معجزات حضرت ابوالحسن امام رضا (از ولادت تا شهادت مظلومانه)  ( صص 135-152 ) شماره‌ی 2108

موضوعات

معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > اعتقادات > امامت > امامان معصوم > امام رضا (عليه السلام) > کرامات و معجزات امام رضا (عليه السلام) > کرامات پس از شهادت

خلاصه

محدث قمی در «فوائد الرضویه از روضات الجنات» از «الثاقب في المناقب نقل نموده که مؤلف «الثاقب» گفته است: از جمله امور و قضایایی که ما خود از حضرت رضا مطلع شدیم این بود که محمد علی نیشابوری هفده سال نابینا بود و هیچ چیز را نمی دید. پس از نیشابور به قصد زیارت حضرت رضا حرکت کرد و خود را به مشهد آن حضرت رسانید. پس با حال تضرع نزد قبر مطهر رفت و زیارت کرد. آنگاه روی خود را بر قبر شریف نهاد در حالی که گریه می‌کرد و چون سر بلند کرد دیده های او روشن شده بود و از آن روز نامیده شد به معجزی از این امر و قضیه او سلطان و رعیت تمامی با خبر شدند. (کرامات رضویه: ۲۹۲٫۱ )

متن

·        اهل بهشت تسلیم در مقابل امیرالمؤمنین

برادر دعبل خزاعی از امام رضا الله و آن حضرت از پدران بزرگوارشان یکی بعد از دیگری نقل فرمودند که حضرت امیرالمؤمنین فرمودند: رسول خدا این آیه شریفه را تلاوت فرمود: ﴿ لَا يَسْتَوِي أَصْحَابُ النَّارِ وَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ ، أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفَائِرُونَ ﴾ . ( سوره حشر، آیه : ۲۰ )

«اهل آتش و اهل بهشت مساوی نیستند، اهل بهشت هستند که رستگارند. »

و سپس فرمود:

اهل بهشت کسی است که مرا اطاعت کند و پس از من در مقابل علی سر تسلیم فرود آورد و به ولایتش اقرار نماید و اهل جهنم کسی است که نسبت به ولایت او بغض و کینه ورزد و پیمان شکنی کند و پس از من با او بجنگد . ( عيون اخبار الرضا لله : ۱٫ ۵۷۱ ج ۲۲ )

 

·        شناخت شگفت امیران عالم

مرحوم صدوق میگوید پدرم از ابن مهران روایت میکند که او گفت: حضرت رضا به بعضی از یاران خود نامه ای مرقوم فرمودند و آن را

خواندند که مضمونش این چنین است.

ما هنگامی که شخصی را ببینیم او را می شناسیم که آیا حقیقتاً مؤمن است یا منافق ، و به حقیقت ایمان و نفاق او آگاهی داریم. ( عيون اخبار الرضا : ۵۵۱٫۲ ح ۱. )

·        فرشته گان هنوز هم اینگونه مینویسند

حاکم خراسان صاحب کتاب «المقتفی» گفته است:

 در مشهد حضرت رضا خوابیده بودم در عالم خواب دیدم فرشته ای که لباس سبزی پوشیده بود از آسمان فرود آمد و بر دیوار قبر شریف آن حضرت دو بیت شعر نوشت که آن را حفظ کردم و آن دو بین این است:

من سره أن يرى قبراً برؤيته

فليأت ذا القبر ان الله أسكنه

يفرج الله عمن زاره كربه

سلالة من رسول الله منتجبة.

هر کس دوست دارد قبری را ببیند که با دیدن آن خداوند از زائرش غم و غصه را بر طرف میکند. باید کنار این قبر مبارک آید که خدواند فرزندی از رسول برگزیده خود را در آن ساکن نموده است. ( العدد القويه : ۲۹۴ باب احوال الامام الرضا . )

·        با خط سبز رنگ نوشته شد

محدث نوری در «کتاب دالسلام از ابو عبدالله حافظ نقل کرده است که گفت شب جمعه ای در حرم حضرت رضا به شب زنده داری و عبادت مشغول بودم ساعتهای آخر شب خواب بر من چیره گشت، بین خواب و بیداری بودم که دیدم دو فرشته از آسمان فرود آمدند و با خط سبز رنگ بر دیوار آن قبه منوره نوشتند:

اذا كنت تأمل أو ترتجي

من الله في حالتيك الرضا

فلازم مودة آل الرسول

و جاور على بن موسى الرضا

وقتی آرزو و امید داری که خداوند در هر دو حال خوف و رجا از تو خشنود باشد دوستی و ارادت خواندان پیامبر را همواره داشته باش و رها مکن و مجاورت با حضرت رضا بان را اختیار کن (قطره ای از دریای فضائل اهل بیت : ۱٫ ۶۳۲ ۲۵ به نقل از دار السلام : ۲ ٫ ۱۲۸، ترجمه دارالسلام : ۱۴۷٫۲ )

در طوس جلال کبریا می بینم

بی پرده تجلی خدا می بینم

در کفش کن حریم پور موسی

موسای کلیم با عصا می بینم

·        امام زمان و اعمال انسانها

در کتاب «بصائر الدرجات» می نویسد: عبدالله بن ابان گوید:

به امام رضا عرض کردم گروهی از دوستان از من خواستند که شما در پیشگاه خدا برای آنان دعا بفرمائید.

