ابو الصلت هروی گوید: مامون به حضرت رضا علیه السلام گفت : ای فرزند رسول خدا من علم و دانش و فضل وزهد وورع وعبادت تو را میدانم و تو را برای خلافت از همگان شایسته تر میدانم .
حضرت رضا سلام الله علیه فرمود : من به عبادت و پرستش پروردگار افتخار میکنم . و باز هد در دنیا امیدوارم خداوند مرا از شرور دنیا نجات دهد ، و باورع و پرهیز کاری و دوری از محرمات امید رستگاری دارم ، و با تواضع و فروتنی آرزوی مقام بلند در نزد خداوند را دارم .
- ۱۰۳ -
مأمون گفت : من در نظر دارم خود را از خلافت خلع کرده و تو را به جاي خود بگذارم .
حضرت رضا علیه السلام فرمود: اگر این خلافت حق تو است و خداوند آن را برای تو مقرر کرده است ، بنابراین جایز نیست خود را از آن خلع کنی و لباسیکه خداوند بر بدن تو پوشانیده از خود دور کنی و در بدن دیگری بپوشانی و اگر چنانچه خلافت حق تو نیست . حق نداری آن را بدیگری واگذار کنی .
مأمون گفت : ای فرزند رسول خدا باید پیشنهاد مرا قبول کنی.
امام رضا علیه السلام فرمود : من باطوع ورغبت قبول نخواهم کرد ، مامون چندروز سخنان خود را تکرار کرد ، هنگامیکه مامون متوجه شد حضرت رضا پیشنهاد خلافت نمیپذیرد و کاملا مایوس شد ، گفت : پس اکنون ولایت عهدی مرا بپذیر ، و مقام خلافت بعد از من بتو تعلق گیرد .
حضرت رضا فرمود: به خداوند سوگند پدرم از پدرانش از امیرالمؤمنین عليهم السلام و او از حضرت رسول صلی الله علیه و آله روایت میکند که من قبل از تو مسموم و مقتول میگردم و از دنیا میروم ، فرشتگان آسمان و زمین بر من گریه خواهند کرد و من در کنار هارون در زمین غربت دفن خواهم شد .
مامون از شنیدن این سخنان گریه کرد و گفت : یابن رسول الله کدام کس تو را خواهد کشت و تا من زنده هستم هیچ کس قدرت ندارد به تو اسائه ادب کند ، و یازیانی برساند .
امام علیه السلام فرمود: اگر بخواهم میتوانم بگویم کدام شخص مرا خواهد کشت .
مامون گفت : یابن رسول الله تو با این سخنان میخواهی شانه از زیر بار
- ١٠٤-
مسئولیت خالی کنی و پیشنهاد مرا نپذیری ، تا مردم بگویند علی بن موسی زاهد است و طالب دنیا و مقام آن نیست ؟ ! .
حضرت رضا علیه السلام فرمود: به خداوند سوگند از هنگامیکه خداوند مرا آفریده است دروغ نگفته ام ، و من برای رسیدن به دنیا درد نیاز هد نورزیده ام ، ومن میدانم تو از این پیشنهاد چه نظری داری .
مأمون گفت : چه نظری دارم ، حضرت فرمود: آیا امان دارم حقیقت را بگویم و نیتت را فاش کنم ، مامون گفت: هر چه میخواهی بگو من تو را امان دادم.
امام رضا علیه السلام فرمود: مقصودت این است که مردم بگویند علی بن موسی در دنیا به حقیقت زهدی نداشته بلکه چون دنیا از وی رو گردان بوده اوهم خود را زاهد نشان میداده است ، و اينك مشاهده میکنید چگونه ولایت عهدی را پذیرفته و میخواهد راه وصول به خلافت را برای خود هموار سازد.
مأمون در خشم شد و گفت تو با این سخنان مرا همواره ناراحت میکنی ، و اگر پیشنهاد مرا نپذیری گردنت را خواهم زد .
حضرت رضا (ع) فرمود: خداوند مرا نهی کرده تا خود را در مهلکه و خطر اندازم ، و اگر چنین است هر کاری میخواهی انجام بده ، و من این پیشنهاد را قبول میکنم مشروط بر اینکه در عزل و نصب امراء و حکام دخالتی نداشته باشم و قانونی را نقض نکرده و سنتی را از بین نبرم و همواره بعنوان مشاور باشم .
مأمون راضی شد و آن حضرت را بعنوان ولایتعهدی بر گزید در صورتیکه امام از این جریان کراهت داشت .
محمد بن عرفه گوید: به حضرت رضا (ع) عرض کردم : یا بن رسول الله چه چیز تو را واداشت که ولایتعهدی مأمون را قبول کنی . فرمود : چه چیز جدم را
-١٠٥-
واداشت تا در شورائی که عمر تشکیل داده بود شرکت کند ؟
5 - عبد السلام بن صلاح هروی گوید: به خداوند سو گند علی بن موسی الرضا عليهما السلام با میل و رغبت قبول ولا یتعهدی نکرد، و او را با جبر و اکراه از مدینه بیرون کردند و از طریق بصره و فارس به مرو بردند.
۶- موسی بن سلمه گوید: با محمد بن جعفر در خراسان بودیم ، شنیدم فضل بن سهل ذوالریاستین در یکی از روزها که از منزل مأمون خارج میشد میگفت : من امروزچیز شگفتی بنظرم رسید ، از من بپرسید چه دیدم ؟
گفتند بگو چه دیدی ؟
گفت : دیدم امیرالمؤمنین به علی بن موسی الرضا میگفت : تصمیم دارم امارت مسلمین را در اختیار تو بگذارم ، و اختیارات خود را به تو تفویض کنم ، و دیدم علی بن موسی پیشنهاد او را قبول نمیکرد و میگفت تو را به خدا دست از من بدار و من طاقت و قوت این کار را ندارم ، چطور این خلافت ضایع شده و به جائی رسیده که به همدیگر تعارف میکنند .
7- هارون فروی گوید : هنگامیکه بیعت مأمون به حضرت رضا (ع) بعنوان ولا يتعهدی به مدینه رسید ، عبد الجبار بن سعید مساحقی برای مردم خطبه خواند و در ضمن خطبه گفت: آیا میدانید ولیعهد شما کیست ؟ گفتند : نمیدانیم .
گفت : علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب عليهم السلام بعنوان ولا يتعهدى انتخاب شد و سپس گفت :
سَبْعَةُ آباءهم ما هُمْ ؟ هُمْ خَيْرُ مَنْ يَشْرِبُ صَوبَ الْغَمَامِ
ابراهیم بن عباس گوید : هنگامیکه مأمون برای حضرت رضا (ع) بیعت
- ١٠٦-
گرفت ، امام رضا به او گفت : نصیحت و راهنمائی و ارشاد تو بر من واجب است ، ومكر و خيانت وغش برای مؤمن جایز و روا نیست ، عموم مردم از این عمل تو راضی نیستند ، و خواص یاران تو از کارهایی که در مورد فضل بن سهل انجام داده ای رضایت ندارند ، نظر من اینست که ما را از دستگاه خود دور کنی تا کارهای تو بر وفق مرادت پیش رود .
ابراهیم گوید: به خداوند سوگند همین نصیحت و اندرز موجب شهادت آن جناب شد .
۹- ابن عبدون از پدرش روایت میکند: هنگامیکه مأمون با حضرت رضا (ع) بیعت کرد، او را در کنار خود نشانید، عباس خطیب برخواست و خطبه خواند وبسیار فصیح و نیکو سخن گفت، و در پایان سخنان خود این بیت را انشاد کرد :
لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ شَمْسٍ وَ مِنْ قَمَرٍ فانْتَ شَمْسُ وَ هُذَا ذَلِكَ الْقَمَرُ
۱۰ - محمد بن اسحاق گوید: چون بیعت امام رضا (ع) انجام گرفت ، مردم پیرامون آن جناب اجتماع کردند و تبريك گفتند ، حضرت رضا به آن جماعت اشاره کردند سکوت کنید ، پس از اینکه مردم سکوت کردند و همه در جای خود آرام گرفتند فرمود :
بنام خداوند بخشنده مهربان ، ستایش مخصوص خداوندی است که هر چه اراده فرماید انجام میدهد، کسی نمیتواند از فرمان او سرپیچی کند ، و حکم او را رد نماید ، خداوندی که خیانت دیدگان را مشاهده میکند ، و اسرار دلها را میداند ، رحمت پرورد گارو تحیات خداوند بر محمد و آل پاك و پاکیزه او باد .
من که علی بن موسی بن جعفر هستم میگویم : امیر المؤمنین مأمون که خداوند او را برستگاری توفیق دهد ، و براه خیر و سعادت ارشاد فرماید حقوق ما را که دیگران
-۱۰۷-
نشناخته بودند شناخت ، پیوندهای خویشاوندی را که دیگران قطع کرده بودند بار دیگر بهم پیوست ، و افرادی را که از ترس جان ناراحت بودند در امن و آسایش قرار داد ، بلکه آنان را زنده ساخت در حالی که تلف شده بودند ، و گروهی را که فقیر شده بودند بی نیاز نمود .
مأمون این کارها را برای طلب خوشنودی خداوند انجام داد ، و از خداوند پاداش میخواهد، و پروردگار جزا و پاداش شاکرین را میدهد و اجر نیکو کاران را از بین نمی برد ، وی ولایتعهدی و خلافت را در اختیار من قرار داده اگر پس از وی زنده باشم خلافت و امارت حق من خواهد بود .
هر آن کسی که پیمانها را از هم متلاشی کند و رشته های محبت و مودت و پیوندها را از هم بگسلد احترامات خود را از بین برده و حقوق خود را که بر گردن دیگران داشته ضایع کرده است .
هر کسی که بر امام خود ستم روا بدارد، و احترام اسلام را از بین ببرد ، خود بخود موقعیتهای اجتماعی خویشتن را در معرض هلاکت قرار داده است ، گذشته ها بر همین منوال بوده و مسلمانان احترام امام خود را نگهداشته و عهد و پیمانهای خود را نقض نمیکردند.
و اگر چنانچه از امام گاهی لغزشی سربزند باید صبر داشته باشند ، و اگر صرری از او برای آنها پدید آمد اعتراضی به او نداشته باشند.
زیرا اگر صبر و شکیبائی نباشد و برای اندك لغزشی با امام مخالفت گردد در جامعه مسلمین پراکندگی و دو دستگی پدید خواهد آمد، ورشته های مودت در بین مسلمانان گسسته و یا پاره میگردد، هنوز ریشه های عصر جاهلیت از بین نرفته ، و منافقین در انتظار فرصت هستند و مترصدند که نقطه ضعفی بدست آورند و بر جامعه
- ۱۰۸ -
اسلامی حمله آورند.
من نمیدانم بعد از این بر سر من و شما چه خواهد آمد فرمان در دست خداوند است و او است که به حق حکم میکند و بین حق و باطل را با بهترین وجهی از هم جدا میسازد .
۱۱- حسن بن جهم گوید: از پدرم شنیدم میگفت : هنگامیکه مأمون با حضرت رضا (ع) بعنوان و لا يتعهدى بیعت کرد بالای منبر قرار گرفت و گفت : ای مردم شما با علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب عليهم السلام بیعت کردید ، به خداوند سوگند اگر این نامها بر افراد کرخوانده شود گوش آنان شنوا خواهد شد و به اذن خداوند بهبودی حاصل خواهد کرد .
۱۲- عبيد الله بن عبد الله بن طاهر گوید : فضل بن سهل مأمون را وادار کرد تا برای تقرب به خداوند متعال و صله رحم با علی بن موسی الرضا بیعت کند و او را به عنوان ولایتعهدی انتخاب نماید، تا بدینوسیله گناه پدرش رشید را که در باره پدرش مرتکب شده بود بزداید .
مأمون رجاء بن ابي الضحاك و یا سر خادم را به حجاز فرستاد تا محمد بن جعفر و على بن موسى الرضا را از مدینه بخراسان بیاورند و این قضیه در سال دویست هجری اتفاق افتاد .
هنگامیکه علی بن موسی به مرو رسید ، مأمون او را بعنوان ولایتعهدی بر گزید وحقوق یکساله لشکریان را پرداخت، و موضوع ولیعهدی او را به همه اطراف و اکناف نوشت ، و او را به «رضا» نامگذاری کرد .
مامون امر کرد نام علی بن موسی را در در هم و دینار سکه زدند ، و مردم لباس
-۱۰۹-
سیاه را ترك گفته و جامه سبز بپوشند . وی دختر خودام حبیب را به حضرت رضا و
دختر دیگرش را به فرزندش محمد بن علی تزویج کرد .
مأمون پوران دختر حسن بن سهل را توسط فضل بن سهل تزویج کرد .
تمام این امور در يك روز انجام گرفت، و مامون نمیخواست بیعت او با حضرت رضا سرانجامی بگیرد، و آن جناب بعد از او بعنوان خلافت جای او قرار گیرد .
صولی گوید: این حدیث از چند جهت مورد قبول است و من صحت آن را تصدیق میکنم ، وعون بن محمد نیز این حدیث را از فضل بن سهل نوبختی و هم چنین از برادرش نقل کرده است .
صولی گوید : هنگامیکه مأمون بیعت با علی بن موسی را انجام داد ، گفتم : من اکنون باطن مأمون را آزمایش میکنم تا بدانم وی از این موضوع تا چه اندازه راضی است ، آیا واقعاً او میخواهد بیعت به آخر برسد و علی بن موسی به خلافت برسد ، و یا تظاهر و فریب کاری دارد.
صولی نامه ای برای مأمون نوشت و بوسیله یکی از نزدیکان مأمون که با صولی ارتباط نزديك داشت و همواره از اسرار مامون وی را مطلع میداشت برای او فرستاد .
صولی در نامه خود به مامون نوشت که ساعت و روزیکه فضل بن سهل برای اخذ بيعت انتخاب کرده از نظر علم نجوم چندان مبارک نیست ، و ممکن است این ساعت برای علی بن موسی عواقب خوشی نداشته باشد ، و من لازم دانستم که امیرالمؤمنین از این موضوع مطلع باشند .
-۱۱۰-
مامون در جواب صولی نوشت: هرگاه نامه مرا خواندی آن را به من برگردان ، به جان خودت باید این نامه را به کسی نشان ندهی، و نباید فضل بن سهل از نظر خود برگردد ، و اگر چنانچه وی از نظر خود عدول کرد معلوم میگردد او تورا از این موضوع بازداشته ای و گناه متوجه تو خواهد شد ، و تو را عقوبت خواهم کرد .
صولی گوید : دنیا در نظرم تنگ شد و آرزو کردم کاش این نامه را برای او نمینوشتم ، بعد از این جریان دریافتم که فضل بن سهل از موضوع مطلع شده و تصمیم گرفته است ساعت و روز معین را تغییر دهد، فضل از علم نجوم و ستاره شناسی اطلاع فوق العاده ای داشت .
صولی گوید: من از این تصمیم فضل ناراحت شدم و به جان خود از مامون ترسیدم: سوار شدم و نزد فضل بن سهل رفتم و گفتم : میدانی که در آسمان ستاره ای مبارک تر از مشتری نیست؟ .
گفت چنین است که میگوئی .
گفتم پس از تصمیم خود منصرف نشوید ، او هم از عقیده خود برنگشت و بیعت همان طور که مأمون در نظر داشت انجام گرفت و از ترس او نتوانستیم وقت آن را تغییر دهیم .
۱۳ - ابراهیم بن هاشم گوید : یاسر خادم هنگامیکه با مأمون ر خادم هنگامیکه با مأمون از خراسان برگشت تمام اخبار حضرت رضا علیه السلام را با مأمون از آغاز ورود به خراسان تا هنگام شهادت برایم نقل کرد .
١٤ - ریان بن صلت و محمد بن عرفه وصلاح بن سعید راشدی که همه
-۱۱۱-
حاملان اخبار حضرت رضا علیه السلام بودند گفتند : پس از اینکه امین کشته شد و مأمون بر اوضاع و احوال مسلط شد برای حضرت رضا نوشت و او را به خراسان فراخواند .
امام رضا علیه السلام به عللی پیشنهاد او را نپذیرفت ، مامون با اصرار و لجاجت دعوت خود را تکرار میکرد ، پس از اینکه امام متوجه شد مامون دست از او بر نمیدار از مدینه منوره بیرون شد ، و در این هنگام فرزندش ابو جعفر جواد هفت سال داشت .
مأمون برای آن جناب نوشت از طریق کوفه و قم مسافرت نکند و از طریق بصره و اهواز و فارس به مرو بیاید .
هنگامیکه امام علیه السلام وارد مروشد مأمون گفت : باید خلافت را قبول کنی ، حضرت رضا علیه السلام از پذیرفتن خلافت خودداری کرد ، و در این موضوع میان آنان گفت و گوهائی شد .
و این مباحثات و مذاکرات مدت دو ماه طول کشید از مامون اصرار و از امام رضا انکار بود، پس از اینکه خلافت مورد پذیرش واقع نشد پیشنهاد پذیرش ولایت عهدی را نمود و حضرت با شروطی پذیرفت .
راویان گویند : علی بن موسی نوشت: من ولیعهدی را میپذیرم مشروط بر اینکه امرونهیی نداشته باشم و قانونی را تغییر نداده و در امور قضائی مشارکت نکنم .
مأمون درخواستهای آن جناب را پذیرفت، و سپس والیان و قاضیان و فرماندهان لشکر و گارد مخصوص او و همچنین فرزندان و اولاد عباس با آن حضرت
-۱۱۲-
بیعت کردند .
گروهی از رجال حکومت در این مورد با مامون مخالفت کردند ، و مأمون با دادن اموال زیاد آنها را راضی کرد و فقط سه نفر از فرماندهان لشکر از مخالفت خود دست برنداشتند، و آنان عبارت بودند از :
عیسی جلودي ، وعلی بن ابی عمران . و ابویونس . این سه نفر با حضرت رضا علیه السلام بیعت نکردند - و مأمون آنها را حبس کرد .
هنگامیکه بیعت امام رضا علیه السلام پایان پذیرفت ، مأمون این موضوع را به همه شهرها و ولایات اطلاع داد ، و نام آن جناب را در درهم و دینار سکه زد ، و در منابر بنام او خطبه خواندند، و مأمون اموال زیادی را بین مردم انفاق کرد .
در یکی از اعیاد مامون دنبال حضرت رضا علیه السلام فرستاد و از آن حضرت درخواست کرد سوار شود و به مصلی برود و برای مردم نماز عید بخواند تا دلهای مردم از موضوع ولایتعهدی آنجناب اطمینان حاصل کند و فضل و کمال و علم و دانش او برهمگان مسلم شود .
امام رضا علیه السلام در جواب مأمون فرمود من با تو پیمان بستم که در هیچ امری از امور شرکت نکنم .
مامون گفت : مقصودم از این پیشنهاد این است که دل مردم و لشکریان و سربازان مخصوصم مطمئن شود و آنها مقام و موقعیت تو را درك كنند ، و فضیلتی را که خداوند به تو عطاء کرده است بشناسند .
مأمون همواره سخن خود را تکرار میکرد و در قبول پیشنهادش اصرار میورزید.
حضرت رضا علیه السلام فرمود: اگر از این موضوع در نگذری نماز
-۱۱۳-
عید را مانند جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله وجدم امير المؤمنین انجام خواهم داد.
مأمون گفت : هر طور که نظر داری انجام بده و به هر طریقی که دوست داری بطرف مصلی حرکت کن ، وی دستور داد تا فرماندهان لشگر و رجال دولت و اركان مملکت و طبقات مختلف مردم هنگام صبح در خانه حضرت رضا علیه السلام اجتماع کنند .
مردم مرو سر راه هائیکه به مصلی میرسید و همچنین پشت بامها جمع شدند ومنتظر قدم امام علیه السلام بودند .
هنگام طلوع آفتاب حضرت رضا ابتداء غسل کرده ، وعمامه سفيدي برسر گذاردند ، يك طرف آن را روی سینه و طرف دیگرش را پشت سر انداختند و دامن پیراهن و جامه خود را تا زانو بالا زدند، و به همه کار گزاران و خدمت کاران خود دستور دادند مانند او رفتار کنند، و عصائی در دست گرفته از منزل بیرون شدند.
راوی گوید: ما همراه آن حضرت از منزل بیرون شدیم ، هنگامیکه از در خارج شد سر خود را بطرف آسمان بلند کرد و چهار بار تکبیر گفت .
چنان بنظر رسید که آسمان و در و دیوارها با آن سخن میگویند ، فرماندهان لشكر و ر جال کشور هر يك در جای خود قرار گرفته و با لباسهای جنگی و ساز و برگ خود حاضر شده بودند، و همه آنها بهترین لباسهای خود را پوشیده و با نیکوترین هیئتی در جای خود قرار داشتند .
پس از اینکه با این هیئت صورت در مقابل مردم قرار گرفتیم ، حضرت رضا (ع) اندکی توقف کردند و فرمودند : : الله أكبر، الله أكبر ، الله اكبر : الله اكبر عَلَى مَا هَدَانَا ، اللَّهُ أَكْبَرُ عَلَى مَا رَزَقْنَا مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعَامِ ، وَالْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى مَا أَبْلَانَا .
امام (ع) هنگامیکه این دعا را میخواندند صدای خود را بلند میکردند .
-١١٤-
در این هنگام فریاد ناله و شیون از شهر مرو بلند شد و زنان و مردان گریه میکردند حضرت رضا دعای مذکور را سه بار قرائت کردند .
چون چشم رجال لشکری و کشوری به امام رضا افتاد از مراکب خود پیاده شده و کفشهای خود را بدور انداختند و با پای برهنه به حرکت خود ادامه دادند .
مردمان مرو هنگام دیدن این جریان بگریه افتادند ، حضرت رضا (ع) به سیر خود بطرف مصلی ادامه دادند، و در هر ده قدم یکبار توقف میکردند و چهار مرتبه تکبیر میگفتند و چنان مینمود که درودیوار با آن حضرت همزبان هستند .
مأمون از اوضاع و احوال مطلع شد و دانست که حضرت رضا در چه موقعیت بزرگ قرار گرفته است .
مفضل بن سهل گفت : یا امیرالمؤمنین اگر علی بن موسی با این هیئت به مصلي برسد ، مردم مفتون او میشوند، صلاح شما در این است که از وی درخواست کنی تا باز گردد .
مأمون فرستاد و حضرت رضا را از بین راه برگرداندند و امام رضا (ع) کفش و لباس خود را پوشیدند و مراجعت کردند .
15- ریان بن الصلت گوید : اکثر مردم و رجال لشکر مأمون عقیده داشتند که فضل بن سهل مأمون را وادار کرد تا حضرت رضا (ع) را بعنوان ولیعهدی انتخاب کند .
مأمون از این شایعه مطلع شد و مرا در نیمه شبی احضار کرد هنگامیکه نزد او حاضر شدم گفت : ای ریان شنیده ام که مردم میگویند: بیعت علی بن موسی از نقشه های فضل بن سهل بوده است ، گفتم : مردم چنین میگویند .
