۶ کشته شدن امین به دست مأمون
روي عن الحسين بن يسار قال : قال لي الرضا : أن عبد الله يقتل محمداً . فقلت : عبدالله بن هارون يقتل محمد بن هارون ؟ قال : نعم ، عبد الله المأمون يقتل محمد الأمين فكان كما قال(1) ؛(. الفصول المهمة في معرفة أحوال الأئمة الله ، ص ۲۳۷؛ نور الأبصار في مناقب آل بيت النبي المختار . ص ۲۴۲ و الإتحاف بحب الأشراف ، ص ۳۱۷.)
حسین بن یسار میگوید روزى على بن موسى الرضا به من فرمود: عبد الله (مأمون) برادرش محمد (امین) را خواهد کشت. از امام پرسیدم : یعنی عبد الله بن هارون، محمد بن هارون را خواهد کشت ؟ امام فرمودند: آری، عبدالله (مأمون) محمد (امین) را خواهد کشت. بر طبق پیش گویی امام این اتفاق افتاد.
دو قلو آوردن همسر بکر بن صالح
روي عن بكر بن صالح قال : أتيتُ الرضا فقلت : إمرأتي أخت محمد بن سنان ، وكان من خواص شيعتهم ، بها حمل ، فَادْعُ الله أن يجعله ذكراً قال : هما اثنان فوليت و قلتُ أسمّي واحداً محمداً و الآخر علياً فدعاني وردني فأتيته فقال : سم واحداً علياً و الاخرى أم عمرو ، فقدمت فولدت لي غلاماً وجارية فسميت الذكر علياً و الأنثى أم عمرو ، كما أمرني وقلت لأمي : ما معنى أم عمرو ؟ قالت : جدتك كانت تسمى أم عمرو (2) ؛(. الفصول المهمة في معرفة أحوال الأئمة الله ، ص ۲۳۶؛ أخبار الدول و آثار الاول، ص ۱۱۴؛ الإتحاف بحب الأشراف، ص ۳۱۶؛ نور الأبصار في مناقب آل بيت النبي المختار ، ص ۲۴۳ و جامع كرامات الأولياء. ج ۲، ص ۳۱۳.) بکر بن صالح می گوید: حضور امام رضا شرفیاب گشتم و به آن حضرت عرض کردم همسرم خواهر محمد بن سنان از خواص و شیعیان شما، باردار است از شما میخواهم دعا کنید خداوند فرزند پسری به من عنایت کند. امام
252
فرمود: دو فرزند در راه است. از نزد امام بیرون رفتم و با خود گفتم نام یکی را محمد و دیگری را علی خواهم گذاشت در این هنگام امام مرا فراخوانده و بی آن که از من چیزی بپرسد به من فرمود: نام یکی را علی و دیگری را ام عمر و بگذار. وقتی به کوفه رسیدم همسرم یک پسر و یک دختر به دنیا آورده بود و نام آنها را همان گونه که امام فرموده بود گذاشتم. به مادرم گفتم : معنى أم عمر و چیست؟ پاسخ داد مادر بزرگت، ام عمر و نام داشت.
ثروتمندی جعفر
روي عن الحسين بن موسى قال : كنا حول أبي الحسن علي الرضا بن موسى، ونحن شباب من بني هاشم، إذ مرّ علينا جعفر بن عمر العلوى و هو رب الهيئة ، فنظر بعضنا إلى بعض نظر مستهزئ لهيئته و حالته فقال الرضا : سترونه عن قريب كثير المال كثير الخدم حسن الهيئة . فما مضى إلا شهر واحد حتى ولى أمر المدينة و حسنت حاله ، و كان يمر بنا كثيراً وحوله الخدم والحشم يسيرون بين يديه فنقوم له و نُعظمه وندعو له(1) ؛(. أخبار الدول و آثار الأول، ص ۱۱۴؛ نور الأبصار في مناقب آل بيت النبي المختار ، ص ۲۴۳؛ مفتاح النجا في مناقب آل عبا ، ص ۱۷۶)
حسین بن موسی می گوید: عده ای از جوانان بنی هاشم پیرامون امام رضا نشسته بودیم که جعفر بن عمر علوی با شکل و قیافه ای فقیرانه بر ما گذشت. بعضی از ما با نگاهی مسخره آمیز به وی نگریستیم امام رضا فرمود: به زودی خواهید دید زندگی وی تغییر کرده و اموالش زیاد و خادمانش بسیار و ظاهرش آراسته خواهد گشت.
حسین بن موسی میگوید پس از گذشت یک ماه والی مدینه عوض شد و جعفر والی مدینه شد و زندگی اش همان گونه که امام فرموده بود تغییر کرد و از آن پس، جعفر بن عمر علوی از کنار ما زیاد میگذشت و پیرامونش
253
خدمت کاران بودند که پیشاپیش او حرکت می کردند و ما برای او بر می خاستیم و بدو احترام میگزاردیم و برای وی دعا میکردیم.
در نقل الاتحاف بحب الأشراف این رویداد را حسن بن موسی روایت کرده است(1).(. الإتحاف بحب الأشراف ، ص ۳۱۸.)
۹ آمادگی برای مرگ
حاکم نیشابوری شافعی به سند خود از سعید بن سعد نقل کرده که روزی امام رضا به مردی نگاهی افکند و به او فرمود:
يا عبد الله ! أَوْص بما تريد و اسْتَعِد لما لا بد منه . فمات الرجل بعد ذلك بثلاثة أيام(2) ؛(. الفصول المهمة في معرفة أحوال الأئمة ، ص ۲۳۷؛ شواهد النبوة، ص ۳۸۷؛ الصواعق المحرقة ، ج ۲. ص ۵۹۴؛ أخبار الدول وآثار الأول، ص ۱۱۴؛ الكواكب الدرية في تراجم السادة الصوفية ، ج ۱، ص ۴۶۶ شماره ۲۶۵ : الإتحاف بحب الأشراف، ص ۳۱۸؛ نور الأبصار في مناقب آل بيت النبي المختار ، ص ۲۴۳؛ الأنوار القدسية ، ص ۳۹ جامع كرامات الأولياء ، ج ۲، ص ۳۱۱ و نتايج الأفكار القدسية ، ج ۱، ص ۸۰.)
