خیر خواه نیکان
امام رضا همواره نسبت به اصحاب خویش، چنان توجه داشتند و خیرخواه ایشان بودند که ایشان حتی اندکی هم در دام شیطان و وسوسه های نفسانی نیفتند. بزنطی(۱) (احمد بن محمد بن ابن نصر البزنطی [ متوفی ۲۲۱ ق ] اهل کوفه و از اصحاب معصومین که فقیهی بزرگ بود و امام رضا الله و امام جواد الله را درک کرد.) میگوید: «امام رضا الله برایم مرکبی فرستاد تا بر آن سوار شوم و نزد آن حضرت بروم. نزد ایشان رفتم و شب را نیز پیش ایشان بودم قدری که از شب گذشت وقتی او خواست برخیزد امام به او فرمود: فکر نمیکنم که الان بتوانی به شهر برگردی گفتم: آری فدایتان شوم فرمود: پس امشب پیش ما بمان و فردا صبح به یاری خدا برو. گفتم : چشم فدایتان شوم.
آنگاه به کنیزش فرمود: ای کنیز رختخواب خودم را برایش بگستر و ملحفه مرا که رویم می اندازم روی او بکش و بالش مرا زیر سرش بگذار
پیش خودم گفتم چه کسی به افتخاری که امشب نصیب من شد دست یافته است؟ خداوند این منزلت را تنها برای من نزد امام رضا قرار داده و به هیچ یک از اصحاب ایشان نداده است زیرا که امام له مرکب خویش را برایم فرستاد که سوار شوم و رختخواب مخصوص خودش را برایم گسترد و ملافه اش را رویم کشید و متکای خویش را برایم نهاد هیچ یک از اصحاب ما به این شرف نایل نشده است.
در همین حال که امام با من نشسته بود و من در دلم این سخنان را میگذرانم به من فرمود: ای احمد امير المؤمنين علیه روزی به عیادت زید بن صوحان که مریض شده بود رفت زید به واسطه آن عیادت به مردم فخر فروخت. مبادا نفس تو تو را به فخر بکشاند برای خدا فروتنی کن سپس به دستانش تکیه داد و بلند شد و رفت.(۱)(. بحار الانوار، ج ۴۹، ص ۳۶ عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۲۱۲ رجال الکشی، ص ۴۹۱)
در همین باره احمد بن عمر حلبی می گوید: «در سرزمین منی خدمت امام رضا رسیدم و عرض کردمما خانواده بخشش و رفاه و نعمت بودیم، خدا همه آنها را زایل ساخت تا آنجا که اینک محتاج کسانی هستم که روزی آنها به ما نیازمند بودند. امام فرمود: ای احمد بن عمر ! چه حال خوبی داری
گفتم: فدایتان شوم حال من چنان بود که به شما خبر دادم. فرمود: آیا دوست داری که به حالتی که این جباران هستند برگردی و حال و روز آنان را داشته باشی و دنیایی پر از طلا از آن تو باشد؟
گفتم نه ای فرزند رسول خدا. حضرت خندید و فرمود: پس از همین جا که آمده ای ] باز میگردی چه کسی حالش از تو بهتر است؟ در دست تو گنجینه ای است که آن را به دنیایی پر از طلا نمی فروشی
گفتم آری ای فرزند پیامبر خدا! خداوند مرا به داشتن دوستی و محبت ] شما و پدران شما شاد کند(۱) ».(مسند الامام الرضا ال، ج ۲، ص ۴۲۸؛ رجال الکشی، ص ۴۹۷)
امام از سر صدق و خیرخواهی بر رفتار غلامان و زیر دستان خویش نیز نظارت داشت و خطای ایشان را گوشزد می کرد.
سليمان بن جعفر روایت کرده است : « شبی بنا شد نزد امام رضا بمانم غروب به اتفاق امام به خانه رفتیم. غلامان امام داشتند با گل اصطبل حیوانات را تعمیر میکردند. غلام سیاه پوستی نیز با آنان مشغول کار بود.
امام پرسید : این کیست که با شما کار می کند ؟ گفتند : او کارگری است که به ما کمک می کند و ما هم در آخر کار چیزی به او میدهیم امام پرسید آیا دستمزد او را تعیین کرده اید؟ گفتند نه ما هرچه به او بدهیم راضی می شود. حضرت با غضب به آنان رو کرد.
من گفتم فدایت شوم چرا خود را ناراحت می کنی؟ امام فرمود من چند بار اینان را از این کار نهی کرده ام و گفته ام که کسی را به کار نگیرید مگر این که اول مزد او را معین کنید هیچ وقت کسی را بدون تعیین مزدش به کار نگیر که اگر سه برابر اجرتش هم به او بدهی، باز هم خیال میکند که به او کم داده ای ولی اگر اول مزد او را تعیین کنی و بعد آن را بپردازی تو را به خاطر وفای به عهد خواهد ستود و اگر ذره ای هم اضافه کنی آن را حق شناسی میکند و میداند که زیاد تر به او داده ای »(۱).(. بحار الانوار، ج ۴۹، ص ۱۰۶؛ الکافی، ج ۵، ص ۲۸۸)