مأمون گفت: چه میگویی ای ریان ، آیا کسی جرأت و جسارت این را دارد
- ١١٥-
که در نزد خلیفه فرزند خلیفه حاضر شود و به او پیشنهاد کند که دست از خلافت بردار و آنرا بدیگری واگذار کن ، آیا عقلی اینرا باور میکند ؟
گفتم : نه به خداوند سوگند ، کسی این جرأت را ندارد .
مأمون گفت : نه به خداوند سوگند اینطور نیست که مردم میگویند ، من اينك علت آن را برای شما بیان میکنم، هنگامیکه برادرم محمد برایم نوشت تا از خراسان حرکت کنم و به بغداد بروم، من از این پیشنهاد خود داری کردم و به بغداد نرفتم .
برادرم علی بن عیسی بن ماهان را با لشکری بطرف خراسان فرستاد و او را فرمان داد مرا مقید ساخته و بالهنگ در گردنم گذارد
من از این موضوع مطلع شدم ، هرثمه بن اعین را بطرف سیستان و کرمان فرستادم ، او را بر آن نواحی امارت دادم، هرثمه بر خلاف من عمل کرد و آن نواحی را در هم شورانید ، صاحب تخت خروج کرد و بر اطراف بلاد خراسان مستولی شد .
تمام این حوادث در يك هفته انجام گرفت ، و من دیگر نیروئی نداشتم که با این حوادث مقابله کنم ، و نمیدانستم در این مورد چه اقدامی بکنم ، و از کجا نیرو تهیه کنم .
از طرف دیگر مشاهده کردم فرماندهان لشکرم همه را ترس و وحشت فرا گرفته و قدرت جنگیدن از آنها سلب شده است، در نظر گرفتم به پادشاه کابل ملحق شوم ، فکر کردم پادشاه کابل کافر است و ممکن است برادرم به او اموالی بدهد و اوهم مرا دستگیر کرده تحویل او بنماید ، و من در تنگنا گیر کرده و نمی دانستم از کجا چاره جوئی کنم .
-١١٦-
تصمیم گرفتم که از گناهان خود تو به کنم و در خانه خدا بروم ، و از پروردگار در مشکلات یاری بجویم ، و به او پناه ببرم ، دستور دادم یکی از اتاقها را پاک کردند پس از اینکه غسل کرده دو جامه سفید را پوشیدم ، و چهارر کعت نماز گذاردم و آیاتی از قرآن مجید را قرائت کردم و به خداوند پناه بردم. سپس با خود عهد بستم و با نیتی پاک با خداوند پیمان نهادم که اگر بر برادرم پیروز گردم و خلافت بدست من برسد ، او را در محل خود قراردهم .
اينك خداوند مرا پیروز کرد و خلافت در اختیار من گذاشته شد ، من هـم به عهد و پیمان خود عمل کرده و خلافت را در جای خود گذاشته و بصاحبش بر گردانده ام .
بعد از این پیمان دلم قوی شد و ظاهر را بطرف على بن عيسى بن ماهان فرستادم و کار او همانطور که معلوم است انجام گرفت ، و هر ثمة بن اعین را بسوى رافع فرستادم بروی پیروز شد و رافع را کشت، و صاحب تخت را با دادن مال از خود راضی کردم .
از آن روز هم چنان کارم بالا گرفت و نیرومند شدم ، برادرم از بین رفت و خلافت در اختیار من قرار گرفت، و چون خداوند به عهد خود وفا کرد من هم تصمیم گرفتم به عهد و پیمان خود و فاکنم ، من امروز کسی را شایسته تر و سزاوار تر از ابوالحسن علی بن موسی الرضا برای خلافت نمیبینم، و اينك خلافت را به او واگذار کردم ، و او قبول نکرد همان طور که تو میدانی ، این است سبب و علت انتخاب او .
گوید : گفتم : خداوند امیر المؤمنین را توفیق دهد .
مامون گفت : ای ریان فردا هنگامیکه مردم اجتماع کردند ، در میان فرماندهان ورجال کشور بنشین و از فضائل و مناقب امير المؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام
۱۱۷-
برای آنها سخن بگو .
ریان گفت : با امیر المؤمنین بهترین حدیث در این مورد را از توشنیده ام ، مامون گفت : سُبْحانَ الله من کسی را ندیدم که مرا در این مورد كمك كند ، تصميم گرفته ام اهل قم را بر از داری خود انتخاب کنم .
ریان گوید : گفتم : یا امیرالمؤمنین من در این مورد فقط اخباری را که از تو شنیده ام نقل میکنم ، گفت : مانعی ندارد نقل کنید
روز بعد در میان رجال و بزرگان قرار گرفتم و گفتم : حدیث کرد مرا امیر المؤمنين مأمون، از پدرش و او از پدرانش که حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود : من كنت مولاه فهذا علی مولاه ، و نیز فرمود : على منى بمنزلة هارون من موسى ، و بعضی اخبار را به همدیگر داخل میکردم و حدیث خیبر را با سایر اخبار مشهوره خواندم. عبد الله بن مالك خزاعی گفت : خداوند علی را رحمت کند او مردی صالح بود ، مامون یکی از غلامانش را فرستاده بود تا سخنان ما را بشنود و به مأمون برساند .
ریان گوید : مامون دنبال من فرستاد و من نزد او رفتم ، هنگامیکه مرا دید گفت : ای ریان اخبار را نیکو حفظ کرده ای ، سپس گفت: میدانی این یهودی عبد الله بن مالك درباره علی (ع) چه گفت ، به خداوند سو گند او را خواهم کشت .
١٦ - هشام بن ابراهیم را شدی همدانی یکی از خواص حضرت رضا علیه السلام بود ، وی مردی دانشمند و ادیب و عاقل بود، کارهای حضرت رضا علیه السلام بدست او انجام میگرفت، و اموال از بلاد مختلف برای او میرسید .
بعد از اینکه امام رضا را از مدینه به خراسان بردند ، وی امام علیه السلام را ترك گفت، و از خواص و یاران فضل بن سهل شد .
هشام بن ابراهیم اخبار داخلی امام رضا را برای مامون و فضل بن سهل میفرستاد و از این جهت نزد آنها مقرب شد ، و آن دو نفر از همه اخبار داخل خانه آن جناب
-۱۱۸-
مطلع میشدند .
مامون هشام بن ابراهیم را به پیشکاری امام علیه السلام انتخاب کرد ، و او مانع میشد از اینکه افراد بتوانند با حضرت رضا ملاقات کنند ، و فقط افرادی را که دوست داشت اجازه ملاقات میداد ، و دوستان امام نمیتوانستند خود را به او برسانند .
هر سخنی که در خانه امام رضا گفته میشد هشام آن را به مامون و فضل گزارش میکرد، مامون فرزندش عباس را در نزد هشام گذاشته بود تاوی را علم و دانش بیاموزد ، و از این جهت او را هشام عباسی هم میگفتند .
راوی گوید: فضل بن سهل چون دید مامون علی بن موسی را بروی ترجیح و برتری میدهد، عداوت آن جناب را در دل گرفت .
نخستین عداوتی که از فضل بن سهل نسبت به حضرت رضا علیه السلام ظاهر شد این بود که مأمون و یکی از دختر عمویش یکدیگر را دوست داشتند ، دختر عموی مامون در اطاقش را بطرف مجلس مامون باز میکرد، وی از علاقه مندان امام رضا هم بود و همواره از فضل بن سهل بد گوئی میکرد .
هنگامیکه فضل شنید که دختر عموی مامون در اتاق خود را بطرف مجلس باز میکند به مأمون گفت: نباید در اتاق زنها بطرف مجلس باز باشد
مامون دستور داد آن درب را بستند، معمول چنین بود که يك روز حضرت رضا نزد مأمون میآمد ، و يك روز مأمون نزد آن جناب میرفت ، در یکی از روزها که حضرت رضا نزد مأمون آمده بود، مشاهده کرد که درب بسته است . فرمود : چرا این در بسته است ؟ مأمون گفت : فضل بن سهل صلاح ندید درب اطاق زنها بطرف مجلس ما باز باشد .
حضرت رضا در این هنگام کلمه استرجاع بر زبان جاری کردند و فرمودند:
-۱۱۹-
به فضل چه مربوط است که در کارهای خصوصی تو دخالت کند و در امور خانوادگی تو اظهار نظر نماید، فرمود: اينك درب را باز کنید و به سخن های فضل توجهی نداشته باشید، مامون امر کرد بار دیگر آن درب را باز کردند .
فضل هنگامیکه این خبر را شنید بسیار اندوهگین شد .
۱۷ - شیخ صدوق رضوان الله علیه گوید : در یکی از کتاب ها نسخه کتاب حباء و شرط حضرت رضا علیه السلام را در باره فضل بن سهل و برادرش حسن به کار گذاران صادر شده است دیدم ، و من این کتاب را از هیچ کس روایت نمیکنم و طریق آن به حضرت رضا در سلسله اخبار مشاهده نکردم ، متن این نامه چنین است :
اما بعد : ستایش مخصوص خداوندی است که کائنات را ایجاد کرد ، خدای بلند جایگاه که بر همه چیز قدرت دارد و بر همگان غالب است ، پرورد گاریکه مراقب بندگان خود بوده و آنها را روزی میدهد، تمام اشیاء در نزد او سر نیاز فرود آورده و همه در برابر عزت او خوار و ناتوان هستند، و در مقابل نیروی لایزال او تسلیم گردیده اند
خدا وندیکه همه کائنات در تحت سلطنت او قرار گرفته و سر تعظیم و تواضع فرود آورده اند. پرورد گاریکه علم و دانش او به همه احاطه پیدا کرده و شمارش همه اشیاء را میداند ، و هیچ بزرگ و کوچکی از نظر او پنهان نیست .
دیده بینندگان او را در نیابد ، و تعریف کنندگان نمیتوانند او را وصف کنند ، عالم ارواح و اجسام در اختیار اوست و مثل اعلی در آسمان وزمین است و خداوند قادر و دانا و غالب میباشد
- ۱۲۰ -
ستایش مخصوص خداوندی است که شریعت مقدس اسلام رادین خود قرار داد ، و او را بزرگ شمرد و بر همه ادیان برتری داد ، و او را دینی پایدار و ثابت مقرر ساخت و جز دین اسلام دین دیگری را قبول نمیکند
اسلام همان صراط مستقیم است که هر کسی در آن پای نهاد گمراه نمیگردد و هر کس از آن منحرف شدراه وصول به حق را پیدا نمیکند .
در شریعت اسلام روشنائی و چراغ هدایت نهاده، و اسلام را شفاء درماندگان و برهان گمراهان قرار داد و بیان هر چیزی را در دین مقدس اسلام گذاشته است ، خداوند یکی از فرشتگان برگزیده اش را به یکی از بندگان مخصوصش مبعوث کرد و او را بر سالت برگزید ، و این انتخاب پیامبر در تمام زمان ها و در میان همه امتها انجام گرفت .
سرانجام خداوند رسالت خود را در اختیار محمد مصطفى صلى الله عليه و آله گذاشت ، و با رسالت آن جناب دفتر پیامبران ختم شد و آثار انبیاء با بعثت آن حضرت تکمیل گردید ، خداوند او را برای مردمان جهان وسیله رحمت قرارداد . حضرت رسول اهل ایمان و تصدیق کنندگان به رسالت خود را به بهشت و رسیدن به جوار حق را مژده داد و کفار و مکذبین را به عذاب و دخول در دوزخ ترسانید .
خداوند متعال بوسیله آن حضرت حجت خود را بر مردم تمام کرد ، پس از این راه بهشت از دوزخ تمیز داده شد و ثواب و عقاب روشن گردید ، و خداوند به همه چیز دانا و شنواست
ستایش مخصوص خداوندیست که به اهل بیت آن حضرت مواریث نبوت را عطا کرد و به آنان علم و دانش و حکمت بخشید ، و امامت و خلافت را در خانه آنها قرار داد ، وولایت آنان را بر همه مسلمانان واجب گردانید و مقام و منزلت آنان را
-۱۲۱-
باز گو کرد .
پروردگار متعال به رسول خود امر کرد تا از مردم محبت و مودت اهل بیت را مسألت کند ، و فرمود : « قُلْ لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمُوَدَّةَ فِي الْقُرْبى ، وخداوند در قرآن مجید اهل بیت را وصف کرده و فرموده من پلیدی ها را ارشما رفع کرده و شما را پاک و پاکیزه قرار دادم و فرمود : « إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْل البَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطهيراً .»
همانا مأمون به رسول خدا نیکی کرد و اهل بیت او را مورد احترام و تکریم قرارداد ، دوستی خود را بار دیگر با آنها برقرار کرد، و آنان را از پراکندگی و در بدری نجات داد ، شکافی که بین اهل بیت و مأمون و پدرانش پیدا شده بود پر کرد ، و نفاق و شقاق و کینه و حسد را مبدل به وحدت و اتفاق نمود ، محبت و دوستی و رفت و آمد جای گزین تفرقه و دشمنی شد و بار دیگر ارتباط بر قرار گردید .
اينك از بركت و یمن این بیعت بار دیگر ارحام قطع شده به یکدیگر پیوستند ووحدت آنها عملی گردید ، و سخن آنها متحد شد ، و نظریات و امیال آنان با هم مربوط شد
مامون مراعات حقوق اهل بیت را کرد و مواریث را در جای خود صرف نمود ، و نیکی نیکو کاران را پاداش داد ، و گرفتاری گرفتاران را محفوظ نگهداشت و مردم را به خاطر دین به خود نزديك و يا دور ساخت .
مامون کسانی را که در مساعی جمیله اقدام کرده بودند فضیلت و برتری داد و آنان را بر دیگران مقدم داشت و بر مقام و منزلت آنها افزود و به خود نزديك گردانید و از این افراد ذوالریاستین فضل بن سهل بود ، مأمون او را كمك كار و مساعد خود یافت و دید او حقوقش را مراعات میکند و اوضاع و احوال او را بروفق
- ۱۲۲ -
مراد اداره مینماید و کار گذاران را نیکو مراقبت داشته است .
فضل بن سهل فرمانده سواران مأمون ، و نقشه کش میدان های جنك ، و گرداننده امور رعیت و ملت بوده است ، فضل مردم را بطرف مامون دعوت کرد و کسانی را که دعوت او را پذیرفتند پاداش داده و افرادی را که از وی عدول کردند بدور انداخت
فضل از مامون یاری کرد و مرض دلها و دردهای نهانی را مداوا نمود .
وی از تهیدستی هرگز خود را از کارها کنار نکشید ، و بدون داشتن كمك هدفهای خود را دنبال کرد و با بصیرت و نیتی که داشت عمل نمود .
هنگامیکه همه از اوضاع و احوال واهمه داشتند ، و فریاد مخالفت و دشمنی از هر طرف بلند بود ، و مخالفین و معاندین از هر طرف سر بلند کرده و محیط را تیره و تار ساخته بودند ، فضل بن سهل با همه این سختیها دست از مامون بر نداشت و در راه او جان فشانی کرد و خلافت را برای او تثبیت نمود.
فضل بن سهل تیرهای ضلالت را در هم شکست و شمشیرهای بران را کند ساخت ، و ناخنهای مخالفین را بشکست و قطع نمود ، و شوکت و قدرت دشمنان مامون را برطرف ساخت و آنان را مانند ملحدین برزمین کوبید .
کسانیکه با مامون نقض عهد کرده و فرمان او را نقض نموده و او را سبك شمرده و از خشم و غضب او خود را در امان داشته بودند مورد مؤاخذه قرار داد و همه آنها را مجازات کرد.
فضل بن سهل علاوه بر این کارها با مشرکین و کفار نیز محاربه و جهاد کرده و حدود و ثغور مسلمین را حفظ نموده است .
ذو الرياستين حقوق مامون را حفظ کرده و همواره در اجرای فرمان های او
- ۱۲۳ -
قیام داشته است، و در راه او از ریختن خون خود دریغ نورزیده است ، و برادرش حسن بن سهل نیز سیاستش پسندیده و روشش نیکو بوده است .
مامون فضل بن سهل را در برابر اعمالش پاداش نیکو داد ، و اموال زيادي به او بخشید ، ولیکن همه این اموال و جواهر کفاف خرج او را نمیدهد ، و درخور مقام او نیست ، فضل بن سهل بواسطه علو همتش از دست زدن به مال و منال دنیا خودداری میکرد و دنیا را کوچک میشمرد و به آخرت رغبت نشان میداد .
از این رو ، ما و مأمون به او علاقه مند شدیم و موقعیت وی در نزد ما افزایش پیدا کرده زیرا فضل همواره در راه دین کوشش میکرد و در جهاد با مشرکین جدیت نشان میداد ، و با قدرت و تسلط تمام امور مملکت را اداره مینمود .
تدبیر او در اصلاح امور و نیت درست وی و پاکی طینت و طرفداری و مساعدت او از حق ، وتقوى و نیکوکاری فضل بن سهل واضح و روشن است .
امیرالمؤمنین مامون به فضل اعتماد کرد و ماهم به او اعتماد میکنیم ، چون شایستگی او در امور دین و دنیا برما مسلم گردید ، درخواست او را اجابت کردیم و کتاب «حباء و شرط » را برای او نوشتیم، ما خداوند را در این مورد گواه گرفتیم و کسانیکه از اهل بیت ما در مجلس حاضر بودند ، و هم چنین فرماندهان لشکر ورجال کشور و دوستان ، وقاضيان وفقهاء و خواص امت و همه مردم را بر این مطلب شاهد آوردم .
مامون دستور داد این نامه را به همه بلاد وولایات بفرستند ، و در همه جا منتشر کنند ، و در منابر خوانده شود تا همگان از مفاد این کتاب اطلاع پیدا کنند .
مامون از من پرسید تا این نامه را بنویسم ، و معانی آن را برای مردم توضیح دهم و این نامه درسه باب نوشته شد
باب اول در بیان آثار و افعال فضل بن سهل است که به خاطر انجام آن کارها
-١٢٤-
حق او برما و همه مسلمين واجب شده است .
باب دوم در بیان مقام و موقعیت اجتماعی اوست ، کارهائیکه وی تاکنون انجام داده و تصمیماتیکه اتخاذ کرده مورد رضایت میباشد و اشکالی بر او وارد نیست و اگر کارهایی انجام نداده و یا صلاح ندانسته بعضی امور را انجام دهد بروی ایرادی نیست
فضل بن سهل و برادرش حسن حق دارند هر کسی نسبت به آنها و ما ظلمی وستمی روا دارد از او انتقام بگیرند ، تا کسی در تعدی به آنها طمع نورزند و از آنان نافرمانی نکند ، و بین ما و آنها با مکر و حیله فاصله ایجاد ننماید
باب سوم در بیان بخشش ما به اوست از هر چه که دوست دارد ، چون فضل ابن سهل طالب ثواب آخرت بود ما اموالی به او عطا کردیم ، تا کسانیکه در مورد او به شک افتاده بودند موقعیت او را دریابند .
لازم بود که ما او را معزز و گرامی بداریم، و او را با برادرش از هر گزندی باز بداریم همانطور که خود را نگاه میداریم و احتیاط در هر امری از اموردین و دنیا لازم است .
و این است نسخه کتاب « حباء و شرط که عبدالله مامون امیرالمؤمنین و وليعهدش علی بن موسی الرضا برای ذو الرياستين فضل بن سهل نوشتند ، و این نامه روز دوشنبه هفتم ماه رمضان سال ۲۰۱ نوشته شد، و در همین روز خداوند دولت اميرالمؤمنین مامون را با انتخاب علی بن موسى بعنوان ولیعهدی تمام کرد ، و مردم لباس سبز پوشیدند و مامون بردشمنانش غالب شد و به آرزوی خود رسید .
ما خواستیم اعمال تو را پاداش دهیم و چون حق خد اور سول و حق امير المؤمنين و ولیعهدش را اداء کردی و به بنی هاشم خدمت نمودی از این رو اعمال و افعالت را
-١٢٥-
تقدیر میکنیم .
تو کاری کردی که صلاح دین و سلامتی مسلمین در آن بود ، در اثر فعالیت و کوششهای تو نعمتها بر ما و همه مسلمانان ثابت شد ، و در اثر مساعدت و کمک های تو امیر المؤمنين مامون پیروز شد.
استقامت دین و پایداری سنت در اثر مجاهدتهای تو پایدارماند و سرکوبی مشركين و شکستن بت ها و کشته شدن سرکشان و طاغیان بوسیله تو انجام یافت ، و در اثر تدبیر و سیاست تو بود که امین کشته شد ، وابو السرایا از بین رفت ، و محمد بن جعفر طالبی معروف به «مهدی و ترکان خر سخی سرجای خود نشانیده شدند
تو با بندار بن هرمز بن تروین پادشاه طبرستان ، و با مهمورس پادشاه دیلمان ، و با هر موس پادشاه کابل و با اسپهبد و پادشاهان غورو غرجستان و خاقان چین در خراسان و صاحب تبت و تغز غزوار منستان و حجاز ، وصاحب تخت ، و امیر خزر و در بلاد غرب جنگها نمودی و همه را سرجای خود نشاندی .
همه این حوادث و جنگها در دفاتر حکومتی و دواوین دولتی ثبت شده است . ما اينك صد ميليون درهم و ده میلیون غله جز آنچه که قبلا بتو عطا کرده بودیم به تو بخشیدیم، و به اندازه صد میلیون در هم نیز جواهر به تو دادیم ، و تو را در گرفتن این همه اموال سزاوار میدانیم .
قبلا امین همین اندازه از مال را به تو پیشنهاد کرده بود تو از وی نپذیرفتی و دین خود را به او نفروختی ، وحق مأمون را فراموش نکردی ، و از ولیعهد او پشتیبانی کردی .
تو همه این اموال را در اختیار مسلمانان قراردادی و دارائی خود را به آنان
-۱۲۶-
بخشیدی ، و به ما فر مانیدی که تو اهل مال و منال دنیا نیستی، و میخوامی مانند زاهدان رفتار کنی
با بخشش اموالت ثابت کردی که به دنیا علاقه نداری و برای آخرت کوشش میکنی ، ولیکن بدان افرادی مانند تو هرگز نمیتوانند بدون مال و ثروت زندگی کنند ، و یا از خواسته چشم بپوشند
ما اگر خواسته های تو را آن طور که مطلوب هست انجام میدادیم ، مردم خیال میکردند كه كمك شما به ما جهت منافع دنیوی بوده و آخرت را در نظرت نگرفته اید و ما اينك سؤالات شما را پاسخ گفتیم و با شما عهد و پیمان بستیم و درميثاق ما تغيير و تصر في نخواهد بود .
ما کارها را به خودت واگذار کردیم، و در اموریکه دوست نداری شرکت نکن .
در هر صورت و در هر حال از تو دفاع میکنیم همان طور که از خودمان دفاع میکنیم ، و هر گاه میل داری میتوانی از کارها کناره کنی و بدن خود را در آسایش و راحتی قراردهی ، مادر زندگی شما تغییری نخواهیم داد و هر چه امروز داری فردا هم خواهی داشت.