ای بنده خدا وصیت خود را بنویس و خود را برای چیزی که گریزی از آن نیست (مرگ) آماده ساز راوی میگوید آن مرد سه روز بعد از دنیا رفت.
۱۰. پاسخ امام به پرسشی ناپرسیده
راوی میگوید شخصی میگفت آماده سفر حج شدم و کنیزم دو پارچه برای احرام من آماده کرده بود با فرا رسیدن زمان احرام ناگهان اضطراب و دغدغه عجیبی وجودم را فرا گرفت که آیا احرام با پارچه ای که با پارچه دیگر وصله شده جایز است یا خیر؟ از این رو آن پارچه را نپوشیدم و با پارچه دیگری احرام بستم، هنگامی به مکه رسیدم نامه ای به امام رضا نوشتم و همراه نامه هدایایی نزد آن بزرگوار فرستادم و به خاطر داشتم که پرسش خود را از آن حضرت سؤال کنم - آیا احرام با پارچه وصله شده جایز است یا خیر؟ ولی فراموش کردم آن را برای آن حضرت بنویسم. دیری
254
نپایید نامه ای از ناحیه امام به من رسید که در پایان آن مرقوم فرموده بود:
اگر محرم جامه ملحم بپوشد اشکالی ندارد(1).(. شواهد النبوة ، ص ۳۸۸)
۱۱. پناه جستن گنجشک به امام رضا
یکی از اطرافیان امام رضا می گوید:
روزی در خدمت امام رضا در باغی بودیم و با یکدیگر گفتگو میکردیم ناگاه گنجشکی نزد آن حضرت آمد و خود را به زمین انداخت و سر و صدا راه انداخت. امام رضا به من فرمود میدانی این گنجشک چه میگوید؟ عرض کردم تنها خدا و پیامبران خدا و شما میدانید. فرمود: این گنجشک می گوید: نزدیک لانه من ماری آمده و قصد دارد جوجه هایم را بخورد، امام به من فرمود برخیز و به سمت لانه گنجشک برو و آن مار را بکش راوی می گوید: از جای خود برخاستم و نزدیک لانه گنجشک شدم دیدم ماری گرد لانه گنجشک میگردد به دستور امام، آن را کشتم(2).(. همان.)
۱۲. تعبیر خواب ابو حبیب
روى الحاكم عن محمد بن عيسى عن أبي حبيب قال : رأيت النبي في المنام في المنزل الذي ينزل الحجاج ببلدنا ، فَسَلَّمْتُ عليه فوجدتُ عنده طبقاً من خوص المدينه فيه تمر صيحاني فناولني منه ثماني عشرة ، فتأولت أن أعيش بكل تمرة سنة فلما كان بعد عشرين يوماً قدم أبو الحسن على الرضا من المدينة و نزل ذلك المسجد و رأيت الناس يسعون إلى السلام عليه ، فمضيت نحوه فإذا هو جالس في الموضع الذي رأيت النبي جالساً فيه و بين يديه طبق من خوص المدينة فيه تمر صيحاني فسلمت عليه ، فاستدناني و ناولني قبضة من ذلك التمر فإذاً
255
عدتها بعدد ما ناولني النبي الله في النوم فقلت : زدني، فقال : لو زادك رسول الله ﷺ لزدناك(1) ؛(إثبات الوصية ، ص ۱۷۸؛ الفصول المهمة في معرفة أحوال الأئمة ، ص ۲۳۶؛ شواهد النبوة ، ص ۳۸۶؛ وسيلة الخادم إلى المخدوم در شرح صلوات چهارده معصوم ، ص ۲۲۴ - ۲۲۵ : الصواعق المحرقة ، ج ۲. ص ۵۹۴؛ أخبار الدول و آثار الأول، ص ۱۱۴ ؛ الكواكب الدرية في تراجم السادة الصوفية ، ج ۱، ص ۴۶۶؛ الإتحاف بحب الأشراف ، ص ۳۱۷؛ نور الأبصار في مناقب آل بيت النبي المختار ، ص ۲۴۳؛ جامع کرامات الأولياء ، ج ۲، ص ۳۱۱؛ نتائج الأفكار القدسية ، ج ۱، ص ۱۸۰ مفتاح النجا في مناقب آل عبا ، ص ۳۷۶؛ وسيلة النجاة ، ص ۳۸۵ و وسيلة المآل ، ص ۲۱۲)
حاکم نیشابوری شافعی به سند خود از ابو حبیب روایت کرده رسول خدا ﷺ را در منزلی که حاجیان سرزمین ما در آنجا اتراق می کنند، خواب دیدم بر او سلام کردم نزد وی ظرفی از خرمای صبحانی قرار داشت. حضرت به من هجده دانه خرما داد و من خوردم پس از بیدار شدن، خواب خود را چنین تعبیر کردم که به درازی طول هر خرما یک سال مجموعاً هجده سال) زنده خواهم بود. بیست روز بعد از این خواب ابوالحسن على بن موسى الرضا از مدینه به مکه آمد و در همان مکان اتراق کرد و مردم می کوشیدند به او سلام کنند. من نیز به آنجا رفته و دیدم حضرت همان جایی که پیامبر را در خواب دیده بودم نشسته و ظرفی از خرماهای مدینه خرمای صیحانی در مقابل حضرت قرار داشت به امام الله سلام کردم وی مرا نزد خود فراخواند و مشتی از خرما به من عطا فرمود که تعدادشان به همان تعدادی بود که پیامبر در خواب به من داده بودند به حضرت عرض کردم: تعدادی زیادتر مرحمت کنید. امام فرمود: اگر رسول خدا زیادتر می دادند من نیز به تو زیادتر میدادم
۱۳ سقوط دولت برمکیان
حمزة بن جعفر الأرجاني قال : خرج هارون الرشيد من المسجد الحرام من باب وخرج علي بن موسى الرضا من باب ، فقال الرضا : وهو ، يعنى
256
هارون الرشيد، يا بعد الدار وقرب الملتقى يا طوس ! ستجمعيني واياه(1) ؛(. الأغاني ، ج ۷، ص ۲۶۶؛ الإتحاف بحب الأشراف ، ص ۳۱۶؛ نور الأبصار في مناقب آل بيت النبي المختار . ص ۲۴۴ و جامع کرامات الأولياء ، ج ۲، ص ۳۱۳.)
