۵۵ درس زندگی از سیره عملی حضرت امام علی ابن موسی الرضا(ع)  ( صص11-12 و 16 ) شماره‌ی 2123

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره اجتماعی > تعامل با مردم > آداب گفت و گو با ديگران

خلاصه

بزنطی گوید نام امام رضا را به ابوجعفر چنین خواندم ای ابوجعفر شنیده ام هنگامی که سوار مرکب میشوی غلامان تو را از درب کوچک خارج میکنند و این از بخلشان است که نمیخواهند خیر تو به کسی برسد. به حق پدری که بر تو دارم از تو میخواهم که رفت و آمد شما جز از درب بزرگ نباشد و چون بیرون میروی با خود سیم و زر داشته باشی تا هرکس چیزی از تو خواست به او بدهی

متن

·        بخل

بزنطی گوید نام امام رضا را به ابوجعفر چنین خواندم ای ابوجعفر شنیده ام هنگامی که سوار مرکب میشوی غلامان تو را از درب کوچک خارج میکنند و این از بخلشان است که نمیخواهند خیر تو به کسی برسد. به حق پدری که بر تو دارم از تو میخواهم که رفت و آمد شما جز از درب بزرگ نباشد و چون بیرون میروی با خود سیم و زر داشته باشی تا هرکس چیزی از تو خواست به او بدهی. (۲) ۲ - اصول کافی، ج ۴، ص ۴۳

·        برآوردن حاجت

شیخ صدوق از ابراهیم بن عباس روایت کرده که هرگز ندیدم حضرت رضا کسی را به زبان بیازارد و ندیدم که کلام کسی را قطع کند. او هیچگاه در حضور کسی پای خود را دراز نمیکرد و در هیچ مجلسی به احترام حاضران تکیه نمی داد و از برآوردن حاجت هیچ نیازمندی دریغ نمی ورزید. (۳)

3- منتهى الآمال، ج ۲، ص ۴۶۲ و عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۱۹۷.

11

·        برخورد با خدمتکار

نادر خدمتگزار امام رضا میگوید امام رضا حلوای گردویی را لقمه کرده و به من می داد. (۱) ۱ - محاسن برقی، ج ۲، ص ۲۰۰.

·        برخورد با فرزند

کاتب امام رضا میگوید امام رضا فرزند خود امام محمد تقی را در حالی که کودکی بیش در مدینه نبود جز با کنیه اش یاد نمیکرد و می فرمود پسرم ابو جعفر به من این چنین نوشته و او را با تعظیم مخاطب قرار داده و در نهایت بلاغت و زیبایی جواب نامه هایش را می داد. (۲) ۲ - عيون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۲۶۶

12

·        تا لحظه شهادت

یاسر خادم گوید هنگامی که میان ما و شهر طوس هفت منزل باقی مانده بود ابوالحسن علی بن موسی الرضا بیمار شد. چون به طوس رسیدیم بیماری او شدت یافت. این شد که چند روز در این شهر ماندیم و مأمون هر روز دوبار به دیدن او می آمد. چون آخرین روز زندگی او فرا رسید ضعیف شده بود. وقتی آن حضرت نماز ظهر گزارد به من گفت ای یاسر مردم چیزی نخوردند؟ گفتم ای آقای من با حالی که تو داری چه کس میخواهد چیزی بخورد؟! سپس نشستند و فرمودند: «سفره را حاضر کنید و هیچ یک از خدم و حشم نماند مگر اینکه آنان را بر سر آن سفره نشانید و به احوالپرسی یکایک آنان پرداخت و چون غذا خوردند فرمود برای زنان خوراک بفرستید و چنین کردند و چون از خوردن فارغ شدند از هوش رفت سپس زمان شهادت او فرا رسید و فریادها بلند شد. (۱) ۱ - عيون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۲۴۱)

16

مخاطب

جوان

قالب

کتاب داستان كوتاه ، کتاب معارفی