ما برای حسن بن سهل نیز مقرر میداریم مثل آن چه برای تو قرار دادیم.
حسن بن سهل دوبار عراق را فتح کرد و با سرکشان جهاد و بیکار نمود و لشکریان را با دست خود متفرق ساخت تا آنگاه که دنیاقوی و نیرومند شد و آتش جنگ فرو نشست.
وی ما را از سم های کشنده نگهداری کرد و خود را با خویشاوندش و طرفداران حق در راه ما فدا ساخت ، ما اينك خداوند و فرشتگان و بهترین مخلوقات
-۱۲۷-
او را با همه کسانیکه با ما بیعت کرده اند بر این عهد و پیمان گواه میگیریم.
خداوند ما را برخودمان کفیل قرارداد ، و بر ما واجب کرد که به عهد و شرط خود وفا کنیم ، و در نهان و آشکار بر علیه همدیگر کارشکنی ننمائیم ، واهل ایمان باید در شرط و عهد خود استوار باشند و فاداری به پیمانها از واجبات است و خداوند از آن پرسش میکند.
شایسته ترین مردم به وفاء عهد آن کسی است که از مردم طلب وفا کند ، مخصوصاً آن کسی که توانائی داشته باشد.
خداوند متعال میفرماید: هر گاه عهدی بستید به آن وفا کنید ، و سوگندهای خود را هرگز نشکنید ، پروردگار شما را برخودتان کفیل قرار داده ، و او می داند شما چه میکنید.
حسن بن سهل در توقیع مأمون نوشت : امیر المؤمنين مامون متعهد شد تمام مضمون این عهد نامه را عمل کند و خداوند را گواه گرفت که از مندرجات این نامه تخطی ننماید و این نامه در صفر سال ۲۰۲ به امضاء وی رسید.
حضرت علیه السلام نیز مرقوم داشتند علی بن موسی الرضا خود را ملزم میداند مادامیکه زنده است به مضمون عهد نامه عمل کند ، و خداوند را بر این مطلب گواه میگیرد، و در صفر سال ۲۰۲ نامه را امضاء کرد .
مؤلف گوید :
این حدیث راهمان طور که شیخ صدوق رضوان الله عليه درعيون الاخبار روایت کرده ذکر نمودیم ، وصحت این عهد نامه و صدور آن از حضرت رضا (ع) بسیار بعید است زیرا امام علیه السلام با مأمون شرط کرده بود که در این گونه امور مداخله نکند .
-۱۲۸-
احتمال زیادی میرود که این عهد نامه را که متضمن تعریف و توصیف فضل بن سهل است طرفداران نوبختیها ساخته باشند والعلم عند الله .
۱۸ - یاسر خادم گوید حضرت رضا علیه السلام هنگامیکه در خلوت جلوس میکرد تمام خدمت کاران و کارگزاران خود را از بزرگ و كوچك جمع نزد خود فرا میخواند، و با آنها ملاطفت و صحبت میفرمود و هر گاه روی سفره قرار میگرفت تمام اهل خانه حتى مهتر اسب ودلاك راهم دعوت میکرد تا با وی غذا بخورند.
یاسر گوید : در یکی از روزها که خدمت آن حضرت بودیم ، ناگهان زنگی که از خانه مامون به منزل حضرت رضا کشیده شده بود به صدا آمد
امام علیه السلام فرمود: برخیزید متفرق شوید ما از جاي خود برخواستيم. در این هنگام مامون وارد شد و با خودنامه مفصلی داشت امام رضا خواست از جای خود بلند شود. مامون او را به حق جدش رسول خدا صلى الله علیه و آله سوگند داد که از جایش حرکت نکند.
بعد آمد خود را در بغل حضرت رضا علیه السلام افکند و پیشانی او را بوسید و در مقابل آن جناب بر روی تشکی نشست ، و آن نامه را برای او خواند ، در نامه از فتح یکی از دهات کابل گذارش شده بود و مامون از این فتح و پیروزی بسیار خوشحال و شادمان بود.
امام رضا فرمود: آیا از فتح یکی از دهات شرك خوشحال هستی ؟ مامون گفت مگر این فتح خوشحالی ندارد؟
امام رضا علیه السلام فرمود: از خداوند بترس و امت محمد صلى الله صلى الله عليه و آله را نیکو سرپرستی کن ، اکنون که خلافت در دست شما قرار گرفته و خداوند امور مسلمین را در اختیار تو گذاشته در نظر داشته باش حقوق مسلمانها
-۱۲۹-
را ضایع نکنی .
تو اینک کارهای مسلمین را در اختیار دیگران قرار داده ای ، و آنها بر خلاف حکم خداوند در میان مسلمانان حکم می کنند.
ای مامون تو دار الهجرة ومهبط وحی را ترك كردى ، و در این بلاد بعیده مسکن گزیده ای ، اولاد مهاجر و انصار را مورد ظلم وستم قرار میدهندو تو اطلاع نداري مظلوم خود را به مشقت میاندازد و روزهایی این طرف و آن طرف میرود کسی به دادش نمیرسد ، و به شکایت او رسیدگی نمیکنند ، و دستش هم به تو نمیرسد .
اینک از خداوند بترس و به درد مسلمانان رسیدگی کن ، و به مهبط وحی و نبوت بر گرد ، و از مهاجر و انصار یاری کن ، مگر نمیدانی که والی مسلمانان مانند ستون است و همواره باید در وسط جمعیت باشد و هر کس بخواهد بتواند او را ملاقات کند . و دردهاي خود را به او بگوید .
مامون گفت: ای سید من نظر تو چیست؟ فرمود صلاح میدانم از این سرزمین خارج گردید ، و در منطقه پدران و اجدادت منزل کنید ، و به امور مسلمانها رسیدگی نمائید و آنها را به دیگران واگذار ننمائید.
خداوند متعال از تو باز خواست میکند که چرا به وظائفت عمل نکردی .
مامون گفت : نظر خوبی دادی ، مطلب درست همین است که تو فرمودی وی بلا فاصله بیرون شد و دستور داد تا پیشقر اولان حرکت کنند و خود آماده گردید که از مرو بیرون شود.
در این هنگام فضل بن سهل از قضیه مطلع شد و بسیار اندوهگین گردید ، فضل همه کارها را در اختیار گرفته و مامون در مقابل نظر او نظری نداشت ، و نمی توانست نظر خود را در امور بیان کند .
-۱۳۰-
مامون به سخنان حضرت رضا علیه السلام دلش قوی شد، و تصمیم گرفت به سخنان فضل توجهی نکند فضل نزد مامون آمد و گفت: یا امیرالمؤمنین این چه تصمیمی است گرفته ای
گفت: سیدم ابوالحسن مرا به این نظر و اداشته است و حق هم همین است.
گفت : یا امیرالمؤمنین این نظر درست نیست ، تو دیروز برادرت را کشتی و خلافت را از وی گرفتی ، خویشاوندان پدرت با تو دشمن هستند و اهل عراق و بنی عباس و همه قبائل عرب بر علیه تو میباشند .
پس از این علی بن موسی را به عنوان ولیعهدی انتخاب کردی و خلافت را از خاندان خود خارج نمودی ، اينك عموم مردم وفقهاء وعلماء و فرزندان عباس از تو ناراضی هستند.
اکنون دلهای آنها از تور میده است صلاح در این است که در خراسان اقامت داشته باشی، تا دلهای مردم تسکین پیدا کند، و از جریان امین و کشته شدن او فراموشی حاصل شود در خراسان رجال و شخصیتهائی میباشند که به رشید خدمت کرده اند، و حقوق شما را شناخته اند، اکنون با آنها مشورت کن هر چه آنها نظر دادند انجام بده.
مامون گفت: این اشخاص را معرفی کنید ، گفت : مانند علی بن عمران ، ابویونس ، وجلودی ، این سه نفر با بیعت ولیعهدی علی بن موسی مخالفت کردند ، و رضایت ندادند، و تو اینك آنان را بزندان افکنده ای
مامون گفت : مانعی ندارد آنها را حاضر کنید تا در این مورد مشورت گردد .
روز بعد حضرت رضا علیه السلام در مجلس مامون حاضر شد ، و فرمود : در مورد حرکت از خراسان چه تصمیمی گرفته ای؟
-۱۳۱-
مأمون آنچه که بین او و فضل بن سهل رد و بدل شده بود بیان کرد ، پس از این مامون دستور داد آن سه نفر را از زندان بیاورند.
نخستین کسیکه در مجلس حاضر شد علی بن ابی عمران بود.
هنگامیکه چشم او بر حضرت رضا علیه السلام افتاد و دید آن جناب در کنار مامون نشسته است، گفت: یا امیرالمؤمنین به خداوند پناه ببرید و خلافت را از خانه خود خارج نکنید و آن را در دست دشمنان خود قرار ندهید، پدران تو اینها را میکشتند و در شهرها پراکنده میساختند.
مامون گفت: ای فرزند زن بد کار هنوز از این حرفها میزنی ، ای جلاد گردن این را بزن ، فوراً گردنش را زدند.
بعد از آن ابویونس را وارد کردند هنگامیکه چشمش به حضرت رضا افتاد گفت: یا امیر المؤمنین این شخصیکه در پهلوی تو نشسته است بتی است که او را میپرستند.
مامون گفت: ای فرزند زن بدکار هنوز دست از این سخنان بر نمیداری .
مامون اشاره به میر غضب کرد و گفت: گردن این را هم بزن ، جلاد فوراً گردن او را هم زد.
بعد از این جلودی را وارد کردند، جلودی در هنگام خلافت رشید وقتیکه محمد بن جعفر در مدینه خروج کرده بود وارد مدینه شد رشید به جلودی امر کرده بود اگر محمد بن جعفر را دریابد گردن او را بزند و سپس منازل آل ابی طالب را غارت کرده و لباس زنهار ا نیز از بدن آنها بیرون آورد ، و جزيك جامه در بدن آنها نگه ندارد.
جلودی دستورات هارون را اجرا کرد .
در این هنگام حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام از دنیا رفته بود، جلودی
-۱۳۲-
خود را به درب منزل حضرت رضا عليه السلام رسانيد و خواست با سواران خود به منزل وارد شود.
هنگامیکه حضرت رضا مشاهده کرد جلودی میخواهد وارد منزل گردد، همه زنان را در يك اطاق جمع کرد و خود درب اطاق توقف نمود .
جلودي گفت: من باید طبق فرمان امیرالمؤمنین وارد شوم و لباسها را از بدن آنها در آورم .
حضرت رضا علیه السلام گفت : من خود لباس زنها را بیرون خواهم آورد و سوگند یاد کرد که نظر او را انجام خواهد داد.
جلودی پس از مدتي کشمکش قانع شد که حضرت رضا خودش لباس زنها را بیرون کرده برای او بیاورد .
امام رضا تمام لباسها وزیور آلات زنها را بیرون کرد و برای جلودی آورد.
هنگامیکه جلودی را در نزد مامون حاضر کردند، حضرت رضا علیه السلام روی خود را بطرف مامون کردند و فرمودند :
این پیرمرد را به من به بخشید، مامون گفت : این همان شخصی است که دختران حضرت رسول صلى الله عليه و آله را برهنه کرد و آن همه جنایات را مرتکب شد
جلودی هنگامیکه متوجه شد حضرت رضا با مامون سخن می گوید خیال کرد از وی بد گوئی میکند .
جلودی گفت: یا امیر المؤمنین سخنهای این مرد را درباره من قبول نکنید و خدمت مرا درباره رشید در نظر داشته باشید.
مامون گفت : یا ابالحسن اینک به گفته خودش عمل میکنم و سخن تو را در
-۱۳۳-
باره او قبول نمینمایم .
مامون گفت : نه بخداوند سوگند گفته های او را قبول نخواهم کرد، سپس دستور داد او را به دو نفر دیگر ملحق گردانند .
جلاد او را نیز گردن زد و فضل نزد پدرش سهل مراجعت کرد .
هنگامیکه مامون این چند نفر را کشت فضل بن سهل دریافت که وی تصمیم گرفته است از خراسان برود .
امام رضا علیه السلام گفت : آیا پیشقر اولان را فرستاده ای ، مأمون گفت : دستور دهید حرکت کنند ، راوی گوید: حضرت علی بن موسی فریاد زدند پیشقر اولان حرکت کنند، در این هنگام جنب و جوشی در میان مردم پیدا شد و مقدمة الجيش مامون حرکت کرد. در این هنگام فضل بن سهل در منزل خود نشسته بود ، مامون دنبال او فرستاد و فضل خود را به مامون رسانید .
گفت : چرا در خانه خود قرار گرفته ای ؟ .
فضل گفت : یا امیرالمؤمنین گناه من بزرگ است، و خویشاوندانت از من ناراضی هستند عموم مردم مرا در کشتن برادرت سرزنش میکنند و بیعت علی بن موسی را بعنوان ولیعهدی از طرف من میدانند و من بیم دارم که سعایت کنندگان و حسودان بر من گزندی وارد کنند، و اینک بگذارید در خراسان باشم .
مامون گفت: از وجود تو ما را بی نیازی نیست و اما اینکه گفتی از تو سعایت خواهند کرد و برایت توطئه خواهند چید، مطلب قابل توجهی نبوده و ما تو را مردی امین و درست کار میدانیم، و اینك ضمان نامه بنویس و هر چه دلت میخواهد در آن یادداشت کن ، ما آن عهدنامه را امضاء میکنیم و به تو اطمینان میدهیم که هیچ گزندی به تو نرسد ، و بدخواهان و حسودان نتوانند برایت توطئه چنینی کنند .
- ١٣٤ -
فضل بن سهل در این مورد عهدنامه را تهیه کرد و آن را به امضای علماء و رجال مملکت رسانید، و به نزد مامون آورد و برای او خواند .
مامون مضمون نامه را تصدیق کرد و با خط آن را امضاء نمود ، و اموال زیادی به او بخشید، و بر قدرت و ثروت او افزود .
فضل گفت: دوست دارم ولیعهد توهم این عهدنامه را امضاء کند و مضمون آن را تصدیق نماید
مامون گفت : تو خود میدانی که ابو الحسن با ما شرط کرده بود که در اینگونه امورد خالت نکند، و چیزی را که دوست ندارد از وی نپرسيم ، اينك تو خود از وی این موضوع را طلب کن، و او از درخواست تو ابا و امتناعی نخواهد داشت.
فضل درب منزل حضرت رضا علیه السلام آمد و اذن دخول خواست .
یاسر گوید: حضرت اجازه دادند فضل وارد شود و به ما فرمودند : شما بروید ، سپس وی وارد اتاق شد
حضرت فرمود: ای فضل چه میخواهی ، گفت : ای سید من این امان نامه ایست که مأمون برای من نوشته و امید وارم که شما هم مانند این را به من بدهی زیرا تو نیز ولیعهد مسلمانان هستی .
امام رضا علیه السلام فرمود: آن را بخوان ، فضل نامه را دريك جلد بزرك گذاشته بود، وی سر پا ایستاد و نامه را خواند ، هنگامیکه از قرائت آن فارغ شد .
امام علیه السلام فرمود : ما این عهد نامه را قبول میکنیم مادامیکه از خداوند بترسی .
یاسر خادم گوید: با این کلمه گفته های او را نقض کرد ، در این هنگام فضل از نزد آن حضرت بیرون شد و مامون هم از مجلس بیرون رفت و ما هم به اتفاق امام
-١٣٥-
رضا آنجا را ترك كرديم.
چندروز از این قضیه گذشت و مادر یکی از منازل فرود آمده بودیم ، نامه ای از حسن بن سهل برادر فضل رسید و او در نامه اش تذکر داده بود که در علم نجوم یافتم که تو روز چهارشنبه یکی از ماه ها به حرارت آهن و آتش مبتلا خواهی شد.
اکنون صلاح میدانم که تو وامير المؤمنين مامون وعلى بن موسى الرضا وارد حمام شوید و حجامت کنید و خونها را به بدن خود بپاشید تا از نحوست در امان باشید .
فضل بن سهل این موضوع را برای مامون نوشت و گفت : با هم داخل حمام شوند ، و از حضرت رضا علیه السلام نیز همین مطلب را خواست.
مامون این موضوع را از حضرت رضا علیه السلام پرسید.
امام در جواب او نوشت: شما فردا وارد حمام نشوید ، من هم به حمام نخواهم رفت ، و فضل هم حمام نروند .
مامون بار دیگر نامه را برای آن جناب فرستاد، و حضرت سخنان خود را تکرار کرد و فرمود : من امشب جدم رسول خدا صلى الله علیه و آله را در خواب دیدم فرمودند: شما و فضل و مامون وارد حمام نگردید.
مامون در جواب نوشت شما وجدت رسول خدا درست میگوئید من وارد حمام نمیشوم و فضل هم خود میداند.
یاسر گوید: چون شب فرا رسید و آفتاب از نظرها ناپدید گردید ، حضرت رضا فرمودند: از شر و فسادیکه امشب پدید خواهد آمد به خداوند پناه بريد ، وما همواره ناراحت بودیم و منتظر حادثه بودیم .
هنگامیکه صبح شد و امام رضا نماز خود را خواندند فرمودند از حوادثیکه
-۱۳۶-
امروز پیش خواهد آمد به خداوند پناه ببرید
هنگام طلوع خورشید فرمودند: بالای بام بروید و گوش فرا دهید شاید چیزی بشنوید.
من بالای بام رفتم و فریاد ضجه و ناله شنیدم ، در این هنگام مشاهده کردم مامون از در مخصوصیکه خانه او را به منزل امام رضا علیه السلام ارتباط میداد وارد شد و گفت : یاسیدی یا ابالحسن خداوند در مرگ فضل به شما صبر و اجر دهد ، فضل بدون توجه وارد حمام شد و گروهی با شمشیر بر او وارد شدند و وی را از پا در آوردند، و سه نفر از کشندگان او را دستگیر کردند .
یکی از آن سه نفر پسر خاله فضل ذو الفلمین بود .
راوی گوید: فرماندهان لشکر با نفرات خود و طرفداران فضل بن سهل درب منزل مامون اجتماع کردند و گفتند تو او را فریب دادی و دستور دادی ناگهان او را بکشند : ما اينک آمده ایم تا خون او را از تو بگیریم .
مامون به حضرت رضا گفت: شما بیرون روید و این مردم را متفرق کنید.
حضرت امام رضا علیه السلام سوار شدند و من هم به اتفاق آن جناب سوار شدم ، هنگامیکه از منزل بیرون شدیم انبوه جمعیت را مقابل خود دیدیم . آن جماعت با خود آتش آورده بودند تا درب منزل مامون را آتش بزنند
امام رضا به آن جماعت اشاره کردند متفرق شوند یاسر گوید به خداوند سو گند که همه آن مردم متفرق شدند، و از شتابیکه داشتند روی همدیگر میریختند و کسی در آنجا نماند .
۱۹ - محمد بن ابی عباد گوید: هنگامیکه فضل بن سهل کشته شد مامون بر حضرت رضا علیه السلام وارد شد در حالیکه گریه میکرد ، گفت : يا ابا لحسن اينك
۱۳۷-
وقت آن رسیده که به من مساعدت و راهنمائی کنی ، و مرا از این گرفتاری نجات دهی
حضرت امام رضا علیه السلام فرمود: تو اوضاع و احوال را با تدبیر وسیاست خود آرام ساز ، ما هم از خداوند میخواهیم تا کارها اصلاح شود .
راوی گوید : پس از اینکه مامون از منزل حضرت رضا علیه السلام خارج شد ، به آن جناب عرض کردم چرا درخواست مامون را اجابت نکردی ، و پیشنهادات او را نپذیرفتی ؟ .
فرمود : وای بر تو ای ابوالحسن ، شما از این قضایا اطلاع نداری و نمیدانی کار از چه قرار است ، و موضوع چگونه بوده است
راوی گفت : حضرت رضا مشاهده کردند من از سخنان او اندوهگین شدم .
فرمودند: تو را با این کارها چیست؟ اگر امورات همان طور که میگوئی انجام پذیرد ، و تو اکنون با من همان طور هستی که با او میباسی ، روزی تو همواره در آستینت بود ، و تو مانند یکی از افراد مردم بودی .
۲۰ - محمد بن ابي الموج رازی گوید: از پدرم شنیدم میگفت : یکی از افرادی که در خدمت حضرت رضا علیه السلام بود برای من نقل کرد که آن حضرت می فرمود :
ستایش میکنم خداوندی را که آثار ما را حفظ کرد، در صورتیکه مردم آنها را ضایع ساختند، و آنچه را که مردم درباره ما جعل کردند خداوند آنرا از ما دفع کرد ، ما مدت هشتاد سال در منابر لعن شدیم ، و فضائل و مناقب ما از محیط اسلامی فراموش شد .
دشمنان ما اموال زیادی خرج کردند و دروغ بر ما بستند ، ولیکن خداوند متعال در برابر همه این دشمنان و مخالفین ، فضائل ما را آشکار کرد و نام ما را بالا برد خداوند متعال در برابر همه این لطف و احسان که درباره ما انجام داده است به جهت قرابت ما بارسول خدا صلى الله علیه و آله بوده است .
-۱۳۸-
۲۱- احمد بن عیسی بن زید گوید: مامون به کشتن يك مردی فرمان داد ، آن مرد گفت : مرا نکش که از تو شکر گزار خواهم بود .
مأمون گفت : تو کیستی و شکرت چیست ؟ .
حضرت رضا علیه السلام فرمود: ای مامون از شکر گزاری هیچ کس خود را بی نیاز مدان اگر چه آن شکر اندك باشد، زیرا خداوند متعال بندگان خود را به شکر گذاری امر کرده ، بندگان هم او را شکر کردند و خداوند نیز از آنان در گذشت.
۲۲ راوی مذکور گوید: گروهی نقل میکنند که فضل بن سهل مامون را و ادار کرد که علی بن موسی الرضا علیه السلام را ولیعهد خود قراردهد
ابو علی سلامی در کتاب اخبار خراسان گفته : فضل بن سهل ذوالرياستين وزیر و مدیر امور مامون بود و کارهای او را اداره میکرد ، وی نخست مذهب مجوس داشت ، و بر دست یحیی بن خالد برمکی مسلمان شد ، بلکه بعضی گفته اند که سهل پدر او نخست اسلام اختیار کرد .
يحيى بن خالد برمکی او را برای خدمت کاری مامون برگزید ، فضل با سیاست و کیاست بر مامون غلبه کرد و کارها را در اختیار خود گرفت .
فضل را از این جهت ذوالریاستین میگفتند که وزارت و ریاست لشکر را بعهده داشت
فضل در یکی از روزها گفت: من مانند ابو مسلم رفتار کردم ، یکی از حاضران گفت : کار تو با کار ابو مسلم ارتباطی ندارد ، او خلافت را از يك قبیله به قبیله دیگری بر گردانید ، و تو از يك برادر به برادر دیگری دادی .
فضل گفت : من هم از يك قبیله به قبیله دیگری تحویل میدهم ، سپس اشاره کرد تا مامون علی بن موسی الرضا علیه السلام را به عنوان ولیعهدی برگزیند ، و
- ۱۳۹ -
بیعت برادرش مؤتمن را لغو کند
على بن موسى الرضا در سال دویست هجری در خراسان نزد مامون آمد ، رجاء بن ابي الضحاك او را از طریق بصره به خراسان برد ، پس از اینکه وارد مرو شد مامون دخترش را به او تزویج کرد .