حضرت فرمود

و الله ؛ اني لتعرض على في كل يوم أعمالهم .

سوگند به خدا؛ حتماً هر روز اعمال و رفتار آنان بر من عرضه می شود. ( بصائر الدرجات : ۴۳۰ ح ۱۱ قطره ای از دریای فضائل اهل بیت ۱ : ۲ ٫ ۶۹۶ ح ۲۲ )

·        هم درایت هم روایت

در کتاب «کشف الغمة» آمده است: عبد الله بن محمد جمال می گوید: در هنگام غروب آفتاب به حرم مطهر حضرت رضا الله مشرف شدم، و قصد کردم در حرم مبارک بیتوته کنم از زنی که خادمه حرم بود خواهش کردم تا شب را در آن مکان قدسی بمانم. به من اجازه داد.

از آن زن چراغی گرفته و گفتم تا درب حرم را ببندد، نصف شب صدای تلاوت قرآن شنیدم خیال کردم آن زن به شخصی دیگر نیز اجازه داده تا در حرم بماند، آمدم درب حرم را بسته دیدم و چراغ هم خاموش شد. از میان قبر مطهر سوره مبارکه مریم به گوشم رسید و آیه ( ( وَ يَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِينَ إِلَى الرَّحْمَنِ وَقْدًا ، وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمِينَ إِلَى جَهَنَّمَ وِزْدا) روزی که پرهیزکاران را بسوی خداوند حاضر کنیم و بدکاران را به دوزخ افکنیم. (سوره مریم : آیه : ۸۵ و ۸۶). ) را بدین گونه تلاوت می فرمود: ﴿ وَ يَوْمَ يَحْشُرُ الْمُتَّقُونَ إِلَى الرَّحْمَنُ وَفْدًا وَ يَسَاقُ الْمُجْرِمُونَ إِلَى جَهَنَّمَ وِرْدًا ) . من این قرائت را نشنیده بودم بعد که به شهر ری مراجعت کردم به نزد عباس بن فضل بن شاذان رفته و گفتم آیا کسی این آیه را این گونه قرائت کرده؟ گفت آری پیامبر اکرم این گونه قرائت می نمود. ( منتخب التواريخ : ۶۷۲ )

·        پادشاهان جیره خواران مولای ما

در کتاب «تحفة الرضویه آمده است از بعضی کتب تواریخ نقل شده است که سلطان سنجر یا برای وزیر او چنانکه در کتاب «وسلة الرضوان» آمده است: پسری داشت که بیماری سل داشت و اطباء آن عصر، چاره آن بیماری را به تفرج و صید نمودن دانسته بودند.

روزی آن پسر با غلامان خود در بیابان مشغول نخجیر تازی بود که آهویی سر از کمند اطاعت سلطان زاده باز کشید و بنای گریز نهاد. سلطان زاده در تعقیب از آن آهو اسب خود را دوانید و آن حیوان هم به جست و خیز بود تا رو به بیابان طوس نهاد باز آن پسر دست از گرفتن آهو برنداشت و همواره آهو را دنبال میکرد.

آهو چون درهای چاره را از چهار جانب بسته دید به طرف بقعه شریفه و مرقد مطهر حضرت رضا توجه کرد و خود را به آن مکان معظم رسانید.

سلطان زاده نیز به عقب آهو نرسید و هر چه خواست به اسباب صید آهو را به چنگ آورد ممکن نشد و نیز دید اسبها به طرف آن مکان شریف نمی روند تعجب نمود و متحیر شد که شاید سری در این امر باشد که بعضی حیوانات پناه به آن مکان میبرند و بعضی جرأت دخول نمی یابند، به غلامان خود گفت پیاده شوید تا با ادب و احترام تمام داخل این بقعه شویم. غلامان به فرموده سلطان زاده پیاده شدند و به آن بقعه عرش درجه داخل گردیدند و به صورت و مژگان گرد و غبار آن مکان را بر طرف کردند و صورت قبر مطهر را مشاهده نمودند. پس سلطان زاده خود را به روی آن مرقد شریف افکند و دوای درد خود را از صاحب قبر مسئلت نمود و به درگاه حضرت قاضی الحاجات تضرع و زاری کرد.

