عیون اخبارالرضا (علیه آلاف تحیه و ثنا) ( ج1. ص89 ) شمارهی 222
موضوعات
معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > اعتقادات > امامت > امامان معصوم > امام موسی کاظم (عليه السلام) > تعامل هارون با امام کاظم (عليه السلام) > زندان > عبادت زياد امام کاظم (عليه السلام)
خلاصه
احمد بن عبدالله قروی از قول پدرش چنين نقل می کند: روزی به نزد فضل بن ربيع رفتم. فضل بر بام خانه نشسته بود. به من گفت: نزديک تر بيا، به او نزديک شدم، فضل به من گفت که داخل اطاقی از خانه روبرو را نگاه کنم.
من هم نگاه کردم. پرسيد: چه می بينی؟ گفتم: پارچه ای می بينم که به کناری انداخته اند، فضل گفت: بهتر نگاه کن. خوب دقّت کردم و گفتم: مردی است در حال سجده، پرسيد: او را می شناسی؟ گفتم: نه. گفت: او، سرور و مولای تو است. گفتم: مولای من کيست؟ در پاسخ گفت: اکنون خودت را برای من به نادانی می زنی؟ گفتم: نه، او موسی بن جعفر است، من شب و روز مواظب او هستم و هميشه او را بر همين وضعیّت که برايت می گويم می بينم: نماز صبح را می خواند پس مدّتی تا طلوع آفتاب مشغول به تعقيب نماز می شود، سپس به سجده می رود و تا اذان ظهر در سجده می ماند و کسی را گماشته است تا وقت اذان را به او يادآوری کند، نمی دانم چه موقع، آن غلام، به او خبر می دهد که ظهر شده است!
ولی می بينم ناگهان از جايش برخاسته و بدون تجديد وضوء مشغول نماز شده است، از همين جا می فهمم که در اين مدّت که در سجده بود، نه به خواب رفته، و نه چرت زده است.
به همين حالت هست تا از نماز عصر فارغ شود، و وقتی نمازش تمام می شود به سجده می رود و تا غروب آفتاب در سجده باقی می ماند، وقتی خورشيد غروب کرد سر از سجده برداشته و بدون تجديد وضو نماز مغرب را می خواند و همين طور مشغول نماز و تعقيب است تا از نماز عشاء فارغ شود. بعد از نماز با قدری گوشت پخته که برايش می آورند، افطار می کند، و سپس تجديد وضو می کند و به سجده می رود، سپس سر را بر می دارد و مختصری می خوابد، سپس بيدار می شود و تجديد وضو می کند و تا اذان صبح در دل شب به نماز می ايستد، و نمی دانم چه موقع غلام به او خبر می دهد که صبح شده است؟! ولی می بينم به نماز صبح ايستاده است، و از زمانی که او را به من سپرده اند، روش او همين طور است.
متن فارسی
احمد بن عبدالله قروی از قول پدرش چنين نقل می کند: روزی به نزد فضل بن ربيع رفتم. فضل بر بام خانه نشسته بود. به من گفت: نزديک تر بيا، به او نزديک شدم، فضل به من گفت که داخل اطاقی از خانه روبرو را نگاه کنم.
من هم نگاه کردم. پرسيد: چه می بينی؟ گفتم: پارچه ای می بينم که به کناری انداخته اند، فضل گفت: بهتر نگاه کن. خوب دقّت کردم و گفتم: مردی است در حال سجده، پرسيد: او را می شناسی؟ گفتم: نه. گفت: او، سرور و مولای تو است. گفتم: مولای من کيست؟ در پاسخ گفت: اکنون خودت را برای من به نادانی می زنی؟ گفتم: نه، او موسی بن جعفر است، من شب و روز مواظب او هستم و هميشه او را بر همين وضعیّت که برايت می گويم می بينم: نماز صبح را می خواند پس مدّتی تا طلوع آفتاب مشغول به تعقيب نماز می شود، سپس به سجده می رود و تا اذان ظهر در سجده می ماند و کسی را گماشته است تا وقت اذان را به او يادآوری کند، نمی دانم چه موقع، آن غلام، به او خبر می دهد که ظهر شده است!
ولی می بينم ناگهان از جايش برخاسته و بدون تجديد وضوء مشغول نماز شده است، از همين جا می فهمم که در اين مدّت که در سجده بود، نه به خواب رفته، و نه چرت زده است.
