدینه در این وقت به اینجا آورد ، او مرا از درب بسته وارد خانه نمود. پرسیدم شما چه کسی هستید؟ فرمود: من حجت خدا بر تو هستم ای اباصلت؛ من محمد بن على هستم. سپس به سوی پدر شتافت و وارد اتاق شد و به من فرمود که به همراه او وارد اتاق بشوم. هنگامی که دیده پدر بزرگوارش امام رضا به ایشان افتاد به سرعت از جا بلند شد و او را در بغل گرفت و دست در گردن او کرد و پیشانیش را بوسید و ایشان را با خود به بستر برد و امام جواد به رو افتاد و پدر را میبوسید و آهسته با آن حضرت سخن می گفت که من نفهمیدم بر لبهای مطهر امام رضا با کفی دیدم که از برف سفیدتر بود، ابو جعفر امام جواد الله آن را با زبانش میگرفت و بعد از آن حضرت رضا دست زیر لباس بر سینه برد و چیزی مانند گنجشک برون آورد. امام جواد ا آن را بلعید و حضرت رضا از دنیا رفت. امام جواد به من فرمود: ای باصلت بر خیز از آن اتاق و انبار تخته و آبی را برای غسل بیاور. عرض کردم در انبار تخته و آب نیست . آن حضرت فرمود: آنچه بر تو امر کردم انجام بده. من داخل اتاق شدم و دیدم هر دو آنها آماده است ، آنها را آوردم و دامن قبا بر کمر بستم و پای خود را برهنه نمودم تا آن حضرت را غسل دهم . امام فرمود: ای اباصلت کنار برو که غیر از توکسی با من است که مرا در تجهیز یاری میکند آن حضرت امام رضا الله را غسل داد و به من فرمود: به آن اتاق برو و بسته ای را که در آن کفن و حنوط است بیاور . من رفتم و بسته ای را دیدم که هرگز در آنجا ندیده بودم، آن را برداشته و نزد آن حضرت آوردم و ایشان امام رضا را کفن کرده و بر پیکر مطهرش نماز خواند سپس فرمود : آن تابوت را بیاور. عرض کردم نزد نجار رفته بگویم تابوتی بسازد؟ فرمود: نه برو در خزانه و انبار تابوتی هست . من به انبار رفتم و تابوتی را دیدم که تاکنون آن را ندیده بودم. آن را نزد امام جواد حاضر کردم و ایشان بدن مطهر امام رضا را در آن نهاد و به آن دو رکعت نماز خواند، هنوز نماز تمام نشده بود که دیدم سقف خانه شکافت و جنازه از آن شکاف خارج شد و بیرون رفت. عرض کردم: ای فرزند رسول خدا ؛ اینک مأمون خواهد آمد و پدرت امام رضا را از ما خواهد خواست ما چه کنیم؟ فرمود : ساکت باش ای اباصلت ؛ جنازه باز خواهد گشت و هیچ پیامبری از مشرق از دنیا نمیرود و وصی او از دنیا بیرون نمیرود، مگر اینکه خداوند ارواح و اجساد آنها را جمع میکند امام هنوز فرمایشش تمام نگشته بود که سقف شکافت و جنازه و تابوت فرود آمد. آنگاه برخواست و آن بدن مطهر را از تابوت بیرون آورد و در بستر خود قرار داد، مانند اینکه غسل داده و کفن کرده نشده است ، آنگاه به من فرمود: ای اباصلت ؛ برخیز و درب را به روی مأمون باز کن . (عيون اخبار الرضا : ۲٫ ۵۹۲ )