آفتاب شهر بهشت  ( صص71-73 ) شماره‌ی 2201

موضوعات

معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > اعتقادات > امامت > امامان معصوم > امام موسی کاظم (عليه السلام) > شهادت امام کاظم (عليه السلام)

خلاصه

روایت شده است حضرت امام موسی بن جعفر السلام سه روز قبل از وفاتش مسیب را که نگهبان آن حضرت بود خواست و به او گفت مسیب گفت بله مولای من حضرت فرمود من امشب به مدینه شهر جدم رسول الله خواهم رفت تا فرزندم علی را به همان چیزهایی که پدرم من سفارش کرد سفارش کنم و او را وصی و جانشین خود گردانم و دستورات لازم را به او بدهم.

متن

*     درباره ی شهادت امام موسی بن جعفر السلام پدر امام ضا السلام

روایت شده است حضرت امام موسی بن جعفر السلام سه روز قبل از وفاتش مسیب را که نگهبان آن حضرت بود خواست و به او گفت مسیب گفت بله مولای من حضرت فرمود من امشب به مدینه شهر جدم رسول الله خواهم رفت تا فرزندم علی را به همان چیزهایی که پدرم من سفارش کرد سفارش کنم و او را وصی و جانشین خود گردانم و دستورات لازم را به او بدهم.

مسیب گفت مولای من چگونه به من دستور میدهی که درها را برایتان باز کنم در حالی که نگهبانان دیگری نیز به همراه من هستند؟

حضرت فرمود: ای مسیب یقینت به خدا درباره ی ما ضعیف است گفتم نه مولای من حضرت فرمودند پس صبر کن گفتم مولای من از خدا بخواهید مرا ثابت قدم کند حضرت نیز دعا کردند خدایا او را ثابت قدم کن سپس فرمودند من خدا را به آن اسم عظیمش که آصف خدا را به آن خواند و تخت بلقیس را قبل از این که سلیمان چشم بر هم بزند در مقابل او نهاد میخوانم و از او میخواهم مرا در کنار فرزندم علی در مدینه قرار دهد.

مسیب گوید صدای حضرت را میشنیدم که دعا میخواند و ناگاه او را در مصلای خود ندیدم همان طور بر جای خود ایستاده بودم که دیدم به جای خود برگشت و غل و زنجیر را بر پای خود بست در این موقع به شکرانه ی این نعمت الهی یعنی معرفت به امام السلام به سجده افتادم حضرت به من فرمود مسیب فرزندم علی بعد از من مولا و امام تو است به ولایت او چنگ بزن زیرا مادامی که ملازم او باشی گمراه نخواهی شد گفتم : الحمد الله.

راوی میگوید سپس در شب روز سوم مولایم مرا صدا زد و گفت مرصع رفتن من به سوی خداوند عزوجل است که قبلاً گفته بودم.

وقتی مقداری آب خواستم و آن را نوشیدم و دیدم ورم کردم و شکم بالا آمد و رنگم زرد و قرمز و سبز شد و به رنگهای مختلف درآمد خبر وفات مرا به آن طاغی برسان و وقتی مرا در آن حال دیدی مبادا کسی را از حالت من با خبر کنی و نیز به کسی که نزد من خواهد بود اطلاع نده مگر بعد از وفاتم .

مسيب بن زهیر گوید دائم مراقب حضرت و منتظر بودم تا این که حضرت قدری آب خواستند و نوشیدند سپس مرا خواستند و گفتند ای مسیب این سندی بن شاهک پلید گمان میکند او خودش غسل و دفن مرا به عهده خواهد گرفت هيهات ابداً این طور نخواهد بود وقتی مرا به گورستان معروف به مقابر قریش بردند مرا در آن جا دفن کنید و قبر مرا چهار انگشت باز بالا نیاورید از خاک برای تبرک چیزی برندارید زیرا تربتهای ما همگی حرام است جز تربت جدم حضرت حسین بن علی السلام زیرا خداوند تربت آن بزرگوار را برای شیعیان و اولياء ما شفا قرار داده است.

مسیب گوید سپس کسی را که بسیار به آن حضرت شبیه بود دیدم که در کنار ایشان نشسته است و من مولایم حضرت رضاء السلام را در کودکی آن حضرت دیده بودم خواستم از او سؤالاتی کنم که مولایم حضرت موسی بن جعفر السلام بر من بانک زد و فرمود : مگر تو را نهی نکرده بودم تا حضرت وفات کردند و أن شخص غایب شد. سپس به هارون خبر دادم و سندی بن شاهک آمده قسم به خدا آنها را میدیدم که خود خیال میکردند که آنها حضرت را غسل میدهند ولی دستشان به ایشان نمیرسید و فکر میکردند که آنهایند که حضرت را منوط و کفن میکنند ولی هیچ کاری نسبت به آن بزرگوار انجام نمی دادند و همان شخص غسل و منوط و کفن حضرت را بر عهده داشت آنها او را میدیدند و نمیشناختند و در ظاهر این طور وانمود می کرد که فقط به آنها کمک میکند وقتی از آن کارها فارغ شد به من فرمود: اگر درباره ی او شک داشتی دیگر در مورد من در شک نباشی من امام و مولای تو هستم و بعد از پدرم حجت خدا بر تو میباشم ای مصیب مثل من مثل يوسف صديق السلام است و مثل آنها مثل برادران اوست که بر او وارد شدند و حضرت را به مقابر قریش برده و در آنجا دفن کردند و قبر ایشان را از آن مقدار که امر فرموده بود بالاتر نیاوردند و بعد از آن قبر را بالا آورده و روی آن بنا ساختند.( ۳۸ ) ۳۸ عیون اخبار الرضا : ج ۱ ص ۲۰۵-۲۹ )

مخاطب

جوان ، میانسال

قالب

سخنرانی ، کتاب داستان كوتاه ، کتاب معارفی