ولا يتعهدى
نصوص زیادی در کتب فریقین وجود دارد که امام رضا ، به میل و خواسته خود ولایتعهدی را قبول نکرد چنان که قندوزی مینویسد: «او (علیّ الرضا) در حالی که گریان و اندوهناک بود ولایتعهدی را پذیرفت».(1 - ينابيع الموده ص ۲۸۴) و احمد امین پس از شرح مفصلی در این باره میگوید: «... و رضا سرانجام مجبور شد او ابدا امتناع ورزید ولی سپس پذیرفت...(۲ - ضحى الاسلام ۲۹۴٫۲)
ما در این جا عین عبارت ابوالفرج را نقل میکنیم:
..... فأرسلهما الى على بن موسی فعرضا ذالک يعنى ولاية العهد عليه فأبى فلم يزالا به و هو يأبى ذالك و يمتنع .....
مأمون، پسران سهل را نزد علی بن موسی فرستاد و آنها ولایتعهدی را بر وی عرضه کردند ولی او خودداری نمود و ایشان هم چنان اصرار
۷۵
می ورزیدند و او قبول نمیکرد و امتناع می ورزید.
قال له احدهما ان فعلت ذالک و الا فعلنا یک و صنعنا و تهدداه، ثم قال له احدهما و الله أمرنى بضرب عنقك اذا خالفت ما يُريد!!».
ابوالفرج در ادامه می نویسد یکی از آنها گفت اگر قبول کردی چه خوب اگر نه ما کاری را که باید بکنیم خواهیم کرد و دستور خلیفه را انجام می دهیم و او را تهدید کردند سپس یکی از آنها گفت: به خدا سوگند، مأمون مرا مأمور کرده است تا در صورت مخالفت تو با خواسته وی گردنت را بزنم! ابوالفرج می افزاید: «ثم دعا به المأمون و تهدده فامتنع، فقال له قولاً شبيهاً بالتهديد، ثم قال له ان عمر جعل الشورى في ستة احدهم جدك و قال: من خالف فاضربوا عنقه و لابد من قبول ذالك.(1 - مقاتل الطالبتين ص ۵۶۲)
می گوید: سپس مأمون آن حضرت را طلبید و تهدید کرد، باز او امتناع ورزید. مأمون سخنی شبیه به تهدید گفت عمر در شورای شش نفره، جدت علی را قرار داد و گفت: هر که مخالفت کرد گردنش را بزنید و تو نیز ناگزیر باید بپذیری!
حضرت رضا ، بعد از شش ماه مکاتبه و تهدید مأمون، مجبور به قبول ولایت عهدی شد. وقتی عهدنامه را به خدمتش آوردند که حضرت امضا نماید، حضرت قبل از امضا شرحی مفصل نوشتند و در آخر مرقوم فرمودند كه: «ولكن الجفر والجامعه يدلان على ضدّ ذلك، و ما ادري بي و بِكُم إِن
۷۶
الحكم إلا الله يقضى بالحق و هُوَ خير الفاصلين؛(۱ - ر.ک: سعد بن مسعود بن عمر تفتازانی در شرح مقاصد الطالبين في علم اصول الدین به نقل از شبهای پیشاور، ص ۹۳۱) و لكن جفر و جامعه برخلاف این معنی دلالت دارد یعنی من بعد از او زنده نخواهم ماند و مأمون حق تعيين نصب خلیفه بعدی را ندارد چه این امر مربوط به حق تعالی است. من نمیدانم که تحولات روزگار نسبت به من و شما چگونه خواهد بود و حکم با خداست که به حق میان افراد داوری خواهد نمود.
شيخ ابوزكریا موصلی میگوید: «علی بن موسی در مرو بر مأمون وارد شد. مأمون گفت: من در بین بنی عباس و فرزندان علی نگریستم کسی را بالاتر از علی بن موسی ندیدم از این رو پیمان ولایتعهدی پس از خود را با وی بست و او را رضا نامید و لباس سبز بر تن کرد و لباس سیاه را بدور انداخت و به سپاهیان جیره یک ساله را عطا کرد این قضایا در ماه رمضان سال ۲۰۱ اتفاق افتاد.».(۲ - تاريخ موصل: ص ۳۴۱)
این وردی می نویسد: «مأمون على الرضا پسر موسی الکاظم را ولیعهد مسلمین و خلیفه بعد از خودش قرار داد و او را ملقب
ژ به رضا نمود و لباس سیاه را بدور انداخت و لباس سبز پوشید.».(- تاریخ ابن وردی ۳۱۸٫۱)
ابن خلکان میگوید: «ابوالحسن على الرضا پسر موسی کاظم فرزند
۷۷
جعفر صادق بن محمد باقر بن على زين العابدين، مطابق عقیده امامیه یکی از دوازده امام است. مأمون دخترش ام حبیبه را به همسری وی درآورد و او را ولیعهد خود قرار داد و دینار و درهم به نام او سکه زد. و تمام اینها بدان جهت بود که وی تمام فرزندان عباس را از مرد و زن موقعی که در مرو بود احضار کرد که از بزرگ و کوچک به تعداد ۱۰۳۳ نفر بودند و علی (الرضا) نامبرده را نیز طلبید و او را به بهترین جایگاه فرود آورد و تمام دوستان ویژه اش را جمع کرد و به ایشان اطلاع داد که وی در میان فرزندان عباس و علی بن ابی طالب نگریسته است و در آن زمان کسی را برتر و سزاوارتر به امر خلافت از علی الرضا ندیده است از این رو با وی بیعت کرده و دستور از بین بردن رنگ سیاه را از لباس و پرچمها داد و این رویداد در روز پنجشنبه پنجم محرم سال ۲۰۲ و به قولی ۲۰۳ واقع شد.».(1 - وفيات الأعيان: ۴۳۲٫۲)
ابن تغری بردی می نویسد: مأمون، پس از خود على الرضا بن موسى کاظم علوی را ولیعهد خلافت خود قرار داد و برادر خود قاسم را از ولا يتعهدى برکنار کرد و پوشش سیاه را دور انداخت و پوشش سبز را مقرر نمود و بیشتر شعار بنی عباس را ترک کرد و به علویان گرایش یافت که این کار وی بر بنی عباس و سپاهیان گران آمد!».(٢ - النجوم الزاهره : ۱۶۹٫۲)
ابن طقطقی می گوید: مأمون درباره خلافت پس از خود اندیشید و
۷۸
خواست او را به مردی واگذار کند که شایسته آن باشد تا بری الذمه گردد! البته به تصوّر (وی از این رو احوال بزرگان هر دو خاندان عباسی و علوی را بررسی کرد و در بین آنها برتر و پرهیزگارتر و دیندارتر از علی بن موسی الرضا الله را ندید از این رو او را ولیعهد خود نمود و آن را به خط خود نوشت و علی الرضا را به قبول آن امر ملزم ساخت ولی او نپذیرفت، اما در نهایت اجابت کرد و به خط خود در کنار نوشته مأمون به این مضمون نوشت که از باب فرمانبرداری قبول کردم در حالی که «جفر» و «جامعه» بر خلاف این دلالت داشت و گواهانی نیز بر نوشته آن دو گواهی دادند.
