آفتاب شهر بهشت  ( صص35-39 ) شماره‌ی 2184

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > دوران مأمون

خلاصه

سید جزایری در کتاب مقامات النجات مینویسد: مأمون با علماء نشسته بود و در اطراف عجایب مخلوقات سخن میگفتند و هر کس هر چه می دانست چنان چه معمول عصر ما میباشد - در میان میگذاشت و اطلاعات و قصص و حکایات یا مشاهدات و مناظرات نقل محفل میشد مأمون حکایتی عجیب از كتب قدما که ترجمه به عربی شده بود بیان کرد علما تکذیب نمودند، مأمون اصرار داشت که واقعیت دارد و در کتاب خوانده ام و آن کتاب حاضر است برخاست و رفت در کتابخانه کتاب را بیاورد و حاضرین بخوانند و تصدیق گفتار او را بنمایند حضار در انتظار آوردن کتاب بودند که مأمون در وسط قصر چشمش به حیوانی فریبنده و عجیب الخلقه افتاد بدنش مانند الاغ ولی بال دارد نزدیک او رفت در حال ترس و بیم به او نزدیک شد و میل کرد سوار آن حیوان شود تا بر پشت آن نشست بالها را گشود و حرکت کرد مأمون در بیم و خوف و ناچار جای خود را محکم نمود و تسلیم قضا شد

متن

·        حکایت عجیب مأمون

سید جزایری در کتاب مقامات النجات مینویسد: مأمون با علماء نشسته بود و در اطراف عجایب مخلوقات سخن میگفتند و هر کس هر چه می دانست چنان چه معمول عصر ما میباشد - در میان میگذاشت و اطلاعات و قصص و حکایات یا مشاهدات و مناظرات نقل محفل میشد مأمون حکایتی عجیب از كتب قدما که ترجمه به عربی شده بود بیان کرد علما تکذیب نمودند، مأمون اصرار داشت که واقعیت دارد و در کتاب خوانده ام و آن کتاب حاضر است برخاست و رفت در کتابخانه کتاب را بیاورد و حاضرین بخوانند و تصدیق گفتار او را بنمایند حضار در انتظار آوردن کتاب بودند که مأمون در وسط قصر چشمش به حیوانی فریبنده و عجیب الخلقه افتاد بدنش مانند الاغ ولی بال دارد نزدیک او رفت در حال ترس و بیم به او نزدیک شد و میل کرد سوار آن حیوان شود تا بر پشت آن نشست بالها را گشود و حرکت کرد مأمون در بیم و خوف و ناچار جای خود را محکم نمود و تسلیم قضا شد.

ظاهراً این مجلس که در مرو روز انجام میشد و در بغداد شب ها تشکیل میشد می گویند حیوان پرواز کرد شب در تاریکی شدیدی میگذشت و من از زندگی دست شستم زیرا حیوان هم چنان در پرواز است ناگاه بر محلی که از کوه و دشت و صحراها میگذشت بر زمین نشست دیدم بالای قصری هستم، بلافاصله پیاده شدم من کجا و اینجا کجا و علماء منتظر کتاب هستند اکنون بیم دارم که وارد فضای کاخ شوم ناگزیر از پله های قصر پایین رفته زیبایی و اهمیت قصر مرا حیران ساخته اطاقهای مجلل ولی خالی تا به اطاقی رسید، جوانی را دیدم تنها نشسته و شمع ها و چراغها در برابرش افروخته اند و سوره ای از قرآن تلاوت می کند نگاه در اندرون اطاق کرده دیدم کودکی است مانند ماه صورتش می تابد وارد بر او شده سلام کردم جواب داد امر کرد بنشین نشستم از هر دری سخنی گفتیم خود را به هم معرفی کردیم گفت فرزند پادشاه این کشور هستم و اسم خود و پدر و شهر را بیان کرد که در نظرم نیست و شبیه به آن شنیده بودم او بر شگفتی من افزود.