حمزة بن جعفر از جانی میگوید هارون الرشید از یک در مسجد الحرام و علی بن موسی الرضا اله از در دیگر خارج شدند در این هنگام امام رضا با اشاره به هارون فرمود ای طوس خانه هایمان از تو چه دور است و محل ملاقاتمان چه نزدیک من و او را در یک جا جمع خواهی کرد.
قال مسافر : كنت مع أبي الحسن علي الرضا بمنى، فمر يحيى بن خالد البرمكي و هو مغط وجهه بمنديل من الغبار فقال : مساكين هؤلاء ! ما يدرون ما يَحِلُّ بهم في هذه السنة . فكان من أمرهم ما كان . قال : وأعجب من هذا أنا و هارون كهاتين وضم إصبعيه السبابة والوسطى قال مسافر : فوالله ! ما عرفت معنى حديثه في هارون إلا بعد موت الرضا و دفنه بجانبه(2) ؛(فرائد السمطين في فضائل المرتضى والبتول والسبطين والأئمة من ذريتهم ، ج ۲، ص ۲۰۹ ، ح ۴۸۷؛ الفصول المهمة في معرفة أحوال الأئمة الله ، ص ۲۳۶؛ الإتحاف بحب الأشراف، ص ۳۱۵؛ نور الأبصار في مناقب آل بيت النبي المختار ، ص ۲۴۳ و جامع کرامات الأولياء ، ج ۲، ص ۳۱۲.)
مسافر میگوید در سرزمین منی خدمت امام شرفیاب بودم ناگهان یحیی ابن خالد بر مکی که به جهت گرد و غبار صورتش پوشیده بود، وارد بر مجلس شد. امام خطاب به ما فرمود چه بیچاره اند اینان نمی دانند در این سال چه اتفاقی برای آنها رخ خواهد داد. مسافر میگوید: در همان سال برمکیان سقوط کردند و پیشگویی امام محقق شد. وی در ادامه می گوید: امام فرمود: از این شگفت آورتر من و هارون هستیم که شبیه این دو انگشت هستیم و انگشت سبابه و انگشت وسط را کنار هم قرار داد. مسافر گفت: معنی سخن امام را در مورد هارون نفهمیدم تا این که امام رضا رحلت کرد و کنار هارون به خاک سپرده شد.
257
۱۴. تولد امام جواد هو بطلان ادعای واسطی
بعضی از یاران خاص امام رضا روایت میکند روزی حسین واسطی(1) (حسین بن قیاما واسطی صیرفی از اصحاب امام کاظم بوده که پس از شهادت امام کاظم بر امامت ایشان توقف کرد و واقفی مذهب شد. او از رؤسای آنهاست علمای شیعه او را مذمت کرده اند. ر.ک: مستدرکات علم رجال الحديث ، ج ۳، ص ۱۸۲، شماره ۴۶۱۵) از رؤسای واقفی مسلکان به ما اصرار زیادی کرد تا واسطه شویم امام رضا اجازه وقت ملاقاتی به وی دهد. هنگامی که امام اجازه ملاقات داد، حسین به شرف دیدار امام مشرف شد و به امام عرضه داشت: ای ابا الحسن! شما امام هستی ؟ امام فرمود: آری . حسین گفت: اما برای من مشخص شده که شما امام نیستی ؟! حضرت لحظه ای درنگ کرد و سپس فرمود چگونه دریافتی که من امام نیستم؟ حسین گفت: از ابو عبدالله جعفر صادق حدیثی به ما رسیده که امام عقیم نیست با این که شما به این سن و سال رسیده ای و از فرزند بی بهره ای امام پس از درنگی دیگر فرمود: قبل از پایان این سال خدای متعال به من پسری عنایت خواهد کرد.
عبدالرحمن یکی از راویان این ماجرا میگوید هنوز سال تمام نشده بود که امام محمد تقی(2) ( گفتنی است بعد از ولادت امام محمد جواد الله حسین واسطی بر امام رضا وارد شد و امام خطاب به او رو فرمود: «ان الله قد وهب لي من يرثني و يرث آل داود؛ خداوند به من آن کسی را که وارث من و آل داوود است. بخشیده است . » ر.ک : بحار الأنوار، ج ۵۰، ص ۱۸) متولد شد(3) .(تاريخ روضة الصفا، ج ۳، ص ۴۶ - ۴۷)
بعد از هجرت به طوس
۱۵ درمان لکنت زبان
نقل است راهزنانی بازرگانی را در راه کرمان و در هوای برفی زمستان گرفتند و اموالش را غارت و دهان وی را نیز پر از برف کردند به گونه ای که زبانش از کار افتاد
258
و بسیار سخت سخن میگفت. هنگامی که به خراسان رسید، اطلاع یافت امام رضا در نیشابور است با خود گفت وی از اهل بیت نبوت است، نزد او می روم شاید درمانی برای این درد داشته باشد. شب در خواب دید نزد امام رضا آمده و درخواست شفا کرده است، حضرت فرمود مقداری گیاه کمیونی و سعتر و نمک تهیه کن و آنها را با آب مرطوب نما و دو سه بار آنها را در دهان خود قرار ده تا زبانت شفا یابد. بازرگان مال باخته از خواب بیدار شد و به این خواب اهمیتی نداد و راهی نیشابور گشت. وقتی به نیشابور رسید، مطلع شد امام رضا الله به بیرون شهر رفته و در کاروان سرایی حضور دارد بازرگان خود را به امام رساند و جریان راهزنان را برای حضرت نقل کرد ولی سخنی از خواب خود به میان نیاورد امام رضا فرمود: داروی تو همان است که در خواب به تو گفته بودم بازرگان عرض کرد: ای فرزند رسول خدا میخواهم بار دیگر آن را از زبان شما بشنوم امام فرمود: مقداری گیاه کمیونی و سعتر و نمک تهیه کن و آنها را با آب مرطوب نما و دو سه بار آنها را در دهان خود قرار ده تا شفا یابی بازرگان نیز به دستور امام عمل کرد و شفا یافت(1).(شواهد النبوة، ص ۳۸۷)
۱۶ ناپایداری ولایت عهدی من
ذكر المدائني قال : لما جلس الرضا ذلك المجلس [أي مجلس بيعة الناس له] و هو لابس تلك الخلع و الخطباء يتكلمون و تلك الألوية تخفق على رأسه ، نظر أبو الحسن الرضا إلى بعض مواليه الحاضرين ممن كان يختص به وقد داخله من السرور ما لا عليه مزيد، و ذلك لما رأى فأشار إليه الرضا فدنا منه وقال له في أذنه سراً : لا تَشْغَلْ قلبك بشيم ما ترى من هذا الأمر و لا تستبشر، فإنه لا يتم(2) ؛(. الفصول المهمة في معرفة أحوال الأئمة ، ص ۲۴۵ و مفتاح النجا في مناقب آل عبا الله ، ص ۱۷۸.)
