امام رضا علیه الصلاة و السلام  ( ص 38-36 ) شماره‌ی 2392

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > ولايتعهدی > مخالفت با ولايتعهدی امام رضا (عليه السلام)

خلاصه

عباسیان با نگرانی مسأله ولایت عهدی را تعقیب میکردند. مخالفان سیاسی مأمون در بغداد در همان سال که خبر واگزاری ولایت عهدی به علی بن موسی الرضا منتشر شد دست بیعت به سوی منصور بن مهدی، عموی مأمون دراز کردند اما منصور بیعت آنان را واگذاشت و فرمانداری بغداد را عهده دار شد. عباسیان اطراف مهدی بن ابراهیم را گرفتند و با وی بیعت کردند تا مبادا بعد از مأمون خلافت از خاندان آنان خارج شود. آنها ابراهیم بن مهدی را امیرالمؤمنین و خلیفه و ولی عهد خواندند.

متن

مخالفان ولایت عهدی

عباسیان با نگرانی مسأله ولایت عهدی را تعقیب میکردند. مخالفان سیاسی مأمون در بغداد در همان سال که خبر واگزاری ولایت عهدی به علی بن موسی الرضا منتشر شد دست بیعت به سوی منصور بن مهدی، عموی مأمون دراز کردند اما منصور بیعت آنان را واگذاشت و فرمانداری بغداد را عهده دار شد.

عباسیان اطراف مهدی بن ابراهیم را گرفتند و با وی بیعت کردند تا مبادا بعد از مأمون خلافت از خاندان آنان خارج شود. آنها ابراهیم بن مهدی را امیرالمؤمنین و خلیفه و ولی عهد خواندند.

تنها عباسیان بغداد نبودند که با ولایت عهدی علی بن موسی الرضاء مخالفت می ورزیدند بلکه این نارضایتی در میان نزدیکان مأمون و عباسیانی که دست وی را هنگام بیعت به گرمی فشرده بودند نیز رواج داشت .

سرشناس ترین این گروه اخیر عیسی بن یزید جلودی، علی بن عمران و ابو یونس بودند که تا پای جان دست از مخالفت برنداشتند و به گفته شیخ صدوق در جلسه ای که مأمون آنها را برای بیعت با حضرت رضا فراخواند آنها یکی پس از دیگری امتناع کردند، مأمون نیز دستور داد آنها را گردن زدند.

علاوه بر عباسیان در میان شیعیان نیز افرادی با ماجرای ولایت عهدی به مخالفت برخاستند و از حضرت رضا در این باره توضیح خواستند آن حضرت نیز با ادله کافی آنها را نسبت به حقایق و ماهیت ولایت عهدی و اکراه و اجباری که حضرت در پذیرش آن داشت آگاه می کرد حتی شدت مخالفت با حضرت به حدی بود که بعضی قصد کشتن حضرت را داشتند.

صاحب خرائج به نقل از محمد بن زیاد می نویسد:

آن زمانی که حضرت ولی عهد بود روزی من در خدمت امام رضا بودم، مردی از خوارج که کاردی مسموم در دست داشت وارد شد. او به دوستان خود گفته بود که نزد کسی میروم که مدعی است پسر پیغمبر است و ولی عهد مأمون شده ببینیم چه دلیلی برای کار خود دارد. اگر دلیل قانع کننده ای داشت قبول میکنم و گرنه مردم را از دستش آسوده می نمایم. هنگامی که او وارد شد حضرت به او فرمود جواب سوالت را میدهم مشروط بر اینکه یک شرط را بپذیری

گفت: چه شرطی را ؟

فرمود به شرط اینکه اگر جوابت را دادم و قانع شدی کاردی که در آستین پنهان کرده ای را بشکنی و دور بیندازی 

آن مرد متحیر شد و کارد را خارج کرد و دسته اش را شکست. آنگاه پرسید چرا ولی عهدی این ستمگر را پذیرفتی با اینکه آنها را کافر میدانی و تو پسر پیامبری چه چیز تو را بر این کار واداشته است؟ 

امام فرمود: بگو ببینم آیا اینها در نظر تو کافرند یا عزیز مصر و اطرافیانش؟ مگر اینها بر وحدانیت خدا قائل نیستند؟ در حالی که آنها نه خدا را میشناختند و نه موحد بودند یوسف هم خود و هم پدرش پیامبر بودند، ولی یوسف به عزیز مصر که کافر بود گفت مرا وزیر دارائی خود قرار ده که مردی وارد و امین هستم و با فرعونها نشست و برخاست میکرد. 

من از اولاد پیامبرم مرا به این کار مجبور کردند و به زور وادار نمودند. چرا کار مرا نمی پسندی و از من خوشت نمی آید؟ 

آن شخص گفت: ایرادی نیست بر شما و من گواهی میدهم که تو پسر پیامبری و راست میگویی

مخاطب

جوان ، میانسال

قالب

سخنرانی ، کتاب داستان كوتاه