فضل بن سهل، وزير مأمون خود به این کار اقدام کرد و آن را تحسین می نمود.
پس مردم با علی بن موسی الرضا به عنوان خلیفه پس از مأمون بیعت کردند و آن حضرت را به عنوان رضای از آل محمد نامیدند. و مأمون دستور داد تا مردم لباس سیاه را از تن بیرون آورند و لباس سبز بپوشند، و تمام اینها در خراسان اتفاق افتاد و چون در بغداد عباسیان از رفتار مأمون اطلاع یافتند که خلافت را از خاندان عباسی به خاندان علوی انتقال داده و لباس پدران و نیاکانش را از سیاه به رنگ سبز تغییر داده است این رفتار را مورد اعتراض قرار داده و مأمون را از خشمی که نسبت به رفتارش داشتند، از خلافت برکنار کردند.(الفخری ص ۱۷۶)
۷۹
ابو الفرج اصفهانی به نقل على بن حسين بن على بن حمزه از قول عمویش محمد بن علی بن حمزه علوی و نیز بخشی از ماجرا را از قول احمد بن محمد بن سعید به نقل از یحیی بن حسین علوی آورده است، می گوید: اخبار ایشان را به شرح ذیل گرد آورده ام مأمون کسانی را نزد گروهی از آل ابوطالب فرستاد و آنها را از مدینه نزد وی آوردند که علی بن موسی الرضا نیز در آن میان بود. آنها را از راه بصره حرکت دادند تا این که نزد مأمون آوردند. سرپرست کسانی که برای آوردن ایشان مأموریت یافتند، شخصی به نام جلودی از مردم خراسان بود ایشان را نزد مأمون آورد و در سرایی جای داد و علی بن موسی الرضا را در سرای دیگر مأمون به دنبال فضل بن سهل فرستاد و به او اطلاع داد که میخواهد امر خلافت را به علی بن موسی بسپارد و دستور داد با برادرش حسن بن سهل به این منظور در محضر او اجتماع کنند حسن با شنیدن خبر آن را بزرگ شمرد و چنان تعریف کرد که اکنون امر خلافت بر اهلش سپرده میشود!
مأمون به وی گفت: من با خدا عهد کردم که اگر به برکناری (امین) مؤفق شوم خلافت را به برترین شخص آل ابی طالب بسپارم، و اینک برتر از این مرد (علی بن موسی سراغ ندارم سرانجام نظر آن دو نفر با آنچه مأمون اراده کرده بود یکی شد پس آنها را به دنبال علی بن موسی فرستاد، بر علی بن موسی مطلب را عرضه داشتند ولی او خودداری کرد و از پذیرش آن سرباز زد تا این که یکی از آنها گفت باید قبول کنی اگر نه ما این کار را میکنیم و
۸۰
تو را ملزم میسازیم و او را تهدید کردند.
سپس یکی از آنها گفت به خدا سوگند که مأمون مرا مأمور ساخته است که اگر با درخواست او مخالفت کنی گردنت را بزنم!
آنگاه مأمون او را خواست و مخاطب قرار داد و درباره قبول امر با او صحبت کرد باز او خودداری کرد تا این که سخنی شبیه به تهدید گفت و افزود که عمر شورا را در شش نفر قرار داد که یکی جد شما ( علی ) بود، و گفت: «هر» که مخالفت کرد گردنش را بزنید و اکنون ناگزیر باید این امر را بپذیری پس علی بن موسی به خواست او جواب مثبت داد.
سرانجام مأمون در روز پنج شنبه جلوس کرد و فضل بن سهل نظر مأمون را در مورد علی بن موسی به مردم اعلام کرد که او را ولیعهد خود قرار داده و رضا نامیده و به ایشان فرمان پوشیدن لباس سبز را داده است و این که جهت بیعت با وی پنج شنبه دیگر بازگردند و پس از آن جیره یک ساله را دریافت نمایند!
و چون آن روز فرا رسید مردم از سران سپاه و قضاة و دیگر مردمان با لباس سبز درآمدند و مأمون جلوس کرد و دو پشتی بزرگ برای رضا گذاشت به گونه ای که با جای نشستن و فرش او پیوسته بود و رضا با لباس سبز بر آن جایگاه نشست در حالی که عمامه بر سر و شمشیری با خود داشت، سپس مأمون فرمان داد پسرش عباس با وی بیعت کند و او نخستین فردی بود که بیعت کرد پس رضا دستش را بلند کرد، به طوری که پشت
۸۱
دستش با کف دست وی و کف دست آن حضرت با پشت دست ایشان برخورد داشت!