خداوند عالمیان به برکت آن آقای مظلوم او را از آن مرض که داشت شفا مرحمت فرمود و ناخوشی و ناراحتی به کل برطرف شد.

سلطان زاده با شوق و شعف نامه ای برای پدر خود نوشت و مژده داد که در بیابان طوس مرقد مطهر حضرت علی بن موسى الرضا الظاهر گردید و خداوند مرا به برکت آن مرقد مبارک از آن مرضی که داشتم شفا داد و ما در همین مکان اقامت مینمائیم تا بنایان چابک دست عمله و کارکنان را به زودی روانه نمائید تا در اینجا بنای بقعه و عمارت و شهری شود و این عمل از ما یادگار بماند.

لذا سلطان سنجر بعد از وصول نامه شکر باری تعالی را نمود و امر کرد تا کارکنان و بنایان روانه آن جانب شدند و بقعه و بارگاهی بر سر قبر مطهر ساختند و شهر بند کوچکی نیز بنا نهادند و این حصار شهری است که اکنون موجود است از سلاطین صفویه است که در عصر ایشان شهر مشهد مقدس بزرگ شد. ( كرامات رضویه : ۱٫ ۳۲۲ )

·        نورانیت قبر مطهر همه جا را فراگرفت

در کتاب عیون اخبار الرضا » نقل شده است که محمد بن عمر نوقانی که در نوقان سکونت داشت گفته است:

شب تاریکی در نوقان در بالا خانه خود خوابیده بودم، ناگاه از خواب بیدار شدم و نظر کردم به طرف سناباد به جانب قبر مقدس حضرت رضا . دیدم سرتاسر مشهد مقدس را نور فرا گرفته است به طوری که گویا روز روشن است من در امامت حضرت رضا با شک داشتم و خودم و مادرم عقیده مند به صاحب قبر نبودیم.

چون قضیه را به مادرم گفتم در جواب گفت اینها خیالات شیطانیه است که برای تو روخ داده پس آن شب گذشت تا شب دیگر رسید، آن شب از شب سابق تاریکتر بود دوباره نور زیادی را مشاهده کردم که تمام مشهد شریف را احاطه کرده بود در این حال مادرم را خبر دادم و او نیز به چشم خود نور را دید.

پس مادرم به حمد و ثنای الهی مشغول شد و مانند من به حضرت رضا معتقد شد. من هم به جانب قبر مطهر رو نهادم تا درب حرم رسیدم و درب را بسته دیدم.

به خدا عرض کردم خداوندا؛ اگر امامت حضرت رضا بر حق است، در را برای من باز کن .

آنگاه دست به درب زدم ناگاه درب باز شد در آن حال وسوسه به قلبم روی داد که شاید درب حرم باز بوده و اصلا بسته نبوده، پس درب را بستم به قسمتی که خیزه درب از داخل حرم افتاد و یقین کردم که در بسته شد و دیگر بدون کلید باز نخواهد شد آنگاه گفتم: اللهم إن كان امر الرضا حقاً فافتح لي الباب ) . خدایا اگر حضرت رضا با بر حق است این در را بـرای مـن بگشا سپس دست به درب زدم و درب باز شد و من داخل حرم شدم و زیارت نموده و نماز خواندم و اعتقاد به امامت آن بزرگوار پیدا کردم و حال هر روز جمعه از نوقان به زیارت قبر آن حضرت مشرف می شوم.  ( كرامات رضویه : ۳۳۵٫۱ )

 

·        یا ضامن آهو مدد

در کتاب عیون اخبار الرضا » آمده است که: ابو منصور بن عبد الرزاق نقل کرده است که گفت من در زمان جوانی خود بسیار دشمنی و تعصب داشتم به کسانی که به زیارت قبر حضرت رضا الله می رفتند. لذا بر خود عهد کرده بودم سر راه زوّار میرفتم و معترض ایشان می شدم و آنها را برهنه و پولها و اسباب ایشان را میگرفتم تا اینکه روزی به عنوان شکار بیرون آمده بودم، ناگاه آهویی از دور به نظرم آمد. تازی خود را برای صید آهو فرستادم تازی هم آن را تعقیب کرد اما دیدم آهو پناهنده شد به دیواری که دور قبر حضرت رضا بود دیدم آهو کنار دیوار ایستاده و تازی نیز در برابر او ایستاده و ابداً برای صید آهو پیش نمی رود. هر چه سعی کردم که تازی به آهو نزدیک شود و خود را به او برساند نشد و تازی قدم از قدم برنداشت.