مداینی میگوید: هنگامی امام رضا در مجلس بیعت ولایت عهدی جلوس
259
فرمود و لباس مخصوص را پوشید و سخنرانان مشغول سخنرانی بودند به یکی از یاران خود نگاهی افکند و مشاهده کرد از این جریان ولایت عهدی امام بسیار اظهار شادمانی میکند. امام با اشاره به وی او را نزد خود طلبید و آرام در گوش وی فرمود قلب خود را به این ولایت عهدی مشغول مکن و به آن دل مبند و خوشحالی مکن که این امر ماندنی نیست.
۱۷. رسوایی توطئه گران
محمد بن طلحه شافعی این کرامت را یکی از دلایل عظمت شخصیت امام رضا می داند و درباره آن میگوید
و أما مناقبه و صفاته ما خصه الله تعالى به و يشهد له بعلو قدره و سمو شأنه و هو ....
اما آنچه از مناقب و صفات که خداوند آن را به او اختصاص داده و بر بلندی مقامش و والایی شانش گواهی میدهد و آن عبارت است از ....
و سپس جریان را این گونه نقل میکند
لما جعله المأمون ولي عهده و أقامه خليفة من بعده، كان في حاشية المأمون أناس كرهوا ذلك وخافوا على خروج الخلافة من بني العباس وعودها لبني فاطمة، فحصل عندهم من علي الرضا بن موسى نفور وكان عادة الرضا إذا جاء إلى دار المأمون ليدخل، بادَرَ مَنْ في الدهليز من الحجاب و أهل النوبة من الخدم والحشم بالقيام له و السلام عليه ويرفعون له الستر حتى يدخل، فلما حصلت لهم هذه النفرة و تفاوضوا في أمر هذه القصة و دخل في قلوبهم منها شيء قالوا فيما بينهم : إذا جاء يدخل على الخليفة بعد اليوم نعرض عنه و لا نرفع له الستر و اتفقوا علي ذلك فبينما هم جلوس إذ جاء على الرضا على جاري عادته فلم يملكوا أنفسهم أن قاموا وسلموا عليه و رفعوا له الستر على عادتهم، فلما دخل أقبل بعضهم على بعض يتلاومون لكونهم ما فعلوا ما اتفقوا عليه
260
و قالوا : الكرة الآتية إذا جاء لا نرفعه .
فلما كان في اليوم الثاني وجاء الرضا على عادته قاموا و سلموا عليه و لم يرفعوا الستر فجائت ريح شديدة فرفعت الستر أكثر مما كانوا يرفعونه فدخل ثم عند خروجه جائت ريح من الجانب الآخر فرفعته له و خرج فأقبل بعضهم على بعض وقالوا : إنّ لهذا الرجل عند الله منزلة و له منه عناية ، أنظروا إلى الريح كيف جائت و رفعت له الستر عند دخوله وعند خروجه من الجهتين ارجعوا إلى ما كنتم عليه من خدمته فهو خير لكم(1) ؛ (. مطالب السؤول في مناقب آل الرسول ، ص ۲۹۶؛ الفصول المهمة في معرفة أحوال الأئمة ، ص ۲۳۴ و ۲۳۵ : شواهد النبوة ، ص ۳۸۲ و ۳۸۳ تاريخ روضة الصفا ، ج ۳، ص ۴۷؛ اخبار الدول و آثار الاول، ص ۱۱۴؛ و جامع کرامات الأولياء ، ج ۲، ص ۲۵۷) زمانی که مأمون امام رضا الله را ولی عهد و جانشین خود قرار داد. اطرافیان مأمون از کار خلیفه ناراضی بوده و بیمناک بودند که خلافت از بنی عباس خارج شده و به بنی فاطمه بازگردد. به همین دلیل از امام رضا الله متنفر شده و کینه امام را به دل گرفتند و برای ابراز این نفرت و کینه در انتظار فرصت بودند. امام رضا الله همواره زمانی که بر خلیفه وارد میشد از دالانی عبور میکرد که بر آن پرده ای آویزان بود و خدم و نگهبانان مأمور احترام و ایستادن و سلام کردن بر امام و برداشتن پرده بودند تا امام عبور کنند. نگهبانان با خود قرار گذاشتند کسی به امام سلام نکند و او را احترام ننهد و پرده را کنار نزند. بعد از این تصمیم امام رضا الله طبق عادت روزانه وارد دهلیز شد افراد بی اختیار به پا خاستند و بر حضرت سلام کردند و طبق عادت روزانه پرده را کنار زدند تا امام عبور کند. بعد از این جریان به ملامت یکدیگر پرداختند که چرا پرده را کنار زدند. قرار شد روز بعد چنین نکنند. روز بعد امام رضا له وارد شد و بر آن حضرت سلام کردند، اما پرده را کنار نزدند در این هنگام باد شدیدی وزید و پرده را از حد معمول خود نیز بالاتر زده و امام وارد شد و زمان خروج نیز چنین شد. بعد از این جریان با یکدیگر به گفتگو پرداختند و در مورد امام رضا الله گفتند: این شخص نزد خدا جایگاه ویژه ای دارد. ملاحظه کنید چگونه باد
261
به هنگام ورود و خروج حضرت از دو جهت وزید و پرده را کنار زد. بنابراین همان گونه که خدمت گزار وی بودید به او خدمت نمایید که به سود شماست.
