اما امام هشتم با تدبیری الهی بر مأمون فائق آمد و او را در میدان نبرد سیاسی که خود به وجود آورده بود، به طور کامل شکست داد و نه فقط تشیع ضعیف یا ریشه کن نشد؛ بلکه حتی سال ۲۰۱ هـ. ق، یعنی سال و لا یتعهدی آن حضرت، یکی از پربرکت ترین سالهای تاریخ تشیع شد و نفس تازه ای در مبارزات علویان دمیده شد. و این همه به برکت تدبیر الهی امام هشتم و شیوه حکیمانه ای بود که آن امام معصوم در این آزمایش بزرگ از خویشتن نشان داد.
برای اینکه پرتوی بر سیمای این حادثه عجیب افکنده شود، به تشریح کوتاهی از تدبیر مأمون و تدبیر امام در این حادثه می پردازیم. مأمون از دعوت امام هشتم به خراسان چند مقصود عمده را تعقیب میکرد:
اولین و مهترین آنها تبدیل صحنه مبارزات حاد انقلابی شیعیان بر عرصه فعالیت سیاسی آرام و بی خطر بود.
همان طور که گفتم شیعیان در پوشش تقیه، مبارزاتی خستگی ناپذیر و تمام نشدنی داشتند این مبارزات که با دو ویژگی همراه بود، تأثیر توصیف ناپذیری در برهم زدن بساط خلافت داشت. آن دو ویژگی یکی مظلومیت بود و دیگری قداست.
شیعیان با اتکاء به این دو عامل نفوذ اندیشه شیعی را که همان تفسیر و تبیین اسلام از دیدگاه ائمه اهل بیت است به زوایای دل و ذهن مخاطبین خود میرسانند و هر کسی را که از اندک آمادگی برخوردار بود، به آن طرز فکر متمایل و یا مؤمن می ساختند و چنین بود که دائره تشیع روز به روز در دنیای اسلام گسترش می یافت و همان مظلومیت و قداست بود که با پشتوانه تفکر شیعی، اینجا و آنجا در همه دورانها قیام های مسلحانه و حرکات شورش گرانه را بر ضد دستگاههای خلافت سازماندهی میکرد. مأمون میخواست یک باره آن خفا و استتار را از این جمع مبارز بگیرد و امام را از میدان مبارزه انقلابی به میدان سیاست بکشاند و بدین وسیله کارآیی نهضت تشیع را که بر اثر همان استتار و اختفا روز به روز افزایش یافته بود به صفر برساند.
با این کار مأمون آن دو ویژگی مؤثر و نافذ را نیز از گروه علویان می گرفت؛ زیرا جمعی که رهبرشان فرد ممتاز دستگاه خلافت و ولیعهد پادشاه مطلق العنان وقت و متصرف در امور کشور است نه مظلوم است و نه آنچنان مقدس.
این تدبیر میتوانست فکر شیعی را هم در ردیف بقیه عقاید و افکاری که در جامعه طرفدارانی داشت قرار دهد و آنان را از حد یک تفکر مخالف دستگاه که اگرچه از نظر دستگاه ها، ممنوع و مبغوض است، از نظر مردم به خصوص ضعفا، پرجاذبه و استفهام برانگیز است، خارج سازد.
دوم: تخطئة مدعای تشیع مبنی بر غاصبانه بودن خلافت های اموی و عباسی و مشروعیت دادن به این خلافت ها بود، مأمون با این کار به همه شیعیان مزوّرانه ثابت میکرد که ادعای غاصبانه و نامشروع بودن خلافتهای مسلّط که همواره جزو اصول اعتقادی شیعه به حساب میرفته یک حرف بی پایه و ناشی از ضعف و عقده های حقارت بوده است چه اگر خلافت های دیگران نامشروع و جابرانه بود خلافت مأمون هم که جانشین آنهاست می باید نا مشروع و غاصبانه باشد، و چون علی بن موسی الرضا با ورود در این دستگاه و قبول جانشینی مأمون او را قانونی و مشروع دانسته پس باید بقیه خلفا هم از مشروعیت برخوردار بوده باشند و این نقض همه ادعاهای شیعیان است.