مأمون به وی گفت: دستت را برای بیعت باز کن! فرمود: رسول خدا چنین بیعت میکرد پس مردم با وی بیعت کردند و بدره های زر نهاده شد. خطیبان و شاعران بپا خاستند و شروع کردند به گفتن فضایل علی بن موسی و رفتار مأمون نسبت به وی ، سپس ابو عباد عباس بن مأمون را طلبید و او جست و به پدرش مأمون نزدیک شد و دست او را بوسید و دستور داد بنشیند. سپس محمد بن جعفر بن محمد را صدا زدند فضل بن سهل به وی گفت: برخیز او برخاست و رفت تا به نزدیک مأمون رسید ولی دست او را نبوسید، آن گاه رفت و جایزه خود را گرفت مأمون او را صدا زد و گفت: ای ابو جعفر به جای خودت باز گرد او برگشت پس از آن ابو عباد از مردمان علوی و عباسی دعوت میکرد؛ میآمدند و جایزه خود را دریافت میکردند تا این که آن اموال تمام شد. مأمون به رضا گفت: بپاخیز و برای مردم خطبه بخوان و سخن بگو! آن حضرت بپا خاست) پس از حمد و ثنای خداوند فرمود ما را به خاطر رسول خدا بر شما حقی است و شما نیز به خاطر او بر ما حقی دارید. شما اگر حق ما را ادا کردید، ادای حق شما نیز بر ما واجب است.
در این مجلس چیزی بیش از این از وی نقل نشده است. مأمون دستور داد سکه های نقره ای زدند و نام او را روی سکه ها نقش
۸۲
بستند و در تمام شهرها به نام رضا به عنوان ولیعهد خطبه خواندند. و عبدالجبار بن سعید در همان سال روی منبر رسول خدا در دعایی که برای او کرد گفت خداوندا! کار ولیعهد مسلمانان علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی را اصلاح کن!
شش تن است پدرانشان چه کسانی
بهترین کسانی که از باران رحمت خدا می نوشیدند!(۱ - مقاتل الطالبتين: ص ۳۷۵)
یافعی می گوید: «امام بزرگوار والامقام از تبار سادات بزرگ؛ ابوالحسن على بن موسى الكاظم بن جعفر صادق بن محمد باقر بن زين العابدين؛ على بن حسین بن علی بن ابی طالب یکی از دوازده امام صاحبان مناقبی است که (شیعه) امامیه به ایشان انتساب دارند و بنیاد مذهبشان را بر ایشان نهاده اند. مأمون دخترش ام حبیبه را به همسری او درآورد و او را ولیعهد خود قرار داد و به نام او درهم و دینار سکه زد و همه اینها بدان جهت بود که وی فرزندان عباس و علی را از مرد و زن فراخواند در حالی که وی در شهر مرو خراسان بود؛ شما را ایشان از خُرد و کلان ۱۰۳۳ نفر بودند و علی بن موسی) یاد شده را نیز طلبید و او را به بهترین جایگاه فرود آورد و تمام هواداران ویژه اش را گرد آورد و به ایشان اطلاع داد که وی در میان فرزندان عباس و علی بن ابی طالب نگریسته است و کسی را در زمان خود بالاتر و شایسته تر
۸۳
از علی الرضا برای خلافت نیافته است از این رو با وی بیعت کرد.(1 - مرآة الجنان ص ۲-۱۱)
ابن جوزی از واقدی نقل میکند میگوید علی بن موسی از پدر عموها و دیگران حدیث نقل کرده و ثقه بوده است، در مسجد رسول خدا می نشست و فتوا میداد در حالی که تنها بیست و چند سال داشت وی از طبقه هشتم تابعان بود.
و نیز از قول عبدالله بن احمد مقدسی در کتاب «انساب القرشيين» نقل کرده میگوید علی بن موسی از پدرش موسی بن جعفر و او از پدرش محمد بن علی و او نیز از پدرش علی بن حسین و او از قول پدرش حسین و او نیز از پدرش علی از پیامبر ا نسخه ای را با اسنادی نقل کرده است که اگر بر دیوانه خوانده شود، بهبود یابد.
از واقدی نقل میکند که چون سال دویست هجری فرا رسید، مأمون به دنبال علی بن موسی فرستاد و او را از مدینه به خراسان احضار کرد تا پس از خودش ولیعهد او باشد از جمله فرستادگان مأمون که او را آوردند: فرناس خادم و ابن ابی ضحاک بودند وقتی که به نیشابور رسید، دانشمندان آنجا مانند یحیی، اسحاق بن راهويه محمد بن رافع احمد بن حرب و دیگران آمدند و از او روایت و حدیثی درخواست نمودند و بدان وسیله تبرک می جستند با این که مأمون در مرو بود مدتی وی در نیشابور ماند تا مأمون او را طلبید و پس از مرگ خود او را جانشین و ولیعهد خود قرار داد و او را
۸۴
«رضا»ی از آل محمد نامید(۱ - در روایات شیعه از جمله از قول بزنطی آمده است که امام جواد (محمد بن علی) این مطلب را تکذیب کرده میفرماید بلکه خدای تعالی پدرم را رضا نامید چون مورد رضای خدا و پیامبر و ائمه بوده است بزنطی پرسید مگر پدران شما مورد رضای خدا و رسول نبودند؟ فرمود چرا ولی از پدرم مخالف و موافق همه راضی بودند ترجمه تذکرة الخواص، شرح حال خاندان نبوت، ص ۴۶۳) و به نام او درهم و دینار سکه زد و به سراسر کشور نوشت تا با او بیعت کنند و لباس سیاه را - که شعار بنی عباش بود - بدور انداخت و لباس سبز پوشید و دخترش ام حبیبه را به همسری وی درآورد و هم چنین دختر دیگرش ام الفضل را نیز به محمد بن علی و پوران دختر حسن بن سهل را نیز همزمان برای خودش تزویج کرد.