گفت پدر من به جز من اولادی ندارد و چون متولد شدم منجمین جمع شدند در اطراف زندگی و آینده ی من نظریه دادند و گفتند برای من قصری بسازد که از مردم دور باشم زیرا قرآنی در زندگی من هست از آهن در ۱۴ سالگی و چون به انزوا بگذرانم شاید آن قرآن به خیر بگذرد و تا کنون به حمدالله به خیر گذشته امروز چهارشنبه شنبه آخرین روز چهارده سال من است که قرآن خواهد گذشت و پدرم دستور داده شهر را تزئین کنند و رجال دولت به استقبال من بیایند تا به شهر بروم من گمان کردم تو از ندماء پدرم هستی و اهل انس و الفتی خوش وقت شدم چون در آن اطاق انواع میوه بود به من گفت تناول کنید و سیبی به من تعارف کرد گرفتم و دندان زدم آن گاه گفت چاقو را بگیرید و پوست بکن گرفتم و پوست کندم سپس خود چاقو را گرفت و سیب را چهار قسمت کرد که یک قسمت را به دهان ببرد در حالی که کارد دستش بود ناگاه عطسه زد و نوک کارد به سقف گلوی او و به حلق او فرو رفت و خون جاری شد و آن قدر خون آمد که نتوانست جلو آن را بگیرد و همان جا مرد.

مرا حزن و اندوهی و ترس سختی فراگرفت که این چه جایی و چه کاری و چه پیش آمدیست و اگر پدرش در این هنگام برسد با من چه خواهد کرد، حتماً من متهم به قتل او خواهم شد برخاستم تا فکری کنم بلکه بیرون روم به طرف آن حیوان رفتم خوش بختانه دیدم هنوز در بام قصر نشسته است خود را بالای بام رسانده و بر پشت او نشستم که مانند آمدن بالها را گشود و پرواز کرد و ساعتی گذشت مرا به زمین گذاشت دیدم بالای قصر خودم هستم و آخر شب است ولی علماء هنوز منتظرند تا من کتاب اثبات مدعی را به نظرشان برسانم آنها مضطرب بودند چه شد خاصه وقتی دیدند لباس من خون آلود است، گفتند کتاب چه شد؟ گفتم قصه ی خودم را در این شب کتاب شگفت آورتری است از عجایب روزگار و آن چه بر من گذشته بود برای آنها حکایت کردم و همه در حالت تعجب و شگفتی انگشت حیرت به دندان گزیدن گرفتند.

کسانی که در خلافت مأمون تأثیری به سزا داشته اند عبارتند از: ذوالریاستین حسن بن سهل احمد بن ابی خالد احمد بن یوسف عباس يوسف بن زهير رئیس شرطه طاهر بن حسین شرطه عبدالله بن طاهر، اسحاق بن ابراهیم بغدادی، شبیب بن حمید بن قومیسی هرثمه بن اعین عبدالواحد بن سلامه طملاوی علی بن هشام و غیره که یعقوبی اسامی آنها را نقل کرده است.