با این کار نه فقط مأمون از علی بن موسی الرضاء بر مشروعیت حکومت خود و گذشتگانش اعتراف میگرفت بلکه یکی از ارکان اعتقادی تشیع را که همان ظالمانه بودن پایه حکومت های قبلی است نیز در هم میکوبید.
علاوه بر این ادعای دیگر شیعیان مبنی بر زهد و پارسایی و بی اعتنایی ائمه به دنیا نیز با این کار نقض می شد و چنین وانمود می شد که آن حضرات فقط در شرایطی که به دنیا دسترسی نداشته اند، نسبت به آن زهد میورزیدند و اکنون که درهای بهشت دنیا به روی آنان باز شد به سوی آن شتافتند و مثل دیگران خود را از آن متنعم کردند.
سوم: این که مأمون با این کار امام را که همواره یک کانون معارضه و مبارزه بود در کنترل دستگاههای خود قرار میداد و به جز خود آن حضرت همه سران و گردنکشان و سلحشوران علوی را نیز در سیطره خود در می آورد و این موفقیتی بود که هرگز هیچ یک از اسلاف مأمون چه بنی امیه چه بنی عباس بر آن دست نیافته بودند.
چهارم: این که امام را که یک عنصر مردمی و قبله امیدها و مرجع سؤال ها و شکوه ها بود در محاصره مأموران حکومت قرار می داد و رفته رفته رنگ مردمی بودن را از او می زدود و میان او و مردم و سپس میان او و عواطف و محبت های مردم فاصله می افکند.
پنجم: این بود که با این کار خود وجهه و حیثیتی معنوی کسب می کرده طبیعی بود که در دنیای آن روز همه او را بر این که فرزندی از پیغمبر له و شخصیتی مقدس و معنوی را به ولیعهدی خود برگزیده و برادران و فرزندان خود را از این امتیاز محروم ساخته است ستایش کنند و همیشه چنین است که نزدیکی دینداران به دنیا طلبان بر آبروی دنیا طلبان می افزاید.
ششم: آن که در پندار مأمون امام با این کار به یک توجیه گر دستگاه خلافت بدل میگشت بدیهی است شخصی در حد علمی و تقوایی امام با آن حیثیت و حرمت بی نظیر که وی به عنوان فرزند پیامبر در چشم همگان داشت اگر نقش توجیه حوادث را در دستگاه حکومت بر عهده میگرفت، هیچ نغمه مخالفی نمی توانست خدشه ای بر حیثیت آن دستگاه وارد سازد، این همان حصار منیعی بود که میتوانست همه خطاها و زشتی های دستگاه خلافت را از چشم ها پوشیده بدارد.
به جز اینها هدفهای دیگری نیز برای مأمون متصور بود. چنانچه مشاهده می شود این تدبیر به قدری پیچیده و عمیق است که یقیناً هیچ کس جز مأمون نمی توانست آن را به خوبی هدایت کند و بدین جهت بود که دوستان و نزدیکان مأمون از ابعاد و جوانب آن بی خبر بودند.
از گزارشهای تاریخی چنین بر می آید که حتی فضل بن سهل وزیر و فرمانده کل و مقرب ترین فرد دستگاه خلافت نیز از حقیقت و محتوای این سیاست، بی خبر بوده است.
مأمون حتی برای این که هیچ گونه ضربه ای بر هدف های وی از این حرکت پیچیده وارد نیاید داستانهای جعلی برای علت و انگیزه این اقدام می ساخت و به این و آن می گفت.
حقاً باید گفت سیاست مأمون از پختگی و عمق بی نظیر برخوردار بود؛ اما آن سوی دیگر این صحنه نبرد، امام علی بن موسی الرضاء است و همین است که علیرغم زیرکی شیطنت آمیز مأمون، تدبیر پخته و همه جانبه او را به حرکتی بی اثر و بازیچه ای کودکانه بدل میکند. مأمون با قبول آن همه زحمت و با وجود سرمایه گذاری عظیمی که در این راه کرد از این عمل نه تنها طرفی بر نسبت؛ بلکه سیاست او به سیاستی بر ضد او بدل شد.