ابن جوزی می افزاید این مطلب را صولی و دیگران نیز نقل کرده اند و میگویند: در یک مجلس چند عقد صورت گرفت.( - ترجمة تذكرة الخواص: ص ۴۶۳-۴۶۶)
۸۵
عهدنامه مأمون
عهدنامه ای که مأمون به دست خود و انشای خویش نوشت:
ابن جوزی مینویسد: عهدنامه طولانی است و عموم مورخان آن را در کتب تاریخ نقل کرده اند و ما به اختصار آن را می آوریم:
به نام خداوند بخشاینده مهربان این نوشتاری است که امیرالمؤمنین عبد الله بن هارون برای ولی عهد پس از خود ابوالحسن علی بن موسی الرضا از آل محمد نوشته است باری خدای تعالی اسلام را به عنوان آیین برگزیده و از بندگان خویش رسولانی برگزید تا مردم را به سوی او دعوت کنند و اولین آنها به آخرین ایشان بشارت دادند و آیندگان ایشان گذشتگان را تصدیق نمودند تا این که نبوّت به محمد الله انجامید، با فاصله در فرستادن انبیا و سستی ارکان علم و دانش و گسستگی رشته وحی و حجت الهی و نزدیک شدن قیامت خداوند به وسیله او پیامبران را ختم کرد و او را بر همه امتها در برابر همه پیامبران گواه قرار داد و قرآن عزیز و گرانقدر را بر
۸۶
او نازل کرد که نه پیش از او و نه پس از او چیزی که او را باطل کند نیامده و نخواهد آمد؛ فرستاده ای است از جانب خداوند حکیم ستوده مشتمل بر حلال و حرام و حوادث و احکام در آن وعده پاداش و کیفر داده و بیم و تهدید و منع و زنهار فرموده و تأکید کرده و برحذر داشته است تا حجتی رسا بر خلق باشد بر درستکاران و بدکاران از مردم تا از روی برهان هر که باید هلاک شود و یا هر که باید زنده شود و به یقین خدا شنوا و داناست.
پس او از طرف خدا پیامهایش را ابلاغ کرد و مردم را بدانچه از حکمت و پند نیکو و جدال احسن دستور داده بود به راه نجات دعوت کرد و پس از آنها اگر از راه حکمت و موعظه و جدال احسن نشد به جهاد و درستی فرا خواند تا این که او را از این عالم خاکی به جانب خود برد و آنچه نزد او و در اختیار بود برای خود اختیار کرد و ارکان دین را بر خلافت استوار نمود همان طوری که رسالت را به آن حضرت پایان داد به این ترتیب نظام امور بندگان خدا به خلاافت و بزرگداشت آن است ارکان دین را نیز بر خلافت استوار کرد همان طوری که رسالت را به آن حضرت پایان داد، بنابراین نظام امور بندگان خدا به خلافت و بزرگداشت آن است و انجام امر خدا وابسته به پیروی از آن است؛ به وسیله خلافت واجبات و حدود الهی و احکام و آداب اسلامی بپا داشته میشود و جهاد و پیکار با دشمنان اسلام تحقق می یابد و خداوند به خاطر این هدفها خلفایی بر رعیت خویش گمارده تا آنها را به پاسداری از دین و عبادت خدا فرا بخوانند و اطاعت ایشان را بر مسلمانان
۸۷
مقرر داشت و هم چنین آنان را برای اقامه حق خدا در میان بندگان و اجرای عدالت در همه جا و امنیت راهها و حفظ جان مردم اصلاح بین مردم یاری کنند، زیرا که در غیر این صورت تزلزل امور مسلمین و شکست دینشان و چیره شدن دشمنان و پراکندگی و از هم پاشیدگی وحدت و زیان دنیا و آخرت ایشان مسلم است.
بنابراین کسی را که خداوند خلیفه خود در روی زمین قرار داده و او را امین خلق دانسته بر عهده اوست تا در راه خدا جهاد با نفس کند و رضای خدا را بر خشنودی خود ترجیح دهد و در آنچه خدا او را حاکم قرار داده به عدل و احسان عمل کند چنان که خدای تعالی فرموده است: «یا داوود انا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِما نَسُوا يَومَ الْحِسَابِ».(1 - ص ٫ ۲۶ ای داوود ما تو را در زمین خلیفه قرار دادیم پس بین مردم براساس حق و عدالت حکم نما و از هوای نفس پیروی نکن که تو را از راه خدا منحرف سازد، زیرا کسانی که از راه خدا منحرف گردند عذابی سخت به خاطر فراموش کردنشان از قیامت در پیش دارند.)
و از عمر بن خطاب نقل کرده اند که میگفت اگر بزغاله ای در ساحل رود فرات نابود شود من بیم آن را دارم که به خاطر آن مؤاخذه شوم.
در اخبار و آثار زیادی آمده است که مأمون گفت: از زمانی که خلافت
۸۸
به من واگذار شده است همواره در این اندیشه ام که امر خلافت را به چه کسی واگذارم و در این باره تلاش و کوشش کردم و کسی را شایسته تر از ابو الحسن علی بن موسی الرضا لال نیافتم که صلاحیت آن را داشته باشد؛ چون فضل زیاد و علم سودمند و تقوای ظاهر و باطن و دل نبستن به دنیا و اهل دنیا و تمایل او را به آخرت و ترجیح دادن او آخرت را به دنیا دیدم برای من ثابت شد و یقین پیدا کردم که اخبار درباره او یک نواخت و گفته ها همسان است از این رو با او پیمان ولایتعهدی را بستم با اطمینان بر این که خیر و برکت الهی در آن است به خاطر عنایتی که به مسلمانان دارد و به منظور اهمیت اقامه شعائر دینی و به امید نجات در آن روزی که م مردم در پیشگاه پروردگار جهان به پا داشته میشوند!
این عهدنامه را عبدالله مأمون در نهم رمضان سال ۲۰۱ به خط خود نوشت و افراد خانواده و ندیمان فرزندان و وابستگان سپاهیان و غلامان با وی بیعت کردند خداوندا بر سرور ما محمد و خاندان او درود و سلام فرست!