هنگامیکه خبر ولایت عهدی علی بن موسی به بغداد رسید بنی عباس در خشم شدند ، و ابراهیم بن مهدی را بعنوان خلافت انتخاب کردند . دعبل بن علی خزاعی شاعر در این مورد گفته :
يَا مَعْشَرَ الْأَجْنَادِ لا تَقْنَطُوا خُذُوا عَطَايَاكُمْ وَلَا تَسْخِطُوا
فَسَوْفَ يُعْطِيكُمْ حُنَيْنِيَّةٌ بِلِذَّهَا الْأَسْرَدُ وَالَا شَمَطَ
وَالْمُعْبَدَاتِ لِقَوَّادِكُمْ لا تَدْخُل الكيس ولا تربط
وَ هُكَذَا يَرْزُقُ أَصْحَابَهُ خَلِيفَةً مَضْجَعَهَا الْبَرْبَط
ابراهيم بن مهدی همواره عود مینواخت و در این باره بسیار حریص بود ، وی شراب هم مینوشید و همواره با خوانندگان و نوازندگان و عیاشان و میگساران روز گار میگذرانید
هنگامیکه مامون این خبر را شنید دانست که فضل بن سهل وی را فریب داده و در انتخاب علی بن موسى الرضا عليهما السلام خطا کرده است .
مامون از مرو بیرون شد و بطرف عراق حرکت کرد، با حیله و فریب در حمام سرخس فضل بن سهل را کشت ، و غالب دائی مامون با گروهی ناگهان به حمام ریختند و او را از پا در آورند، و این حادثه در شعبان سال ۲۰۳ روی داد .
و هنگام ورود به سناباد علی بن موسی الرضا را مسموم کرد و در کنار قبر
- ١٤٠ -
پدرش او را مدفون ساخت، و این واقعه در ماه صفر سال ۲۰۳ حادث شد و در این هنگام پنجاه و دو سال از عمر آن جناب گذشته بود ، و گفته شده که پنجاه و پنج سال داشته است .
شیخ صدوق - رضوان الله علیه - میفرماید: این گفته ابو علی حسین بن احمد سلامی بود که ما در این جا نقل کردیم، ولیکن مطلب درست این است که مامون به جهت نذریکه منعقد کرده بود امام رضا علیه السلام را به ولیعهدی انتخاب کرد
فضل بن سهل همواره با آن حضرت دشمن بود و از ولایت عهدی او رضایت نداشت و فضل بن سهل از ساخته های آل برمك بوده است .
حضرت رضا در هنگام شهادت چهل و نه سال داشته و در سال ۲۰۳ به شهادت رسید
۲۳- معمر بن خلاد گوید : حضرت رضا علیه السلام روزی به من گفت : در یکی از روزها مامون به من گفت : یا ابالحسن بنگر مرد مورد اعتمادی را پیدا کنیم و او را در یکی از شهرهائیکه بر علیه ما شورش کرده اند حکومت دهیم .
به او گفتم : تو به شرط خود و فاکن تا من هم به پیمان خود عمل کنم ، من ولایت عهدی را به این شرط پذیرفتم که در این گونه امور دخالت نکنم ، و در عزل و نصب حکام شرکتی نداشته باشم تا از جهان بروم .
به خداوند سو گند من هر گز دریاد خلافت هم نبودم ، و هیچ روزی از خواطرم هوس خلافت هم نگذشت ، من در مدینه به مرکب خود سوار میشدم و در کوچه های آن عبور میکردم، مردمان مدینه و سایر ولایتها حوائج و نیازمندیهای خود را از من میخواستند ، و من هم احتياجات آنها را رفع میکردم ، و مردم همه مانند اعمام بودند .
- ١٤١ -
نامه های من در شهرها رفت و آمد میکردو همه به گفته های من گوش میدادند ، و هر نعمتی که به من ارزانی داری آن از خداوند است
مامون گفت : اينك به پیمان خود عمل میکنم و تو را آزاد میگذارم .
٢٤ - و نیز معمر بن خلاد گوید : فضل بن سهل با هشام بن ابراهیم حضور حضرت رضا علیه السلام رسیدند ، فضل گفت :
یا بن رسول الله آمده ام مطلبی را به شما بگویم، مجلس را خلوت کنید تا سخن خود را اظهار نمایم .
فضل يك سو گند نامه ای را بیرون آورد و در آن نوشته بود همه غلامان و کنیزان وزنانم مطلقه و آزاد باشند اگر در این سخن خلافی در نظر گرفته باشم و هر چه میگویم از راه حق و صواب است .
ما میدانیم که خلافت و حکومت حق شما هست ، و حقیقت و واقعیت در خانه شما میباشد ، اکنون آنچه را بزبان میآوریم در دل خود هم به آن اعتقاد داریم ، ما اينك در نظر گرفته ایم مأمون را بکشیم و خلافت را که حق شما است در دست شما قرار دهیم ، و در نظر داریم که حق بار دیگر به جای خود بر گردد .
حضرت رضا علیه السلام به سخنان آنها توجهی نکرد و آنان را فحش و ناسزا گفت ، و از خود دور کرد ، و فرمود: شما کفران نعمت میکنید ، و سلامتی خود را از دست میدهید ، و جان خود را در خطر انداخته ايد ، و من هرگز به این پیشنهاد رضایت ندارم .
هنگامیکه فضل و هشام این سخن را شنیدند دانستند که در نقشه خود خطا کرده اند . به حضرت رضا علیه السلام گفتند: ما در نظر داشتیم که تو را آزمایش کنیم .
-١٤٢-
امام علیه السلام فرمود: شما دروغ میگوئید ، دل شما همان طور است که برای من گفتید ولیکن چون مرا با خود موافق ندیدید این سخنان را بر زبان جاری می کنید .
فضل و هشام نزد مامون رفتند و جریان را با مأمون در میان نهادند ، و گفتند: ما در نظر داشتیم وی را امتحان کنیم و نیت او را بدانیم.
مامون آنها را تمجید کرد و آن دو از نزد او بیرون شدند، پس از خروج آنها حضرت رضا علیه السلام نزد مامون آمد، و با او در خلوت نشست و سخنان آندورا برای او باز گو کرد ، و فرمود: پس از این خود ر احفظ کنید، هنگامیکه مأمون موضوع را شنید فهمید که آن جناب سخن به حق گفته است.
٢٥ - علی بن محمد بن سیار از پدرش و او از حضرت امام حسن عسکری و او از پدرش از حضرت جواد سلام الله عليهم اجمعين روایت میکند که در هنگام ولایت عهدی حضرت رضا علیه السلام مدتی باران نیامد.
گروهی از حاشیه نشینان مامون و مخالفین امام رضا گفتند : از هنگامیکه علی ابن موسی وارد این باشد و ولیعهد ما گردید خداوند باران را از ما قطع کرد .
این سخنان به مامون رسید و بسیار ناراحت شد به حضرت رضا علیه السلام گفت: مدتی است باران نیامده و مردم ناراحت هستند، از خداوند بخواهید برای مردم باران رحمت بفرستد.
حضرت رضا علیه السلام فرمود مانعی ندارد، گفت: چه وقت آن را انجام میدهی ؟ فرمود: روز دوشنبه ، زیرا دیشب حضرت رسول صلى الله عليه و آله را با علی بن ابی طالب علیه السلام در خواب دیدم فرمودند: روز دوشنبه بیابان بروید و طلب باران کنید خدا وند متعال در اثر دعاء تو باران میفرستد و فضل و مقام و موقعیت تو را به
- ١٤٣-
مردم نشان میدهد.
روز دوشنبه که فرار سید حضرت رضا علیه السلام با مداد بطرف صحراء حرکت کردند، مردم از خانه و منازل خود بیرون شدند و به هیئت آن جناب نگاه میکردند.
حضرت رضا علیه السلام منبر رفتند و پس از حمد خدا و ثناء پروردگار فرمودند : بارخدایا تو ما اهل بیت را بزرك داشتي و ما را مورد احترام عموم قرار دادی ، آنان به ما توسل میجویند و از طريق ما فضل و رحمت تو را طلب میکنند ، و منتظر نعمت و احسان تو هستند.
خداوندا اکنون باران رحمت خود را بر این مردم نازل گردان و آنها را از نعمت خود بهره مند گردان ، باران خود را در هنگامیکه مردم به منازل خود برگشته اند فرو فرست.
راوی گوید : سوگند به خدائیکه محمد صلى الله علیه و آله را براستی بر انگیخت ، پس از دعاء آن حضرت بادها پدید آمدند و ابرها را به هم پیوند دادند ، ورعد و برق پدید آمد ، مردم از جای خود حرکت کردند ، مانند افرادیکه از باران فرار میکنند بطرف منازل خود روان شدند.
امام علیه السلام فرمود از جای خود حرکت نکنید، این ابرها باران خود را در جایی دیگر خواهند ریخت .
ابرها گذشتند، و پس از آن ابر دیگری پدیدار شد و رعد و برق در فضا بلند گردید و محیط را روشن کرد مردم بار دیگر آماده حرکت شدند.
حضرت فرمود این ابرها نیز باران خود را در شهر شما نخواهند ریخت و همین طور چند بار این موضوع تکرار شد و امام آنها را از حرکت بازداشت ، چند
- ١٤٤-
لحظه گذشت ابری دیگر پیدا شد فرمود این ابرها را خداوند برای شما فرستاده و اينك خداوند را سپاسگزار باشید.
ای مردم اکنون حرکت کنید و بطرف منازل خود بروید تاشما به منازل خود نرسیده اید باران نخواهد بارید و پس از رسیدن شما باران مفصلی خواهد بارید و از فضل و رحمت خداوند برکت هایی به شما خواهد رسید.
در این هنگام امام رضا علیه السلام از منبر فرود آمد و مردم بسوی شهر حرکت کردند، هنگامیکه جمعیت به خانه های خود رسیدند باران شروع شد.
باران شدیدی در مرو نازل شد رود خانه ها و گودالها و بیابانها از آب باران پر شد
مردم می گفتند : کرامت های خداوند بر فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله گوارا باد ، پس از آن حضرت رضا علیه السلام در جلو مردم آشکار شدند و گروهی پیرامون آن جناب اجتماع کردند ، پس از اینکه مردم جمع شدند حضرت رضا علیه السلام فرمود:
ای مردم از خداوند بترسید و نعمتهای او را کفران نکنید و گرد معاصی نگردید ، همواره شکر نعمت خداوند را به جای آرید و به طاعت و فرمان برداری او مشغول باشید.
ای مردم بدانید که بعد از ایمان به خداوند متعال و اعتراف به حقوق دوستانخدا که آل محمد صلوات الله عليهم باشند چیزی برتر از مساعدت و معاونت برادران ایمانی نیست ، و بدانید که این دنیا پلی است که باید از آن گذشت و به بهشت پروردگار رسید، و هر کسی دارای این فضیلت باشد از اولیاء خداوند محسوب می گردد .
-١٤٥-
رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود : اگر خداوند متعال به بنده ای فضل و عنایتی کرد آن بنده باید دنبال آن برود ، و سزاوار نیست زهد بورزد و آن فضل و عنایت را نادیده بگیرد .
گفته شد: یا رسول الله فلان شخصی که مرتکب گناه شد هلاک گردید ، حضرت رسول فرمود: خداوند گناه آن شخص را آمرزید و عاقبت او را به نیکی پایان داد و پروردگار گناهان او را تبدیل به نیکی نمود
. آن مرد مورد نظر یکی از روزها در راهی میگذشت، وی در بین راه مشاهده کرد مؤمنی به خواب رفته و عورتش بدون اینکه متوجه باشد ظاهر گردیده است وی عورت آن مرد مؤمن را پوشانید و او را برای اینکه خجالت نکشد مطلع نساخت.
پس از آن مرد مؤمن از این جریان اطلاع پیدا کرد ، و به او گفت: خداوند ثواب تو را افزون کند ، و جای نیکوئی در آخرت تو را ارزانی نماید ، و در هنگام حساب بر تو آسان گیرد .
پروردگار دعای آن مرد را درباره وی مستجاب کرد و پایان زندگی او را به نیکی ختم نمود.
گفته حضرت رسول صلى الله علیه و آله به این مرد رسید ، و او توبه کرد و از گناهان خود پشیمان شد و مشغول طاعت و عبادت گردید .
چند روزی از این جریان گذشت گروهی از مشركين بطرف مدينه حمله آوردند و مشغول قتل و غارت شدند ، حضرت رسول یاران خود را به جنگ آنان فرستاد که این مرد یکی از آنها بود و او در جنگ به شهادت رسید .
حضرت جواد علیه السلام فرمود: خداوند ببرکت دعاء حضرت رضا صلوات الله علیه برکت خود را در شهرها نازل فرمود، در اطراف مامون چند نفری بودند
-١٤٦-
که میخواستند ولیعهد او باشند و از این رو با حضرت رضا دشمنی می کردند ، و عده ای روی حسد باوی مخالفت داشتند.
بعضی از این مخالفین و حساد به مامون گفتند: از خداوند بترسید و به او پناه ببرید ، و خلافت را از خاندان خود خارج نکنید و به فرزندان علی ندهید.
تو این جادو گر فرزند جادو گر را این جا آوردی ، وی مردی گوشه گیر بود تو او را ظاهر کردی و به مردم معرفی نمودی او مردی عادی بود تو او را بالا بردی و مقام به او دادی ، وی فراموش شده بود تو وجود او را بیاد مردم آوردی .
وی اينك به جهت نزول باران موقعیتی پیدا کرده و او را عنوان تفاخر و مباهات قرار داده است.
اکنون ما میترسیم این مرد خلافت را از خاندان عباس خارج کند ، بلکه احتمال میرود که با سحر خود نعمت تو را نیز زائل کند و موقعیت تو را از بین ببرد و بر کشور تو تسلط پیدا نماید آیا کسی مانند تو این همه جنایت کرده و با دست خود اساس حکومت و خلافت خود را متزلزل ساخته ، وراه را برای دیگران باز کرده است .
اکنون باید در این مورد چاره اندیشی کرده و جلو او را بگیری .
مامون گفت: فعالیت این مرد از ما پوشیده بود و او مردم را بطرف خود دعوت می کرد، ما تصمیم گرفتیم او را ولیعهد خود قرار دهیم ، تا همواره بنفع ما باشد ، و اعتقاد به خلافت و سلطنت ما پیدا کند، و کسانیکه شیفته او شده اند دریابند که وی اهل دنیا بوده و هرگز از دنیا رو گردان نبوده است.
ما ترسیدیم اگر او را به حال خود ، وا گذاریم ، برضد ما فعالیت کند و ما را از میدان بیرون سازد و ما نتوانیم جلو او را بگیریم.
ما اینک درباره او انجام دادیم آنچه را که میخواستیم ، واگر در این باره
-١٤٧-
خطا کرده ایم این هم گذشته است و اگر با انتخاب او به ولیعهدی خود را به هلاکت نزديك کرده ایم از این هم چاره ای نیست، و اکنون نباید ما درباره او سهل انگاري کنیم ، بلكه بايد اندك اندك از مقام و منزلتش کاهش دهیم و به مردم بفهمانیم که او شایستگی این امر را ندارد، پس از آن تصمیم قطعی را درباره او اتخاذ کنیم و خود را از او نجات دهیم.
مرد ساعی به مأمون گفت : یا امیرالمؤمنین مرا واگذار با او مجادله کنم ، من او و یارانش را مجاب خواهم کرد و از قدر و منزلت او خواهم کاست ، و اگر از ترس تو نبود من او را از مقامش پائین می آوردم ، و برای مردم روشن می کردم که وی چیزی در دست ندارد و شایستگی این مقام را نداشته است.
مامون گفت : من چیزی را از این دوست تر ندارم ، تو اينك هر نظری در این مورد داری اجراکن ، وی گفت: امر کن همه بزرگان مملکت و رجال کشوری و لشکری و فقهاء وقضاة در مجلسی گرد هم آیند ، و من در حضور آنان با او مجادله کنم و او را مجاب سازم ، تا موقعیتی را که تو برای او فراهم کرده ای و مقام و منزلتی که برای وی انتخاب نموده ای متزلزل گردد و عدم لیاقت او بر همگان مسلم شود.
راوی گوید : همه بزرگان ورجال علم و دین و سیاست را گرد آورد ، و خود در جای خویشتن قرار گرفت ، و حضرت رضا علیه السلام را نیز در جای خود قرار داد.
پس از این که همه در جای خود قرار گرفتند و مجلس آرام یافت آن مرد آمد و با حضرت رضا آغاز سخن کرد ، و گفت : مردم از تو قصه ها و داستانهایی نقل میکنند و در وصف و مدح تو زیاده روی مینمایند و اگر تو خود این سخنان را بشنوی از آن برائت حاصل میکنی .
١٤٨ -
در مورد بارانی که چند روز پیش آمد ، مردم گفتگوهایی دارند ، و میگویند در اثر دعای تو آن باران نازل شده است، در صورتیکه اکنون فصل باران است و باران بطور طبیعی آمده و هیچ معجزه ای هم روی نداده است.
مردم چنان پنداشته اند که تو امروز در جهان نظیر نداری ، واينك امير المؤمنين مامون که از همگان برتر و بهتر است ، و تو را به این مقام برگزیده است ، جایزنیست که تو اجازه دهی که دروغگویان این سخنان را در باره تو انتشار دهند .
حضرت رضا علیه السلام فرمود: من مردم را از گفتگو درباره نعمت های پروردگار منع نمیکنم ، و هرگز دنبال هوا و هوس نبوده ام .
و اما اینکه گفتی مامون مرا عزت و قدرت بخشیده و مرا به این مقام بر گزیده است ، این همان مقامی است که پادشاه مصر به یوسف صدیق داد و حال آن دورا نیز تو خوددانی .
حاجب از این سخنان در غضب شد و گفت: ای فرزند موسی تو از حد خود تجاوز کرده ای و از مقامت بالا رفته ای، اینک بارانی که در فصل خود باریده وسیله قرار داده ای و او را برای خود معجزه فرض کرده و با آن قدرت و شوکتی برای خود فراهم ساخته ای ، گویا مانند ابراهیم خلیل معجزه کرده و پرندگان را زنده ساخته ای و آنها را پس از کشتن بار دیگر به پرواز در آورده ای
اکنون اگر در ادعای خود راست گو هستی این دو شیر پرده را زنده کن و بر من مسلط گردان، در این صورت معجزه تو ثابت خواهد شد ، و در مورد باران که در فصل خود باریده ادعای تو قابل قبول نیست، و این کاملا يك امر طبیعی و معمولی بوده است .
حاجب اشاره کرد به صورت دو شیر که در متکای مأمون نقش شده بودند ، و مامون به آنها تکیه داده بود و حضرت رضا و حاجب هر دو مقابل او بودند .
-١٤٩-
در این هنگام حضرت رضا علیه السلام در غضب شد و آثار خشم و ناراحتی در چهره اش نمایان گردیده و به دو شیر پرده اشاره فرمودند: این فاجر را دریابید .
آن دو شیر ناگهان بر آن مرد حمله آوردند و او را پاره پاره کردند ، و گوشت و استخوان او را چنان خوردند که اثری از او در زمین دیده نشد .
مردم حاضر در جلسه از این موضوع حیران و متعجب شدند ، پس از اینکه شیرها آن مرد را خوردند نزد حضرت رضا علیه السلام آمدند و گفتند : اجازه دهید این مرد (مأمون را نیز از هم پاره کنیم .
مامون در این هنگام از خود رفته بود .
حضرت رضا علیه السلام فرمود: در جای خود توقف کنید ، آن دوشیر در جای خود ایستادند، حضرت رضا علیه السلام فرمرد: آب های خوشبو برمامون بریزند .
پس از این بار دیگر آن دو شیر گفتند : اجازه دهید این را هم به رفیقش ملحق کنیم .
فرمود : خداوند درباره او نظرهایی دارد که بعد از این عمل خواهد کرد ، گفتند : پس ما چه کنیم؟ فرمود: بار دیگر به جای خود بر گردید همان طور که قبلا بودید
مامون گفت : ستایش میکنم خداوندی را که شر حمید بن مهران همان مردی که شیرها او را خوردند از من دفع کرد، بعد از این متوجه حضرت رضا شد و گفت: خلافت حق جد شما رسول خدا صلی الله علیه و آله میباشد و اگر چنانچه میل داشته باشی خود را از آن خلع کرده و به شما تسلیم میکنم .
-١٥٠-
حضرت رضا علیه السلام فرمود: اگر بخواهم با تو مناظره میکنم ، و از تو چیزی نمیپرسم ، خداوند متعال به من نیروئی داده که بدان وسیله مخلوقات خود را مطیع ما ساخته است .
اکنون به چشم خود دیدی که شیرهای پرده چه کاری انجام دادند ، فقط جهال مردم هستند که به این گونه امور توجهی ندارند، مردم در این مورد زبان کرده اند و حقوق ما را نشناخته اند و خود را از این فیض بی بهره کرده اند .
خداوند مقدرات و تدبیراتی دارد، و مرا فرمان داده است تا با تو در مورد خلافت مناظره نکنم . و ما با تو در ظاهر روی موافق نشان دادیم ، و پیشنهاد تورا پذیرفتیم، همان طور که یوسف با فرعون مصر همکاری کرد و در ظاهر باوی کار میکرد .
مامون پس از این همواره گرفتار و ناراحت و محزون بود ، تا آن گاه که حضرت رضا علیه السلام دیده از جهان فرو بست .
٢٦ - عبد الله بن محمد هاشمی گوید: برمامون وارد شدم مرا پهلوی خود نشانید و کسانیکه در نزد او بودند همه را بیرون کرد، پس از آن دستور داد غذا آوردند و ما با او غذا خوردیم ، سپس امر کرد عطر آوردند و خود را خوشبو ساختیم بعد از این پرده ای زدند، وعده ای در پشت پرده اجتماع کردند .
مامون به یکی از افراد پشت پرده دستور داد که درباره کسیکه در طوس دفن شده مرثیه بخوانند ، در این هنگام فریاد زنی را از پشت پرده شنیدم که میگفت :
سَقْيَا لِطُوسٍ وَمَنْ أَضْحَى بِهَا قَطَنَا مِنْ عِتْرَةِ الْمُصْطَفَى أَبْقَا لَنَا حَزَنَا
-۱۵۱-
راوی گفت: مامون در این هنگام گریه کرد و گفت : ای عبدالله خاندان من و تو مرا سرزنش میکنند که علی بن موسی را بعنوان ولایت عهدی انتخاب کردم .
به خداوند سو گند اينك حدیثی را برایت میخوانم که از آن تعجب خواهی کرد .
در یکی از روزها به او گفتم: جان من فدایت باد پدرانت موسی بن جعفر جعفر بن محمد ، محمد بن علی ، و علی بن الحسین از آینده و گذشته مطلع بودند ، تو نیز فرزند آنها هستی اینک حاجت مرار واكن .