خداوند متعال به گونه های مختلف به مأمون نشان داده بود که میتواند در یک لحظه حکومتش را نابود کند حتی خودش را خلافت مأمون آن قدر غرق خودش کرده بود که اصلاً درس عبرت نمیگرفت و با مردم به عدالت رفتار نمی کرد و به آنها ظلم میکرد و هر کس که برای حکومتش احساس خطر می کرد فوراً آن را به قتل میرساند میخواست برادرش باشد یا امام به حق مردم باشد با زیرکی زیاد امام رضا سلام را به شهادت رساند با خیال واهی خودش فکر کرد دین اسلام را هم از مردم گرفته اما نمی دانست هیچ وقت دین اسلام خاموش نمی شود. حضرت سجاد السلام فرمود اگر شما فردی ظاهر الصلاحی دیدید که از پارسایی سکوت اختیار نموده و خضوع در حرکاتش هویدا بود، صبر کنید: آهسته مبادا این ظاهر شما را گول بزند زیرا بیشتر افرادی که در به دست آوردن دنیا و ارتکاب محرمات ناتوانند و دارای نیتی ضعیف و ترس قلبی اند. دین را دام و تله ای برای دنیای خود ساخته اند و پیوسته مردم فریب ظاهر اینان را میخورند و اگر امکان عملی حرام را پیدا کنند حتماً مرتکب آن خواهند شد. و اگر دیدید او از مال حرام خودداری میکند صبر کن آهسته گول نخور که شهوات آدمها گوناگون است زیرا تعداد افرادی که از مال حرام خودداری می کنند زیاد نیست هر چند در ظاهر زیاد باشند و در عوض خود را اجبار به اعمال زشتی (زنا) میکنند در آن مرتکب حرام میشوند و اگر دیدید از این کارهای زشت خودداری میکنند باز هم صبر کنید مبادا گولشان را بخورید تا این که کاملاً به عقده ی دلشان بنگرید زیرا همه ی افرادی که این گونه اند در آخر بر اندیشه ای متین باز نمی گردند و آن چه را که به واسطه ی جهلشان به فساد و تباهی میکشند بیشتر از آن چیزی است که با عقل شان اصلاح میکنند و اگر عقل او را نیز متین و استوار یافتید باز هم صبر کنید و گول نخورید ببینید هوای او متابع عقل است یا عقل او پیرو هوی؟

و ببینید عکس العمل او در برابر ریاستهای باطل و دوری از آنها چگونه است؟ زیرا در میان مردم گروهی هستند که در دنیا و آخرت زبان کارند چه دنیا را برای دنیا ترک میکنند و لذت ریاست باطل را بر خوشی اموال و نعمتهای مباح حلال ترجیح میدهند و همه ی اینها را برای ریاست باطل رها میکنند تا این که اگر به او بگویند از خدا بترس بزرگ منشی او را به گناه وادارد یا عزت ظاهری که با گناه به دست آورده او را میگیرد دوزخ او را بس است و چه بد بستری است و او بی هدف به هر دری میکوبد اولین باطل او را به دورترین اهداف زبان و خسارت رهبری میکند وقتی چیزهایی را میطلبد که در رسیدن به آنها ناتوان است دست به طغیان میزند پس حرام خدا را حلال و حلال خدا را تحریم میکند و اگر ریاستش همان که موجب بدبختی او شده سالم بماند دیگر برایش مهم نیست مطلبی از دینش فوت شود.

این افراد همانهایند که خدا به ایشان غضب نموده و مشمول لعن و نفرین خود ساخته و عذابی خوار کننده برایشان مهیا فرموده است.

ولی انسان اصلی و مرد کارزار تکامل همان انسان نیکویی است که تمام وجودش تابع امر و فرمان خدا و نیرویش وقف رضای خداست خواری با حق را که همراه عزت ابد باشد بر عزت ظاهری که در باطل است ترجیح میدهد و نیک می داند که ضرر اندکی که از این رفتار عایدش میگردد در نهایت او را به سرابی که نعماتش دائمی و عادی از هر ملاک و نابودی است رهنمون میشود خوب دریافته که خوشی بسیار هوا پرستی او را گرفتار عذابی خواهد کرد که قطع و زوال ندارد اینان انسانند و مردان نیکو پس پیرو ایشان شده و اقتدا به رهشان کنید و به درگاه پروردگار به ایشان متوسل شوید که دعایشان رد نمی شود و در هیچ خواسته ای ناکام نمی مانند. ( ۱۴) هزار و یک حدیث رضوی ص ۳۹۷۳۹۸ )

مخاطب

جوان ، میانسال

قالب

سخنرانی ، کتاب داستان كوتاه ، کتاب معارفی