و علی بن موسی در پشت عهدنامه نوشت:
به نام خداوند بخشاینده مهربان و سپاس خداوندی را که پروردگار جهانیان است و درود خدا بر سید و آقای ما محمّد و خاندان پاک او باد من على الرضا فرزند موسی بن جعفر میگویم امیرالمؤمنین (!) که خداوند او را بر راستی و درستی تقویت کند و به هدایتش موفق بدارد از حق ما
۸۹
اهل بیت چیزی را شناخته است که دیگران از بنی امیه و بنی عباس) نسبت به آن جاهل بودند، صله رحمی کرده است که قطع شده بود و نفوسی را آرامش بخشیده است که نگران بودند بلکه آنان را پس از نابودی به خاطر کسب رضای خدا زنده کرده است در حالی که پاداشی جز از خدا نمی طلبد و خداوند به زودی پاداش شاکران را میدهد و اجر نیکوکاران را ضایع نمی کند.
وی ولایتعهدی خویش و پس از خود فرمانروایی را به من واگذار نمود خداوند بقای او را دراز گرداند مرا یارای مخالفت با او نبود به ناچار پذیرفتم و در پیشگاه خدا بر عهده میگیرم که خونی را به ناحق نریزم و مال و ناموس کسی را به ناروا مباح نگردانم و نهایت کوشش و توانم را به کار بندم و در برابر نفسم هیچ حالی از احوال اخروی را که قبلاً داشتم تغییر ندهم و از دنیا به چیزی بیش از مقدار ضرورت دست دراز نکنم و خود را کفیل خود قرار دادم، بنابراین اگر برایم حادثه ای رخ دهد و یا تغییر و تبدیلی پیش آید، من برای چنان دگرگونی سزاوار بوده ام و خود را در معرض چنان عقوبتی قرار داده ام و به خدا پناه میبرم از غضب خدا و برای توفیق بر اطاعتش و جدایی بین من و نافرمانیش به درگاه او تضرع میکنم، والسلام».
سپس این عهدنامه را در همه جا و در کنار کعبه و بین قبر رسول خدا و منبر او قرائت کردند و ویژگان مأمون و بزرگان علما را گواه گرفتند؛ از جمله شهادت فضل بن سهل است که به خط خود نوشت:
۹۰
گواهی می دهم درباره امیرالمؤمنین عبدالله مأمون و ابوالحسن
على بن موسی بن جعفر بدانچه که برای مسلمانان حجتی در برابر خود قرار دادند و بدین وسیله شبهه جاهلان را باطل کردند و نوشته های فضل بن سهل در تاریخ ذکر شده است و عبدالله بن طاهر نیز همان گونه شهادت داد و یحیی بن اکثم قاضی و حماد بن ابی حنیفه و ابوبکر صولی و وزیر مغربی و بشرین معتمر و گروهی دیگر نیز هم چنین.
در اینجا ابن جوزی به نقل از صولی مینویسد وقتی که مأمون با علی بن موسى الام بیعت کرد او را کنار خود نشاند خطیب عباسی بپاخاست و سخن گفت و چه نیکو سخن گفت و این شعر را خواند:
لابد للناس من شمس و من قمر فأنتَ شمس و هذا ذالك القمر
مردم ناگزیر از داشتن خورشید و ماهند از این رو تو خورشیدی و این اشاره به امام رضا همان ماه است.
سیره نویسان مینویسند وقتی که مأمون علی بن موسی الله را ولیعهد خود نمود بنی عباس در بغداد بر ضد مأمون بر آشفتند و او را از خلافت برکنار ساختند و ابراهیم بن مهدی را به سرپرستی تعیین کردند، در حالی که مأمون در مرو بود، دلهای پیروان بنی عباس از او آشفته شد، علی بن موسی الرضا الله گفت: «یا امیرالمؤمنین خیر خواهی درباره تو لازم است و خیانت بر مؤمن روا نیست؛ توده مردم از عملی که نسبت به من کردی
۹۱
ناراضی و خواص نیز از فضل بن سهل ناخشنودند پس مصلحت آن است که ما از تو فاصله بگیریم تا خاص و عام با تو راست گردند و در نتیجه کار بر تو استوار گردد.».
و نیز از قول ابوبکر صولی در کتاب «الاوراق» نقل میکند که هارون سالی سیصد هزار درهم به موسی بن جعفر مقرری می داد ولی بیست هزار در هم آن را تنزل داد، اما مأمون به علی بن موسی السلام گفت: من باید مرتبه تو را از پدرت و جدت بالاتر ببرم از این رو آن مقرری را بالا برد تا به هزار هزار درهم رساند. و چون مأمون به قصد بغداد از مرو بیرون شد، همین که به سرخس رسید، گروهی در حمام بر فضل بن سهل حمله بردند و او را به قتل رساندند. و علی بن موسی نیز بیمار شد و چون مأمون به طوس رسید علی بن موسی نیز در طوس درگذشت و به قولی وی وارد حمام شد. چون بیرون آمد طبقی انگور مسموم به نزد وی آوردند که با سوزن زهر آلوده، بدون این که اثرش پیدا باشد زهر را وارد دانه های انگور کرده بودند همین که آن حضرت میل کرد زهر کارگر شد و در پنجاه و پنج سالگی و به قولی چهل و هفت سالگی از دنیا رفت و او را در کنار قبر هارون به خاک سپردند.
می افزاید: گروهی معتقدند که مأمون او را زهر خورانید، این نظر درست نیست زیرا وقتی که علی بن موسی از دنیا رفت، مأمون اندوهگین و از فقدان او اظهار تأثر و اندوه میکرد و چند روزی هیچ غذا نخورد و نوشیدنی
۹۲
ننوشید و ترک لذایذ کرد سپس به بغداد رفت و در سال ۲۰۴، در حالی وارد بغداد شد که لباس وی و یارانش همگی سبز بود و هم چنان پرچمهایشان سبز بود.(۱ - از مؤلف محترم تذكرة الخواص چنین دلایلی را برای تبرئه مأمون اقامه کردن جای تعجب است زیرا که خود وی چند سطر بعد مینویسد: پس از ورود به بغداد فقط هشت روز لباس سبز بر تن داشت علاوه بر این مگر از سیاست سالوسان جز این انتظار است که هر لحظه به رنگی درآمده و تظاهر به گریه و زاری کنند و یا چیزی نخورند و نیاشامند؟ مگر همین مأمون نیست که به خاطر سلطنت و مقام برادرش را میکشد و مگر او فرزند هارون نیست که گفت الملک عقیم!!)