فرمود: حاجتت چیست؟ گفتم یکی از زیباترین کنیزان من که بسیار او را دوست دارم ، چند مرتبه از من حامله شده و كودك خود را سقط کرده است ، و اکنون نیز حامله است، اگر داروئی برای او داری دستور دهید وی را معالجه کنیم .
فرمود : از سقط آن ناراحت نباش، در این بار پسری آورد که به مادرش بیش از همه شبیه تر است ، و يك انگشت زائد هم در دست او خواهد بود .
با خود گفتم : گواهی میدهم که خداوند بر همه چیز قادر است - جاریه زاهریه پسری به دنیا آورد که به مادرش بیش از همه شبیه بود و در دست راست او هم انگشتی زائد دیده میشد همان طور که حضرت رضا علیه السلام فرموده بود، اينك چرا سرزنش میکنند که من او را بعنوان ولایت عهدی بر گزیدم .
شیخ صدوق میفرماید : این حدیث زیاد است و ما آن را خلاصه کردیم .
۲۷ محمد بن ابی عباد گوید: یکی از روزها مامون به حضرت رضا علیه السلام گفت : ما وارد بغداد خواهیم شد و چنان و چنین خواهیم کرد .
امام رضا به او فرمود : تو داخل بغداد خواهی شد ، هنگامیکه مجلس خلوت
-١٥٢-
شد گفتم: از تو سخنی شنیدم که مرا اندوهگین ساخت .
گفت: مرا با بغداد چه کار است، من بغداد را نخواهم دید ، و بغداد هم مرا مشاهده نخواهد کرد .
۲۸_ شیخ مفید در امالی خود روایت کرده هنگامیکه مامون با حضرت رضا علیه السلام در خراسان حرکت میکردند مأمون گفت :
یا ابالحسن فکری برایم پیدا شده و راه صواب آن را میخواهم بدانم ، با خود فکر میکنم که نسب ما و شما یكی است و همه از يك ريشه هستيم و هدف ما و شما هم مشترک است ، پس چرا طرفداران ما با هم نزاع و اختلاف دارند و هر کدام در مورد یکی از ما تعصب میورزند .
حضرت رضا علیه السلام فرمود: این سؤال پاسخی دارد اگر میل داری جواب دهم و اگر میخواهی سکوت کنم .
مأمون گفت : مقصودم این بود که جواب دهی ، امام رضا فرمودند : تو را به خداوند سوگند میدهم اگر خداوند پیغمبر خود را اکنون مبعوث کند و از گوشه این بیابان ظاهر شود و دخترت را خطبه کند ، آیا حاضری دختر خود را به او تزویج کنی ؟
مامون گفت : سبحان الله مگر کسی از دختر دادن به پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله اعراض میکند .
حضرت رضا صلوات الله علیه فرمود: آیا آن حضرت میتواند دختر مرا خطبه کند ، مامون اندکی سکوت کرد و پس از آن گفت: به خداوند سوگند شما نزدیکتر به آن حضرت هستید .
۲۹ ابن شهر آشوب گوید: فضل بن سهل بیرون شد و مردم را از رأی مامون درباره حضرت رضا علیه السلام مطلع ساخت .
-١٥٣-
فضل گفت: مامون او را بعنوان ولایت عهدی انتخاب کرده و فرمان داده است مردم لباس سبز بپوشند و روز پنجشنبه مردم جمع شوند و بیعت کنند ، وروزي يك سال خود را نیز بگیرند .
روز پنجشنبه که فرارسید مامون وحضرت رضا عليه السلام در حالیکه لباس سبز پوشیده بودند در مجلس حاضر شدند
مامون نخست فرزندش عباس را امر کرد تا با امام رضا بیعت کند ، حضرت پشت دست خود را بطرف خود و باطن آن را بطرف مردم متوجه ساختند
مامون گفت: دست خود را برای بیعت بازکن ، فرمود : رسول خدا صلی الله علیه و آله چنین بیعت میگرفتند.
مردم همین طور با آن جناب بیعت میکردند و دست بالای دست مردم بود در این هنگام بدره های طلا و نقره را حاضر کردند و به مردم تقسیم نمودند .
ابو عباد علویان و عباسیان را يك يك دعوت ميكرد ، وجوائز خود را دریافت مینمودند.
عبد الجبار بن سعید در این سال در منبر رسول خدا صلى الله علیه و آله در مدینه منوره خطبه خواند و در عهد دعای خود گفت: علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن على بن الحسین بن علی بن ابی طالب ولیعهد مسلمین گردید :
ستَهُ آبَائِهِمْ مَنْ هُمُ أَفْضَلُ مَنْ يَشْرِبُ صَوبَ الْغَمَامِ
مامون فرمان داد در دراهم و دنانير بنام آن جناب سکه زدند ، حضرت رضا عليه السلام مشاهده کردند یکی از دوستان و علاقه مندانش بسیار از این جریان خوشحالی میکند ، بطرف او اشاره فرمودند که نزديك من بيا .
وی خود را در کنار حضرت رضا جای داد، امام علیه السلام آهسته به او
-١٥٤-
گفتند : دل خود را با این حرفها مشغول نساز و اظهار شادمانی مکن ، و بدان که این موضوع به آخر نخواهد رسید .
در این هنگام حضرت رضا علیه السلام دست خود را بطرف آسمان برداشت و فرمود :
خداوندا تو خود میدانی که با اکراه و عدم رضایت این امر را پذیرفتم ، و اضطرار مرا و ادار ساخت که خود را در این جریان وارد سازم ، خداوند مرا مؤاخذه مکن همانطور که بنده و پیامبرت یوسف را مؤاخذه نکردی در آن هنگام که او را والی مصر کردند .
۳۰ - ریان بن صلت گوید: هنگامیکه مامون خواست برای خود بعنوان خلافت ، وحضرت رضا علیه السلام بعنوان ولایت عهد ، و جهت فضل بن سهل بعنوان وزارت از مردم بیعت بگیرد، دستور داد مردم وارد شوند و بیعت کنند .
مردم دسته دسته وارد شدند و بیعت کردند ، طرز بیعت چنین بود که دست راست خودر تا انگشت در دست راست آنها میگذاشتند .
در آخرین ساعت جوانی از اولاد انصار رسید و دست راست خود را از انگشت کوچک تا بالای ابهام در دست راست آنها قرارداد و به این طریق بیعت کرد .
در این هنگام حضرت رضا علیه السلام تبسم کرد و بمأمون فرمود : کسانیکه امروز با ما بیعت میکردند از روی حقیقت و عقیده نبود، جز این جوان انصاری که از روی ایمان با ما بیعت نمود
مامون گفت : جریان از چه قرار است و فسخ و عقد بیعت چیست .
امام رضا علیه السلام فرمود : عقد بیعت از آخر انگشت كوچك است تا ابهام
۱۵۵ -
و فسخ بیعت از ابهام تا انگشت كوچك است .
مامون دستور داد مردم بار دیگر حاضر شوند و همان طور که حضرت رضا علیه السلام فرمودند بیعت کنند .
مردم گفتند : چگونه کسی سزاوار امامت میباشد که از عقد بیعت اطلاع ندارد ، البته کسیکه میداند بهتر است از کسیکه نمیداند .
۳۱ - علی بن عیسی اربلی گوید: در سال ۶۷۰ یکی از کار گذاران مشهد مقدس حضرت رضا علیه السلام نزد ما آمد ، وعهد نامه مامون را که با خط خود نوشته بود و در آن خط حضرت رضا علیه السلام نیز دیده میشد با خود آورده بود .
من جای قلم آن جناب را بوسیدم و در کلمات مباركات حضرت رضا غور کردم و این را یکی از موفقیتهای خود دانستم و آن عهد نامه را تا آخر نقل نمودم و آن اینست :
بنام خداوند بخشنده مهربان ، این نامه ایست که عبد الله بن هارون الرشيد أمير المؤمنین برای ولیعهد خود علی بن موسی بن جعفر نوشته است .
اما بعد خداوند عزوجل اسلام را دین خود اختیار کرد ، و از میان بندگان خود پیامبرانی انتخاب نمود، این پیامبران مردم را بطرف خداوند راهنمایی کرده و ارشاد فرمودند ، نخستین آنها به آخرین فرد مژده داد و آخرین پیامبران نخستین آنان را تصدیق کرد .
این بعثت پیامبران هم چنان ادامه داشت تا آنگاه که نوبت پیامبری به حضرت رسول صلی الله علیه و آله رسید .
حضرت رسول در هنگامیکه علم و دانش کهنه شده و ارتباط وحی قطع گردیده و آمد و شد پیامبران و سفیران پروردگار قطع شده و قیامت نزديك گردیده بود ، به پیامبری بر گزیده شد، خداوند متعال او را شاهد پیامبران و سرور آنان
-١٥٦-
قرارداد .
خداوند متعال کتاب عزیز خود را که همه حق و حقیقت است و هرگز باطل به آن راه ندارد ، بر او نازل فرمود ، در قر آن کریم ، از حلال وحرام ، وعذاب و عقاب و تحذير و انذار ، و امرونهی سخن گفت ، تا حجت بالغه خود را بر مردم تمام کرد .
و پس از این هر کسی طریق حق را اتخاذ کند از روی برهان اتخاذ میکند ، و هر کسی راه ضلالت را در پیش گیرد آن هم از روی برهان باشد ، یعنی بعد از بعثت رسول خدا راه بهشت و دوزخ از هم تمیز داده شده است .
رسالت خداوند را به مردم ابلاغ کرد ، و جامعه را با سخنان حکمت آمیز و پندهای نیکو براه خداوند دعوت فرمود ، و با مجادله های نيك مردم را بطرق معرفت و خداشناسی کشانید .
پس از موعظه و مجادله با جنگ و جهاد دین خدا را ترویج کرد ، تا آنگاه که پروردگار او را به جوار رحمت خود کشانید، و او را در جوار خود جای داد .
هنگامیکه دوره نبوت تمام شد و خداوند پیغمبر خود را بعنوان خاتمیت مبعوث فرمود ، ووحی و رسالت منقضی شد ، نظام امور مسلمین و پایداری دین را در خلافت قرارداد .
عزت دین و قیام به حقوق خداوند و حفظ آداب و احکام شریعت و حدود و سنن دین مقدس اسلام و جهاد با دشمنان و کفار، در زیر لوای خلافت و امامت انجام میپذیرد .
پس بنابر این خلفاء باید از خداوند اطاعت کنند، و آنچه به آنان ودیعه گذاشته شده مراعات نمایند، و در حفظ آثار دین بکوشند ، و حقوق بندگان خدا را حفظ کنند ، مسلمانان نیز باید از خلفاء خود تبعیت نمایند و به آنان مساعدت و
-۱۵۷-
معاونت داشته باشند .
خلفاء راه ها را امن میکنند ، و موجبات آسایش مردم را فراهم میسازند ، و از خون ریزی و قتل و غارت جلو گیری نموده و وحدت را در جامعه اسلامی پدید میآورند ، در صورتیکه خلیفه ای نباشد وحدت جامعه متلاشی شده و اختلاف کلمه در میان آنها پدید میآید .
اگر مسلمانان خلیفه نداشته باشند مقهور میگردند و دشمنان بر آنها مسلط میگردند ، و در نتیجه از هم پراکنده شده و زیان دنیا و آخرت را خواهند دید . اکنون کسیکه در روی زمین خلیفه شده و امین خلق خدا قرار گرفته ، باید در راه خداوند جان خود را به مشقت اندازد . و براي رضايت خدا و اطاعت از وی ایثار نماید ، و باید خود را در برابر سؤالات خداوند آماده سازد، و با عدل و داد در میان جامعه ای که حکومت میکند رفتار نماید .
پروردگار به بنده و پیامبرش داود علیه السلام میفرماید :
ای داود ماتو را در زمین خلیفه قرار دادیم ، بین مردم به حق حکم کن و دنبال هوی نرو که تو را از راه خدا باز میدارد ، و کسانیکه راه خداوند را گم کنند برای آنها عذاب دردناکی آماده است، زیرا این گونه مردم حساب روز قیامت را فراموش کرده اند
خداوند متعال میفرماید: ای محمد به پروردگارت سو گند از این مردم از آنچه که انجام داده اند خواهیم پرسید ، سنی ها نقل کرده اند که عمر بن خطاب گفت : اگر يك بچه شتری در کنار فرات تلف شود میترسم خداوند او را از من بازخواست کند .
به خداوند سوگند کسیکه مسئول اعمال خود بوده و کارهائیکه بین او و
-۱۵۸-
خدایش انجام گرفته در خطر عظیم است تا چه رسد به آنکسی که مسئول جامعه بوده و امور امت و مملکت را در اختیار داشته است .
ما اينک به خداوند پناه میبریم و از او توفیق و عصمت میخواهیم ، و از پروردگار هدایت و راه نمایی و رسیدن برضوان و رستگاری را خواستاریم .
بیناترین امت و ناصحترین آنها در میان بندگان آن کسی است که بطاعت خداوند مشغول باشد و کتاب خدا را در نظر داشته باشد و به سنت رسول صلى الله علیه و آله عمل کند ، و در مدت عمرش همواره خداوند را در نظر بگیرد .
خلیفه مسلمین باید در نظریه خود همواره کوشش داشته باشد و از روی بصیرت و دقت به امور جاریه بنگرد، و در مورد ولیعهد خود دقت کند و بداند که برای امامت مسلمانان چه شخصی را بر میگزیند .
او باید شخصی را برای خلافت انتخاب کند که بتواند جامعه اسلامی را حفظ کرده و وحدت آنان را نگهداشته و از خون ریزی جلو گیری نموده و اختلافات آنها را بر طرف کند و آنان را از شیطان و مکر او نگهدارد .
خداوند عزوجل ولایت عهدی را بعد از خلافت از کمال اسلام قرارداده و آن را موجب عزت و صلاح امت نموده است، و به خلفاء الهام فرموده تا کسیکه برای ولایت عهدی شایستگی دارد انتخاب کنند ، و با اختیار ولیعهد نعمت ها فراوان و عافیت همه جا را فرا میگیرد .
خداوند به وسیله او مکر دشمنان و کید مخالفان را از بین برده و تفرقه را به وحدت تبدیل میکند .
أمير المؤمنين مأمون از روزیکه خلافت به او منتقل شده عظمت و بزرگی و سختی این مقام را در یافته است ، و متوجه گردیده که خلافت دشواریها و مسئولیت هایی در بردارد، و واجب است بر کسیکه بر کرسی خلافت تکیه زده
- ١٥٩-
همواره طاعت و فرمانبرداری پروردگار را در پیش گرفته ، و مراقب اوضاع واحوال مسلمانان باشد .
مامون بدن خود را به سختی انداخت ، شبها خواب در دیدگانش راه نیافت و همواره متفکر بود، که تا موجبات عزت دین و سرکوبی مشرکین را فراهم سازد وامت را بطرف صلاح و شایستگی و عدل و داد را در اجتماع اسلامی پدید آورد ، و احكام قرآن مجید و سنت حضرت رسول صلى الله علیه و آله را زنده نگاه دارد . و عوامل رفاه و آسایش را در جامعه فراهم کند ، و مردم را با اندرز و نصیحت و راهنمائی به خداوند آشنا سازد، و خداوند را از خود راضی نماید .
مامون تصمیم گرفته است که پس از خود کسی را برای خلافت انتخاب کند که قدرت داشته باشد موجبات آسایش ملت را فراهم کند . و در دین خود ورع و تقوی داشته باشد.
جانشین او باید به او امر خداوند عمل کند و در تمام شب و روز همواره خداوند را در نظر بگیرد و موجبات خوشنودی پروردگار را در خدمت به خلق و به کار بستن احکام قرآن برای خود فراهم سازد.
مامون درمیان اولاد عباس و على بن ابى طالب مطالعه و تحقیق کرد تا مرد شایسته ای را بعنوان ولایت عهدی برگزیند ، و مردی که از هر جهت به امور مذهبی و علمی علاقه مند باشد اختیار کند، و در این باره بسیار کوشش کرد و همه خاندان خود را مورد بررسی قرارداد تا فرد مورد نظر را پیدا کند و حال او را معاينه ومحل تحقیق قرار دهد ، و نیات او را درک نماید.
پس از مدتی تحقیق و طلب خیر از خداوند و کوششی که در این باره انجام داد بهترین شخص مورد نظر را که در دوخاندان عباسی و علوی از همگان شریفتر و داناتر علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسين بن علی بن ابی طالب
- ١٦٠ -
بود که برای ولایت عهدی در نظر گرفته شد.
علی بن موسی کسی است که همه زبانها به فضل او گویا و همه مردم به لیاقت او اجماع دارند و او را سزاوار این مقام میدانند.
مامون خود او را به خوبی میشناسد ، از هنگام کودکی و جوانی تا اکنون که مردی کامل است در نظر وی بوده است.
اينك او را ولیعهد خود انتخاب کرده و برای او از مردم به این عنوان بیعت گرفته است تا پس از او خلیفه مسلمین باشد ، و او اطمینان دارد که خداوند به انتخاب وی راضی است، زیرا خداوند میداند که مأمون برای رضای او علی بن موسی را به ولایت عهدی بر گزیده است.
مامون برای پیشرفت اسلام و مسلمین و سلامتی جامعه ، وثبات ودوام حق و اتمام حجت او را اختیار کرده امیدوار است خداوند او را در روز قیامت که همه مردم در پیشگاهش حاضر میشوند نجات دهد و از اهوال آن روز او را برهاند . مامون فرزندان و خویشاوندان و اصحاب و یاران ، و کار گذاران و کارمندان خود را امر کرد تا با او بیعت کنند ، و بدانند که وی برای فرمانبرداری از خداوند از حق خود گذشته و فرزندان خود را کنار نهاده است.
مامون فرزندان و ارحام خود را کنار زد و خویشاوندان خود را از خلافت محروم ساخت ، علی بن موسی الرضا را ملقب به «رضا» نمود، زیرا آن جناب را از میان مردم برگزید و به خلافت او رضایت داد.
تمام خویشان و اهل بیت او و کسانیکه در مرکز حکومت و خلافت بودند با علی بن موسی بیعت کردند زیرا وی مردی عابد و دین دار بود، و شایستگی این مقام را داشت .
شما با رضایت با او بیعت کردید، و دلهای شما از این حسن انتخاب باز شد
-١٦١-
و شادمان گردید، و دانستید که مامون با انتخاب او منظورش چه بوده است.
وی در برابر طاعت پروردگار از خود گذشت نشان داد، و شما باید خدا را سپاسگزار باشید که به امیرالمؤمنین مامون الهام کرد تا حقوق او را در برابر شما رعایت کند .
مأمون حریص بود که شما هدایت شوید و تفرقه شما به وحدت انجام پذیرد.
مامون با انتخاب علی بن موسی مقصودش این است که از خون ریزی جلو گیری شود و پراکندگیها به وحدت تبدیل گردد و مرزهای شما استوار و قوی شود ، و دين شما رونق پذیرد و دشمن شما نا بود گردد و کارهای شما مستقیم شود. ای مردم اکنون به اطاعت خدا و امير المؤمنين بشتابید و آنها را از خود راضی سازید، و سپاسگزار باشید این نامه را با دست خود در هفتم ماه رمضان سال ۲۰۱ نوشت .
در پشت عهدنامه به خط حضرت رضا علیه السلام چنین آمده بود : بنام خداوند بخشاینده مهربان .
ستایش مخصوص خداوندیست که آنچه بخواهد انجام میدهد ، کسی از فرمان او نمیتواند سرپیچی کند ، و حکم او را رد نماید خیانت های چشم و آن چه در دلها باشد می داند ، درود بر حضرت رسالت و آل عليهم السلام باد.
میگویم من که علی بن موسی بن جعفر هستم : امیر المؤمنین مأمون که خداوند او را به پایداری استوار بدارد، و به طریق رشاد و هدایت موفق گرداند ، حق ما را که دیگران نشناخته بودند شناخت و پیوندهای خویشاوندی را که قطع شده بود بار دیگر به هم پیوست ، و جانهای ترسان را آسایش بخشید و آنان را زنده کرد ، و پس از فقر و ناداری آنها را بی نیاز ساخت .
- ١٦٢-
مأمون این کارها را برای رضای خداوند جهانیان انجام داد ، و از دیگری پاداش نمیخواست، زود است خداوند جزای نیکو کاران بدهد ، و اجر آنها را ضایع نمیگرداند
مأمون ولایتعهدی و خلافت را در اختیار من قرار داد ، اگر بعد از او زنده بمانم این منصب متعلق به من است ، هر کسی پیمانی را بشکند ، و عهدی را نقض کند احترام خود را از بین برده و موقعیت خود را از دست داده است .
زیرا همچه شخص بر امام خود ستم روا داشته و حرمت اسلام را مورد تجاوز قرار داده است، و به همین روش در گذشته عمل شده و عهد و پیمانها حفظ شده است .
اگر چنانچه از امامی لغزشی دیده شد و یا اشتباهی در وی مشاهده گردید ، باید او را نصیحت کرد و با او مخالفت ننمود، و در غیر اینصورت در جامعه اسلامی اختلاف و تشتت پدید می آید و رشته های حکومت اسلامی مضطرب میگردد ، مخصوصاً که هنوز مردم بزمان جاهلیت نزديك هستند، و دشمنان در پی فرصت می باشند .
با خدای خود عهد بسته ام که امور مسلمین را به خوبی انجام دهم ، و اينك که خلافت را بگردن من افکنده است، درمیان مسلمین عموماً وبنى عباس خصوصاً با عدالت رفتار کنم ، و از خدا و رسولش اطاعت نمایم .
و اینکه خون حرامی را نریزم ، و جان و مال و ناموس مردم را حفظ کنم ، مگر آن کسی که حدود خداوند را مراعات نکرده و به واجبات خدا تجاوز کرده باشد که این چنین شخص باید مجازات شود .
من به اندازه کفایت و توانائی خود کوشش خواهم کرد ، و با نفس خود پیمان
-١٦٣-
بستم که حدود و ثغور را حفظ کرده و از آنچه که خداوند بر من واجب گردانیده و بازخواست خواهد کرد فرو گذار نکنم .
پروردگار در قرآن مجید فرموده: به پیمانها وفا کنید که خداوند از پیمانها بازخواست میکند .
اگر چنانچه بدعتی ایجاد کردم و یا در احکام تغییری دادم و یا در قوانین شرع مقدس دست بردم، مستحق عقوبت و تعرض دیگران هستم ، از خشم و غضب خداوند به او پناه میبرم و از پروردگار توفیق اطاعت و خدمتگزاری را خواستارم و خداوند بين من و معصیت خود حائل شده و به من و همه مسلمانان عافیت دهد .
در صورتیکه جفر و جامعه بر خلاف اینکار حکم میکنند ، و نمیدانم برسر من چه خواهد آمد و بر شما چه خواهد گذشت فرمان فقط در دست خداوند است و او به حق حکم کرده و حق و باطل را از هم جدا میکند .