این قضیه را شبراوی شافعی نیز با اندکی اختلاف نقل کرده است(1).(. الاتحاف بحب الأشراف ، ص ۳۱۳.)
۱۸ پاسخ امام به پرسشهایی مطرح نشده
یکی از اهالی کوفه میگوید به قصد خراسان کوفه را ترک گفتم، دخترم پارچه ای به من داد و گفت: این پارچه را بفروش و برای من فیروزه ای بخر راوی میگوید هنگامی به مرو رسیدم غلام های امام رضا نزد من آمده و گفتند: یکی از خادمان حضرت از دنیا رفته اگر پارچه ای داری آن را به ما بفروش تا وی را کفن نماییم، در پاسخ گفتم من پارچه ای ندارم و آنها را جواب کردم بار دیگر آمدند و گفتند: مولای ما به تو سلام میرساند و میگوید با تو پارچه ای است که دخترت آن را به تو داده تا آن را بفروشی و فیروزه بخری راوی میگوید بعد از این جریان پارچه را فروختم و با خود گفتم پرسشهایی از او دارم و میخواهم ببینم چه پاسخی به آنها می دهد. اگر به آنها پاسخ داد بی تردید صاحب ولایت و امام عهد است. پرسشهای خویش را نوشتم و صبحگاهان رهسپار منزل امام رضا الله شدم که با ازدحام مردم در آن مکان روبه رو گشتم و نتوانستم حضرت را ببینم تا چه رسد که پرسش هایم را بپرسم. متحیر ایستاده بودم که یکی از خادمهای امام از منزل بیرون آمده و نام مرا برد و نوشته ای به من داد و گفت فلانی این نوشته پاسخ مسائل تو است. راوی می گوید: چون نوشته را باز کردم پاسخ تمام مسائلم را دیدم و چون پاسخ ها را موافق مسائل دیدم از آن به بعد دانستم که امام رضا اله از اصفیا و اولیای برجسته است(2).(إثبات الوصية ، ص ۱۸۰ - ۱۸۱ ؛ شواهد النبوة ، ص ۳۸۶ و تاريخ روضة الصفا، ج ۳، ص ۴۶.)
۱۹ اطلاع از خواسته های درونی ریان
یکی از نزدیکان امام رضا می گوید: روزی ریان بن صلت به من گفت: می خواهم
262
از امام رضا اجازه ملاقاتی برای من بگیری و امیدوارم از جامه های خود، جامه ای به من بدهد و چند در همی نیز از در همهایی که نام حضرت بر آنها ضرب شده به من عطا فرماید راوی میگوید نزد امام رضا آمدم و هنوز لب به سخن نگشوده بودم که حضرت فرمود: ریان بن صلت میخواهد نزد ما بیاید و امیدوار است که به وی جامه ای بدهیم و از درهم های که به نام ما زده اند چیزی به وی دهیم، بگذارید وارد شود. ریان حضور امام رسید و آن حضرت دو جامه و سی در هم به وی عطا فرمود(1).(. إثبات الوصية ، ص ۱۸۰ و شواهد النبوة ، ص ۳۸۶ - ۳۸۷)
۲۰. درندگان بر آستان امام
قضیه زینب کذابه و ورود او در گودال درندگان از قضایای مشهور و متفق بین شیعه و سنی است که گوشه ای از عظمت و مقام والای امامت و ولایت تکوینی را به نمایش می گذارد. گرچه در نقل این جریان اختلافاتی وجود دارد، این اختلافات به اصل جریان لطمه ای وارد نمی سازد. اختلاف این است که آیا این جریان در دوران امام رضا الله رخ داده یا امام هادی و یا دو بار رخ داده است که به هر دو روایت اشاره خواهد شد.
روایت نخست:
إنه كان بخراسان إمراة تسمى زينب فادَّعَتْ أنها علوية من سلالة فاطمة و صارت تصول على أهل خراسان بنسبها، فَسَمِعَ بها علي الرضا فلم يعرف نسبها فأُحْضِرَتْ إليه فرد نسبها و قال : هذه كذابة . فَسَفِهَتْ عليه ، و قالت : كما قدحت في نسبي فانا أقدح في نسبك ، فأخذته الغيرة العلوية فقال لسلطان خراسان، وكان لذلك السلطان بخراسان موضع واسع فيه سباع مسلسلة للانتقام من المفسدين ، يُسمّى ذلك الموضع : بركة السباع ، إذا أراد الإنتقام من بعض المجرمين الخارجين عليه ألقاه بينهم فافترسوه لوقته فأخذ الرضا بيد تلك المرأة
263
و أحضرها عند ذلك السلطان وقال : هذه كذابة على علي وفاطمة و ليست من نسلهما ، فإنّ من كان حقاً صواباً بضعة من فاطمة و علي، فإنّ لحمها حرام على السباع فألقوها في بحر السباع، فإن كانت صادقة فإنّ السباع لا تقربها و إن كانت كاذبة فتفترسها السباع .
فلما سمعت ذلك منه قالت : فأنزل أنت إلى السباع ، فإن كنت صادقاً لا تقربك و إلا فتفترسك فلم يُكلِّمها وقام فقال له ذلك السلطان : إلى أين ؟ فقال له : إلى بركة السباع و الله ! لأنْزَلَنَّ إليها .