ابن جوزی در ادامه مطلب مینویسد: مأمون پیش از ورود به بغداد حسن بن سهل را فرستاده بود و او مخالفان را شکست داد و ابراهیم بن مهدی متواری شده بود مأمون در قصر رضافه فرود آمد.
صولی مینویسد بنی عباس پیرامون زینب دختر سليمان بن علی بن عبدالله بن عباس گرد آمدند و از او خواستند تا نزد مأمون برود و از او بخواهد که لباس سیاه (شعار بنی عباس را بپوشد و لباس سبز را رها کند و دیگر سکه به نام علی بن موسی نزند؛ همچون پیش از ولیعهدی او چه آن که وی مصمم بود که پس از درگذشت وی ولیعهدی را به پسرش محمد بن علی واگذار کند!
ولی مخالفت بنی عباس با این کار مانع گردید، چه آن که مأمون بر این
۹۳
کار اصرار داشت ولی زینب بر او وارد شد مأمون به احترام او از جای برخاست و خوش آمد گفت و مقدم او را گرامی داشت زینب گفت یا امیر المؤمنین شما نسبت به دودمان خود بی مهر شده ای و به فرزندان ابو طالب احسان میکنی البته تا اختیار به دست شماست می توانی به ایشان نیکی کنی بهتر از آن است قدرت در دست دیگری باشد و یا به دست آنها افتد! بنابراین لباس سبز را دور بینداز و لباس خاندان خودت را بپوش و از هیچ کس در راه و رفتاری که داشتی، پیروی مکن!
مأمون از سخنان وی در شگفت شد و رو به او کرد و گفت: عمه به خدا سوگند که کسی چنین سخن دل نشینی به من نگفته است که این گونه منظورش را برساند من از آنها در برابر عقل و خرد تو شکوه دارم!
پرسید مگر آنها چه میکردند؟
گفت: مگر نمی دانید که پس از رسول خدا، ابوبکر زمام امور را به دست گرفت، هیچ یک از بنی هاشم را به کاری نگمارد؟ زینب گفت: آری همین طور است.
مأمون گفت: وقتی که عمر عهده دار خلافت شد ماجرا همان طور بود و پس از وی عثمان که بر سر کار آمد به فامیل خودش از اولاد عبد شمس رو آورد؛ حکومت شهرها را به ایشان سپرد و کسی از بنی هاشم را حاکم جایی نکرد! اما چون علی اله بر سر کار آمد به بنی هاشم توجه کرد؛ عبدالله بن عباس را حاکم بصره و عبیدالله بن عباس را حاکم یمن و معبد را والی مکه و
۹۴
قثم بن عباس را والی بحرین نمود و تمام کسانی را که با عباس نسبتی داشتند. فرو گذار نکرد مگر این که بر ولایت جایی گمارد، بنابراین او به گردن ما حقی داشت که من آن حق را با آنچه درباره فرزندش کردم، جبران نمودم زینب گفت: پسرم اجر تو با خدا ولی مصلحت عموزاده هایت از فرزندان ابوطالب همان قدر بود که گفتم.
مأمون گفت کاری جز خواست تو انجام نخواهد شد.
سپس در کار خود و ولایتعهدى محمد بن على الله اندیشید، دید که ارکان سلطنتش با وجود او در هم میریزد و چه بسا به خاطر اختلاف موجود قدرت از دست بنی عباس و فرزندان علی الله بیرون شود، چون هنوز بقایایی از بنی امیه در روی زمین بودند و چه بسا که آنها فرصتی به دست آورند، بین مردم تفرقه بیندازند و آشوب بپا کنند این بود که با بنی عباس نشستی ترتیب داد و آنها را گردآورد و لباس سیاهی طلبید و آن را پوشید و لباس سبز را بدور انداخت و همه مردم نیز همین کار را کردند.
بنابراین؛ مأمون جز هشت روز در بغداد لباس سبز نپوشید!
ابن جوزی در پایان این بخش مینویسد صولی و دیگران میگویند مأمون علی الله را دوست میداشت از این رو به همه جا نوشت که علی بن ابی طالب ان پس از رسول خدا از همه کس با فضیلت تر بود و کسی حق ندارد از این پس از معاویه به نیکی یاد کند زیرا هر که از او به نیکی یاد
کند جان و مالش هدر است
۹۵
صولی میگوید: از جمله اشعار مأمون درباره علی ابن موسی الا این شعر هاست:
ألام على حب الوصي ابي الحسن و ذالك عندى من عجايب ذي الزمن
خليفة خير الناس و الاول الذي اعان رسول الله في السر والعلن
ولولاه ما عدت لهاشم أمرة و كانت على الايام تقصى و تمتهن
فولى بني العباس ما اختص غيرهم و من منه اولى با التكرم والمنن
فأوضح عبد الله بالبصرة الهدى وفاض عبيد الله جوداً على اليمن
و قسم اعمال الخلافة بينهم فلازال مربوطاً بذا الشكر مرتهن
یعنی مرا به خاطر دوست داشتن ابو الحسن - علی ال - ملامت کنند که از نظر من این از عجایب روزگار است!
خلیفه ای که بهترین مردم و نخستین کسی بود که در ظاهر و باطن پیامبر را یاری کرد.
۹۶
که اگر او نبود، فرمانروایی به اولاد هاشم نمی رسید که خود بر روزگار نقص و غم و اندوهی بود.
بنابراین بنی عباس حکومتی را عهده دار شدند که خاص دیگران بود، چه کسی از او به احترام و احسان شایسته تر!
پس عبدالله در بصره پرچم هدایت را برافراشت و عبیدالله در یمن بساط جود و بخشش را گسترد!
آری علی علیه السلام بود که کارهای خلافت را بین آنها تقسیم کرد، پس همواره مرهون و شکرگزار او هستیم!