من امتثال امير المؤمنين مأمون را کرده و خوشنودی او را پذیرفتم ، خداوند مرا و او را حفظ کرده و از هر گزندی نگهداری فرماید و خداوند را بر این امر گواه گرفتم ، و خداوند بهترین گواهان است
من این مطالب را با خط خود در حضور امیر المؤمنين ، وفضل بن سهل ، و سهل بن فضل ، ويحيى بن اكثم ، وعبد الله بن طاهر و ثمامة بن اشرس و بشر بن المعتمر و حماد بن نعمان در ماه رمضان سال ۲۰۱ نوشتم .
گواهان طرف راست : یحیی بن اکثم به مندرجات این نامه که در دو طرف نوشته شده گواهی میدهند ، و از خداوند متعال مسئلت دارد که امیر المؤمنین و همه مسلمانان از برکت این عهدنامه به بزرگی و عظمت برسند ، وعبد الله بن طاهر نیز در تاریخ معین در متن به مندرجات آن گواهی داد ، و همچنین حماد بن نعمان و بشر بن معتمر مضمون آن را در تاریخ معین گواهی میکنند .
گواهان طرف چپ نیز همچنین متن عهدنامه را تأیید میکنند ، این صحیفه
- ١٦٤ -
عهد و پیمان را که در دو طرف نامه نوشته شده در حرم حضرت رسول الله (ص) بين قبر و منبر خواندند ، و بنی هاشم و فرماندهان لشکر ورجال بزرگ و عموم مردم آن را تأیید کردند و به همه شایعات خاتمه دادند
فضل بن سهل به فرمان مأمون تاریخ صدور عهد نامه را گواهی کردند .
یعقوبی گوید
مامون رجاء بن ابي الضحاك را که از خویشاوندان فضل بن سهل بود ، به مدینه منوره فرستاد و او را امر کرد تا علی بن موسی بن جعفر علیهم السلام را به خراسان بیاورد ، وی وارد مدینه شد و حضرت رضا را با خود برداشت و به بغدادآورد ، و سپس از طریق بصره او را به مرو رسانید.
مامون به ولایت عهدی با او بیعت کرد، و این حادثه در سال ۲۰۱ در ماه رمضان اتفاق افتاد .
مامون دستور داد مردم لباس سبز بپوشند ، و سپس به ولایات و شهرها نوشت و از مردم بیعت گرفتند، و در منابر بنام امام رضا علیه السلام خطبه خواندند، و نام او را در درهم و دینار سکه زدند همه اطرافیان مامون لباس سبز پوشیدند جز اسماعیل ابن جعفر بن سلیمان هاشمی که از پوشیدن لباس سبز خود داری کرد .
اسماعیل بن جعفر از طرف مامون حاکم بصره بود، و با مامون و حکم او در تغییر رنگ لباس مخالفت کرد و گفت: این موضوع مخالف روش گذشتگان است و ما پیمان شکنی نخواهیم کرد .
اسماعیل مامون را از خلافت خلع کرد، مامون پس از شنیدن این خبر عیسی ابن یزید جلودی را به جنگ او فرستاد.
هنگامی که جلودى نزديك بصره رسید اسماعیل بدون اینکه باوی جنگ کند از بصره فرار کرد .
-١٦٥-
جلودی وارد بصره شد و در آن جا مقیم گردید .
اسماعيل بن جعفر بطرف حسن بن سهل رفت حسن او را بزندان افکند و جریان را برای مامون نوشت.
مامون دستور داد او را بطرف مرو بفرستند ، هنگامی که اسماعیل را نزديك مرو رسانیدند، مامون بار دیگر فرمان داد او را به جرجان (گنبد کاوس امروز ) ببرند و در آن جا زندانی کنند.
وی مدتی در جرجان زندانی بود و پس از مدتی در گذشت .
مامون حکم بیعت حضرت رضا علیه السلام را با جلودی به مکه فرستاد ، و ابراهيم بن موسی بن جعفر در این هنگام در مکه بود، و مکه را در اختیار داشت و لیکن مردم را بطرف مامون دعوت می کرد .
جلودی وارد مکه شد در حالیکه لباس سبز پوشیده بود ، ابراهیم بن موسی از وی استقبال کرد ، و مردم مکه با حضرت رضا بیعت کردند و لباس سبز را پوشیدند .
مؤلف گوید :
ما در باب مسیر آن حضرت بطرف خراسان ذکر نمودیم که آن جناب داخل بغداد نشد ، و از قادسیه راه بیابان بصره را در پیش گرفت، و از طریق نباج وارد بصره شد و هر گز کوفه و بغداد را ندید .
ورود آن حضرت را به بغداد تنها یعقوبی نقل کرده است، و کسی دیگر از مورخین و محدثین این موضوع را نقل نکرده و تأیید ننموده است .
طبری گوید :
در سال ۲۰۰ مأمون رجاء بن ابی الضحاك را با فرناس خادم به مدینه فرستاد
-١٦٦-
تا علی بن موسی بن جعفر و محمد بن جعفر را به خراسان بیاورند .
و نیز در حوادث سال ۲۰۱ نوشته: در این سال مأمون علی بن موسی بن جعفر را بعنوان ولا يتعهدي مسلمین و خلیفه بعد از خود انتخاب کرد، و او را ملقب به «رضا» نمود ، و فرمان داد لشکریانش لباس سیاه را دور انداخته و لباس سبز بپوشند ، و اینموضوع را به همه ولایات نوشت .
و نیز طبری گوید : عیسی بن محمد بن خالد هنگامیکه لشکریانش را در لشکر گاه مرتب کرد وارد بغداد شده در این هنگام نامه ای از حسن بن سهل برای او رسید و در آن نامه نوشته بود :
امير المؤمنين مامون على بن موسى بن جعفر بن محمد را بعنوان ولایت عهدی و خلافت بعد از خود انتخاب کرده است، وی در میان اولاد عباس و علی لایق تر و فاضل تر از او کسی را ندیده است، رهم چنین دستور داده لباسهای سیاه را دور انداخته و لباس سبز بپوشند
موضوع ولایت عهدی او در شب دوم ماه رمضان سال ۲۰۱ برگزار شد ، مامون امر کرد تمام بنی هاشم و یاران و اطرافیان و فرماندهان لشگر و رجال کشورش با او بیعت کنند، ولباسهای سبز را در بر نمایند، و در کلاه ها و سرا پرده ها و پرچم ها علامت سبز را نصب کنند ، و از مردم بغداد نیز بیعت بگیرند
هنگامیکه عیسی از این خبر مطلع شد مردم بغداد را دعوت کرد و موضوع را با آنان در میان نهاد، و گفت: هر کسی زودتر بیعت کند حقوق يك ماهش را دریافت میکند و باقی را هنگام رسیدن غله خواهند گرفت .
گروهی از مردم بغداد گفتند: بیعت میکنیم و لباس سبز را در بر میکنیم .
بعضی گفتند: بیعت نخواهیم کرد و لباس سبز را نخواهیم پوشید ، و خلافت را از فرزندان عباس نخواهیم گرفت .
-١٦٧-
مخالفین گفتند: این نیرنگی است که فضل بن سهل در آورده است، مردم چندروز در این باره توقف کردند. خاندان بنی عباس که در بغداد بودند ناراحت شدند، و با همدیگر در این باره به مشورت پرداختند
گفتند : یکی از خودمان را بعنوان خلافت انتخاب میکنیم و مامون را خلع مینمائیم، سخنگوی آنان در این باره و گردانندگان مخالفین مأمون ابراهيم ومنصور فرزندان مهدی بودند .
ابن اثیر گوید :
مامون علی بن موسی بن جعفر را به ولایت عهدی مسلمانان و خلیفه بعد از خود انتخاب کرد و او را به «رضا » از آل محمد علیهم السلام ملقب ساخت ، و فرمان داد لشكريانش لباسهای سیاه را دور انداخته و لباس سبز بپوشند ، و به مردم ولایات نیز دستور داد تا با علی بن موسی بیعت کنند ، و لباس سبز بپوشند .
حسن بن سهل برای عیسی بن محمد بن ابی خالد نوشت ) بعد از اینکه وارد بغداد شد: مامون علی بن موسی الرضا را بعنوان ولایت عهدی انتخاب کرده است وی در میان فرزندان عباس و علی کسی را شایسته تر از او ندید و او را از همگان داناتر و بهتر دانسته ، و او را به «رضا » ملقب ساخته است .
مامون فرمان داده مردم لباسهای سیاه را دور انداخته و لباس سبز در بر کنند.
موضوع ولایت عهدی در روز دوم شهر رمضان سال ۲۰۱ برگزار شد ، و امر کردم تا لشکریان و بنی هاشم به علی بن موسی بیعت کنند ، ولباسهای سبز بپوشند ، و باید اهل بغداد همه باوی بیعت نمایند
عیسی بن محمد مردم بغداد را دعوت کرد ، گروهی موافقت کردند و جماعتی مخالفت نمودند ، و گفتند : ما خلافت را از اولاد عباس خارج نمیکنیم ، و این فتنه را فضل بن سهل درست کرده است ، و ما اینك مامون را خلع میکنیم .
-١٦٨-
ابن اثیر گوید : علی بن موسی الرضا به مامون اطلاع داد که از هنگام کشته شدن امین مردم گرفتار هستند ، و همواره جنگ و خونریزی جریان دارد ، و فضل ابن سهل نمیگذارد اخبار و حوادث به اطلاع مأمون برسد .
اهل بیت مامون و همه بنی عباس از مامون ناراحت شده اند و میگویند : او دیوانه شده است ، مردم بغداد با ابراهیم بن مهدی بعنوان خلافت بیعت کرده اند.
مامون گفت : با ابراهیم بن مهدی بعنوان خلافت بیعت نکرده اند ، بلکه او را بعنوان امیر برای خود برگزیده اند تا امور آنها را اداره کند .
فضل موضوع ابراهيم بن مهدی را این چنین برای من تعریف کرده است
علی بن موسی به مامون یادآوری کرد که فضل در این مورد دروغ گفته است و هم اکنون جنگ بین حسن بن سهل و ابراهیم جریان دارد ، و مردم از اینکه فضل و برادرش بر تو مسلط شده اند ناراحت هستند ، و هم چنین از بیعتی که برای من گرفته ای راضی نیستند
مامون گفت : کدام اشخاص از این جریان اطلاع دارند ، حضرت رضا عليه السلام فرمود : يحيى بن معاذ و عبد العزیز بن عمران و گروهی دیگر از فرماندهان لشكر .
مامون دستور داد آنها را حاضر کردند، و موضوع را از آنها پرسید ، آنها به شرطیکه از فضل بن سهل در امان باشند حاضر شدند مامون را از حوادث مطلع کنند
مامون قول داد آنها را از شر فضل نگهداری کند ، و امان نامه ای به خط خود نوشت .
این چند نفر تمام اوضاع و احوال عراق و بغداد را برای مامون تعریف
-١٦٩ -
کردند و گفتند: اهل بغداد با ابراهیم بن مهدی بعنوان خلافت بیعت کرده و آن را خلیفه بزرگ نام گذاری نموده اند، و مامون را متهم میکنند که مذهب رفض را قبول کرده و خلافت را به علی بن موسی داده است .
عبد العزيز بن عمران و همراهانش به مامون گفتند که مردم از وی راضی نیستند ، و مامون با اشاره فضل بن سهل هرثمه را کشته است .
هرثمه آمده بود که شما را نصیحت کند و فضل وسیله کشتن او را فراهم آورد و اگر چنانچه مامون تاخیر کند و اقدام لازم را بعمل نیاورد خلافت از دستش خارج خواهد شد
طاهر بن حسین که آنهمه در راه مأمون فداکاری کرد و جان خود را در معرض هلاك قرارداد ، اينك از همه کارها دستش قطع شده و در يك گوشه شهر رقه اقامت گزیده و هیچ کاری نمیتواند انجام دهد
وی به اندازه ای ضعیف شده که لشگر یا نش بر او غلبه کرده اند ، و اگر چنانچه او در بغداد میبود اوضاع و احوال را اداره میکرد و کسی قدرت نداشت در بغداد قیام کند .
اينك در همه جا بر ضد تو قیام کرده اند و اوضاع و احوال را بر تو شوریده اند شما باید به طرف بغداد حرکت کنید ، و اگر مردم بغداد شما را مشاهده کنند ، از تو اطاعت خواهند کرد .
هنگامیکه مامون این سخنان را شنید دستور داد حرکت کنند ، فضل بن سهل از جریان مطلع شد دستور داد کسانیکه این گذار شها را به مامون داده اند دستگیر شوند .
فضل چند نفر را زندانی کرد و چند نفر را معذب ساخت ، حضرت رضا دراین مورد با مامون سخن گفت : مأمون گفت : اکنون با او مدارا میکنم .
شهاب الدین نویری گوید :
گفته شده که مردی را نزد مأمون آوردند ، وی امر کرد آن مرد را بکشند ،
۱۷۰-
در این هنگام علی بن موسی در مجلس نشسته بود
مامون به آن جناب گفت: شما در این مورد چه نظر دارید ؟ حضرت رضا فرمود: خداوند با در گذشت از این شخص تو را عزت میدهد.
مامون از گناه او در گذشت .
مامون همواره از مجرمین گذشت میکرد و این گذشت برای او يك خصلت شده بود .
مامون میگفت : من از عفو بسیار خوشم میآید ، تا آنگاه که گمان میکنم در آن افراط کرده و از ثواب عفو محروم شوم .
مرد گناهکاری را نزد مامون بردند او گفت : تو همان شخصی هستی که مرتکب فلان کار شده ای، و باید مجازات شوی .
آن مرد گفت: شما درست میگوئید ، من کسی هستم که از حد خود تجاوز کرده و برخود ستم نمودم ولیکن با امید واری به گذشت تو آن جرم را مرتکب شدم .
مامون از وی در گذشت .
سیوطی گوید :
در سال ۲۰۱ مامون برادرش مؤتمن را از خلافت و ولایت عهدی خلع کرد وعلى بن موسى بن جعفر صادق را بعنوان ولیعهدی انتخاب نمود ، وی این کار را برای افراطیکه در مذهب تشیع داشت انجام داد ، حتی گفته شده وی تصمیم گرفت خود را از خلافت کنار بکشد، و در اختیار علی بن موسی الرضا قرار دهد .
مامون علی را به «رضا» ملقب کرد و نام او را در در هم و دینار سکه زد ، و دخترش را به او تزویج نمود .
-۱۷۱-
مامون موضوع ولایت عهدی علی بن موسی را به ولایات و شهرها ابلاغ کرد و امر نمود تا از مردم بیعت بگیرند و لباس سیاه ترک کرده و لباس سبز بپوشند .
این حادثه برای بنی عباس بسیار گران تمام شد ، و آنان سخت ناراحت گردیدند ، خاندان عباس بر علیه مامون قیام کردند و ابراهیم بن مهدی ملقب به مبارك را بعنوان خلیفه انتخاب نمودند .
مامون از شنیدن این خبر بسیار ناراحت شد و لشکر مجهزی برای سرکوبی او فرستاد ، بین مامون و ابراهیم جنگ در گرفت و حوادثی پدید آمد .
مامون از خراسان بطرف عراق حرکت کرد، و در بین راه علی بن موسی در گذشت .
مامون برای مردم بغداد نوشت: شما به جهت علی بن موسی با من مخالفت كرديد ، و اينك او از دنیا رفت .
مردم بغداد جواب بسیار درشت و سختی برای او نوشتند ، مامون عازم بغداد شد .
ابراهيم بن مهدی شنید مردم از اطراف او پراکنده شده اند ، وی در ذی حجه سال ۲۰۳ مخفی شد .
وی مدت دو سال خلافت کرد و هشت سال نیز در مخفی گاه بسر برد .
مامون در ماه صفر سال ۳۰۴ وارد بغداد شد ، خاندان عباس از وی درخواست کردند که لباس سبز را ترك گوید ، مامون ابتداء نپذیرفت ولیکن بعد از مدتی لباس سبز را ترک گفت
صولی گوید: بعضی از خویشاوندان مامون به او گفتند : تو فرزندان علی بن
-۱۷۲-
ابی طالب را از خویشاوندانت بیشتر دوست داری، در صورتیکه اکنون خلافت در اختیار تو میباشد و باید به فرزندان عباس بیشتر رسیدگی کنی .
مامون گفت : من از روی مطالعه و انصاف این کار را کرده ام .
هنگامیکه ابوبکر به خلافت رسيد يك نفر از بنی هاشم را حکومت نداد ، پس از آن عمر و عثمان وارد عمل شدند و آنها نیز به بنی هاشم توجهی نکردند ، علی بن ابی طالب چون به خلافت رسیدند عبدالله بن عباس را حکومت بصره ، و عبيد الله بن عباس را حاکم یمن ، و معبد را حاكم مكه وقتم را در بحرین امارت دادند .
وی همه فرزندان عباس را حکومت داد، و او را بر گردن ما حقی بود ، من با نصب فرزندان او در شهرها خواستم نیکی های او را جبران کنم .
ابن جوزی گوید :
صولی گفته: هنگامیکه مامون با علی بن موسی بیعت کرد او را در کنار خود نشانید ، عباس خطیب به پا خواست و پس از خطا به گفت :
لا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ شَمْسٍ وَمِنْ قَمَرِ فَانتَ شَمْسُ وَهُذَا ذَلِكَ الْقَمَرُ
علماء سیر گویند : هنگامیکه مامون نظر خود را درباره ولایت عهدی انجام داد ، بنی عباس با او دشمنی آغاز کردند و از خلافت خلعش نمودند ، و ابراهیم بن مهدی را بعنوان خلافت به جای او نشاندند، طرفداران خاندان عباس از مامون رو گردان شدند
على بن موسی الرضا به مامون گفت: غش و مکر و فریب کاری برای مؤمن جایز نیست ، و باید تو را از اوضاع و احوال مطلع ساخت ، حقیقت این است که عموم مردم از ولایت عهدی من ناراضی هستند و خواص و بارانت از فضل بن سهل
-۱۷۳-
رضایت ندارند ، نظر ما اینست که ما را از خود دور سازی ، تا عوام و خواص پیرامون تو را بگیرند و کارها مستقیم شوند .
مامون پس از شنیدن این مطلب از خراسان عازم بغداد شد و در ماه صفر سال ٢٠٤ وارد این شهر شد، لباس مامون و یارانش در هنگام ورود به بغداد سبز بود ، و هم چنین پرچم های آنها هم سبز بود .
مامون قبلا حسن بن سهل را به بغداد فرستاد و او اطرافیان ابراهیم بن مهدی را پراکنده کرد، و ابراهیم خود مخفی شد و مامون پس از ورود به بغداد در قصر الرصافه منزل کرد .
صولی گوید : بنی عباس نزد زینب دختر سلیمان بن علی بن عبد الله بن عباس آمدند، زینب در میان خاندان عباسیان بسیار معظم و محترم بود ، و او را مانند ابو جعفر منصور احترام میکردند .
بنی عباس به زینب گفتند: از مامون بخواهد لباس سبز را ترك گويد : و بار دیگر لباس سیاه را که شعار عباسیان بود در بر کند .
مامون تصمیم گرفته بود محمد بن علی بن موسی را بعنوان ولیعهدی انتخاب کند ، ولیکن از ترس عباسیان اقدام نمیکرد .
مامون در این باره اصرار داشت تا آنگاه که زینب بر او وارد شد ، مامون برخواست و به او احترام کرد .
زینب گفت : تو درباره فرزندان علی بن ابی طالب بیش ارخاندانت نیکی میکنی در صورتیکه خلافت در دست و در اختیار تو هست و میتوانی بیشتر به آنها برسی و اگر خلافت را از دست دادی کسی به آنها توجه نمیکند ، اکنون لباس سبز را از خود دور کن و لباس خاندانت را بپوش و کسی را در خلافت شريك نكن .
- ١٧٤ -
مامون از سخنان او در شگفت آمد و گفت : ای عمه هیچ کس مانند تو با من سخن نگفته ، و حرفهای تو در دل من جای گرفت ، و من اینک در این مورد با شما محاکمه میکنم .
زینب گفت : مقصودت چیست؟ .
مامون گفت : ابوبکر و عمر و عثمان به خلافت رسیدند و بنی هاشم را از شرکت در کارها منع کردند ، و هیچ کدام را حکومت ندادند ، ولیکن علی بن ابی طالب چون به خلافت رسید فرزندان عباس را در بصره ، مكه ، یمن وبحرين حاکم کرد ، وحق او در گردن ما بود ، من اينك جبران میکنم و به فرزندان او حکومت میدهم .
زینب گفت: کارهای خوبی انجام داده ای ، و مصلحت تو را درباره بنی اعمام و فرزندان ابوطالب تایید میکنم ، ولیکن باید گفته های مراهم در نظر بگیری .
مامون گفت : آن چه مورد نظر شما هست انجام خواهد گرفت .
مامون بار دیگر با خود فکر کرد و از تصمیم ولایت عهدی محمد بن علی بن موسی منصرف شد، او از این جهت انصراف حاصل کرد که مبادا خلافت از دست عباسیان و علویان خارج شود
مامون درک کرد که هنوز در روی زمین گروهی از بنی امیه حکومت میکنند ، و ممکن است از این تفرقه استفاده کرده موجبات ناراحتی او را فراهم کنند ، و فتنه انگیزی نمایند .
وی در مجلس خود نشسته و بنی عباس را جمع کرد و در حضور آنها لباسهای سبز را از بدن خود خارج نمود و لباس سیاه پوشید ، و همه اطرافیان و یاران او نیز لباسهای خود را عوض کردند ، و مامون فقط هشت روز در بغداد با لباس سبز
١٧٥ -
بسر برد .
حافظ قندزی گوید :
ابن مسکویه در کتاب ندیم الفرید گفته : مأمون برای بنی عباس نامه ای نوشت و مضمون نامه از این قرار بود .
امیرالمؤمنین از مندرجات نامه شما اطلاع حاصل کرد ، خداوند متعال محمد (ص) را پس از مدتی که در میان مردم پیامبری نبود مبعوث فرمود ، نخستین کسیکه به او ایمان آورد دختر خویلد بود، پس از آن علی بن ابی طالب در حالی که هفت سال داشت و هرگز به خداوند کافر نشده بود ایمان آورد .
پدرش ابوطالب از رسول خدا سرپرستی کرد ، و همواره او را از دشمنانش نگهداری نمود و نگذاشت به او آزاری برسد .
پس از اینکه ابو طالب در گذشت مشرکین اجتماع کردند و تصمیم گرفتند او را بکشند ، حضرت رسول به مدینه مهاجرت کرد و انصار از او پذیرائی کردند ، هیچ کسی مانند علی بن ابی طالب در راه او فداکاری نکرد .
وی در جای رسول خدا خوابید و جان خود را فدای او کرد ، پیغمبر هر گاه لشکری تجهیز میکرد او را امیر لشکر قرار میداد ، واحدی را بر او امارت و ریاست نبخشید
علی بن ابی طالب از همگان بیشتر با مشرکین جهاد کرد و در راه خداوند به جنگ و قتال پرداخت ، و احکام دین را از همه بیشتر و بهتر می فهمید .
