آفتاب شهر بهشت  ( صص 18-20 ) شماره‌ی 2181

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره فردی ‌ عبادی > بزرگواری

خلاصه

روایت شده از یاسر خادم که گفت چون حضرت امام رضاء السلام خلوت می کرد جمع میکرد تمام حشم خود را از کوچک و بزرگ نزد خود و با ایشان سخن می گفت و انس میگرفت با ایشان و انس میداد ایشان را و آن حضرت چنان بود که هرگاه مینشست بر خوان طعام نمیگذاشت کوچک و بزرگی تا میرآخور و حجام را مگر آن که مینشاند او را با خودش سر سفره اش. و یاسر گفت که فرمود حضرت به ما اگر ایستادم بالای سر شما و شما غذا می خورید و بر نخیزید تا فارغ شوید و بسا میشد که آن حضرت بعضی از ما را می خواند عرض میکرد که ایشان مشغول غذا خوردنند میفرمود: بگذارند ایشان را تا فارغ ش

متن

·        درباره ی ادب و حسن سیرت حضرت امام رضا علیه السلام

بدانید که توسل جستن به حضرت امام رضا علیه السلام برای سلامتی در سفر بر و بحر و رسیدن به وطن و خلاص از اندوه و غم و غربت نافع است و گذشت در کلام حضرت صادق اسلام که تعبیر فرمود از آن حضرت به دادرس و فریادرس امت و در زیارت آن حضرت است :

السلام على غوث اللهفان و من صارت به ارض خراسان: سلام بر فریادرس بیچارگان و کسی که گردید به سبب او زمین خراسان محمل خورشید این معنی را حموی معجم از خراسان نموده .

ابن شهر آشوب روایت کرده از موسی بن سیار که گفت: من با حضرت امام رضاء السلام بودم و نزدیک شده بود آن حضرت به دیوارهای طوس که شنیدم صدای شیون و فغانی پس پی آن صدا رفتم ناگاه بر خوردیم به جنازه ای چون نگاهم به جنازه افتاد دیدم آقایم با از رکاب خالی کرد و از اسب پیاده شد و نزدیک جنازه رفت و او را بلند کرد پس خود را به آن جنازه چسبانید چنان که بره نوزاد خود را به مادر چسباند پس رو کرد به من و فرمود: ای موسی بن سیار هر که مشایعت کند جنازه ی دوستی از دوستان ما را از گناهان خود بیرون شود، مانند روزی که از مادر متولد شده که هیچ گناهی بر او نیست و چون جنازه را نزدیک قبر بر زمین نهادند دیدم آقای من خود به طرف میت رفت و مردم را کنار زد تا خود را به جنازه رسانید پس دست خود را به سینه ی او نهاد و فرمود: ای فلان بن فلان بشارت باد تو را به بهشت بعد از این ساعت دیگر وحشت و ترس برای تو نیست من عرض کردم فدای تو شوم آیا میشناسی این میت را و حال آن که به خدا سوگند که این بقعه ی زمین را تا به حال ندیده و نیامده بودید؟ فرمود: ای موسی آیا ندانستی که بر ما گروه ائمه عرضه میشود اعمال شیعیان ما در هر صبح و شام پس اگر تقصیری در اعمال ایشان دیدیم از خدا میخواهیم که عفو کند از او و اگر کار خوب از او دیدیم از خدا مسألت مینمائیم ،شکر، یعنی پاداش از برای او .

هر کجا تو با منی من خوش دلم

گر بود در قعر چاهی منزلم

هر کجا یار است آن جا دل گشاست

دل گشایی بی یار زندان بلاست

از سلیمان جعفری روایت کرده که گفت من با حضرت امام رضا السلام بودم در کاری پس چون خواستم بروم به منزلم فرمود برگرد با من و امشب نزد من بمان پس رفتم با آن حضرت پس داخل شد آن حضرت به خانه ی خود وقت غروب آفتاب پس نظر کرد به غلامان خود دید مشغول گل کاری میباشند. برای ساختن اخیه برای ستوران یا غیر آن ناگاه دید سیاهی را با ایشان که از ایشان نیست فرمود چیست کار این مرد با شما؟ گفتند کمک میکند ما را و ما چیزی به او میدهیم فرمود مزدش را گفت گو کرده اید؟ گفتند نه این مرد راضی میشود از ما به هر چه به او بدهیم.

پس حضرت فرمود رو آورد و زد ایشان را تازیانه و غضب کرد برای این کار غضب سختی من گفتم فدای تو شوم برای چه اذیت بر خودتان وارد می آورید؟ فرمود: من مکرر ایشان را نهی کردم از مثل این کار و این که کسی با ایشان کاری بکند مگر مقاطعه کنند با او در اجرتش و بدان که گمان میکند که تو کم دادی مزدش را و اگر مقاطعه کردی با او پس بدهی با او مزدش را ستایش می کند تو را با آن که وفا کردی و اگر زیاد کردی بر مزدش یک حبه میداند آن را منظور دارد آن زیاد را .

روایت شده از یاسر خادم که گفت چون حضرت امام رضاء السلام خلوت می کرد جمع میکرد تمام حشم خود را از کوچک و بزرگ نزد خود و با ایشان سخن می گفت و انس میگرفت با ایشان و انس میداد ایشان را و آن حضرت چنان بود که هرگاه مینشست بر خوان طعام نمیگذاشت کوچک و بزرگی تا میرآخور و حجام را مگر آن که مینشاند او را با خودش سر سفره اش.

و یاسر گفت که فرمود حضرت به ما اگر ایستادم بالای سر شما و شما غذا می خورید و بر نخیزید تا فارغ شوید و بسا میشد که آن حضرت بعضی از ما را می خواند عرض میکرد که ایشان مشغول غذا خوردنند میفرمود: بگذارند ایشان را تا فارغ شود. (6)منتهى الامال في تاريخ النبی و الآل: ص ۸۶۸-۸۶۷ )

شیخ کلینی روایت کرده از مردی از اهل بلخ که گفت بودم با حضرت امام رضا ع السلام در مسافرتش به خراسان پس روزی طلبید خوان طعام خود را و جمع کرد بر آن موالی خود را از سپاهان و غیر ایشان پس گفتم فدایت شوم کاش خوان طعام آنها را سوا میکردی فرمود ساکت ساکت باش همانا پروردگار ما تبارک و تعالی است و مادر و پدر ما یکی است و جزا با اعمال است. (7) منتهى الامال في تاريخ النبی و الآل: ص ۸۶۸ )

عشق باید در دل تاریک تا روشن شود

شمع اگر آتش نبیند از کجا روشن شود

 گر فروزد صد هزاران شمع بی رخسار تو

دل از آن شمع هزاران کی مرا روشن شود

مخاطب

جوان ، میانسال

قالب

سخنرانی ، کتاب داستان كوتاه ، کتاب معارفی