فقام السلطان و الناس و الحاشية وفتحوا باب تلك البركة فنزل الرضا و الناس ينظرون من أعلى البركة فلما حصل بين السباع أقعت جميعاً إلى الأرض على أذنابها فصار يأتي إلى واحد واحد يمسح وجهه و رأسه و ظهره و السبع يُبَصْبِصُ له هكذا إلى أن أتى على الجميع ثم طلع و الناس يبصرونه ؛ فقال لذلك السلطان أنزل هذه الكذابة على علي و فاطمة ، ليُبَيِّن لك فامْتَنَعَتْ فألزمها السلطان بذلك و أنزلها أعوانه فَمُدْ راها السباع وثبوا إليها وافترسوها فاشتهر اسمها بخراسان(1) ؛(مطالب السؤول في مناقب آل الرسول ، ص ۲۹۷. ر.ک: فرائد السمطين في فضائل المرتضى والبتول والسبطين والائمة من ذريتهم ، ج ۲، ص ۲۰۹، ج ۴۸۷ و الفرج بعد الشدة، ج ۴، ص ۱۷۲ - ۱۷۳)
در خراسان زنی به نام زینب ادعا میکرد علویه و از نسل فاطمه زهراست خبر ماجرای این زن تمام خراسان را فرا گرفت. این خبر به امام رضا رسید و او را از نسل علی اندانست. امام آن زن را احضار کرده و علویه بودن وی را رد کرد و فرمود وی دروغ گوست. آن زن امام را به تمسخر گرفت و با کمال گستاخی به امام گفت: تو به نسب من اشکال میکنی من نیز به نسب تو اشکال خواهم کرد. در این هنگام غیرت علوی امام به جوش آمد و به سلطان خراسان فرمود وی را در محل درندگان بیفکنید. در آن دوران سلطان مکانی خاص برای درندگان داشت که آن مکان برای انتقام گرفتن از مفسدین و مجرمین اختصاص داشت امام رضا الله آن زن را نزد سلطان حاضر کرد
264
و فرمود: این زن دروغ گوست و به علی و فاطمه دروغ می بندد وی از نسل این دو نیست. اگر این زن راست گفته و پاره تن فاطمه و علی باشد گوشت بدنش بر درندگان حرام است. بنابراین او را میان درندگان بیفکنید اگر راستگو باشد درندگان به وی نزدیک نمیشوند و اگر دروغ گو باشد وی را پاره پاره خواهند کرد. وقتی زینب کذابه این سخن را شنید پیش دستی کرد و به امام گفت : اگر راست میگویی تو داخل این گودال شو . امام نیز بی هیچ سخنی وارد گودال شد و مردم و سلطان نیز از بالا نظاره گر این ماجرا بودند. زمانی که امام وارد گودال شد درندگان گویی رام شده بودند و امام الله نزد یک یک حیوانات رفته و به سر و صورت و پشت آنها دست میکشید و حیوانات نیز دم های خودشان را به نشانه تسلیم تکان میدادند تا زمانی که امام از آنجا بیرون آمد. پس از این جریان امام به سلطان فرمود: این زن را دروغ گو داخل گودال بینداز تا بر تو معلوم شود. زن امتناع کرد ولی سلطان دستور داد به اجبار وی را داخل گودال بیفکنند و مأموران سلطان او را به داخل قفس درندگان افکندند. درندگان به مجرد دیدن آن زن بر او حمله برده و او را پاره پاره کردند و نام این زن در خراسان به زینب کذابه مشهور شد.
روایت دوم
ابن حجر هیثمی شافعی نیز به نقل از بعضی از حفاظ می گوید:
إن امرأة زَعَمَتْ أنها شريفة بحضرة المتوكل، نسأل عَمِّن يُخْبِرُه بذلك فدل على علي الرضا، فجاء فأجلسه معه على السرير و سأله فقال : إنّ الله حرم لحم أولاد الحسنين على السباع، فلتلق للسباع فعرض عليها بذلك فاعترفت بكذبها . ثم قيل للمتوكل : ألا تُجرِّب ذلك فيه ؟ فأمر بثلاثة من السباع فجيء بها في صحن قصره ثم دعاه، فلما دخل بابه أغلق عليه والسباع قد أصَمَتِ الأسماع من زئيرها، فلما مشى في الصحن يريد الدرجة مشت إليه وقد سَكَنَتْ وتمسحت به ودارت حوله و هو يمسها بكمه ثم ربضت فصعد للمتوكل وتحدث معه ساعة ثم نزل
265
ففعلت معه كفعلها الأول حتى خرج فأتبعه المتوكل بجائزة عظيمة فقيل للمتوكل : افعل كما فعل ابن عمك فلم يخسر عليه و قال : أتريدون قتلي ثم أَمَرَهُم أنْ لا يفشوا ذلك(1) ؛(الصواعق المحرقة ، ج ۲، ص ۵۹۶-۵۹۵)
زمان متوکل زنی نزد وی آمد و ادعا میکرد از سادات علوی است. متوکل برای صدق و کذب این خبر على بن موسى الرضا الله را فراخواند و در این باره از وی پرسش کرد امام رضا فرمود: خداوند گوشت بدن فرزندان حسنین را بر درندگان حرام کرده است. برای شناخت راستی سخن وی او را در گودال درندگان بیفکن متوکل چنین کرد و زن که آماده رفتن به گودال می شد به دروغ خود اعتراف کرد. برخی به متوکل گفتند: آیا این کار را در مورد او امتحان نمیکنی ؟ پس فرمان داد سه شیر را به فضای قصر آوردند بعد حضرت را فراخواند چون حضرت داخل فضای قصر شد در را بستند، در حالی که گوشها از غرش شیرها کر میشد. پس چون به حیاط قصر آمد خواست از نردبان بالا برود که شیرها آرام به سویش آمدند و خود را بدو مالیدند و دورش چرخیدند و حضرت نیز آستینش را به بدنشان مالید آنگاه زانو زدند و نشستند. حضرت از نردبان بالا آمد و مدتی با متوکل سخن گفت بعد پایین رفت و باز همان رفتار بار اول را با شیرها انجام داد تا زمانی که از قصر خارج شد. پس از این جریان متوکل دستور داد جایزه بزرگی به امام بدهند. به متوکل گفته شد خود همان کاری را انجام بده که پسر عمویت انجام داد، چون متوکل نیز از سادات بنی عباس بود اما متوکل چنین جرئتی به خود نداد و به اطرافیانش گفت: آیا میخواهید مرا به کشتن بدهید؟ و به آنها دستور داد قضیه وی با امام رضا فاش نکنند.