هر وقت آهو از جای خود که کنار دیوار بود دور می شد، تازی به سوی او می رفت و چون آهو تازی را میدید که متوجه اوست، باز خود را کنار دیوار میرساند و تازی بر میگشت بالاخره دیدم آهو از سوراخی وارد مشهد شریف شد. من هم به مشهد یعنی چهار دیواری که دور قبر مطهر بود داخل شدم در آنجا ابو منصور مقری را دیدم از او سؤال کردم آهوئی که الان به اینجا آمده چه شد؟

گفت: من آهوئی ندیدم.

آنگاه به جانب آن سوراخ رفتم ولی آهو را ندیدم. از آن به بعد با خدای خود عهد کردم که دیگر معترض زوّار قبر شریف نشوم، بلکه به ایشان نیکونی و احسان کنم.

پس از این قضیه حال من چنین بود که هر وقت امر مهمی برای من پیش می آمد به قبر شریف پناه میبردم و آن بزرگوار را زیارت می کردم و از خدای تعالی حاجت خود را درخواست مینمودم و خدای تعالی حاجت مرا برآورده میفرمود تا اینکه از خدا پسری خواستم و حق تعالی مرا روزی فرمود. اما چون به حد بلوغ رسید از دنیا رفت. باز نزد قبر مطهر رفتم و از پروردگار یک پسر دیگر طلبیدم و دوباره پسری به من روزی فرمود تا کنون نشده است که من حاجتی را از پروردگار عزت درخواست کرده باشم مگر اینکه خدای تعالی به برکت صاحب مشهد شریف و قبر مطهر به من مرحمت فرموده است. ( كرامات رضویه : ۳۳۹٫۱)

·        قطره ای به زمین مشهد نرسید

در کتاب «عيون اخبار الرضا » آمده است که:

حدیث کرد ما را ابو علی محمد بن احمد معازی که گفت شنیدم ابو نصر مؤدب (مؤذن) می گفت: روزی منطقه سناباد را سیل فراگرفت و آن زمان وادی در بلندی بود و مشهد مقدس و محل قبر شریف حضرت رضا در پستی بود و ما دیدیم که آن سیل عظیم رو به مشهد شریف نهاد، ترسیدیم که مبادا سیل به مشهد مقدس و قبر مطهر برسد و آنجا را خراب کند.

ناگهان دیدیم که به اذن خدای تعالی تمام آن سیل بلند شد و به قناتی که در بلندی واقع بود فرو رفت و قطره ای به مشهد حضرت رضا نرسید . (اثبات الهداة : ۳ ٫ ۲۸۹ - ۱۱۲ )

 

·        دریای رأفت

در کتاب «الکلام يجر الکلام آمده است که مرحوم آقای شیخ ابراهیم صاحب زمانی می گوید: زمانی که به مشهد مقدس مشرف شده بودم، به منزل مرحوم حاج شیخ حسن تهرانی که از زهاد و اخیار معروف بود) وارد شدم ولی از جهت مخارج عیالاتم که در عراق بودند بی نهایت نگرانی داشتم.

یکی از دوستان به من گفت: آصف الدوله والی مشهد است و آدم خیر خواهی است اگر چند شعر در مدیحه او بگوئی من از او صله خوبی برای تو میگیرم.

این بود که من هم هفت بیت شعر عربی ساختم، ولی دیدم شعر مناسب مقام او نیست بلکه سزاوار است حضرت رضا الله مدح گردد، خجالت کشیدم که به آنها آصف الدوله را مدح نمایم، پس با خود گفتم: من این اشعار را حضور مبارک حضرت علی بن موسى الرضا تقديم می نمایم و از آن حضرت مطالبه صله میکنم.

آنگاه به حرم مطهر مشرف شدم و اشعارم را خواندم و عرض کردم: یابن رسول الله ؛ دعبل خزاعی اشعاری چند محضر مبارکت عرض نمود و در صله آن هم پول و هم جبه به او مرحمت فرمودید، من جبه را بخشیدم ولی پول را میخواهم همان دم که این عرض حاجت را نمودم، آقا سید حسین مکرر آقای شیخ اسمائیل ترشیزی ده تومان پول در دستم گذاشت.