به همين حالت هست تا از نماز عصر فارغ شود، و وقتی نمازش تمام می شود به سجده می رود و تا غروب آفتاب در سجده باقی می ماند، وقتی خورشيد غروب کرد سر از سجده برداشته و بدون تجديد وضو نماز مغرب را می خواند و همين طور مشغول نماز و تعقيب است تا از نماز عشاء فارغ شود. بعد از نماز با قدری گوشت پخته که برايش می آورند، افطار می کند، و سپس تجديد وضو می کند و به سجده می رود، سپس سر را بر می دارد و مختصری می خوابد، سپس بيدار می شود و تجديد وضو می کند و تا اذان صبح در دل شب به نماز می ايستد، و نمی دانم چه موقع غلام به او خبر می دهد که صبح شده است؟! ولی می بينم به نماز صبح ايستاده است، و از زمانی که او را به من سپرده اند، روش او همين طور است.
راوی می گويد: به فضل گفتم: از خدا بترس و در مورد او کاری نکن که باعث شود خدا نعمتش را از تو بگيرد، تو خود می دانی هر کس به يکی از اين خاندان بدی کند، خداوند نعمت هايش را از او باز می گيرد. در جواب گفت: بارها به من دستور داده اند که او را به قتل برسانم، ولی من نپذيرفته ام و به ايشان گفته ام که من اين کار را انجام نمی دهم و اگر مرا بکشند خواسته شان را اجابت نمی کنم.
راوی می گويد: بعد از مدّتی آن حضرت را به نزد فضل بن يحيی برمکی برده و چند روزی در آنجا زندانی نمودند، و فضل بن ربيع تا سه روز، هر روز برای آن حضرت غذائی می فرستاد، و در شب چهارم غذايی از جانب فضل بن يحيی برای حضرت آوردند، آن حضرت دست به سوی آسمان بلند کرد و گفت: خدايا خود می دانی که اگر پيش از اين چنين غذائی را می خوردم در واقع به قاتل خود کمک نموده بودم. آن حضرت، از آن غذا خورد و مريض شد، فردای آن روز، برای حضرت طبيب آوردند حضرت کبودی کف دست خود را به طبيب نشان داد، اثر سمّی که به حضرت خورانده بودند، در آن قسمت جمع شده بود، طبيب به آن ها گفت: قسم به خدا، او بهتر از شما می داند که با او چه کرده ايد، و سپس آن حضرت فوت نمود.
متن عربی
حَدَّثَنَا أَبِی رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ أَبِی إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَی الْیَقْطِينِیِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْغَرَوِیِّ عَنْ أَبِيهِ قَالَ دَخَلْتُ عَلَی الْفَضْلِ بْنِ الرَّبِيعِ وَ هُوَ جَالِسٌ عَلَی سَطْحٍ فَقَالَ لِی ادْنُ فَدَنَوْتُ حَتَّی حَاذَیْتُهُ ثُمَّ قَالَ لِی أَشْرِفْ إِلَی بَیْتٍ فِی الدَّارِ فَأَشْرَفْتُ فَقَالَ مَا تَرَی فِی الْبَیْتِ فَقُلْتُ ثَوْباً مَطْرُوحاً فَقَالَ انْظُرْ حَسَناً فَتَأَمَّلْتُ وَ نَظَرْتُ فَتَیَقَّنْتُ فَقُلْتُ رَجُلٌ سَاجِدٌ فَقَالَ لِی تَعْرِفُهُ قُلْتُ لَا قَالَ هَذَا مَوْلَاکَ قُلْتُ وَ مَنْ مَوْلَایَ فَقَالَ تَتَجَاهَلُ عَلَیَّ فَقُلْتُ مَا أَتَجَاهَلُ وَ لَکِنِّی لَا أَعْرِفُ لِی مَوْلًی فَقَالَ هَذَا أَبُو الْحَسَنِ مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ ع إِنِّی أَتَفَقَّدُهُ اللَّیْلَ وَ النَّهَارَ فَلَا أَجِدُهُ فِی وَقْتٍ مِنَ الْأَوْقَاتِ إِلَّا