نقل المسعودي : أن صاحب هذه القصة هو ابن علي الرضا هو علي العسكرى لان الرضا توفي في خلافة المأمون اتفاقاً ولم يدرك المتوكل (2) ؛(مروج الذهب و معادن الجوهر، ج ۴، ص ۸۶)
266
مسعودی شافعی می گوید: این قضیه برای امام هادی اتفاق افتاده زیرا امام رضا در دوران خلافت مأمون به طور اتفاقی وفات کرد و معاصر با متوکل نبود.
گرچه این واقعه به تعبیر اهل سنت، نزد شیعه «خبر مشهور است،(1)(الفرج بعد الشدة، ج ۴، ص ۱۷۲) اصل این جریان، مورد اتفاق فریقین است چنان که بزرگان اهل سنت از جمله ابن حجر هیثمی شافعی این قضیه را از بعض حفاظ اهل سنت نقل کرده(2)(الصواعق المحرقة ، ج ۲، ص ۵۹۶) و ابو علی عمر بن يحيى علوی نیز این جریان را قطعی دانسته و نقل آن از طریق اهل سنت را تأیید کرده است و به نقل جریانی شبیه همین قضیه میپردازد که برای خودش اتفاق افتاده است و آن را از مجربات میداند(3).(الفرج بعد الشدة، ج ۴، ص ۱۷۳) اختلاف در این است که این قضیه در زمان امام رضا رخ داده یا امام جواد و یا امام هادی و خلیفه وقت را هم متوکل معرفی کرده اند ولی برخی معتقدند به دلیل اشتباه در نسخه های خطی ، چنین اشتباهی رخ داده و گرنه متوکل در زمان امام رضا الله و امام جواد نبوده است. به همین دلیل پس از نقل سخن مسعودی شافعی چنین گفته اند:
و هو وجيه ، لأن المتوكل لم يكن معاصراً لمحمد الجواد بل لولده (4) ؛ (. نور الأبصار في مناقب آل بيت النبي المختار ، ص ۲۴۸)
این مطلب پسندیده است، چون متوکل معاصر امام جواد نبوده، بلکه هم عصر فرزند آن حضرت است.
و بدین ترتیب جریان زینب کذابه را در دوران امام هادی ثبت می کنند .
۲۱. سفری بی بازگشت
شخصی میگوید در خراسان از امام رضا شنیدم می فرمود: هنگامی مرا از
267
مدینه به مرو] فراخواندند همه اهل و عیال خود را جمع کرده و به آنها سفارش کردم به گونه ای بر من گریه کنید که صدایتان را بشنوم بعد از آن دوازده هزار درهم بین آنها تقسیم کردم و به آنها گفتم هرگز به سوی شما باز نخواهم گشت(1).(شواهد النبوة ، ص ۳۸۹ )
268
۲۶. تبدیل شدن تصویر شیر به شیر واقعی
کرامتی که پیش روی دارید، از جمله کرامات و معجزه های تاریخی امام رضا است که در مدت کوتاه ولایت عهدی آن حضرت درخشش عجیبی دارد به گونه ای که حاکم نیشابوری شافعی از این کرامت این گونه تعبیر میکند
و من كرامات أولياء الله التي شاهدوا لعلي بن موسى الرضا ، صلوات الله عليه .....(1).(. همان، ص ۲۰۸، ج ۴۸۷)
از کرامات اولیای الهی که مردم برای علی بن موسی الرضا مشاهده کردند .....
بعد از جریان شگفت انگیز و تاریخی باریدن باران به برکت دعای امام رضا ، نقشه مخالفین و حسودان امام رضا نقش بر آب شد زیرا از این فرصت برای ترور شخصیت امام رضا الله و باز پس گیری ولایت عهدی از علویان برنامه ریزی کرده بودند، ولی جریان برعکس نتیجه داد و با این قضیه فرصتی به وجود آمد تا شخصیت و عظمت و کرامت امام رضا مطرح شود و تمام برنامه ها و نقشه های مخالفان از بین برود. از این رو با ترفند دیگری بر مأمون وارد شدند و با وی به بحث و جدل پرداخته و گفتند:
چرا ولایت عهدی را به علی بن موسی سپردی؟ چرا میخواهی شرافت و عظمت و افتخار خلافت را که سالیان سال در بنی عباس بوده به خاندان علی و علویان بازگردانی؟ علی بن موسی ساحر است دیدید که چگونه با سحر و جادو باران را از آسمان نازل کرد بیم آن می رود که با سحر و جادو خلافت و ملک و مملکت را نیز از بنی عباس خارج و خلافت را از آن خود سازد. ای
274
مأمون! آیا کسی به اندازه تو در حق خود و خلافتش چنین جنایتی را مرتکب شده است؟!
مأمون نیز انگیزه اصلی خود را از انتخاب امام رضا به ولایت عهدی بیان کرد و گفت :
هدف من از انتخاب علی بن موسی برای ولایت عهدی تحت مراقبت قرار دادن و کنترل وی بود زیرا او در مدینه مخفیانه مردم را به سوی خود فرا میخواند به همین دلیل او را به این مقام منصوب کردم تا مردم بفهمند که علی بن موسی آنگونه که ادعا میکند نیست و امر خلافت تنها از آن ماست. اگر این کار را نمی کردم و مردم متوجه او میشدند و این روند ادامه می یافت، توان مقابله با این جریان را در خود نمیدیدیم اکنون نیز از این کار سخت پشیمانم و میدانم اشتباه بزرگی را مرتکب شده ام و اگر این ولایت عهدی ادامه یابد به هلاکت خواهیم رسید با این همه از وضعیت به وجود آمده نیز نمی توان به سادگی گذشت و باید اساسی اندیشید، ولی نیاز به زمان داریم و باید رفته رفته از مقام و منزلت علی بن موسی بکاهیم تا مردم به عدم لیاقت وی در مورد خلافت پی ببرند.