به حضرت رضا به عرض کردم: یابن رسول الله ؛ این مبلغ نه مناسب شأن شماست و نه مطابق مقدار حاجت من مدتی نگذشت که دیدم ده تومان دیگر نیز داد، از حرم که بیرون آمدم تا صحن سی و پنج تومان بدون سابقه به من رسید و من پولها را در دستمال گذاشته و زیر بغل گذاشتم و به طرف منزل روانه شدم. ( كرامات رضویه : ۳۱۴٫۱ )

·        معروف شد به معجزی

محدث قمی در «فوائد الرضویه از روضات الجنات» از «الثاقب في المناقب نقل نموده که مؤلف «الثاقب» گفته است:

از جمله امور و قضایایی که ما خود از حضرت رضا مطلع شدیم این بود که محمد علی نیشابوری هفده سال نابینا بود و هیچ چیز را نمی دید. پس از نیشابور به قصد زیارت حضرت رضا حرکت کرد و خود را به مشهد آن حضرت رسانید. پس با حال تضرع نزد قبر مطهر رفت و زیارت کرد. آنگاه روی خود را بر قبر شریف نهاد در حالی که گریه می‌کرد و چون سر بلند کرد دیده های او روشن شده بود و از آن روز نامیده شد به معجزی از این امر و قضیه او سلطان و رعیت تمامی با خبر شدند. (کرامات رضویه: ۲۹۲٫۱ )

 

·        یکی دیگر از مرحمتهای هشتمین امام

مرحوم سيد نعمة الله بن سید عبدالله موسوی شوشتری صاحب انوار نعمانیه» و «مقامات النجات در کتاب «زهر البیع» خود و نیز در «ترجمه زهر البیع نوشته است و نیز محدث نوری در کتاب «در السلام» از جلد سوم «رياض الأبرار» سيد مذکور نقل نموده است که:

زمانی که مشرف شدم به زیارت حضرت امام علی بن موسى الرضا الله هنگام برگشتن در تاریخ ۱۱۰۷ از راه استرآباد عبور کردم. در استرآباد یکی از افاضل سادات و صلحا برای من نقل کرد که :

چند سال قبل ترکمن هجوم آورند به استر آباد و اموال مردم را بردند و زنها را اسیر کردند. از جمله دختری را بردند که مادر بیچاره اش به غیر از او فرزندی نداشت و چون آن پیرزن به چنین بلایی گرفتار شد، روز و شب در فراق دختر خود گریه میکرد و آرام و قرار نداشت، تا اینکه با خود گفت: حضرت رضا ضامن بهشت شده است برای کسی که او را زیارت کند، پس چگونه میشود که ضامن برگشتن دختر من نشود، پس خوب است که به زیارت آن بزرگوار بروم و دختر خود را از آن حضرت بخواهم.

این بود که حرکت کرد و آمد تا به فیض زیارت آن حضرت رسید و دعا می کرد و دختر خود را طلب می نمود. و اما از آن طرف دختر را که اسیر کرده بودند به عنوان کنیزی به تاجری بخارائی فروختند و آن تاجر آن دختر را به شهر بخارا برد تا بفروشد.

در بخارا شخص مؤمن و صالحی از تجار در عالم خواب دید که در دریای عظیمی غرق شده و دست و پا میزند تا اینکه خسته شد و نزدیک بود هلاک شود ناگهان دید دختری پیدا شد و دست دراز کرد و او را از آب بیرون کشید و از دریا بیرون آورد بیننده خواب از آن دختر اظهار تشکر کرد و نگاهی به صورت او انداخت و از خواب بیدار شد.

آن روز از آن خواب بسیار متفکر و حیران بود، تا اینکه آمد به حجره تجارتی خود، ناگاه شخصی نزد وی آمد و گفت: من کنیزی دارم و می خواهم او را بفروشم و اگر تو بخواهی او را خریداری کن.

پس آن مرد تاجر را با خود برد و دختر را به وی نشان داد.

تا چشم آن مؤمن به دختر افتاد دید همان دختری است که او دیشب در خواب دیده بود بسیار تعجب کرد و با خوشحالی تمام او را خرید دختر را به خانه آورد و از حال و حسب و نسب او پرسید.

آن دختر شرح حال خود را مفصلاً بیان کرد. آن تاجر از شنیدن این قضیه به حالت دختر رقت کرد و دانست که دختری است مؤمنه و شیعه. آنگاه به آن دختر گفت باکی نیست بر تو و اندوهی نداشته باش، زیرا که من چهار پسر دارم و تو هر کدام از ایشان را که بخواهی برای خود به عنوان شوهر انتخاب کن. دختر گفت هر یک از ایشان که شرط کند مرا با خود به مشهد مقدس به زیارت حضرت رضا الله ببرد من او را می خواهم.

یکی از آن چهار پسر این شرط را قبول کرد و دختر را به ازدواج خود در آورد.

آنگاه زوجه خود را برداشت و به عزم عتبه بوسی حضرت ثامن الائمه الله حرکت نمود. اما در بین راه دختر بیمار شد و شوهر به هر قسمتی که بود با حال مریضی او را به مشهد مقدس رسانید و جایی برای سکونت اختیار کرد و اجاره نمود و خود به پرستاری مشغول گردید ولی از جهت اینکه از عهده پرستاری او بر نمی آمد به حرم مطهر حضرت رضا رفت و از خدای تعالی درخواست کرد که زنی پیدا شود تا توجه و پرستاری از زوجه بیمارش نماید.

