مقایسه ای که از این رهگذر میان امام على بن موسى الرضا و مأمون عباسی در ذهنها نقش میبست، درست عکس آن چیزی را نتیجه میداد که مأمون به خاطر آن این سرمایه گذاری را کرده بود.
با این همه علی بن موسى الرضاء الله فقط به این شرط ولایت عهدی را پذیرفت که در هیچ یک از شؤون حکومت دخالت نکند و به جنگ و صلح و عزل و نصب و تدبیر امور نپردازد و مأمون که فکر میکرد فعلاً در شروع کار این شرط قابل تحمل است و بعدها به تدریج میتوان امام را به صحنه
فعالیتهای خلافتی،کشانید این شرط را از آن حضرت قبول کرد. روشن است که با تحقق این شرط نقشه مأمون نقش بر آب می شد و بیشترین هدفهای او نابرآورده می گشت.
امام در همان حال که نام ولیعهد داشت و قهراً از امکانات دستگاه خلافت نیز برخوردار میبود چهره ای به خود می گرفت که گویی با دستگاه خلافت مخالف و به آن معترض است، نه امری نه نهیی نه تصدی مسؤلیتی نه قبول شغلی نه دفاعی از حکومت و طبعاً نه هیچ گونه توجیهی برای کارهای آن دستگاه.
روشن است که عضوی در دستگاه حکومت که چنین با اختیار و اراده خود از همه مسئولیتها کناره میگیرد، نمی تواند نسبت به آن دستگاه، صمیمی و طرفدار باشد. مأمون به خوبی این نقیصه را حس می کرد و لذا پس از آن که کار ولیعهدی انجام گرفت، بارها در صدد بر آمد امام را برخلاف تعهد قبلی، با لطائف الحيـل بـه مشاغل خلافتی بکشاند و سیاست مبارزه منفی امام را نقض کند؛اما هر دفعه امام هشیارانه نقشه او را خنثی میکرد.
یک نمونه همان است که معمر بن خلاد از خود امام هشتم لا نقل می کند که مأمون به امام میگوید اگر ممکن است به کسانی که از او حرف شنوی دارند در باب مناطقی که اوضاع آن پریشان است چیزی بنویس و امام استنکاف میکند و قرار قبلی را که همان عدم دخالت مطلق است، به یادش می آورد.
نمونه بسیار مهم و جالب دیگر ماجرای نماز عید است که مأمون به این بهانه که مردم قدر تو را بشناسند و دلهای آنان آرام گیرد امام را به امامت نماز عید دعوت میکند امام استنکاف میکند و پس از این که مأمون اصرار را به نهایت می رساند، امـام بـه ایــن شرط قبول میکنند که نماز را به شیوه پیغمبر الله و علی بن ابی طالب به جا آورد و آن گاه امام از این فرصت چنان بهره ای می گیرد که مأمون را از اصرار خود پشیمان می سازد و امام را از نیمه راه نماز باز میگرداند؛ یعنی به ناچار ضربه دیگری بر ظاهر ریاکارانه دستگاه خود وارد می سازد.