رسول الله او را در غدیر خم بعنوان ولایت و خلافت به مردم معرفی کرد ، و او همان است که خیبر را فتح کرد و عمر و بن عبدود را از پا در آورد .
حضرت رسول (ص) هنگامی که بین اصحاب خود عقد برادری بست ، او را
-١٧٦-
برادر خود معرفی کرد .
علی (ع) کسی است که آیه «يطمعون الطعام» درباره او نازل شده ، و او فرزند رسول خدا قرار گرفت در وقتی که او را به خانه خود آورد و کفالت و تربیت وی را قبول کرد .
و او همان کسی است که در روز مباهله مانند نفس پیغمبر معرفی شد ، خداوند میفرماید : آیا سقایت حاج و تعمیر مسجد الحرام را مانند کسی که به خداوند و روز جزا ایمان آورده و در راه او کوشش کرده مساوی قرار میدهید؟ و خداوندهمه مناقب و فضائل را در او تمام کرده است .
ما و فرزندان علی با هم متحد و متفق بودیم ، تا آنگاه که خلافت در دست ما قرار گرفت ، ما بر آنها سخت گرفتیم، و جهان را برای آنان تنگ ساختیم و بیش از بنی امیه از فرزندان علی را کشتیم ، و گروهی از آنان را از پا در آوردیم .
هر کسی اندکی کار بدهم مرتکب شود جزای آن را خواهد دید ، فقط شمشیر میتواند شما را سرجای خود بنشاند ، و انتقام آنها را از شما بگیرد .
آن مرد حسینی که برای خونخواهی مظلومان قیام میکند شما را از روی زمین پاک میکند ، و نسل شما را قطع می سازد ، و مهدی قائم خواهد آمد و سفیانی را از بن میکند
من اينك اراده دارم که علی بن موسی الرضا را به ولایتعهدی انتخاب کنم ، و به دین وسیله خون شما را حفظ کنم ، و بار دیگر پیوند دوستی و محبت را ارتباط دهم ، و امیدوارم از صراط قیامت به آسانی عبور کرده و از هول و عذاب قیامت آسوده گردم .
من اکنون عمل شایسته و پاکی بهتر از بیعت علی بن موسی نمیدانم ، و اینکه
-۱۷۷-
شما مرا متهم کرده اید که پدران خود را به گمراهی و ظلم وستم نسبت داده ام و آنها را زیانکار معرفی کرده ام ، مشرکین قریش نیز همین سخن را به حضرت رسول می گفتند .
مگر مشرکین نمیگفتند: ما پدران خود را به همین طریق و روش مشاهده کردیم و عقیده آنان را ترک نمیکنیم
وای برشما دین از پدران اخذ نمیگردد ، بلکه از افراد امین و خداشناس باید دین را یاد گرفت .
به جان خودم سوگند مجوسی مسلمان از مسلمان مرتد بهتر است ، واينك امیر المؤمنین از خداوند قوه و نیرو میخواهد و در امور خود از اویاری جسته و بر او توکل میکند .
مسعودی گوید :
مأمون در زمان خود تشیع را ظاهر کرد ، و با مردم در این مورد مناظره نمود ، و جامعه را بطرف دین سوق داد ، و خلافت را به علی بن موسی الرضا منتقل ساخت .
مأمون برای او نوشت و وی را به خراسان دعوت کرد تا خلافت را به او واگذار کند ، علی بن موسی از آمدن امتناع کرد ، ولیکن مأمون با مکاتبه او را به خراسان کشانید و ولایتعهدی را به اوداد .
روایت شده که مأمون از علی بن موسی استقبال کرد ، و او را تعظیم و تکریم نمود ، و فضل و جلالت و بزرگی مقام او را به مردم شناسانید ، و در مورد نظریه خود با مردم گفتگو کرد .
علی بن موسی فرمود : موضوع خلافت در خاندان ما قرار نخواهد گرفت تا آنگاه که بیست نفر قبل از خروج سفیانی حکومت کنند ، مأمون اصرار کرد و او امتناع
-۱۷۸-
پس از مدت گفتگو قرار شد که خلافت بعد از مأمون در اختیار او قرار گیرد .
کمال الدین بن طلحه گوید :
ما قبلا در باره امیرالمؤمنین على و زين العابدين بحث كرديم ، و اينك على الرضا سومین علی از اهل بیت میباشد ، هر کسی درباره این علی دقت كند و نيك بیاندیشد در می یابد که او وارث آند و علی بوده است .
این علی دارای ایمانی ریشه دار و مقامی بلند و موقعیتی عظیم ، وشخصيتي عاليقدر بود، به جهت کثرت اعوان و انصار و علم و فضلش مأمون او را گرامی داشت و مقام خلافت را که بالاترین شرف و فضیلت بود به او عطا کرد .
مأمون على بن موسى الرضا را در سلطنت و حکومت خود شرکت داد ، وعلناً در حضور رجال مملکت و بزرگان ملت بنام او خطبه خواندند و از مردم بیعت گرفتند وی علاوه بر این دختر خود را نیز به آن جناب تزویج نمود .
علی بن موسی دارای مناقبی بلند و صفاتی برجسته و فضائلی آسمانی بود، ریشه های خانوادگی و پیوند هاشمی و خوی و خصلت عربی آن جناب بر همگان واضح و روشن بود
هر چه از اخلاق پسندیده و مناقب عالیه وی گفتگو شود باز شطری از عظمت و بزرگی او را نتوان تحریر کرد، یکی از فضائل و مناقب مخصوص آن حضرت که حاکی از مقام بلند و ارجدار او در جامعه اسلامی است این است که مأمون وی را بعنوان ولایتعهدی بر گزید و خلافت را بعد از خود به او واگذار کرد .
گروهی که در حاشیه مأمون بودند ترسیدند که مبادا خلافت از خاندان بنی عباس خارج شده و در دست بنی فاطمه قرار گیرد، از اینرو بارضا دشمنی آغاز کردند .
-۱۷۹-
خليفة بن خیاط گوید :
در سال ۲۰۱ مأمون با علی بن موسى الرضا بعنوان خلافت بیعت کرد ، و برادرش قاسم بن هارون را از ولایتعهدی خلع نمود ، فرمان داد لباسهای سیاه را ترک گویند و لباس سبز را بپوشند و در همان سال مردم بغداد حسن بن سهل را از بغداد بیرون کردند و با ابراهیم بن مهدی بیعت نمودند .
کوفه و همه عراق بتصرف ابراهیم بن مهدی در آمد .
ابن کثیر دمشقی گوید :
در سال ۲۰۱ مأمون با علی بن موسى بن جعفر بعنوان ولایتعهد بیعت کرد ، و خلافت را بعد از خرد به او واگذاشت و او را به «رضا ملقب ساخت ، لباسهای سیاه را بدور انداخت ، و لباس سبز در بر کرد ، به همه شهرها و ولایات نوشت که مردم از وی تبعیت کنند .
این بیعت در ماه رمضان سال ۲۰۱ در روز سه شنبه واقع شد ، علت این بود که مامون در میان فرزندان عباس و اهل بیت کسی مانند او واجد شرائط پیدا نکرد از اینرو خلافت را به وی واگذاشت .
و نیز مسعودی گفته :
ابو الحسن علی بن موسی الرضا در مرو نزد مامون آمد ، مامون او را بسیار گرامی داشت و در بهترین منزل جای داد، سپس خواص دوستان و یاران خود را جمع کرد و گفت: من در فرزندان عباس و علی نظر کردم و کسی را مانند علی بن موسی برای خلافت شایسته ندیدم .
مامون با وی بیعت کرد و نام او را در درهم و دینار سکه زد و دخترش ام الفضل را به محمد بن علی تزویج کرد ، سپس امر نمود لباسهای سیاه را براندازند و به جای
-۱۸۰ -
آن از لباسهای سبز استفاده کنند .
ابن حجر گوید :
على بن موسى بن جعفر ابو الحسن الرضا از پدرش و عبيد الله بن ارطاة بن منذر روایت میکند و از او پسرش و ابو عثمان مازنی نحوی ، و علی بن علی دعبلی ، و ایوب بن منصور نیشابوری و ابو الصلت عبد السلام بن صالح هروی و مامون بن رشید و علی بن مهدی بن صدقه و ابو احمد داود بن سلیمان غازی قزوینی و عامر بن سليمان طائی و ابو جعفر محمد بن محمد بن جان و گروهی دیگر روایت کرده اند .
ابو الحسن يحيى بن جعفر نسابه علوی گوید: مامون با وی بعنوان ولیعهدی بیعت کرد و مردم را وادار کرد تا لباس سبز پوشند .
مبرد از ابو عثمان مازنی روایت میکند از علی بن موسی الرضا پرسیدند : آیا خداوند بندگان خود را به آنچه نمیتوانند انجام دهند امر میکند .
فرمود : خداوند عادلتر از این است که این چنین حکم و فرمانی را بکند؟
سائل بار دیگر پرسید : آیا بندگان خدا قدرت و استطاعت دارند آنچه را خداوند بخواهد انجام دهند ؟ فرمود : بندگان خداوند عاجز و ناتوان تر از این هستند که آنچه خداوند بخواهد عمل نمایند .
علی بن موسی الرضا در حدود سال ۲۰۳ جهان را وداع گفت .
از حاکم نیشابوری رؤیت شده که او گفت: مأمون علی بن موسی را از مدینه به بصره و از آنجا از طریق اهواز و فارس و نیشابور به مروفراخواند، تا آخر .
خليفة بن خیاط گوید : علی بن موسی از پدرش و همچنین از اعمام خود اسماعیل ، عبد الله ، اسحاق ، علی بن جعفر ، عبد الرحمان بن ابی الموالی و غیر آنان حدیث نقل میکند .
- ۱۸۱ -
وی در مسجد رسول خدا (ص) جلوس میکرد در حالیکه بیست و اندی سال از عمرش نمیگذشت و برای مردم احکام و مسائل دین را بیان میکرد .
پیشوایان اهل حدیث مانند : آدم بن ابی ایاس و نصر بن علی جهضی و محمد بن رافع قيثرى و غیر از آنها از او روایت دارند، علی بن موسی الرضا در سناباد طوس به شهادت رسید .
این حادثه در شب جمعه . از ماه رمضان سال ۲۰۳ واقع شد ، در حالیکه چهل و نه سال و شش ماه از عمر او میگذشت ، سپس از طریق دیگری نقل کرده است که آن حضرت در ماه صفر از جهان رفت .
و نیز گوید : از ابوبکر محمد بن مومل شنیدم میگفت : با امام اهل حدیث ابوبکر بن خزیمه و رفیقش ابوعلی ثقفی و گروهی دیگر از محدثین و مشایخ بزرگ برای زیارت علی بن موسی الرضا بطوس رفتیم .
راوی گوید : مشاهده کردم ابوبکر بن خزيمة به آن قبر مبارك بسيار تعظيم و احترام میکرد، و در کنار آن به تضرع وزاری مشغول بود ، بطوریکه ما از آن هیئت و حالت متحیر شدیم
ابوزکریا موصلی گوید :
علی بن موسى الرضا وارد مروشد و مأمون او را گرامی داشت و گفت : من در فرزندان عباس و علی نظر کردم و کسی را لایق تر و شایسته تر از علی بن موسی ندیدم .
وی پس از مدتی او را بعنوان ولایتعهدی بر گزید، و به «رضا» ملقب نمود ، سپس دستور داد مردم لباسهای سیاه را دور افکنده و لباس سبز در بر کنند ، وحقوق یکسال لشکریانش را نیز در یکجا پرداخت کرد .
و این حادثه در ماه رمضان سال ۲۰۱ واقع شد .
-۱۸۲-
ابن وردی در تاریخ خود گفته :
مأمون على بن موسى الرضارا ولیعهد مسلمین کرد ، و او را به «رضا» ملقب ساخت ، و فرمان داد مردم لباسهای سیاه را دوراندازند و لباس سبز در بر کنند .
ابن خلکان گوید :
ابو الحسن علی الرضا یکی از ائمه دوازده گانه بر اعتقاد امامیه میباشد ، مأمون او را ولیعهد خود قرارداد و دخترش ام حبیبه را به او تزویج کرد ، و نام او را در درهم و دینار سکه زد .
علت انتخاب او به ولیعهدی این بود که مأمون آماری از فرزندان عباس را خواست ، پس از شمارش در حدود سی و سه هزار نفر زن و مرد و كوچك و بزرگ برآورد شد
سپس گفت: من در میان اولاد عباس و علی بن ابی طالب در این زمان شخصی سزاوارتر و شایسته تر از علی بن موسی الرضا برای خلافت سراغ ندارم .
مأمون با وی بیعت کرد و دستور داد علامت سیاه را از پرچمها و لباسها براندازند، و این واقعه در پنجم محرم سال ۲۰۲ و یا ۲۰۳ پایان پذیرفت .
ابن تغری بروی گوید :
مأمون ولایتعهدی و خلافت را بعد از خود به علی بن موسی الرضا علوی داد ، و برادرش قاسم را از ولایتعهدی خلع کرد ، و لباس سیاه را ترك گفته و لباس سبز را در بر کرد .
وی همچنین غالب شعار بنی عباس را منسوخ نمود، اعمال و افعال او بر بنی عباس و فرماندهان لشکر سخت آمد و آنان را ناراحت ساخت .
-١٨٣-
ابن طقطقی گوید :
مأمون در امر خلافت مدتی فکر میکرد، او در نظر داشت خلافت را در اختیار مردی که صلاحیت آن را دارد قرار دهد تا ذمه خود را مشغول نسازد - مأمون همینطور پنداشته بود
وی میگفت من در میان بزرگان دو خاندان عباس و علی در این مورد مطالعه کرده ام ، و کسی را شایسته تر و داناتر که جامع همه شرائط باشد از علی بن موسى الرضا ندیده ام .
مامون در این باره عهد نامه ای تهیه کرد و با خط خود آنرا امضاء نمود ، وعلى بن موسى الرضا را وادار کرد تا پیشنهاد او را قبول کند .
حضرت رضا (ع) ابتداء امتناع کرد و سپس قبول فرمود ، و در پشت نامه مامون با خط خود عهدنامه را امضاء فرمود و نوشت من برای امتثال امر مامون پذیرفتم در صورتیکه جفر و جامعه بر خلاف این حکم میکنند .
فضل بن سهل وزیر مامون مقدمات امر ولایتعهدی را فراهم آورد و او بود که خوبیهای این امر را برای مامون باز گو کرد.
مردم با علی بن موسی بیعت کردند که پس از مامون خلیفه باشد ، مامون او را ملقب به «رضا» از آل محمد عليهم السلام نمود ، و دستور داد مردم لباسهای سیاه را از بدن در آورده و لباس سبز بپوشند .
این جریان در خراسان انجام گرفت ، هنگامیکه عباسیان در بغداد از موضوع مطلع شدند، و دانستند که مامون این عمل را انجام داده و خلافت را از عباسیان به علویان منتقل کرده و دست از لباس و شعار پدران خود برداشته ناراحت شدند و او را از خلافت خلع کردند .
-١٨٤-
ابو الفرج اصفهانی گوید :
گروهی از محدثین برای من نقل کردند: مامون گروهی از اولاد ابیطالب را از مدینه فراخواند و در میان آنها علی بن موسی الرضا بود . فرستادگان مأمون آنها را از طریق بصره به مرو بردند .
آورنده آنها به خراسان مردی از اهل خراسان بود که او را جلودی میگفتند ، وی علی بن موسی الرضا را نزد مامون برد، و مأمون فرمان داد تايك منزل در اختیار او قرار دادند
مامون به فضل بن سهل پیغام فرستاد و او را از جریان مطلع ساخت و گفت : من تصمیم دارم علی بن موسی را به عنوان خلافت انتخاب کنم و دستور داد تا فضل همراه برادرش حسن در مجلس حاضر گردند و در این مورد گفتگو کنند .
آن دو برادر نزد او حاضر شدند ، حسن بن سهل مامون را از این نظر بازداشت ، و به او گفت: اگر این کار را بکنی خلافت را از خاندانت خارج میکنی و عباسیان را با خود دشمن مینمائی
مامون گفت : من با خداوند عهد کرده ام که اگر برامین پیروز شدم خلافت را در دست بهترین فرد از آل ابو طالب قراردهم ، و اینک کسی را فاضل تر از او نمیدانم .
فضل بن سهل و برادرش نظر او را تأیید کردند و علی بن موسی الرضا را حاضر نمودند و پیشنهاد خود را بر آن جناب عرضه داشتند .
علی بن موسی سخنان آنها را قبول نکرد و لیکن آن دو نفر بر اصرار خود افزودند ، گفتند اگر پیشنهاد ما را قبول نکنی نظر خود را اعمال میکنیم ، سپس یکی از آند و گفت: اگر قبول نفرمائی گردن شما را خواهیم زد .
بعد از این مامون آن حضرت را طلب کرد و او را مورد خطاب قرار داده و
- ١٨٥-
خواسته های خود را مطرح ساخت .
علی بن موسی گفته های مامون را نیز نپذیرفت ، مامون در این باره سخنان تهدید آمیز بر زبان جاری کرد و گفت: عمر شورای خلافت تشکیل داد وجد شما را هم در آن وارد کرد و سپس گفت: هر کسی مخالفت نمود گردنش را بزنید ، و اکنون باید پیشنهاد مرا قبول کنید .
علی بن موسی با شرایط مخصوصی قبول کرد .
مامون روز پنجشنبه جلوس کرد ، فضل بن سهل مردم را از تصمیم مامون آگاه ساخت و گفت: مامون در نظر گرفته علی بن موسی را ولیعهد خود گرداند ، و فرمان داده است مردم لباس سبز پوشیده و روز پنجشنبه دیگر برای بیعت حاضر شوند ، و حقوق یکساله خود را نیز یکجا بگیرند .
روز موعود که فرا رسید فرماندهان لشکر و رجال کشور همگان سوار شدند و لباس سبز در بر کردند و در دارالاماره جمع گردیدند ، مامون در جای خود جلوس کرد و برای حضرت رضا (ع) متکای مخصوصی گذاشتند .
امام رضا (ع) در حالیکه لباس سبز پوشیده ، عمامه سفیدی برسر نهاده و شمشیری بسته بود در کنار مامون جلوس فرمودند
مامون ابتداء امر کرد فرزندش عباس با او بیعت کند ، حضرت رضا دست خود را بلند کرده پشت دست را بطرف خود و کف دست را به سوی چهره های مردم قرار دادند .
مامون گفت : دست خود را برای بیعت بطرف مردم در از کنید
امام رضا فرمود حضرت رسول صلی الله علیه و آله این چنین بیعت میکردند ، مردم بیعت کردند، کیسه های در هم و دینار آوردند و به مردم تقسیم نمودند ، خطباء خطبه خوانده و شعراء شعر خواندند ، و در فضائل و مناقب امام رضا سخن گفتند .
- ١٨٦ -
در این هنگام ابو عباد عباس بن مامون را طلبید ، وی نزدیك پدرش آمد و دست او را بوسید و پدرش اجازه جلوس دادند .
بعد از این فضل بن سهل محمد بن جعفر را طلبید و گفت : برخیزید ، محمد از جای خود حرکت کرد و نزديك مامون رفت و دست او را نبوسید و جائزه خود را گرفت .
مامون فریاد زد ای با جعفر در جای خود بنشین ، او هم بر گشت و در جای خود قرار گرفت، در این هنگام ابو عباد علویان و عباسیان را دعوت میکرد و جوائز آنها را میداد ، تا کیسه های در هم و دینار خالی گشت .
در این وقت به حضرت رضا (ع) گفت : اينك خطبه بخوانید .
حضرت رضا (ع) برخاست و خطبه خواند و بعد از ستایش و سپاس خداوند متعال فرمود : ما به خاطر حضرت رسول صلى الله علیه و آله حقی بر شما داریم ، و شماهم بر گردن ما حقی دارید، هر گاه شما حقوق ما را در نظر گرفتید و حق ما را ادا کردید ما هم حقوق شما را ادا میکنیم .
حضرت جز این سخنی نگفت ، و در جای خود بار دیگر جلوس فرمود .
مامون فرمان داد تا نام او را در درهم و دینار سکه زدند ، و بنام آن جناب در شهرها و قصبات خطبه خواندند، و او را بعنوان ولیعهد معرفی کردند .
عبد الجبار بن سعید در این سال در منبر رسول خدا صلى الله علیه و آله حضرت رضا را دعا کردند و برای علي بن موسى بن جعفر وليعهد مسلمين توفيق وسلامتی خواستند و گفتند :
ستة آباءهم ما هُم هُمْ خَيْرُ مَنْ يَشْرِبْ صَوبَ الْغَمَامِ
-۱۸۷-
یافعی گوید :
امام بزرگوار معظم سلاله خاندان عزت و شرافت ابوالحسن علی بن موسی ابن جعفر یکی از امامان دوازده گانه ، و دارای مناقب و فضائل بسیاری است که امامیه خود را به آنان پیوند داده و مذهب خود را بر آراء آنها گذاشته اند و از آنها پیروی میکنند
مامون دختر خود را به او تزویج کرد، و او را ولیعهد خود نمود ، و نام اورا در در هم و دینار سکه زد
مامون اولاد عباس را که تعداد آنها سی و سه هزار بود شمارش کرد ، و علی بن موسی را از مدینه به مروخراسان طلب کرد و گفت: من در میان فرزندان عباس و علی کسی را شایسته تر و سزاوارتر از این برای خلافت و امامت نمیدانم ، سپس خود با او بعنوان ولیعهدی و خلافت بعد از او بیعت کرد و امر کرد همه با او بیعت کنند .
ابن عماد حنبلی گوید :
علی بن موسی الرضا امام ابو الحسن حسینی ، صاحب مشهد بزرگ در طوس است ، که مردم بزیارت او میروند ، وی از پدرش موسی بن جعفر و از جدش جعفر بن محمد روایت میکند، و یکی از ائمه دوازده گانه میباشد که امامیه اعتقاد به آن دارند.
وی در سال ۱۵۳ در مدینه متولد شد ، و در طوس در گذشت و مامون بر او نماز گذارد و در کنار قبر پدرش دفن کرد .
مرگ او باتب و گفته شده باسم از دنیا رفت .
-۱۸۸-
احتجاج حضرت رضا با مامون
8- علی بن محمد بن جهم گوید: یکی از روزها در مجلس مامون حاضر شدم و حضرت رضا (ع) نیز در آن جا بودند.
مأمون گفت: یابن رسول الله شما میگوئید پیامبران معصوم هستند ، فرمود: آری گفت: پس معنی آیه شریفه « و عصی آدم رَبَّهُ فَغَوی» چیست؟ .
فرمود : خداوند متعال به آدم علیه السلام فرمود : « أُسْكُن أَنْتَ وَزَوجك الجنَّةَ وَكُلاً مِنْها رَغَدًا حَيْثُ شِئْتُها وَلا تَقْرَبَا هُذِهِ الشَّجَرَةِ فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ».
