عیون اخبارالرضا (علیه آلاف تحیه و ثنا)  ( ج1. ص93 ) شماره‌ی 226

موضوعات

معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > اعتقادات > امامت > امامان معصوم > امام موسی کاظم (عليه السلام) > تاريخ زندگی امام کاظم (عليه السلام) > عصر منصور دوانيقی > ستم و ظلم نسبت به سادات

خلاصه

ربيع بن عبدالرّحمن می‌گويد: به خدا سوگند موسی بن جعفر عليهما السّلام بسيار دقيق و تيزبين بود و کسانی را که بعد از مرگش، در امامت آن حضرت توقّف کرده و امام بعدی را قبول نکردند، می‌شناخت، ولی خشم خود را فرو می‌برد و آن چه درباره آن‌ها می‌دانست، ابراز نمی‌کرد، لذا آن حضرت را، «کاظم» (فروبرنده خشم) ناميدند.

متن فارسی

حاکم ابو احمد انماطی نيشابوری با سند متصل روايت کرده که: وقتی منصور در بغداد ساختمان سازی کرد، به شدت در جستجوی علويان بود و هرکس از آن‌ها را می‌يافت داخل ستونهای مجوّف و توخالی قرار می‌داد و با گچ و آجر می‌پوشاند. روزی به سیّد نوجوان و خوش سيمائی که از فرزندان حسن بن علی بن ابی طالب عليهم السّلام بود و موهای مشکی داشت، دست يافت. او را به بنّا تحويل داد که او را داخل ستون قرار دهد و روی او را با گچ و آجر بپوشاند و يکی از معتمدين خود را مأمور کرد تا بر اين کار نظارت داشته باشد. بنّا نيز آن جوان را در درون ستون قرار داد ولی دلش به حال او سوخت و رخنه و سوراخی در ستون باقی گذارد تا هوا داخل و خارج شود و به نوجوان گفت: ناراحت نباش و صبر کن، من امشب تو را از اين ستون خارج می‌کنم. وقتی شب تاريک شد، بنا در تاريکی، آن سیّد نوجوان را از داخل ستون بيرون آورد و به او گفت: مواظب باش، جان من و کارگرانم را به خطر نيندازی، خود را مخفی کن. من، در اين شب تاريک فقط به اين خاطر تو را نجات دادم که می‌ترسيدم که اگر تو را به همان حال داخل ستون باقی گذارم، جدّت رسول خدا صلّی الله عليه و آله در روز قيامت و در محضر خداوند عزّوجلّ، با من دشمنی کند. سپس مقداری از موی آن نوجوان را با آلات و ادوات گچ کاری بريد و گفت: خودت را پنهان کن و نجات بده و نزد مادرت برنگرد. نوجوان گفت: حال که چنين است به مادرم خبر بده که من نجات يافته‌ام و فرار کرده ام، تا کمی آرام گيرد و گريه و ناله‌اش کمتر شود و به او بگو که نمی‌توانم به نزد او بازگردم. آن نوجوان فرار کرد و نمی‌دانم به چه شهر و دياری رفت. آن بنا می‌گويد: نوجوان، محل زندگی مادرش را به همراه علامتی به من داد. من به آن محل رفتم. صدای گريه ای مانند صدای زنبور می‌شنيدم، دانستم که صدای مادرش است، به نزد او رفتم و داستان پسرش را برايش گفتم و موهای آن نوجوان را به او دادم بازگشتم.

