تشریف آوردن حضرت رضا از مدینه به مرو و واگذاری ولایت عهدی به آن حضرت
مأمون وقتی خلافتش استقرار پیدا کرد و ایالت عراق را به حسن بن سهل تفویض کرد و پایتخت خود را مرو قرار داد متوجه شد که در حجاز و یمن فتنه و آشوب به راه افتاده و بعضی از سادات علم مخالفت با مأمون را برداشته اند. لذا مأمون با فضل بن سهل ذوالریاستین که وزیر و مشاور او بود، مشورت نمود و بعد از تدبیر و اندیشه زیاد تصمیم گرفت که حضرت رضا را از مدینه به مرو بیاورد و او را به عنوان ولیعهد معرفی نماید تا اینکه هم امام رضا را زیر نظر داشته باشد و هم اینکه سادات دیگر که مخالفت با مأمون میکنند و میخواهند مأمون را از حکومت عزل کنند، به خاطر امام رضا مطیع شوند و از مخالفت دست بردارند.
بنابراین رجاء بن ضحاک را با چند نفر دیگر از مخصوصان خود به مدینه فرستاد تا حضرت را به سوی خراسان بیاورند. وقتی که آنها به خدمت امام رضا رسیدند حضرت از سفر به خراسان امتناع نمود ولی آنها هم چنان اصرار میکردند که حضرت به این سفر بروند و وقتی که حضرت اصرار زیاد و در واقع اجبار آنها را دیدند سفر به خراسان را قبول نمودند.
حضرت برای وداع با قبر پیامبر به مسجد رفت و مکرر با قبر پیامبر وداع میکرد و بیرون می آمد و نزد قبر بر می گشت ، و هر دفعه صدای مبارکش به گریه بلند میشد.
شخصی میگوید من نزد حضرت رفتم و سلام عرض کردم. حضرت جواب دادند بعد من به خاطر اینکه میخواهند به سفر بروند، به ایشان تهنیت گفتم.
حضرت فرمودند مرا زیارت کن، همانا من از مدینه خارج میشوم و در غربت میمیرم و در غربت کنار هارون دفن میشوم.
زمانی که حضرت آماده سفر از مدینه به سوی خراسان شد عیال و فرزندان خود را جمع کرد و به آنها امر کرد که بر من گریه کنید، به طوری که صدای گریه شما را بشنوم و دوازده هزار دینار در بین آنها تقسیم کرد و به آنها فرمود که من هرگز برنمی گردم.
بعد امام جواد را با خود به مسجد برد و دست فرزندش جواد را به قبر گذاشت و او را به قبر چسبانید و از خدا خواست تا او را حفظ کند. و به همه وکیلان ، خدم و حشم خود امر کرد که از ابوجعفر جواد پیروی کنند و از امر او مخالفت ننمایند و به آنها فهماند که ابوجعفر قائم مقام او است .
در آن سالی که امام رضا به حج رفت و بعد به طرف خراسان روانه شد فرزندش امام جواد را نیز با خود به حج برد. امام رضا طواف می کرد و امام جواد نیز چون کودک خردسالی بود بر دوش غلام حضرت بود و طواف میکرد وقتی به حجر الاسود رسید امام جواد از دوش غلام پایین آمد و آثار غم و اندوه از روی منورش ظاهر شد و مشغول دعا گردید و بسیار طول کشید.
غلام به امام جواد عرض کرد: فدایت شوم برخیز
امام جواد فرمود از اینجا بر نمی خیزم تا وقتی خدا بخواهد. غلام خدمت امام رضا آمد و حال فرزند عزیز و دل سوزش را به حضرت عرض کرد حضرت نزدیک نور دیده خود آمد و فرمود: ای حبیب من ! برخیز.
امام جواد عرض کرد ای پدر بزرگوار چگونه برخیزم در حالی که طوری با خانه کعبه وداع کردی که معلوم است برنخواهی گشت و گریان شد.
و چون پدر بزرگوارش امر کرد که برخیزد جواد الائمه امر امام را اطاعت کرده و برخواست .