در وقایع بین حضرت رضا (ع) و مأمون
مأمون گفت : پس ولایتعهدی مرا قبول کن ، حضرت فرمود با شروطی این را می پذیرم .
مأمون گفت شروط شما چیست ؟
امام رضا فرمود : شرط من اینست که در هیچ امری از امور سیاستی و حکومتی مداخله نکنم، و در عزل و نصب حکام و فرمانداران دخالتی نداشته باشم و از اوامر و نواهی بر کنار باشم .
مأمون شروط را پذیرفت .
یا سر گوید : در یکی از اعیاد مأمون به امام رضا (ع) گفت : اينك روز عيد است ، سوار شوید و امامت نماز عید را بعهده گیرید، و برای مردم خطبه عید را بخوانید .
حضرت رضا در جواب مأمون فرمود خود میدانی که من پیشنهاد شما را با شروطی پذیرفتم و یکی از آن شرطها عدم شرکت در اینگونه مراسم است .
مأمون بار دیگر پیام فرستاد من در نظر دارم مردم مطمئن گردند و دل آنان بتو مایل شده و فضل تو را بشناسند
مأمون با سماجت تمام انجام این عمل را از آن جناب خواستار شدند ، حضرت فرمود من دوست دارم که مرا از این کار معذور بدارید و اگر چنانچه اصرار داری من مانند جد خود رسول خدا (ص) نماز عید را خواهم خواند .
مأمون گفت : هر طور که در نظر داری انجام بده
ياسر گوید: هنگامی که اعلام شد حضرت رضا برای نماز عید به مصلی تشریف میبرند، مردم مرو در کنار راه ها نشستند و منتظر تشریف فرمائی آن جناب شدند.
زنان و کودکان پشت بام ها در انتظار مقدم او بودند ، تمام فرماندهان لشکر و رجال کشور از هر صنف و طبقه درب منزل امام علیه السلام اجتماع کردند و انتظار بیرون شدن آن جناب را داشتند.
هنگامی که آفتاب روز عید طلوع کرد حضرت رضا علیه السلام غسل کرد و عمامه سفیدی برسر مبارك گذاشت يك طرف آن را روی سینه و طرف دیگر را پشت سرافکند ، و جامه های خود را تازانو بالا زد سپس به همه غلامان و کارگزاران و خدمت کاران خود فرمان داد تا آنان نیز چنین کنند .
پس از این عصای مخصوصی به دست گرفت و از منزل خارج شد.
یا سر گوید: هنگامی که حضرت حرکت کرد ما هم دنبال او براه افتادیم ، امام علیه السلام سر مبارك خود را بطرف آسمان بلند کرد و چهار مرتبه تکبیر گفت ، ما خیال کردیم که آسمانها و درو دیوارها در جواب او تکبیر میگویند.
همه فرماندهان لشكر و افسران ورجال و طبقات مختلف کشور و شخصیتهای مقیم مرو با ساز و برگ های خود در کمال آرایش و زینت ایستاده بودند.
هنگامیکه حضرت رضا علیه السلام و همراهان او با این هیئت مخصوص وارد میدان مقابل منزل شدند اندکی درب منزل توقف کردند و چهار مرتبه گفتند : «الله أكبر ، الله أكبر ، الله أكبر ، الله اكبر عَلَى مَا هَدَانَا ، اللَّهُ أَكْبَرُ عَلَى مَا رَزَقْنَا مِنْ بهِيمَةِ الْأَنْعَامِ وَالْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى مَا أَبْلَانَا .»
همه همراهان این ذکر را با صدای بلند قرائت کردند .
یاسر گوید : در این هنگام چنان ضجه و شیونی از مردم بلند شد، که گویا در و دیوار شهر مرو تکان میخورد، و مردم از دیدن آن حضرت هم چنان فریاد بر می آوردند .
رجال مملکت و بزرگان لشکر چون مشاهده کردند حضرت رضا پا برهنه حرکت می کند آنان نیز از مراکب خود پائین آمده و کفشهای خود را بدور افکندند و پای برهنه براه خود ادامه دادند.
حضرت رضا علیه السلام هر ده قدم که حرکت میکردند یکبار توقف می کردند وسه مرتبه تکبیر میگفتند و ما چنان میپنداشتیم که زمین و آسمان و درو دیوار باوی هم آواز میشوند ، و فریاد شیون و ناله از شهر مرو بر آمد ، جریان امر به مأمون گذارش شد و او از اوضاع و احوال مطلع گردید.
فضل بن سهل ذوالریاستین به مأمون گفت : یا امیر المؤمنین اگر علی بن موسی الرضا با همین وضع و هيئت خود را به مصلی برساند مردم مفتون و شیفته او میگردند، صلاح در این است که از وی بخواهی تا از رفتن به مصلی خودداری کند .
مأمون فرستاد و از آن حضرت درخواست کرد به منزل بر گردد، امام رضا نیز لباسها و کفش خود را پوشید و سوار شد و به اقامتگاه خود باز گشت .