چون این حاجت را از درگاه الهی طلبید و از حرم شریف بیرون آمد در دارالسیاده پیرزنی را دید که رو به جانب مسجد می رود.

به آن پیرزن گفت: ای مادر من شخصی غریبم و زنی دارم که بیمار شده و من خودم از پرستاری او عاجزم خواهش دارم اگر بتوانی چند روزی نزد من بیایی و برای خدا پرستاری از مریضه من بنمائی .

آن پیرزن در جواب گفت من هم اهل این شهر نیستم و به زیارت آمده ام و کسی را هم ندارم و حال محض خشنودی امام مفترض الطاعه می آیم. با یکدیگر به منزل رفتند در حالتی که مریضه در بستر افتاده بود و ناله میکرد روی خود را پوشیده بود.

پیرزن نزدیک بستر رفت و روی او را باز کرد دید آن مریضه دختر اوست که از فراقش میسوخت پیرزن تا دختر را دید با شوق فریاد زد که به خدا قسم؛ این دختر من است. دختر هم تا چشم باز کرد مادر خود را به بالین خود دید به گریه درآمد که این مادر من است.

مادر و دختر یکدیگر را در آغوش گرفتند و از مرحمت های امام هشتم همسرت و خوشحالی نمودند. ( كرامات رضویه : ۱٫ ۲۸۷ )

·        نباید وارد حرم بشوی

سيد نصر الله بن سيد حسن موسوی در کتاب خود به نام «روضات الزاهرات» نقل کرده است که :

زمانی به زیارت حضرت رضا له مشرف شدیم و با ما مرد تاجری از بغداد بود. چون به نزدیکی مشهد رسیدیم شنیدم که آن مرد تاجر گفت: سبحان الله، آیا کسی به راه زیارت حضرت رضا الله دوازده تومان خرج کرده است که من خرج کرده ام.

آنگاه از آن منزل حرکت کردیم تا به مشهد وارد شدیم. چون برای تشرف به درب حرم مطهر رسیدیم و خواستیم وارد شویم یک نفر از خدام آن حضرت جلوی آن مرد تاجر را گرفت و از داخل شدن او به حرم مانع شد و گفت: آقای من در خواب فرموده است که دوازده تومان به تو بدهم و نگذارم که داخل حرم شوی زیرا که پشیمان شده ای از اینکه دوازده تومان در راه زیارت خرج کرده ای .

پس آن وجه را داد و آن تاجر هم پول را گرفت و برگشت و کسی به غیر از من بر این امر مطلع نشد. ( كرامات رضویه : ۲۴۶٫۱ )

·        عاقبت ستمکاری با اهل بیت

صاحب کتاب «روضات الزاهرات نقل نموده از شیخ محمد باقر مکی و او از بعض ثقات که گفته است زمانی من در کشتی بودم و اتفاقاً آن کشتی شکست و من به جزیره ای افتادم و در آن جزیره میمونی را دیدم که از چاه آب میکشید و به حوضی که در آنجا بود میریخت و در آن حالی که میمون آب می کشید، ناگاه فیلی پیدا شد و آن میمون را به زجر تمام کشت و زیر دست و پای خود نرم کرد آب حوض را خورد و رفت.

مدتی نگذشت که دیدم همان میمون زنده شد و شروع کرد به آب کشیدن و چون روز دیگر آمد دیدم همان فیل آمد و آن میمون را کشت و آب حوض را خورد و رفت باز میمون زنده شد و شروع کرد به آب کشیدن من از دیدن این صحنه بسیار متعجب شدم، آن میمون مثل اینکه

فهميد من در تعجبم یک نگاهی به من کرد و گفت:

مگر مرا نمی شناسی؟

گفتم : نه ، نمیشناسم .

گفت: خدا لعنت کند دشمنان آل محمد ا را ، اسم مأمون عباسی را شنیده ای؟ گفتم : بلی.

گفت : بدان که من همان مأمونم و از وقتی که مرده ام به سبب ظلمی که به حضرت رضا کرده ام خدای تعالی مرا به این ترتیب عذاب و گرفتار نموده است که روز باید آب بکشم و فیل ظاهر میشود و مرا به زجر می کشد و باز خدای سبحان مرا زنده میگرداند و خوراک من در این جزیره فضله همین فیل است و شغل من آب کشی است برای فیل . ( كرامات رضویه : ۲۴۷٫۱ )

 

·        شیشه عمر انساها را امام رئوف خرید

عبدالله اوزبک بعد از اینکه مشهد مقدس را محاصره کرد و وارد شهر شد، یک نفر از اهالی شهر تفنگی به سوی او شلیک کرد.