عَلَی الْحَالِ الَّتِی أُخْبِرُکَ بِهَا إِنَّهُ یُصَلِّی الْفَجْرَ فَیُعَقِّبُ سَاعَةً فِی دُبُرِ الصَّلَاةِ إِلَی أَنْ تَطْلُعَ الشَّمْسُ ثُمَّ یَسْجُدُ سَجْدَةً فَلَا یَزَالُ سَاجِداً حَتَّی تَزُولَ الشَّمْسُ وَ قَدْ وَکَّلَ مَنْ یَتَرَصَّدُ لَهُ الزَّوَالَ فَلَسْتُ أَدْرِی مَتَی یَقُولُ الْغُلَامُ قَدْ زَالَتِ الشَّمْسُ إِذْ یَثِبُ فَیَبْتَدِئُ الصَّلَاةَ مِنْ غَیْرِ أَنْ یُحْدِثَ فَأَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ یَنَمْ فِی سُجُودِهِ وَ لَا أَغْفَی وَ لَا یَزَالُ إِلَی أَنْ یَفْرُغَ مِنْ صَلَاةِ الْعَصْرِ فَإِذَا صَلَّی سَجَدَ سَجْدَةً فَلَا یَزَالُ سَاجِداً إِلَی أَنْ تَغِيبَ الشَّمْسُ فَإِذَا غَابَتِ الشَّمْسُ وَثَبَ مِنْ سَجْدَتِهِ فَصَلَّی الْمَغْرِبَ مِنْ غَیْرِ أَنْ یُحْدِثَ حَدَثاً وَ لَا یَزَالُ فِی صَلَاتِهِ وَ تَعْقِيبِهِ إِلَی أَنْ یُصَلِّیَ الْعَتَمَةَ فَإِذَا صَلَّی الْعَتَمَةَ أَفْطَرَ عَلَی شَوًی یُؤْتَی بِهِ ثُمَّ یُجَدِّدُ الْوُضُوءَ ثُمَّ یَسْجُدُ ثُمَّ یَرْفَعُ رَأْسَهُ فَیَنَامُ نَوْمَتَهُ خَفِيفَةً ثُمَّ یَقُومُ فَیُجَدِّدُ الْوُضُوءَ ثُمَّ یَقُومُ فَلَا یَزَالُ یُصَلِّی فِی جَوْفِ اللَّیْلِ حَتَّی یَطْلُعَ الْفَجْرُ فَلَسْتُ أَدْرِی مَتَی یَقُولُ الْغُلَامُ إِنَّ الْفَجْرَ قَدْ طَلَعَ إِذْ قَدْ وَثَبَ هُوَ لِصَلَاةِ الْفَجْرِ فَهَذَا دَأْبُهُ مُنْذُ حُوِّلَ إِلَیَّ فَقُلْتُ اتَّقِ اللَّهَ وَ لَا تُحْدِثَنَّ فِی أَمْرِهِ حَدَثاً یَکُونُ فِيهِ زَوَالُ النِّعْمَةِ فَقَدْ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ یَفْعَلْ أَحَدٌ بِأَحَدٍ مِنْهُمْ سُوءاً إِلَّا کَانَتْ نِعْمَتُهُ زَائِلَةً فَقَالَ قَدْ أَرْسَلُوا إِلَیَّ غَیْرَ مَرَّةٍ یَأْمُرُونِّی بِقَتْلِهِ فَلَمْ أُجِبْهُمْ إِلَی ذَلِکَ وَ أَعْلَمْتُهُمْ أَنِّی لَا أَفْعَلُ ذَلِکَ وَ لَوْ قَتَلُونِی مَا أَجَبْتُهُمْ إِلَی مَا سَأَلُونِی فَلَمَّا کَانَ بَعْدَ ذَلِکَ حُوِّلَ ع إِلَی الْفَضْلِ بْنِ یَحْیَی الْبَرْمَکِیِّ فَحُبِسَ عِنْدَهُ أَیَّاماً فَکَانَ الْفَضْلُ بْنُ الرَّبِيعِ یَبْعَثُ إِلَیْهِ فِی کُلِّ یَوْمٍ مَائِدَةً حَتَّی مَضَی ثَلَاثَةُ أَیَّامٍ وَ لَیَالِيهَا فَلَمَّا کَانَتِ اللَّیْلَةُ الرَّابِعَةُ قُدِّمَتْ إِلَیْهِ مَائِدَةٌ لِلْفَضْلِ بْنِ یَحْیَی فَرَفَعَ ع یَدَهُ إِلَی السَّمَاءِ فَقَالَ یَا رَبِّ إِنَّکَ تَعْلَمُ أَنِّی لَوْ أَکَلْتُ قَبْلَ الْیَوْمِ کُنْتُ قَدْ أَعَنْتُ عَلَی نَفْسِی فَأَکَلَ فَمَرِضَ فَلَمَّا کَانَ مِنَ الْغَدِ جَاءَهُ الطَّبِيبُ فَعَرَضَ عَلَیْهِ خُضْرَةٌ فِی بَطْنِ رَاحَتِهِ وَ کَانَ السَّمُّ الَّذِی سُمَّ بِهِ قَدِ اجْتَمَعَ فِی ذَلِکَ الْمَوْضِعِ فَانْصَرَفَ الطَّبِيبُ إِلَیْهِمْ فَقَالَ وَ اللَّهِ لَهُوَ أَعْلَمُ بِمَا فَعَلْتُمْ بِهِ مِنْکُمْ ثُمَّ تُوُفِّیَ ع
مخاطب
نوجوان ، جوان ، میانسال ، کارشناسان و صاحبنظران
قالب
سخنرانی ، کتاب داستان بلند و رمان ، کتاب معارفی