و باز در ادامه سخن میگوید از جمله اشعار مأمون درباره علی چنین است:
لا تقبل التوبة من تائب الأبحب بن ابي طالب
أخو رسول الله حلف الهدى و الاخ فوق الخل والصاحب
ان جمعا في الفضل يوماً فقد فاق اخوه رغبة الراغب
فقدم الهادي في فضله تسلم من اللائم والعائب
ان مال ذو النصب الى جانب ملت مع الشيعي في جانب
اكون في آل النبي الهدى خير نبي من بني غالب
حبهم فرض نؤدي به كمثل حج لازم واجب
یعنی توبه کسی جز با محبّت علی بن ابی طالب برادر رسول خدا و
۹۷
هم پیمان هدایت قبول نمیشود آری برادر بالاتر از دوست و همراه است!
اگر روزی آن دو در فضیلتشان یک جا فراهم آیند، برادر پیامبر. مطابق خواست قلبی فرد علاقمند برتر از آنها خواهد بود.
پس هدایت کننده را در فضیلت مقدم بدار تا از دست ملامتگر و عیبجو سالم بمانی!
اگر بنا شود که یک فرد ناصبی دشمن علی به سمتی گرایش پیدا کند با شیعه هم سو خواهم شد!
من در میان خاندان پیامبر هدایت بهترین پیام آور از فرزندان غالب خواهم بود که دوست داشتن ایشان واجب است و ما باید همچون حج واجب و لازم آن را ادا کنیم!
ابن جوزی سپس ماجرای پاک کردن نام علی الا را از عبارت: «رَحِمَ الله عَلَيَّاً إِنَّهُ كَانَ تَقِيَّاً» را از ستون مسجد جامع بصره و توبیخ او به وسیله مأمون را آورده و در نهایت این اشعار ابونواس را در مدح امام هشتم نقل می کند:
قيل لي انت اوحد الناس طراً في كلام من المقال بديه
لك في جوهر الكلام فنون ينثر الدر في يدى مجتنيه
فعلى ما تركت مدح بن موسى والخصال التى تجمعن فيه؟
قلت لا اهتدى لمدح امام كان جبرئيل خادماً لابيه
۹۸
(یعنی به من گفتند تو در فنون مختلف سخن از همه مردم بالاتری تو دارای کلمات گهربار تازه ای که خواننده از آن میان در گران می چیند!
پس چرا مدیحت فرزند موسی الله و ویژگیهایی که در او جمع است واگذارده ای؟
گفتم مرا به ستایش آن امامی که جبرئیل خدمتکار پدر اوست، راهی نیست!)(1 - تذكرة الخواص، مترجم: ص ۴۶۳ - ۴۷۴)
خواننده گرامی با وجود لحن دفاعی که این دانشمند بزرگ از مأمون در اهداف شومش داشت به نظر میرسد طبق ضرب المثل معروف: «حَفِظْتَ شَيْئاً وَ غَابَتْ عَنْكَ أَشْيَاءُ فقط یک بعد مطلب و ظاهر رفتار مأمون را در نظر گرفته و از مکر و دغل بازی پشت پرده او یا غفلت کرده و یا تغافل فرموده است زیرا چنان که دیدیم نه ولیعهد قرار دادن امام الا برای رضای خدا بود و نه چند صباحی لباس سبز پوشیدن او برای طرفداری از آن حضرت، بلکه همه اینها مانند دیگر زمامداران جور و سالوسان روزگاران به اقتضای سیاست و به خاطر فریب مردم و رسیدن به هدف دنیوی و قدرت بود.
طبری در رخدادهای سال ۲۰۰ مینویسد: در این سال، مأمون رجاء بن ابی ضحاک یکی از سران دولت و مورد اعتماد مأمون) و فرناس خادم (از ندیمان و مقربان مأمون را برای آوردن علی بن موسی بن جعفر و محمد بن
۹۹
جعفر به مدینه فرستاد.»
و هم چنین در حوادث سال ۲۰۱ میگوید: در این سال مأمون، علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب را ولیعهد مسلمین و خلیفه پس از خودش قرار داد و او را رضای از آل محمد نامید و به سپاهیانش دستور داد تا لباس سیاه که شعار بنی عباس بود بدور اندازند و جامه های سبز بر تن کنند و این فرمان را به سراسر کشور نوشت. طبری می افزاید: «عیسی بن محمد بن خالد پس از بازگشت از اردوگاه سپاه به بغداد در آن بین که سرگرم وضعیت اصحاب خود بود، ناگهان نامه ای از حسن بن سهل به دست او رسید مبنی بر این که امیرالمؤمنین مأمون علی بن موسی بن جعفر بن محمد را ولیعهد پس از خود قرار داده است و این بدان جهت بوده است که وی در بین فرزندان عباس و فرزندان علی بررسی کرده و کسی را برتر و پرهیزگارتر و داناتر از او نیافته و او را رضای از آل محمد ال نامیده است و در نامه خود او را فرمان داده تا جامه های سیاه را از تن بیرون کنند و لباسهای سبز بپوشند و این ماجرا در روز سه شنبه دوم ماه رمضان سال ۲۰۱ هجری بوده است و نیز او را فرمان داده بود که از طرف وی (حسن بن سهل به یاران و سپاهیان و سران لشکر و بنی هاشم فرمان بدهد تا با وی بیعت کنند و روپوش و کلاه مخصوص و پرچم هایشان را به رنگ سبز انتخاب کنند و تمام مردم بغداد باید همین طور عمل کنند.
همین که این خبر به عیسی رسید مردم بغداد را بر انجام این فرمان فرا
۱۰۰
خواند، علاوه بر آن دستور داد که برای خوراک مردم شهر اقدام فوری کنند و باقی را به وقت برداشت غله موکول نمود!