پس غضبناک شد و فرمان قتل عام داد و سربازان او شروع کردند به کشتن مردم بی گناه ارض اقدس و ریختن خون شیعیان، به طوری که در خود حرم مطهر جمعی را کشتند بعضی دست بر ضریح مقدس داشتند که دستهای ایشان را قطع کردند تا اینکه جماعتی از بزرگان به التماس و زاری نزد او رفتند و گفتند ما را ببخش و بیشتر از این خون ما مسلمانها را مریز گفت: اگر امام شما حق است یک ظرف شیشه ای را پر از آب کنید و ببرید بالای گلدسته و از آنجا بیندازید اگر آن شیشه نشکست فهمیده می شود که شما بر حقید و من دست از کشتن شما بر می دارم و اگر آن شیشه شکست من باید تمام شما را بکشم.

پس بزرگان چون چاره ای نداشتند چنین کردند و به قدرت کامله الهیه و نظر لطف و عنایت حضرت علی بن موسى الرضا الله آن طرف شیشه چنان به زمین رسید که بلند شد و دوباره به زمین خورد و نشکست و این بود که دست از کشتن مردم بی گناه کشید. ( كرامات رضویه : ۲۵۳٫۱ )

 

·        ماهی یا قاصد مرگ

محدث قمی در کتاب «انوار البهیه» از «مروج الذهب» مسعودی نقل نموده که مأمون در سال آخر عمر خود به جنگ روم رفت و چهارده قلعه فتح نمود و هنگام مراجعت در کنار چشمه بزندن» که در نواحی طرطوس بود قصد اقامت نمود و آنجا محلی بود در نهایت و لطافت و خرمی و آب آن چشمه به قدری سرد بود که کسی طاقت نمی آورد لحظه ای دست در آن بگذارد و به قدری صاف بود که نقش سکه در هم در ته آن دیده و خوانده می شد.

روزی مأمون به آن آب نظر میکرد که یک ماهی بزرگ نزدیک به یک زراع دید، به غلامان خود گفت هر کس این ماهی را از این آب بگیرد من یک شمشیر به او میدهم.

یک نفر از فراشها میان آب رفت و آن ماهی را گرفت و چون بیرون آمد ماهی از دست او پرید و خود را خلاص کرد و در آب افتاد، مقداری آب بر سینه و نحر و ترقوه مأمون پاشیده شده جامه های او تر شد و بدنش به لرزه درآمد فراش دوباره خود را در آب انداخت و ماهی را گرفت و نزد مأمون گذاشت.

مأمون امر کرد که ماهی را طبخ کنید اما لرزه به شدت او را فرا گرفت ، به نحوی که نتوانست از جای خود برخیزد پس لحاف و جامه های زیادی بر روی او افکندند که نتوانست از جای خود برخیزد، دوباره جامه های دیگری بر روی او افکندند اثری نکرد و پی در پی فریاد می زد: آتش آتش اطرافش آتش افروختند و جامه های زمستانی برای او آوردند، باز مانند برگ بید میلرزید و از سرما صیحه میزد آتش، آتش.

در آن وقت ماهی طبخ شده را برای او آوردند. او به شدت به حال مرگ افتاد. معتصم برادر مأمون هنگامی که حال برادر را سخت دید، امر کرد به

حاضر کردن دو پزشک دربار بختیشوع و ابن ماسويه.

آنها آمدند و هر کدام یک دست مأمون را گرفتند و فهمیدند که نبضش بر خلاف اعتدال است و نزدیک به هلاکت است گفتند: ما برای او دوایی نمی یابیم و از بشره و ظاهر اعضای او عرقی ظاهر شد که مانند روغن زیتون و لعاب دهان افعی بود.

خود مأمون زمانی که سختی حال خود را دید و فهمید که باید بمیرد گفت: مرا ببرید به جایی تا یک بار دیگر نگاهی بر لشکر خود و کثرت ایشان و خیمه های آنها کنم.

او را به مکان بلندی بردند و او یک نگاهی به لشکر و جمعیت و خیام ایشان کرد و شنیدند که میگوید یا من لا یزال ملکه ارحم من زال ملكه . (كرامات رضویه : ۲۵۱٫۱ )

·        این کاغذ را به او بده

عالم جلیل شیخ مهدی یزدی واعظ ساکن ارض اقدس رضوی که از جمله موثقين و اخیار محسوب بوده در بعض تألیفاتش به خط خود مرقوم نموده است که داماد من ملا عباس در شب پنجم ماه صفر ۱۳۰۴ نقل کرد که من قریب بیست و پنج سال قبل به زیارت حضرت رضا مشرف شده بودم، هر وقت که به حرم میرفتم له پیرمردی را می دیدم که در حرم مطهر نشسته و نزد قبر شریف امام هشتم مشغول تلاوت قرآن است. و چون همیشه او را در حال قرآن خواندن میدیدم، بسیار تعجب کردم و با خود خیال کردم که این مرد هیچ کار دیگر به جز تلاوت قرآن ندارد، زیرا که من هر زمانی که مشرف میشوم در صبح ظهر عصر و شب او را می بینم که قرآن می خواند.