خداوند متعال آنان را از خوردن درخت گندم بازداشت و فرمود : به آن درخت نزديك نگرديد ، شیطان آنها را وسوسه کرد و گفت : خداوند شما را از نزديك شدن به درخت نهی کرده نه از خوردن آن شما اگر از آن درخت میل کنید دو فرشته خواهید شد و در بهشت جاودان خواهید ماند و شیطان سوگند یاد کرد که من شما را نصیحت میکنم و قصد فریب شما را ندارم.
آدم و حواء ندیده بودند تا آن روز کسی به دروغ قسم یاد کند و آنان در اثر اعتماد به سوگند او از آن درخت خوردند.
این عمل آدم و فریب خوردن او قبل از این بود که وی به نبوت برسد و این عملش گناه بزرگی نبود که با ارتکاب آن سزاوار دوزخ باشد، این از گناهان
-۶۳۶-
صغیره بود که انبیاء قبل از نزول وحی مرتکب آن میشدند ، ولیکن پس از نبوت ونزول وحی معصوم از هر گناه و خطا شد و خداوند او را برگزید ، و پس از این گناه صغیره و کبیره از او سر نزد ، ولذا فرمود : « وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى ثُمَّ اجتَباهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَيْهِ فَهَدَى » .
خداوند متعال فرموده : « إِنَّ اللهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحاً وَ آلَ إِبْرَاهِيمُ وَ آل عمْرَانَ عَلَى الْعَالَمین» مامون گفت : پس معنی آیه شریفه « فَلَمَّا أَتَاهُما صَالِحاً جَعَلاً لَهُ شُرَكَاءَ فِيمَا آتَاهَا .»
حضرت رضا علیه السلام فرمود: حواء برای آدم پانصد شکم زائید ، آدم وحواء با خداوند پیمان بستند و گفتند اگر به ما کودکان شایسته ای مرحمت کنی ما سپاسگزار خواهیم بود، پروردگار خواسته های آنان را اجابت فرمود ، و فرزندان سالمی به آنان مرحمت کرد .
فرزندان آدم و حواء دختر و پسر بودند و آنها مانند پدر و مادر خود خداوند را سپاسگزاری نمیکردند و مقصود از «جعلاله شرکای این دو دسته از فرزندان آدم و حواء میباشند .
مامون گفت: گواهی میدهم که تو فرزند رسول خدا صلى الله علیه و آله هستی و اينك معنى آيه شريفه : «فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَى كَوْ كَبَا قَالَ هُذَا رَبِّي» را بیان کنید .
حضرت رضا علیه السلام فرمود: در زمان حضرت ابراهیم سلام الله علیه سه دسته وجود داشتند، گروهی از مردم زهره را عبادت میکردند و گروهی ماه را و دسته ای آفتاب را ابراهیم هنگامیکه از مخفیگاه خود بیرون شد و شب هنگام زهره را دید گفت : این خدای من است؟
این مطلب را بطور استنكار و استخبار گفت پس از اینکه زهره در افق ناپدید شد فرمود : این غروب کرد و من خدائی را که غروب کند دوست ندارم.
-٦٣٧-
بعد از این حضرت ابراهیم علیه السلام نظرش به ماه افتاد و گفت : این خدای من است ! و چون ماه نیز در افق ناپدید شد فرمود : اگر خداوند مرا هدایت نکند از گروه گمراهان خواهم شد .
هنگام با مداد آفتاب تابان را مشاهده کرد و گفت این است خدای من ؟ البته این از زهره و ماه بزرگتر است ، پس از اینکه آفتاب هم غروب کرد به پرستندگان زهره و ماه و آفتاب گفت :
ای گره مردم من از معبودهای شما بیزار هستم و فقط خدا وندیکه زمین و آسمانها را خلق کرده مورد توجه و پرستش من میباشد و من از مشرکین نیستم .
حضرت ابراهیم علیه السلام در این جا میخواست بطلان عقیده مشرکین را بیان کند و ثابت نماید که زهره و ماه و آفتاب با آن خصوصیات قابل عبادت و پرستش نیستند و باید مردم خالق و آفریننده آنها را عبادت کنند ، و این گونه برهان و احتجاج را خداوند به آن حضرت تعلیم کرده بود و در قرآن مجید میفرماید : «وتلك حجتنا و مادا آتَيْنَاهُ إِبْرَاهِيمَ عَلَى قَوْمِهِ».
مامون بار دیگر گفت : با بن رسول الله تفسير آيه شريفه «رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتَى قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنُ قَالَ بَلَى وَلِكِنْ ليطمئن قلبي » چیست ؟
حضرت رضا علیه السلام فرمود: خداوند متعال برای ابراهیم وحی فرستاد که من میخواهم یکی از بندگانم را دوست خود بگیرم و اگروی از من زنده کردن مردگان راهم بخواهد برای او انجام میدهم.
در این هنگام حضرت ابراهیم آرزو کرد خداوند او را دوست خود بگیرد و از این جهت گفت: خداوندا به من نشان ده چگونه مردگان را زنده میکنی؟ تا آخر آیه .
خداوند متعال فرمود چهار پرنده را بگیر و آنها را در هم بکوب و مخلوط
-٦٣٨-
ساز و سپس هر جزئی از آن را بالای کوهی قراریده ، سپس آنهرندگان را بطرف خود دعوت کن و آنها با شتاب به سوی نو خواهند آمد
ابراهيم عليه السلام يك عقاب و يك طاووس و بك خروس و يك اردك را گرفت و آنها را قطعه قطعه کرد و به هم در آمیخت ، سپس هر جزئی از آن مرغان را بالای کوهی قرارداد، و منقارهای آنان را در دست خود نگه داشت.
ابراهیم علیه السلام آن پرندگان را يك يك صدا زدند ، و اجزاء پراکنده آنها هر کدام در بالای کوهی آمدند و به منقارها پیوسته و بعد از چند لحظه باردیگر بصورت اول در آمدند .
ابراهیم منقارها را از دستش رها کرد و آن پرندگان پرواز کردند، و از دانه هائیکه ابراهیم برای آنها ریخته بود خوردند و از آبی که در نزد آنها بود آشامیدند ، و گفتند : ای پیغمبر خدا ما را زنده کردی خداوند تو را زنده کند .
ابراهیم علیه السلام فرمود: خداوند شما را زنده کرد ، و مرگ وحیات در دست اوست ، خداوند است که بر همه چیز قدرت دارد .
مأمون گفت: خداوند تو را برکت دهدای ابوالحسن ابنك تفسير آيه شريفه فَوَكَزَهُ مُوسَى فَقَضَی عَلَیهِ » را بیان کنید .
حضرت رضا علیه السلام فرمود : موسی علیه السلام وارد یکی از شهرهای فرعون شد و از مردم آن شهر غفلت داشت. و این در وقت شب بود .
موسی علیه السلام مشاهده کرد دید دو نفر که یکی از آنها از پیروان او و دیگری از دشمنان او با همدیگر جنگ میکردند ، آن مرد طرفدار موسی از وی یاری و كمك خواست تا بردشمن خود پیروز گردد .
موسی بردشمن او حمله آورد و با حکم و فرمان خداوند او را از پای در آورد و او در دم جان سپرد .
-٦٣٩-
موسی گفت: این جنگ و جدال شما در نتیجه تحريك شيطان بود نه اینکه کارموسی از ناحیه شیطان بوده است .
مامون گفت : پس قول موسی علیه السلام که گفت : «رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِی فاغفر لی» چه معنی دارد؟
حضرت رضا علیه السلام فرمود: موسی گفت: من بدون احتیاط وارد این شهر وارد شدم و در این گیرودار گرفتار شدم ، خداوندا مرا بیامرز یعنی بارخدایا مرا از انظار این مردم مخفی و پنهان بدار تا آنها مرا نکشند ، خداوند هم او را از گزند آنها مصون و محفوظ داشت .
موسی علیه السلام گفت : خداوندا تو بمن نیرودادی و مردی را که با من دشمن بود کشتم، و اینک با دشمنان تو جنگ میکنم و پشتیبان گناهکاران و ستمکاران نخواهم شد
موسی شب را در این شهر ماند و روز بعد هنگام صبح در حالیکه ترس بر او مسئولی شده بود در شهر حرکت میکرد، ناگهان مشاهده کرد آن مردیکه دیروز از وی یاری میخواست بار دیگر با مردی گلاویز شده و از موسی طلب نصرت و یاری میکند.
موسی علیه السلام ناراحت شد و فرمود: تو مردی گمراه و ستمگری هستی ، تو دیروز با مردی جنگ کردی و امروز بادیگری در حال ستیز هستی ، اينك بايد با تو نزاع کنم و تصمیم گرفت به او حمله کند .
مامون گفت : یابن رسول الله تفسیر آیه شریفه «وَلَمَا جَاءَ مُوسَى لِمِيقَا تِنَا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ ارنی را بیان کنید ، چگونه موسی علیه السلام با خداوند سخن میگفت ، و لیکن نمیدانست که خداوند قابل رؤیت نیست و کسی نمیتواند پروردگار را مشاهده کند.
حضرت رضا علیه السلام فرمود: موسى بن عمران علیه السلام میدانست که
-٦٤٠-
خداوند متعال قابل رؤیت نیست هنگامیکه موسی علیه السلام با خداوند سخن گفت و مناجات کرد بطرف قومش رفت و گفت : خداوند با من سخن گفت و مرا به خود نزديک کرد، گفتند ما به تو ایمان نخواهیم آورد تا آنگاه که پروردگار را مشاهده کنیم،
قوم موسی در این هنگام هفتصد هزار نفر بودند و موسی در میان آنها هفتاد هزار نفر و سپس از آن میان هفت هزار و سپس هفتصد نفر و بعد هفتاد نفر را برگزید و آنان را بطرف کوه طور محل مناجات برد .
موسی علیه السلام آن هفتاد نفر را در کنار کوه طور نگهداشت و خود بالای کوه رفت و از خداوند درخواست کرد باوی سخن بگوید و مکالمات را بگوش آن هفتاد نفر برساند ، خدارند با موسی علیه السلام گفتگو کرد و آن ها صدای او را شنیدند
خداوند صدائی در درخت ایجاد کرد و آن هفتاد نفر از آن درخت صداها را استماع میکردند ، و چنان پنداشتند که صدا از هر طرف میآید ، آنان گفتند ما تا خداوند را با دیدگان خود مشاهده نکنیم ایمان نخواهیم آورد .
هنگامیکه این ادعای بزرگ را کردند و با عنادو سرکشی درخواست خود را تکرار نمودند ، پروردگار صاعقه ای از آسمان فرستاد و آنها ر اهلاک کرد .
موسی گفت : خداوندا با هلاك شدن آنها من جواب بنی اسرائیل را چه دهم؟ و آنها خواهند گفت: تو آنان را بردی و هلاك كردی ، و اصلا ادعای تو از اول دروغ بوده و خداوند هرگز با تو سخن نگفته است ، و اينك آن جماعت را زنده کن و خداوند آنها را زنده کرد .
آن جماعت بار دیگر گفتند: ای موسی از خداوند طلب کن خود را به تو نشان دهد و در آن صورت خداوند را خواهی دید و ما را از چگونگی خداوند مطلع خواهی کرد.
موسی گفت : ای مردم خداوند قابل رو ثبت نیست ، و با چشم ظاهر دیده نمیگردد خداوند را باید به آیات و نشانه هایش شناخت ، گفتند : ماهر گز به تو ایمان
-۶۴۱-
نخواهیم آورد، مگر اینکه خداوند خود را به شما نشان دهد .
در این هنگام موسی گفت: خداوندا گفته های این قوم را شنیدی و اينك هر چه مصلحت میدانی رفتار کن .
خداوند متعال فرمود : ای موسی درخواست خود را بکن ، و من تو را در جهل آنها مؤاخذه نخواهم کرد ، موسی گفت بار خدا یا خود را به من نشان ده ، پروردگار فرمود : ای موسی مرا هرگز نخواهی دید اینک بنگر اگر این کوه از دیدن من مقاومت کرد تو نیز مراخواهی دید .
هنگامیکه پروردگار بر کوه تجلی کرد و یکی از آیات خود را آشکار نمود کوه را از هم متلاشی ساخت و موسی علیه السلام بیهوش شد و برزمین افتاد
پس از اینکه به هوش آمد گفت: خداوندا تو منزه هستی و من از خواسته خود باز گشت میکنم، و از نادانی قوم خود که مرا وادار به این پرسش کردند تو به مینمایم ، و من نخستین کسی از آنان هستم که ایمان دارم تو هرگز قابل رؤیت و مشاهده نیستی .
مامون گفت: یا ابالحسن آیه شریفه « و لقد همت به و هم بها لولا أن رآی برهان ربه » را برای من تفسیر فرمائید
حضرت رضا علیه السلام فرمود: زن عزیز مصر خود را آماده ساخت که از یوسف کام دل بر گیرد ، و اگر یوسف برهان و حجت خداوند را ندیده بود اوهم بطرف زلیخا میرفت، ولیکن چون یوسف معصوم بود اقدام به معصیت نمیکرد ، و مرتکب گناه نمشید .
پدرم از پدرش روایت کرد که حضرت صادق علیه السلام فرمود : يوسف صديق تصمیم گرفت که مرتکب گناه نشود و بطرف زن عزیز نرود .
مامون گفت : تفسیر آیه شریفه : « وَذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَنْ لَنْ تَقْدِرُ
-٦٤٢-
علیه » را بیان فرمائید .
حضرت رضا علیه السلام فرمود : آن یونس بن متا بود که بر قومش خشمگین شد ، و یقین کرد که ماروزی را برای او تنگ نخواهیم کرد ، و در تاریکی شب و تاریکی شکم ماهی فریاد زد : خداوندی جز تو نیست و تو پاک و منزه هستی و من از ستمکاران هستم که در این محل فارغ در شکم ماهی تو را عبادت نکنم .
خداوند متعال فرمود: اگر او از جمله عبادت کنندگان نبود تا روز قیامت باید در شکم ماهی بسر میبرد.
بار دیگر مامون پرسید، یا ابالحسن آیه شریفه «حَتَّى إِذَا اسْتَيْأَسُ الرُّسُلُ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كَذِبُوا جَاءَ هُم نَصْرُنا » را برای ما تفسیر کنید .
حضرت رضا علیه السلام فرمود: خداوند متعال میفرماید : هنگامیکه پیامبران از قوم خود مایوس گردند ، و قوم آنها گمان کنند که آنان دروغ میگویند در این هنگام نصرت ما به آنها میرسد.
مامون گفت : تفسیر آیه شریفه «ليغفرُ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَمَا تَأَخَرَ » را بیان کنید .
حضرت رضا علیه السلام فرمود مشرکین مکه کسی را گناهکارتر از رسول خدا صلى الله عليه و آله نمیدانستند ، زیرا مشرکین سیصد و شصت بت را عبادت می کردند .
هنگامیکه حضرت رسول مبعوث شدند به آنان فرمود: باید دست از این خدایان بردارید و خدای واحد را پرستش کنید ، این سخن پیغمبر برای آنها بسیار گران آمد .
مشرکین گفتند: آیا محمد همه خدایان را ترک گفته و ما را به طرف يك خدا دعوت میکند، این داستان بسیار شگفت آور است.
-٦٤٣-
اشراف و بزرگان مکه گفتند: شما دست از خدایان خود بر ندارید و صبر داشته باشید این درخواست محمد قابل پذیرش نیست . و ما هم چه چیزی از ملت خود تاکنون نشیده ایم، و این سخن تازه را محمد از نزد خود آورده و نباید به سخنان او توجه کرد و گفته های او را پذیرفت .
پس از اینکه خداوند متعال مکه را برای آن حضرت فتح کرد فرمود : ای محمد ما برای توفتح آشکاری کردیم، تا خداوند گناهانیکه مشرکین مکه درباره تو تصور میکردند بیامرزد و آنها نتوانند توحید را منکر شوند .
پس از اینکه حضرت رسول صلى الله علیه و آله بر آنها پیروز شد گناهان مورد نظر آنها درباره پیغمبر آمرزیده شد.
مامون گفت : يا با الحسن آیه شریفه « عَفَا اللَّهُ عَنْكَ لِم أَذِنْتَ لَهُمْ» را برای ما تفسیر و بیان کنید
حضرت رضا علیه السلام فرمود: خداوند متعال در این جا پیغمبر خود را مخاطب قرار داده و لیکن در حقیقت امت او را در نظر گرفته است ، و همین طور است آیه شریفه « لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبِطَنَ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ» و هم چنين آيه مباركه « وَلَوْ لا أَنْ تَبْتَنَاكَ لَقَدْ كَدَتَ تَرَكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قليلاً .
مامون گفت : تفسیر آیه شریفه « وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أمْسِكَ عَلَيْكَ زَوَجَكَ وَاتَّقِ اللهَ وَ نُخْفِى فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مِبْدِيهِ وَ تَخْشَى النَّاسُ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَاه را بیان فرمائید.
امام رضا سلام الله علیه فرمود : حضرت رسول صلی الله علیه و آله به منزل زید بن حارثه رفتند و با او کاری داشتند، پیغمبر مشاهده فرمود که زن او در حیات خود را می شوید .
هنگامیکه چشم حضرت رسول بروی افتاد گفت : پاک و منزه است آن خداوندی که تو را آفرید مقصودش تنزیه خداوند بود از اینکه مردم میگفتند و گمان میکردند
-٦٤٤-
فرشتگان دختران خداوند هستند ، و پروردگار در قرآن فرموده : وأَفَأَصْفَيكُمْ رَبِّكُمْ بِالْبَنِينَ وَاتَّخَذَ مِنَ الْمَلَائِكَةِ إِنَاثًا إِنَّكُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلاً عَظِيماً . .
حضرت رسول صلى الله عليه و آله چون چشمش برزن زید بن حارثه افتاد فرمود: خداوندی که تو را خلق کرده منزه است از اینکه برای خود فرزندی اتخاذ کند که به تطهیر و شست و شو نیازمند باشد
پس از اینکه زید وارد منزلش شد زنش گفت حضرت رسول صلى الله عليه و آله به منزل آمدند ، و گفتند : « سُبْحانَ الَّذِي خَلَقَكِ » .
زيد مقصود حضرت را درک نکرد و پنداشت که پیغمبر از زیبائی او تعجب کرده و این جمله را فرموده است، رید خدمت پیغمبر اکرم آمد و گفت: یا رسول الله زنم بد خلق است و در نظر دارم او را طلاق دهم .
پیغمبر اکرم به زید گفت: زن خود را نگهدار و از خداوند بترس ، خداوند متعال تعداد ازواج آن حضرت را به وی گفته بود که یکی از آنها همین زوجه زید ابن حارثه بود ، وزید پس از چندی زوجه اش را طلاق داد و وی عده اش را نگهداشت و پس از انقضاء عده حضرت رسول صلى الله عليه وآله باوی ازدواج کرد ، و خداوند متعال در قرآن مجید در این باره فرمود :
« فَلَمَّا قَضَى زَيْدُ مِنْهَا وَطَراً . رَوَمِنَا كُهَا لِكَيْلًا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْوَاجِ أَدْعِبَائِهِمْ إِذَا قَضَوا مِنْهُنَّ وَطَرَا وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً
على بن محمد بن جم گوید: مامون برای نماز از جای خود برخواست و دست محمد بن جعفر را گرفت و از مجلس بیرون شدند من نیز دنبال آنها روان شدم. مامون گفت : برادر زاده ات امروز چگونه عمل کرد ، گفت : وی عالم است، و ما ندیدیم که او در نزد اهل علم تحصیل کند و یا درس فرا گیرد .
مامون گفت: فرزند برادرت از اهل بیت پیغمبر است و در باره آنها حضرت
-٦٤٥-
رسول فرموده: نیکان از عترت من و پاکان خاندان من در کوچکی حلیم و بردبار و در بزرگی دانا ترین مردم میباشند.
شما مسلمانان نباید به آنها چیزی یاد بدهید زیرا آنان از شما داناترند، آنها شما را بطريق هدایت ارشاد میکنند، و به راه ضلالت و گمراهی نمیبرند، امام رضا علیه السلام به منزلش تشریف فرما شدند.
ابن جهم گوید : روز بعد خدمت آن جناب رسیدم و گفته های مامون را برای او شرح دارم ، وسخن محمد بن جعفر را نیز به اطلاع آن حضرت رسانیدم .
امام رضا از گفته های مامون خنده اش گرفت و فرمود : از سخنان او مغرور نباشید که او به همین زودی مرا خواهد کشت ، و خداوند انتقام مرا از او میگیرد.
۹ - ابو الصلت هروی گوید یکی از روزها مامون به حضرت رضا علیه السلام گفت : چرا جدت امیر المؤمنین علیه السلام را قسیم بهشت و دوزخ گفته اند ؟ و معنی این حدیث چیست ؟ و من هر چه فکر میکنم حقیقت این حدیث را درک نمیکنم. حضرت رضا علیه السلام فرمود: شما از پدرانت از ابن عباس روایت میکنید که حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود : محبت علی ایمان و بغض علی کفر است .
گفت : آری ، حضرت بار دیگر فرمود: پس به این معنی علی قسیم بهشت و دوزخ میباشد .
مامون گفت: یا ابالحسن خداوند مرا بعد از تو زنده نگذارد ، من اينك گواهی میدهم که تو وارث علم پیغمبر خدا هستی .
ابوصلت هروی گوید: پس از اینکه حضرت رضا به منزلش تشریف آوردند خدمت آن جناب رسیدم و عرض کردم یا بن رسول الله بسیار خوب به مامون جواب دادی .
-٦٤٦-
امام رضا فرمود : ای ابوصلت من طبق عقيده او سخن گفتم ، ولیکن از پدرم شنیدم که از پدران خود از علی علیه السلام روایت میکرد که حضرت رسول صلى الله علیه و آله فرمود: ای علی تو قسیم بهشت و دوزخ هستی ، به آتش میگوئی این را بگیر و این یکی را برای من واگذار
۱۰- محمد بن اسحاق طالقانی گوید : مردی در خراسان سوگند یاد کرده بود که زنم مطلقه است اگر معاویه از اصحاب رسول خدا باشد در این مورد از فقهاء استفتاء کردند و نظر آنان را در این مورد خواستند.
فقهاء فتوی دادند که زنش قابل طلاق گفتن نیست زیرا معاویه از اصحاب رسول خداست - راجع به این قضیه از حضرت رضا سلام الله عليه نيز سؤال کردند ، فرمود: آن زن را نباید طلاق دهند.
فقهاء نامه ای برای حضرت رضا علیه السلام نوشتند که شما از کجا این فتوی را می دهید ؟
امام علیه السلام در پاسخ آنها نوشت من از روایت شما این مسأله را استنباط می کنم، مگر شما از ابوسعید خدری روایت نکرده اید که حضرت رسول صلی الله علیه و آله به مسلمانانی که در روز فتح مکه اسلام اختیار کرده بودند فرمود: شماها خوب هستید و اصحاب من هم خوب میباشند ، و بعد از فتح مکه دیگر هجرتی نیست ، حضرت رسول در این جا هجرت را باطل کرد و آنها را بعنوان اصحاب یاد نکرد .
راوی گوید: فقها در این جا نظریه او را پذیرفتند .