متن عربی

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ الْبَزَّازُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو مَنْصُورٍ الْمُطَرِّزُ قَالَ سَمِعْتُ الْحَاکِمَ أَبَا أَحْمَدَ مُحَمَّدَ بْنَ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ الْأَنْمَاطِیَّ النَّیْسَابُورِیَّ یَقُولُ بِإِسْنَادٍ مُتَّصِلٍ ذَکَرَ أَنَّهُ لَمَّا بَنَی الْمَنْصُورُ الْأَبْنِیَةَ بِبَغْدَادَ جَعَلَ یَطْلُبُ الْعَلَوِیَّةَ طَلَباً شَدِيداً وَ یَجْعَلُ مَنْ ظَفِرَ بِهِ مِنْهُمْ فِی الْأُسْطُوَانَاتِ الْمُجَوَّفَةِ الْمَبْنِیَّةِ مِنَ الْجِصِّ وَ الْآجُرِّ فَظَفِرَ ذَاتَ یَوْمٍ بِغُلَامٍ مُتَّهَمٍ حَسَنِ الْوَجْهِ عَلَیْهِ شَعْرٌ أَسْوَدُ مِنْ وُلْدِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع فَسَلَّمَهُ إِلَی الْبَنَّاءِ الَّذِی کَانَ یَبْنِی لَهُ وَ أَمَرَهُ أَنْ یَجْعَلَهُ فِی جَوْفِ أُسْطُوَانَةٍ وَ یَبْنِیَ عَلَیْهِ وَ وَکَّلَ عَلَیْهِ مِنْ ثِقَاتِهِ مَنْ یُرَاعِی ذَلِکَ حَتَّی یَجْعَلَهُ فِی جَوْفِ أُسْطُوَانَةٍ بِمَشْهَدِهِ فَجَعَلَهُ الْبَنَّاءُ فِی جَوْفِ أُسْطُوَانَةٍ فَدَخَلَتْهُ رِقَّةٌ عَلَیْهِ وَ رَحْمَةٌ لَهُ فَتَرَکَ فِی الْأُسْطُوَانَةِ فُرْجَةً یَدْخُلُ مِنْهَا الرَّوْحُ فَقَالَ لِلْغُلَامِ لَا بَأْسَ عَلَیْکَ‏ فَاصْبِرْ فَإِنِّی سَأُخْرِجُکَ مِنْ جَوْفِ هَذِهِ الْأُسْطُوَانَةِ إِذَا جَنَّ اللَّیْلُ فَلَمَّا جَنَّ اللَّیْلُ جَاءَ الْبَنَّاءُ فِی ظُلْمَةٍ فَأَخْرَجَ ذَلِکَ الْعَلَوِیَّ مِنْ جَوْفِ تِلْکَ الْأُسْطُوَانَةِ وَ قَالَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ فِی دَمِی وَ دَمِ الْفَعَلَةِ الَّذِينَ مَعِی وَ غَیِّبْ شَخْصَکَ فَإِنِّی إِنَّمَا أَخْرَجْتُکَ فِی ظُلْمَةِ هَذِهِ اللَّیْلَةِ مِنْ جَوْفِ هَذِهِ الْأُسْطُوَانَةِ لِأَنِّی خِفْتُ إِنْ تَرَکْتُکَ فِی جَوْفِهَا أَنْ یَکُونَ جَدُّکَ رَسُولُ اللَّهِ ص یَوْمَ الْقِیَامَةِ خَصْمِی بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ثُمَّ أَخَذَ شَعْرَهُ بِآلَاتِ الْجَصَّاصِينَ کَمَا أَمْکَنَ وَ قَالَ غَیِّبْ شَخْصَکَ وَ انْجُ بِنَفْسِکَ وَ لَا تَرْجِعْ إِلَی أُمِّکَ فَقَالَ الْغُلَامُ فَإِنْ کَانَ هَذَا هَکَذَا فَعَرِّفْ أُمِّی أَنِّی قَدْ نَجَوْتُ وَ هَرَبْتُ لِتَطِيبَ نَفْسُهَا وَ یَقِلَّ جَزَعُهَا وَ بُکَاؤُهَا وَ إِنْ لَمْ یَکُنْ لِعَوْدِی إِلَیْهَا وَجْهٌ فَهَرَبَ الْغُلَامُ وَ لَا یُدْرَی أَیْنَ قَصَدَ مِنْ وَجْهِ أَرْضِ اللَّهِ تَعَالَی وَ لَا إِلَی أَیِّ بَلَدٍ وَقَعَ قَالَ ذَلِکَ الْبَنَّاءُ وَ قَدْ کَانَ الْغُلَامُ عَرَّفَنِی مَکَانَ أُمِّهِ وَ أَعْطَانِی الْعَلَامَةَ فَانْتَهَیْتُ إِلَیْهَا فِی الْمَوْضِعِ الَّذِی دَلَّنِی عَلَیْهِ فَسَمِعْتُ دَوِیّاً کَدَوِیِّ النَّحْلِ مِنَ الْبُکَاءِ فَعَلِمْتُ أَنَّهَا أُمُّهُ فَدَنَوْتُ مِنْهَا وَ عَرَّفْتُهَا خَبَرَ ابْنِهَا وَ أَعْطَیْتُهَا شَعْرَهُ وَ انْصَرَفْتُ‏

مخاطب

قالب