روزی نزدیک او رفتم و بعد از سلام مطلب خود را به او اظهار نمودم. گفتم مگر شما هیچ شغلی ندارید که من پیوسته شما را در این مکان شریف به قرآن خواندن مشغول میبینم؟

گفت: مرا حکایتی است و از آن جهت نمی خواهم از حضور قبر آن حضرت دور شوم و آن حکایت این است که:

زمانی من و پسرم به زیارت این بزرگوار آمدیم، بین راه جماعتی ترکمن به ما رسیدند و پسر جوان مرا گرفته و بردند و مرا به واسطه این که پیر و از کار افتاده بودم نبردند و لذا من با نهایت افسردگی به پابوسی این بزرگوار مشرف شدم و درد دل خود را به آن بزرگوار عرض کردم که یابن رسول الله ؛ من پیر و ناتوانم و به غیر از همان پسر جوان کسی را ندارم ای او را هم ترکمنان از من گرفتند و بردند و حال من بی کس و بیچاره شدم و من پسر خود را از شما میخواهم.

از این تضرع و زاری من اثری ظاهر نشد و نتیجه ای به دست نیامد تا شب جمعه ای نزدیک ضریح مقدس بسیار گریه کردم و عرض نمودم که: یا مرگ مرا از خدا بخواه و یا پسرم را به من برسان .

پس از شدت گریه و بی حالی مرا خواب ربود در عالم خواب دیدم وجود مقدس حجت خدا حضرت رضا اله از ضریح مطهر بیرون آمد و به من فرمود: تو را چه میشود؟

من قضيه و حال خودم را به خدمتش عرض کردم. دیدم آن حضرت کاغذی به من داد و فرمود این کاغذ را بگیر و صبح از شهر بیرون رو، در خارج شهر قافله ای خواهی دید که به سمت بخارا می رود تو به اهل قافله همراه شو تا به بخارا برسی در آنجا کاغذ مرا به حاکم بخارا برسان و او پسرت را به تو میرساند.

چون از خواب بیدار شدم دیدم کاغذ مرحمتی آن بزرگوار مهر شده در دست من است و در پشت آن نوشته شده است: به حاکم بخارا برسد.

خوشحال شدم و صبح از دروازه بیرون آمدم، قافله ای که فرموده بود دیدم، پس با آنها به راه نهادم و اهل قافله از تجار بودند و چون من سرگذشت خودم را به ایشان گفتم آنها از من توجه نمودند تا مرا به بخارا برده و به در خانه حاکم رسانیدند.

گفتم به حاکم بگویید که یک نفر آمده است و کاغذی از طرف حضرت رضا آورده است.

چون این خبر را به او دادند دیدم خود حاکم با سر و پای برهنه بیرون دوید و کاغذ امام را بوسید و بر سر نهاد.

آن وقت به خدام خود گفت فلان تاجر کجاست او را حاضر کنید.

به امر او رفتند و آن تاجر را حاضر نمودند. حاکم به او گفت: حضرت رضا الله برای من مرقوم فرموده است که پسر این پیرمرد را از تو به پنجاه تومان خریداری کنم و به او برگردانم و اگر اطاعت نکنم تا شب کار مرا تمام کند.

آن مرد تاجر برای فروش حاضر شد، لكن حاکم چند نفر را با من همراه کرد و گفت برو نگاه کن و ببین پسر تو همین است یا نه؟

لذا من با آن چند نفر به خانه آن تاجر رفتم تا رسیدیم چشمم به پسر خود افتاد و او مرا دید، یک مرتبه دست به گردن یک دیگر کردیم و بسیار خوشحال شده و نزد حاکم آمدیم آنگاه حاکم به من گفت که حضرت رضا برای من نوشته است که خرج راه شما را هم بدهم.

این بود امر کردم تا اسب برای ما آوردند و مخارج راه را نیز به ما داد و هم خطی برای ما نوشت که کسی معترض ما نشود.

من هم با پسر خود حرکت کرده و رو به راه نهادیم تا به این ارض اقدس رسیدیم و حال پسر من روزها پی کار می رود و من شغلی ندارم به جز خدمت قبر این بزرگوار و تلاوت قرآن. ( کرامات رضویه : ۱ ٫ ۲۸۴ )

مخاطب

جوان ، میانسال

قالب

سخنرانی ، کتاب معارفی