یکی از مخالفان امام رضا الله به نام حمید بن مهران خطاب به مأمون گفت :
ای امیر المؤمنین! اجازه دهید من با علی بن موسى الرضا بحث کنم او و هوادارانش را محکوم و شخصیت و مقام و منزلت او را تحقیر کنم. اگر هیبت شما نبود به مردم نشان میدادم که وی لیاقت ولایت عهدی ندارد. مأمون نیز با شوق فراوان از پیشنهاد حمید بن مهران استقبال کرد و گفت: «ما شيء أحب إلى من هذا ؛ هیچ چیز نزد من محبوب تر از این کار نیست.
سپس دستور داد جلسه بحثی را ترتیب داده و بزرگان و شخصیت های بزرگ کشوری و لشکری و مردم در این جلسه حاضر شوند.
روز موعود فرا رسید و طبق برنامه تمام مدعوین حاضر شدند و حمید بن مهران نیز بدون مقدمه خطاب به امام رضا گفت : « إن الناس قد أكثروا عليك الحكايات
275
وأسرفوا في وصفك ؛ مردم درباره شما بسیار گفتگو کرده و راه مبالغه می پویند .» که اگر از آنها مطلع گردید منکر آنها خواهید شد. مردم شما را دیدند که دعا کردید و خداوند بارانی را که زمان باریدن آن فرا رسیده بود بر این مردم نازل کرد و آنان تصور کردند این کار شما معجزه است و شخصیتی بی نظیر هستید با این که هیچ فردی با مأمون امیر المؤمنین که ملکش مستدام باد قابل مقایسه نیست و مقام ولایت عهدی را او به شما داده بنابراین روا نیست در مورد شما این همه مدح و ثنا شود و علیه خلیفه کذب و ناروا صورت گیرد.
امام رضا با متانت و قدرت چنین فرمود
ما أَدْفَعُ عباد الله عن التحدث بنعم الله عليَّ و إن كنت لا أبغي أشراً ولا بطراً :
من نمی توانم مردم را از بازگو کردن نعمتهای خدا درباره خودم باز دارم، هر چند نمی خواهم راه تکبر را پیش گیرم
و اما جایگاهی را که تو از آن سخن میگویی و مدعی هستی مأمون آن را به ما داده چیزی جز جایگاه حضرت یوسف و پادشاه مصر نیست .
حمید بن مهران از سخنان امام خشمگین شد و گفت: ای فرزند موسی! از حد و مرز خود پا را فراتر نهادی و بیش از جایگاه خود سخن میگویی و بارانی را که خداوند در زمانی که خود آن را مقدر کرده و هرگز تقدیم و تأخیر در آن نمی شد به نام خود تمام کردی و آن را نشانه و علامتی برای گسترش سلطه و نفوذ خود قرار دادی گویی معجزه ای همانند معجزه ابراهیم خلیل آورده ای زمانی که چهار پرنده را کشت و آنها را با هم مخلوط کرد و بر قله چهار کوه متفاوت قرار داد و سپس آنها را به اذن خدا زنده کرد و به سوی خود فراخواند.
اگر تو نیز در ادعای خود صادق هستی تصویر این دو شیر را زنده کن؛ به حیوان درنده واقعی تبدیل کن و آنها را بر من مسلط گردان اگر چنین کنی، این کار معجزه تو خواهد بود اما بارانی را که طبق روال عادی در موسم خود بارید نمی توان
276
به دعای تو نسبت داد و شاید به دعای دیگران بوده است .....
حمید بن مهران در حین گفتگو به عکس آن دو شیری که در مجلس مأمون وجود داشت نیز اشاره میکرد و با حالت تمسخر امام را به زنده کردن آنها دعوت می کرد.
امام علی بن موسی الرضا از سخنان حمید بن مهران خشمگین شد و به عکس آن دو شیر اشاره کرده و با صدای بلند فرمود:
دونكما الفاجر فافترساه و لا تبقيا له عيناً و لا أثراً :
ای دو شیر بیایید و این فاجر را پاره پاره کنید و اثری از او باقی نگذارید.
راوی می گوید: آن دو عکس به شیر واقعی تبدیل گشتند و به حمید بن مهران حمله ور شدند و او را پاره پاره کردند و خوردند و زمین را از لوث وجود او پاک کردند و حاضرین شگفت زده شاهد این جریان بودند. آن دو شیر خدمت امام رضا الله رسیده و به امر خدا به زبان آمده و به امام رضا عرضه داشتند :
يا ولي الله في أرضه ! ماذا تأمرنا أن نفعل بهذا (و يشير أن إلى مأمون ) ؟ :
ای ولی خدا بر روی زمین در مورد مأمون به ما چه دستور می فرمایید؟
وقتی مأمون این سخنان را شنید و احساس کرد سرنوشت او نیز همانند حمید بن مهران خواهد شد از هوش رفت امام رضا نیز فرمود: « بایستید » امام دستور دادند مقداری آب به صورت مأمون زدند و او را به هوش آوردند، وقتی به هوش آمد، آن دو شیر به امام عرض کردند
أتأذن لنا أن تلحقه بصاحبه الذي أفنياه ؟ :
آیا به ما اجازه میدهی او را نیز به سرنوشت دوستش مبتلا کنیم؟
امام اجازه نداد و فرمود:
فإن الله تعالى تدبيراً هو ممضيه :
اراده خداوند به هر امری تعلق گیرد آن را به انجام خواهد رساند......
277
آن دو شیر از امام کسب تکلیف کردند و امام به آنها دستور داد به مکان خود بازگردند، آنها نیز چنین کردند و به صورت اول (عکس) در آمدند.
مأمون که در حالتی از ترس و وحشت به سر می برد گفت :
الحمد لله الذي كفاني شر حميد بن مهران ؛
خدا را سپاس که مرا از شر حمید بن مهران در امان داشت.
سپس خطاب به امام رضا گفت :
هذا الأمر لجدكم الله ثم لكم فلو شئت لنزلتُ لك عنه(1) ؛(. همان، ص ۲۱۴ - ۲۱۶ ، ح ۴۹۰ )
این مقام خلافت از آن جد بزرگوارتان رسول خدا و شما میباشد اگر مایل باشید از این مقام کناره گیری خواهم کرد و آن را به شما واگذار میکنم......
278