بعضی از مردم پس از شنیدن فرمان گفتند ما بیعت میکنیم و لباس سبز می پوشیم ولی بعضی دیگر گفتند ما نه بیعت میکنیم و نه لباس سبز می پوشیم و این امر خلافت را از فرزندان عبّاس بیرون نمیکنیم و به یقین این یک دسیسه ای از جانب فضل بن سهل است از این رو چند روزی توقف کردند و فرزندان عباس از آن بابت خشمگین بودند و با یکدیگر انجمن کردند و در این باره به گفت و گو پرداختند و گفتند ما یک نفر از خودمان را به سرپرستی تعیین میکنیم و مأمون را برکنار می سازیم!
و سخنگو در این ماجرا و محور و مورد توجه اینان ابراهیم و منصور پسران مهدی عباسی بودند.»(۱ - تاریخ طبری: ۱۰۱۲٫۱۱) ۱
ابن اثیر می نویسد: «مأمون على بن موسى الرضا بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب الهام را ولیعهد و خلیفه پس از خودش قرار داد و او را لقب رضای از آل محمد الله داد و به سپاهیانش دستور داد تا لباس سیاه را دور اندازند و جامه های سبز بپوشند و این فرمان را به تمام جاها صادر نمود و حسن بن سهل نیز به عیسی بن محمد - پس از مراجعت وی به بغداد نوشت و او را از این مطلب آگاه ساخت که مأمون بعد از خودش علی بن موسی را ولیعهد خویش قرار داده است و این بدان جهت
۱۰۱
بوده است که در میان فرزندان علی به دقت نگریسته است و کسی را بالاتر و با تقواتر و داناتر از وی نیافته و او را الرضا من آل محمد» نامیده است.
و فرمان داد تا لباس سیاه را کنار بگذارند و لباس سبر بپوشند و این فرمان در دوم ماه رمضان سال ۲۰۱ هـ صادر شد و نیز دستور داد تا هر که در نزد او از اصحاب و سپاهیان و سران سپاه و بنی هاشم هستند با وی بیعت کنند و لباس سبز بپوشند و از تمام مردم بغداد همین بیعت را بگیرد.
این بود که عیسی بن محمد مردم را به اجرای این فرمان فرا خواند و بعضی از آنها قبول کردند و برخی خودداری نمودند و گفتند: نباید خلافت از میان فرزندان عباس بیرون رود و این دسیسه ای از جانب فضل بن سهل است. از این رو چند روزی درنگ کردند و بعضی از آنها گفتند: یکی از ما زمام امور را به دست میگیریم و مأمون را برکنار میکنیم از همه سرسخت تر در این مورد پسران مهدی منصور و ابراهیم بودند!»(1 - كامل التواريخ : ۱۸۳٫۵)
در در جای دیگر مینویسد: «علی بن موسی به مأمون اطلاع داد که بین مردم از زمانی که امین کشته شده است آشوب و کشت و کشتار ادامه دارد و فضل بن سهل اخبار را از او پنهان میدارد و فامیل و وابستگان خود او و توده مردم به او چیزهایی را نسبت میدهند و از او انتقاد می کنند؛ آنها می گویند:
او را جادو کرده اند دیوانه شده است و با ابراهیم پسر مهدی عباسی به
۱۰۲
عنوان خلیفه بیعت کرده اند!
مأمون به وی گفت: با ابراهیم به عنوان خلیفه بیعت نکرده اند، بلکه طبق خبری که فضل به او داده است او را فرمانروای خود قرار داده اند تا به امور آنها رسیدگی کند ولی علی بن موسی به او اعلام کرد که فضل به او دروغ گفته است و جنگ بین حسن بن سهل و ابراهیم در گرفته و مردم به جای او و به جای برادرش فضل و عوض من - به خاطر بیعت تو به عنوان ولیعهدی من پس از خودت - به شما بد میگویند!
مأمون پرسید: اینها را چه کسی به شما گفته است؟
گفت: یحیی بن معاذ و عبدالعزیز بن عمران و دیگران از سران سپاه.
مأمون با شنیدن سخنان وی دستور داد آنها را بیاورند، اینان آمدند، از آنها راجع به آنچه علی بن موسی گفته بود پرسید، ولی آنها نگفتند مگر این که از جانب فضل برای ایشان امان خطی نوشته شود که متعرض آنها نمی گردد، پس فضل به ایشان امان داد و به خط خودش برای آنها نوشت اینجا بود که آنها ماجرای بیعت با ابراهیم پسر مهدی را به اطلاع مأمون رساندند و گفتند که اهل بغداد او را خلیفه سنّیها دانسته و مأمون را به خاطر موقعیتی که علی بن موسی نزد وی دارد به رافضی (شیعه) بودن متهم کرده اند و نیز از وضع مردم و آنچه راجع به ماجرای هر ثمه، فضل حقیقت را پنهان داشته است به اطلاع مأمون رساندند که هرثمه برای نصیحت و خیرخواهی نزد وی آمده بود و فضل او را به قتل رساند و اینک اگر کار او را
۱۰۳
پی نگیرد خلافت از دستش بیرون خواهد رفت.
طاهر بن حسین طاهر ذوالیمینین در اجرای فرمان وی به طوری که خود مأمون هم می دانست تلاش زیادی کرد ولی با وجود این او را از تمام کارها بیرون کرد و در گوشه ای از زمین؛ در «رقه» او را قرار داد؛ هیچ کمکی به او نرساند تا این که بنیاد فرمانروایی او سست شد و سپاهیانش بر او شوریدند در حالی که او اگر در بغداد بود میتوانست از حکومت پاسداری کند. و دنیا از همه طرف شکاف برداشت و داشت از هم گسسته میشد که از مأمون خواستند به بغداد برود گفتند اگر مردم بغداد تو را ببینند، سر بر فرمان تو نهند، و چون مطلب مسجل شد دستور حرکت داد و فضل از ماجرا اطلاع یافت آنها را غافلگیر کرد؛ بعضی را کتک زد و بعضی را بازداشت کرد و موهای ریش بعضی را کند. علی بن موسی به مأمون راجع به آنها صحبت کرد، ولی مأمون در جواب او گفت: من مدارا میکنم!».(1 - كامل التواريخ : ۱۹۱٫۵ و تاریخ طبری: ۱۰۲۵٫۱۱)